ساقيا برخيز و درده جام را
ساقيا برخيز و درده جام را
ساقيا برخيز و درده جام را

شاعر : حافظ

خاک بر سر کن غم ايام را ساقيا برخيز و درده جام را
برکشم اين دلق ازرق فام را ساغر مي بر کفم نه تا ز بر
ما نمي‌خواهيم ننگ و نام را گر چه بدناميست نزد عاقلان
خاک بر سر نفس نافرجام را باده درده چند از اين باد غرور
سوخت اين افسردگان خام را دود آه سينه نالان من
کس نمي‌بينم ز خاص و عام را محرم راز دل شيداي خود
کز دلم يک باره برد آرام را با دلارامي مرا خاطر خوش است
هر که ديد آن سرو سيم اندام را ننگرد ديگر به سرو اندر چمن
عاقبت روزي بيابي کام را صبر کن حافظ به سختي روز و شب
نسخه چاپی