نقش جدید زنان در جامعه‌ پیشاصنعتی (قسمت اول)
تأثیر صنعتی شدن بر مناسبات جنسیتی کمتر چشمگیر بود تا بر مناسبات طبقاتی؛ اما به همان اندازه گسترده بود. آلیس کلارک، ممکن است دیدگاه بیش از حد خوش بینانه ای در مورد مناسبات جنسیتی پیشاصنعتی داشته باشد، ولی فکر می کنم در مورد تأثیرات فوری صنعت گرایی بر زندگی اقتصادی زنان درست میگفت. با وجود این، لازم است میان زنان متعلق به طبقات مختلف به دقت تمایز قائل شویم. زنان طبقه‌ی کارگر در محرومیت و مبارزات مردان شان سهیم بودند. زنان متعلق به گروه بندی های بالاتر اجتماعی به روشنی از لحاظ مادی مرفه بودند، ولی به نحوی جایگاه اقتصادی شان نسبت به مردان به شدت وخیم بود.
 
از هم پاشیدن واحد خانواده فرایندی کند و ناموزون بود ولی اثرات آن بر زنان متعلق به طبقات بالاتر به سرعت بیشتری وارد آمد. این نوع زنان دخالت شان را در کار تولیدی از دست دادند و کاملا از پدران و همسرانشان مستقل شدند. زنان طبقه‌ی مرفه و کارفرمایان به طرز فزاینده ای زندگی مرفه پوچی را می گذراندند، که به «قفس مطلا»ا موسوم است. فقط از زنان خانواده های فقیرتر، مثلا، بازرگانان یا متخصصان، که در یافتن همسر ناموفق بودند، انتظار می رفت که کسب درآمد کنند، و اینان آینده‌ی ناخوشایندی در پیش داشتند، به این دلیل که با توجه به مشاغل به قدر کافی آبرومندانه برای زنان «متشخص» دامنهی مشاغل بسیار محدود بود. شغل معلمی سرخانه‌یکی از این مشاغل بود، ولی مزد کمی ‌می ‌دادند و در خور احترام اجتماعی اندکی بود. بسیاری از این زنان سرانجام به تنگدستی گرفتار آمدند یا محتاج صدقه و کمک شدند.
 
تعجبی ندارد که همسریابی اغلب یگانه هدف زندگی زنان جوان شد: بدون شوهر آینده تیره و تار بود. این تحولات باعث شد که آنچه در عصر ویکتوریا «مسئلهی زنان» خوانده می شد به موضوع مهم روز بدل شود. اگر زنان متأهل نمی توانستند درآمدی داشته باشند چه نقش اجتماعی ای می توانستند ایفا کنند؟ عصر ویکتوریا مجموعه‌ی کاملا جدیدی از افکار راجع به زنان پرورانند که آن را «ایدئولوژی زندگی خانوادگی» نامیده اند. گزارشی از این موضوع خواهید یافت، گزیده ای از مقاله‌ی کاترین هالک به نام «تاریخ زن خانه دار».
 
در هسته‌ی این ایدئولوژی این حکم آشنا قرار داشت که جای زنان در خانه است. متفکران عصر ویکتوریا به جنبه های نکبت بار سرمایه داری در نمایش دنیای بی رحم و آلوده و خطرناک کار معترف بودند. زنان را در اصل پاکدامن تصور می ‌کردند، ولی به سادگی از راه به در می روند؛ اگر برای کار کردن از خانه خارج شوند، باید حساب خطر فساد اخلاقی و فریب خوردگی جنسی را بکنند. به جای این، آنان باید خودشان را وقف وظایف خانه داری کنند، همسرانشان را پس از بازگشت از سر کار تر و خشک کنند، بچه های شان را بزرگ کنند و برای آنان الگوی اخلاقی باشند، و خانه را به مکانی امن و آسوده بدل کنند، خواه از طریق کار خانه داری شان خواه با اداره‌ی خدمتکاران خانه.
 
