معرفی کتاب«وسط ناکجا آباد» نوشته جولی تی لاما نا

مشخصات کتاب

نام کتاب وسط نا کجا آباد
نویسنده جولی تی لاما نا
ناشر پرتقال
تعداد صفحه 288صفحه
رده سنی نوجوان
ژانر درام
سال چاپ 1395
کشور سازنده آمریکا
شخصیت اصلی آرمانی
 

خلاصه ای از داستان «وسط نا کجا آباد»

آرمانی  دختر سیاه پوست، آفریقایی آمریکایی در شهر نیواورلئانز همراه پدر و مادر و خواهرها و برادر و مادر بزرگش زندگی می کند. همه چیز از روز تولد آرمانی شروع می شود. اعضای خانواده در تدارک جشن تولد هستند. اخبار پشت سر هم اعلام طوفانی وحشتناک به نام طوفان کاترینا را می دهد، همسایه ها یکی پس از دیگری شهر را  ترک می کنند و به خانواده آرمانی هم هشدار می دهند تا هر چه زود تر خانه را ترک کنند. اما خانواده آرمانی بدون توجه به هشدارها به کارهایشان رسیدگی می کنند. دوستان آرمانی به او می گویند تا خانواده اش را راضی کند و از شهر دور شوند . اما هیچ چیز نمی تواند جلودار تولد 10سالگی آرمانی شود. اواسط جشن تولد ،وزش باد شدت می گیرد و باران به شدت می بارد و خیلی سریع سیل همه جا را می گیرد. آرمانی و خانواده اش از شدت ترس به اتاق زیر شیروانی،یعنی بلند ترین قسمت خانه می روند و از آن بالا به وسایل شناور خانه نگاه می کنند. کل شهر در چند دقیقه نابود می شود و ارمانی از خانواده اش جدا می شود. او با شجاعت می جنگد تا مشکلات را حل کند و خانواده اش را پیدا کند. 

این کتاب نامزد مدال خوانندگان جوان کالیفرنیا در سال ۲۰۱۷ و  نامزد جایزه کتاب خوانندگان جوان Rebecca Caudill در سال ۲۰۱۹ می شود.
 

شخصیت های شاخص داستان

از شخصیت های شاخص این کتاب می توان به آرمانی اشاره کرد ، زیرا داستان حول محور حوادثی است که آرمانی با آن روبه رو می شود و برای به دست آوردن آرامش شجاعانه می جنگد. 

معرفی کتاب«وسط ناکجا آباد» نوشته جولی تی لاما نا


مشخصات نویسنده«وسط نا کجاآباد»

خانم جولی تی لامانا نویسنده ی موفق کودک و نوجوان است ایشان در کتاب وسط نا کجا آباد توانست نامزد مدال خوانندگان جوان کالیفرنیا در سال ۲۰۱۷ و  نامزد جایزه کتاب خوانندگان جوان Rebecca Caudill در سال ۲۰۱۹ شود. ایشان  در سال 1995 به لوئیزیانا نقل مکان کرد.ایشان مربی بازنشسته هستند و دارای  شش فرزند، شش نوه  می باشند.
 

نظرات و تجربه کاربران دربارۀ کتاب«وسط نا کجاآباد»

+یکی از بهترین کتاب هایی بوده که من خوندم . خیلی قشنگ بود و خیلی غم انگیز هم بود.

+بی نهایت لذت بخش بود کاملا با آرمانی همراه شدم و در دل طوفان جنگیدم و گریه کردم...

+این کتاب رو چندسال پیش تقریبا ۴ یا ۳ سال پیش هدیه گرفتم ولی هیچوقت کنجکاو نشدم بخونمش تا پارسال که از بی حوصلگی شروع کردم به ورق زدنش زمانی کتاب رو روی زمین گذاشتم که هوا کاملا تیره شده بود کتاب خوبی بود داستان زیبایی داشت ترجمه روان بود و موضوع جدید کتاب کاملا بی نقصی بود از خوندنش ضرر نمی‌کنید هیجان و غم خاصی توی کتاب بود من خودم ۱۷سالم بود که خوندمش به نظرم برای بالای ۱۳ خوب و مناسب و فهم کتاب بسیار اسون.

+عالی بود. تا حالا از طوفان کاترینا انقدر با جزئیات نشنیده بودم.فقط اسمشو شنیده بودم..

+من این کتاب را زمانی خوندم که توی جاده بودم و خرم آباد سیل آمده بود و چرخ های ماشین تا وسط توی سیل بود. حس شدید بدی بود. خودم را آرمانی میدیدم و از شدت ترس زار زار گریه می کردم.
 

