داستانی در مورد لذت بردن از زندگی
راه زیاد بود. داشتیم می‌رفتیم خانه‌ی عمّه جان که روستایی با فاصله ی 4-5 ساعت رانندگی بود. هوا نسبتاً گرم بود. با گوشی‌های همراه مان کمی از خودمان عکس گرفتیم و هر چه شکلک بلد بودیم به لنز کوچکش تحویل دادیم. بعد از مدّتی، شکلک‌های مان تمام شد و از همه‌ی زاویه‌های ماشین عکس‌ها ثبت شد. از پنجره بیرون را نگاه کردیم. مغازه‌های تعمیر ماشین، دستفروش‌های هندوانه و خربزه و طالبی، اغذیه‌فروشی‌های بین راه، سنگ بُری، تراشکاری و کارگاه‌های کوچک هریک مشغول کاری بودند و آدم‌هایی در حاشیه‌ی جاده رفت‌وآمد می‌کردند.

تصمیم گرفتیم برای گذران ساعت مان تعداد ماشین‌های سفید و سیاه را بشماریم. دو گروه شدیم و هرکدام ماشین بیش‌تری پیدا کرد، جایزه‌اش یک دست و هورای بزرگ بود. بعد با خودمان فکر کردیم چرا بیش‌تر ماشین‌ها سفید و سیاه است؟! چرا ماشین نارنجی و قرمز و سبز و صورتی و آبی و این همه رنگ دیگر کم داریم؟! بازی ماشین‌شماری هم تمام شد.

جاده هنوز ادامه داشت. دل‌های مان شاد بود و می‌خواستیم از هر لحظه‌ی مان خاطره بسازیم. حرکت و سکوت در جاده برنامه‌ی بعدی سفر کوتاه ما بود. به پرواز پرنده‌ها در آسمان، به سبقت گرفتن ماشین‌ها روی زمین، گذر درخت‌ها و باریک شدن جاده در دوردست خیره شده بودیم که ناگهان کسی گفت: «آن اسب را در آسمان ببینید!» آن اسب، ابر سرگردانی بود که در حال یورتمه رفتن وسط آسمان بود. کمی آن طرف‌تر یک قلب بزرگ در حال حرکت بود که کمی بعد به خرگوشی بازیگوش تبدیل شد. در زمان کوتاهی ما نهنگ، فیل، خانه‌ای شیروانی‌دار، ماشین مسابقه، دوچرخه و یک دختر در حال دویدن و چند پرنده‌ی عجیب با منقارهایی بزرگ پیدا کردیم. آسمان رو به سرخی می‌رفت و تابلوها کیلومتر کم‌تری را تا مقصد نشان می‌دادند. پنجره ی ماشین را پایین دادیم و آخرین هوای سفر کوتاه مان به صورت مان خورد. دم غروب، پرنده‌ها دسته‌جمعی به آسمان کوچ می‌کردند.

در این سفر که یک جاده ی ساده بود، لذّت‌ها و خاطره‌های زیادی برای مان اتّفاق افتاد؛ اتّفاق که نه، خودمان ساختیم شان. لازم نبود حتماً به مقصد برسیم تا شاد باشیم و دنبال خاطره بگردیم، لازم نبود فقط با حرف زدن زمان مان را بگذرانیم. می‌دانید؟! فقط سفر نیست که نیاز به لذّت بردن از جزئیات جاده و راه دارد. چشم‌های من از کوچک‌ترین تغییرات اطرافم در زندگی بی‌خبر نمی‌ماند. من از حرکت ابرهای آسمان و شکل‌هایی که می‌سازند، از هماهنگی رنگ‌ها، از رشد و جوانه زدن برگ‌های قلمه‌زده‌شده در آب، از تغییرات کوچک ظاهری و از توجّه به کلمات وقت صحبت و ارتباط‌ اتّفاق‌ها لذّت می‌برم. به نظرم این جزئی‌بینی، نوعی زیبابینی است. کمک می‌کند تا زیبایی‌های بیش‌تری را ببینم، دل خوشی‌های متنوّعی پیدا کنم و حواسم به تغییرها و تحوّل‌ها باشد.


پیشنهادهای من برای لذّت بردن از جزئیّات

1. بخشی از دفترچه ی خاطراتت را برای توصیف جزئیّات دیدنی، شنیدنی و حس کردنی روزت بگذار.

2. اگر حوصله‌‌ی‌تان سر رفت، دنبال تغییرهای بزرگ نباشید. کوچک ترین تغییرهای شادی‌بخش را شناسایی و یک فهرست درست کنید. در زمان مناسب از هر کدام شان استفاده کنید.

3. موقع چیدمان اتاق یا خانه، تزئین هدیه یا یک کاردستی، به معنای اجزا و رنگ‌ها و شکل‌ها فکر کنید. ببینید آیا جور دیگری هم می‌شود چید یا ساخت.

4. از خودتان بازی بسازید. بازی‌های اختراعی ساده در خانه یا خارج از خانه، نیاز به دیدن جزئیّات دارد. می‌توانید از گل‌های قالی خانه، تا سنگ‌فرش‌های خیابان را برای بازی‌سازی استفاده کنید.

5. برای هم‌دیگر، مثلاً دوست یا خواهر و برادر خود، یک صحنه را توصیف کنید و تفاوت‌های توصیف هم‌دیگر را پیدا کنید.


منبع:
مجله باران
نسخه چاپی