بار دیگر مایلم تأکید کنم که این طرز فکر دیدگاهی نسبتا جدید دربارهی نقش زنان بود. در جامعه‌ی پیشا صنعتی، این که زنان کسب درآمد کنند و سهمی در درآمد خانواده داشته باشند امری مطلوب و عادی بود. ولی در عصر ویکتوریا، یگانه نقش های مورد تأیید خارج از منزل برای زنان متعلق به خانواده های مرفه کارهای عام المنفعه، عیادت از بیماران، و بهبود بخشیدن به زندگی و اخلاق خواهران طبقه‌ی کارگرشان بود.
 
این افکار بر اصلی مبتنی بود که زنان و مردان را از لحاظ طبیعی - نه صرفا از لحاظ بیولوژیکی - ولی برحسب شخصیت ذاتی، متفاوت می دانست؛ از این رو اعتقاد بر این بود که آنان، به طبع، برای نقش های اجتماعی متفاوت مناسب اند. این اصل دکترین حوزه های متفاوت بود. یک اظهارنظر کلاسیک و نسبتا موشکافانه از این دکترین در مقالهی جان راسکین به نام «ساکنان کوئینز گاردن» یافتنی است: خلق و خوی جداگانهی آنان به اختصار چنین است. نیروی مرد فعال و پیشرونده و تدافعی است. وی کننده، آفریننده و کشف کننده و دفاع کننده است. هوش وی به درد نظرورزی و ابداع می خورد، نیروی وی برای ماجراجویی، برای جنگ و برای چیرگی است ... ولی توان زنان برای فرمان دادن، و نه برای جنگیدن است، و هوش شان برای ابداع یا آفرینندگی نیست، بلکه برای نظم بخشیدن و آراستن و تصمیم گیری است ... نقش بزرگ زن نیایش است؛ وی وارد هیچ رقابتی نمی ‌شود، ولی بی شک برندهی رقابت را اعلام میکند. در کار و در خانه اش از تمام خطرات و وسوسه ها ایمن است. مرد، در کار سخت اش در بیرون، باید با تمام خطرات و گرفتاری ها دست و پنجه نرم کند... اغلب باید صدمه ببیند یا پیروز شود... و همواره باید قوی تر شود. ولی زنان را از همه‌ی اینها محافظت میکند.
 

[ایدئولوژی زندگی در طبقات کارگری]

این ایدئولوژی زندگی خانوادگی آهسته آهسته به طبقات کارگر رسوخ کرد. در دهه‌ی ۱۸۳۰ بعضی اتحادیه های کارگری شروع به مبارزه تبلیغاتی بر ضد اشتغال زنان در کارخانه ها کردند. اگرچه این کار عمدتا به خاطر ترس از رقابت زنان بود، آنان از ایدئال خانوادگی نیز استفاده بردند. در ۱۸۴۲ «قانون معادن» زنان را از کار زیرزمینی منع کرد، و متعاقبا «قوانین کارخانه محدودیت هایی برای ساعات کار زنان همراه کودکان شان ایجاد کرد. اگرچه این قوانین دست پخت اصلاح طلبان طبقه‌ی متوسط بود، کارگران مرد وسیعا از آنها پشتیبانی کردند. این قوانین شاید زنان را از برخی از جنبه های زشت استثمار لجام گسیخته حفاظت می ‌کرد، ولی در ضمن، در خدمت این نظر بود که زنان از لحاظی با مردان کارگر تفاوت دارند، نگرشی که در طی قرن نوزدهم تشدید شد. به هر حال، در خلال نیمه‌ی نخست قرن نوزدهم، فقر و ناامنی زندگی طبقه‌ی کارگر موجب شد که بیشتر همسران، هر کجا که شغلی در دسترس آنان بود، به کسب معاش ادامه دهند.
ادامه دارد..
 
منبع: درآمدی بر فهم جامعه‌ی مدرن، کتاب یکم: صورت‌بندی‌های مدرنیته، استوارت هال و برم گیبن، مترجمان: محمود متحد، عباس مخبر، حسن مرتضوی، مهران مهاجر و محمد نبوی، صص284-280، نشر آگه، تهران، چاپ چهارم، 1397
نسخه چاپی