برش هایی از کتاب«وسط ناکجاآباد»

+بعد از اینکه آقای فرانک، بچه‌ها را در گوشه‌وکنار منطقه نه پیاده کرد، ما جلوی مغازه لاستیک‌فروشی که عمو تی‌بون در آن به‌صورت پاره‌وقت کار می‌کرد، از اتوبوس پیاده شدیم. از آنجا تا خانه، راهی نبود. هشت نفر از بچه‌ها هم پیاده شدند: بچه‌های بومن، دنیشا، باگر، من و سیلی. دنیشا و باگر برای این پیاده می‌شدند که نامزد مادرشان، آقای چارلی، توی آن مغازه لاستیک‌فروشی کار می‌کرد. نمی‌دانم از جان آن مغازه کثیف چه می‌خواستند. بوی بد بنزین، روغن‌موتور، سیگار و مردهای کثیف آنجا، آدم را خفه می‌کرد. تنها چیز خوبی که آن مغازه داشت، آقای جاسپر جونیورِ پدر و صدای ساکسیفونش بود که توی فضای آنجا پخش می‌شد. صدای ساز او، هر روز در خانه‌مان شنیده می‌شد، البته به‌جز روزهای یک‌شنبه که مغازه بسته بود و آقای جونیورِ پدر توی کلیسا برای مسیح، ساز می‌زد.

آقای فرانک در اتوبوس را باز کرد و گفت: «آخر هفته خوبی داشته باشین. یادتون نره همین الان، اخبار ساعت پنج رو ببینین.»

سیلی جلوی من، روی پله اتوبوس بود. آن‌قدر سریع ایستاد که تقریباً باهاش برخورد کردم. «آقای فرانک! چرا باید اخبار ببینیم؟»

لحظه‌ای طول کشید تا آقای فرانک، خلال دندانش را بین چند دندان باقی‌مانده در دهانش جابه‌جا کند. او کلاه لبه‌دار کثیفش را از سرش برداشت و دستی به کله کچلش کشید. به شیشه جلویی اتوبوس خیره شد و گفت: «یه طوفان از سمت خلیج راه افتاده، یه طوفان خیلی بزرگ.» بعد مثل پیرمردها، آهی کشید و گفت: «منو به یاد بتسی میندازه.»

پرسیدم: «بتسی کیه؟»

آقای فرانک کلاهش را روی سرش گذاشت و مستقیم به چشم‌هایم نگاه کرد. خلال دندان را از دهانش درآورد، چشم‌های پر از چروکش را تنگ‌تر کرد و خیلی جدی گفت: «بتسی، طوفانیه که زندگی‌مو نابود کرد و همه عزیزام رو ازم گرفت.»

سیلی، لحظه‌ای نفسش را حبس کرد و گفت: «اینکه خیلی وحشتناکه آقای فرانک!»

آقای فرانک آهی کشید و گفت: «آره دخترم. خیلی خب دیگه.» و دوباره، به شیشه جلو خیره شد که رویش پر از جسد حشره‌ها بود. «آخر هفته خوبی داشته باشین. به پدرتون و بقیه سلام منو برسونین.»

+روی اولین پله ی اتوبوس مدرسه ایستاده بودم و سعی می کردم خودم را بالا بکشم. پشت سر دنیشا، دومین دخترعمه ام، با آن هیکل درشت و دیلاقش گیر کرده بودم. صدای خواهر کوچک ترم، سیلی، از داخل اتوبوس شنیده می شد که هق هق گریه می کرد و کاری از دستم برنمی آمد. داشتم بین گنده ترین کلاس پنجمی های منطقه ی نُه و یک عالمه بچه ای که خیس عرق شده بودند و از سروکول هم بالا می رفتند، له ولورده می شدم. 

دنیشا محکم با آرنجش به قفسه ی سینه ام کوبید و گفت: « هِی دختر! این قدر منو هل نده! » لب پایینی کلفتش آن قدر کِش آمد که آدامس بادکنکی صورتی براقش دیده شد. 

راننده ی اتوبوس با صدای پیر و خسته اش گفت: « هی، هی، هی دخترا! دعوا نکنین. » 
 

معرفی کتاب های مشابه 

قرنطینه
داستانی درمورد دختری که به مریضی مانند کرونا مبتلا می شود و برای قرنطینه به زندان قدیمی بیرون شهر فرستاده می شود. نوشته:جنیفر ای.نیلسن
 
یک شب فاصله
داستانی در مورد دختری که در جنگ جهانی ،زمان  ساخت دیوار برلین ایستادگی می کند و شجاعانه با مشکلات روبه رو می شود. نوشته: جنیفر ای.نیلسن
 
بام نشینان
 درباره زندگی نوزادی است که مردی او را از یک سانحه دریایی نجات می‌دهد. نوشته :کاترین راندل
 
استخوان های دوست داشتنی
سوزی دختر 14 ساله ای که از مدرسه به طرف خانه می رود اما همسایه همیشه مهربانشان او را می کشد و در مزرعه خاک می کند. روح سوزی می خواهد تلاش کند تا خانواده اش او را پیدا کنند. نوشته: آلیس سبالد 
نسخه چاپی