کافه شعر (حسین تولایی)
می‌دانی؟ یک چیزهایی هست که باید به تو بگویم. هیچ وقت از کنار یک شعر ساده، ساده عبور نکن. شعرهای ساده پیچ‌وخم هایی دارند که باید حواست به آن‌ها باشد وگرنه دچار قضاوت سطحی می شوی. قبل از این‌که بحث شعر ساده را ادامه بدهم توی پرانتز می گویم: مهمان این شماره آقای حسین تولّایی است. نمی‌دانم با شعرهای آقای تولایی چقدر آشنایی؛ ولی من با «ساندویچ قطار»، «دمپایی خورشید» و «شماره تلفن پرنده ها» او را شناختم. آقای تولّایی یک جور خاص شعر می گوید؛ یک جور بامزه که تو فکر می کنی وسط شعر، داستان می خوانی یا وسط داستان، شعر. اصلاً شاید فکر کنی شعر گفتن خیلی راحت است. کافی است برای هر چیز که دوروبرت می بینی داستان دربیاوری؛ ولی حیف. این‌جای کار باید اوّل بحث ما یادت بیاید و کمی صبر کنی. باید حواست باشد که هر فن، یک فوت کوزه‌گری دارد؛ مثلاً همین شعرهای ساده. گاه یک اتّفاق عمیق در دل‌شان دارند. سه مجموعه «بیا چند شاخه حرف بزنیم»، «درخت عاشق پرنده است» و«احتیاط کنید! پرنده‌ها پای سفره‌ی صبحانه اند» پر از این اتّفاق هاست؛ مثلاً به این شعر نگاه کن: «توی پلاستیک سیاه/ سیب و سیب زمینی قول دادند همیشه با هم باشند/ در آشپزخانه/ سیب وقتی نارنگی را دید/ همه چیز یادش رفت/ سیب زمینی ماند و روغن داغ»؛ به این فکر کن که چرا شاعر پلاستیک سیاه را آورده؛ چرا نگفته پلاستیک گل گلی. این طور شعرش بهتر نمی‌شد؟ ولی نه صبر کن. بیا به این فکر کنیم که پلاستیک سیاه به خاطر محدودکنندگی و سیاهی نماد مشکلات است. چیزی که آدم ها وقتی گرفتارش می شوند، به هم هر قولی می دهند؛ ولی وقتی آن مشکلات رفع شد، قول و قرار قبل، یادشان می رود. سیب می‌تواند نماد آدم  بدقول باشد که دوستش را توی مشکلات تنها گذاشته. درست است که در عالم واقع سیب نباید در روغن داغ سرخ شود، ولی این‌ها نماد هستند و ما باید با خواندن ماجرای‌شان یاد آدم های واقعی در دنیای واقعی بیفتیم. شعرهای آقای تولّایی پر از این نمادهاست. شاعر با نگاه تیزبین بین اشیا و ماجراهای خیالی شان و انسان ها و ماجراهای واقعی شان ارتباط ایجاد کرده. دنیای شعر حسین تولّایی بسیار گسترده با نمادهای عجیب و غریب و حرف‌های متنوّع است. او حرف های مهمّش را با داستان های شاعرانه یا شعرهای روایت‌محور به ما می گوید. شعرهای او به‌جز کتاب «پشت صحنه دلم» وزن و قافیه ندارد. در شعرهای او ترکیب های شاعرانه و تشبیه و استعاره زیاد به چشم نمی خورد؛ ولی تا دلت بخواهد پر از نماد و گوشه و کنایه است. نوجوان ها در چشم او محرم رازهای بزرگ‌ترها هستند و باید کم‌کم با دنیای بزرگ‌سالی آشنا شوند. شعرهای آقای تولّایی فقط گل و بلبل نیست، بلکه درد و رنج و مرگ و جدایی را هم به مخاطب منتقل می کنند. درباره شعرهایی که انتخاب شده فکر کن. حتماً به جاهای خوبی می رسی.
 
آهی از قلک
سکّه‌ی کوچک
تنهای تنها
توی تاریکی
دراز کشید کف قلّک
دست هایش را گذاشت زیر سرش
و خیره شد به سقف
به آن خطّ نازک نور
حیف امّا دور

 یک حرف کوچک
کیسه‌ی کوچک چای
با یک تکّه نخ
رفت ته دل لیوان
و حرف دلش را آهسته گفت
لیوان قرمز شد
 
فقط یک لحظه
توپ
عاشق دروازه است
هر بار که به زمین فوتبال می رود،
همه‌ی لگدها را
همه‌ی زمین خوردن ها را
تحمّل می کند
تا فقط یک لحظه
برود توی دل دروازه
 

سفر

دانه برف مادر
به دختر دردانه اش گفت:
«دستت را به من بده!
دستم را بگیر
تا زمین راه زیادی است!»
و در مسیر باد
راه افتاد


منبع: مجله باران
نسخه چاپی