وقتی یک پاره آجر جوانکی را تربیت می‌کند
روزی روزگاری در ایالت کالیفرنیای شمالی خیرآباد سفلی پیرمردی یک آجر به دست گرفته بود و می‌رفت. جوانکی به او رسید و با خنده پرسید: «این آجر چیست ای پیرمرد؟»

پیرمرد پاسخ داد: «چند روزی است که به جمع خیّرین شهر پیوسته‌ام و مدرسه‌سازی را برگزیده‌ام. می‌خواهم یک مدرسه بسازم و آن را وقف کنم. مدرسه جای بسیار نیکویی است. مدرسه انسان‌ها را تربیت می‌کند و ادب یادشان می‌دهد؛ اخلاق را به آن‌ها می‌آموزد و در کل مدرسه آدم‌ها را آدم‌تر می‌کند.»

جوانک قاه قاه زد زیر خنده و گفت: «با این یک عدد آجر می‌خواهی مدرسه بسازی؟ چه کسی را دیدی یک آجر وقف کند؟ اصلاً چنین وقفی قبول نیست. از کی تا به حالا با یک تکّه آجر کسی به میان خیّرین مدرسه‌ساز وارد شده است که تو دوّمی آن باشی؟ من از وضع معیشت تو خبر دارم پیرمرد. تو در تهیّهی نان شبت هم مانده‌ای، حالا چطور می‌خواهی با یک تکّه آجر مدرسه بسازی؟ اصلاً مگر ممکن است کسی با یک پاره آجر تربیت شود و ادب بیاموزد؟ مگر می‌شود کسی با این تکّه آجری که در دست تو است اخلاق یاد بگیرد و آدم بشود؟»

پیرمرد به جوانک گفت: «برای وقف نیاز نیست ثروتمند باشی و پولت از پارو بالا برود. این‌طور بود که تمام ثروتمندان به بهشت می‌رفتند و تمام فقیران راهی جهنّم می‌شدند. این برخلاف وعده‌ی خداوند است. برای وقف نیاز نیست یک مدرسه‌ی کامل بسازی. می‌توانی در وقف مشارکت کنی؛ یعنی چند نفر که دور هم جمع می‌شوند و به کمک هم مدرسه‌ای، بیمارستانی، چیزی می‌سازند و آن را وقف می‌کنند. من هم به اندازه‌ی توانم در این وقف شرکت می‌کنم. این موضوع را فراموش نکن که آن مرد ثروتمند اگر یک مدرسه می‌سازد تنها با یک هزارم اموال خود این کار را می‌کند؛ امّا این آجر تمام دارایی من است. ارزش کار کسی که تمام دارایی‌اش را می‌بخشد بیشتر است یا آن‌که یک‌هزارم مالش را؟ امّا جواب سؤال آخرت. پرسیدی مگر می‌شود کسی با این تکّه آجر ادب بیاموزد و اخلاق یاد بگیرد و آدم شود؟ کمی درنگ کن تا جوابت را بدهم.»

در این لحظه که جوانک هم‌چنان داشت پیرمرد را مسخره می‌کرد، پیرمرد آجر را بالا برد و بر فرق سر جوانک کوبید. جوان که از درد، سر خود را چسبیده بود فهمید اگر در مورد مسئله‌ای اطّلاعات ندارد نباید اظهار نظر کند و دانست که با بزرگ‌تر خود باید با ادب و احترام برخورد کند.


منبع: مجله باران
نسخه چاپی