آموزه هاي اخلاقي در مثنوي معنوي (1)

آموزه هاي اخلاقي در مثنوي معنوي (1
آموزه هاي اخلاقي در مثنوي معنوي (1)


 

نويسنده:علي بوروني




 

چکيده :
 

نوشته ي حاضر ،درآمدي بر شناخت رويکرد اخلاقي مولوي به عقل و نفس است . (1)
دراين مختصر،سعي برآن است که ذره اي از بحر عميق معارف مثنوي چشيده شود ، زيرا برداشتي کامل ازاين معارف ، پژوهشي عميق و گسترده مي طلبد که در خوراين اندک نيست .
ازآنجا که مثنوي ،تابع فصل بندي هاي مرسوم نيست .موضوعات به صورت پراکنده،گاه به صورت مجمل و گاه مفصل در آن آمده است ؛يعني مولوي مطلبي را گاه به اشارت و سرعت يادآورده و گذشته است و درجاي ديگرهمان مطلب را به صورت مفصل بيان کرده است .
اين شيوه ي بياني ،کارسنگين تحقيقي را بر محقق لازم مي کند و او را از قضاوت هاي سرسري و موضعي پرهيز مي دهد و وا مي دارد که به سوي تفسيرمثنوي به مثنوي گام بردارد که چنين تفسيري نيز به غور و تفحص سخت نيازمند است .
در اين مختصر ،به ديدگاه گسترده ي مولوي درباره ي عقل و نفس اشاراتي شده است و اين تنها انعکاس بخشي از افکار عميق و والاي او دراين باره است .
بنابراين ،به بحث هاي کلامي و فلسفي پرداخته نشده و ديدگاه هاي خاص کلامي و فلسفي مولوي نسبت به عقل و نفس ذکر نگرديده است .همچنين بيشترسعي برتطبيق کلام مولوي با آيات و روايات اسلامي است که متناسب با انديشه ي او درباره ي عقل و نفس بوده و احتمال مي رود،جناب مولوي از آن آيه و روايت ،درسرودن ابيات الهام گرفته باشد .
کليد واژه ها :عقل ،نفس ،شهوت ، نفس اماره ، انسان ، يقين ، حکمت ، علم

مقدمه :
 

مرحوم کليني درکتاب کافي بابي را در موضوع عقل و جهل گشوده و رواياتي را از پيشوايان دين مقدس اسلام نقل کرده که به تقويت و فعاليت نيروي عقلاني ترغيب و تحريک کرده اند .آيات شريفه ي قرآن مجيد نيزدرموارد بسياري با عباراتي مختلف از قبيل «تعقل ،تفکر،تدبر ،تفقه و شعور» ، عظمت اين نيرو را گوش زد فرموده است .
مرحوم علامه محمد تقي جعفري دربيان عظمت آن مي فرمايد:«عقل انساني مانند اقيانوس بي کران است که نهايتي بر آن ديده نمي شود . اين درياي بي پايان که در هر فردي از انسان وجود دارد ،به فعاليت وادار نمي گردد . براي اين بحر ملاح لازم است ، کسي لازم است که بتواند ،دراين اقيانوس بي کران فرو رود ،و به قول بعضي از انسان شناسان ،هرروز قاره هاي جديدتري را در درون خود کشف مي نمايد .
مطابق محاسباتي که در دوران معاصر ما به عمل آمده است ،مغزهرانساني داراي تقريباً پانزده ميليارد رابطه الکتريکي مي باشد ،متاسفانه انسان ها از اين روابط بي شمار آن بهره برداري ها را که امکان دارد ، ازخود نشان نمي دهند ، بلکه جاي تاسف است که اشتغالات ماشيني «حتي در شهوتراني حيواني » باعث شده است که اصلاً عقل براي گروه فراواني مطرح نشود ، درعظمت عقل همين مقدار کافي است که تمام اساس تمدن ها و کشف قوانين و مجهولات به وسيله اين نيروي با عظمت انجام مي شود . (2)
عالمان اخلاق چهار قوه ي عقل ، شهوت ، وهم و غضب را حکمرانان کشور نفس معرفي کرده اند که هر يک به وظيفه اي مشغول اند .شان «عقل » ادراک حقايق امور و تمييز ميان خيرو شر ، و شان « شهوت » ، بقاي بدن و شان « وهم » دانستن اموري است که با آنها مي توان به مقاصد صحيحه رسيد و شان « غضب » دفع سرکشي قوه ي شهوت است . منشا نزاع اين چند قوا درنفس آدمي عقل است . زيرا عقل ، پيوسته آنها را به جانب اعتدال فرا مي خواند و بين سه قوه ي ديگر نزاعي نيست ، از آنجا که فضايل در قوه ي عقليه از رذايل قواي ديگربيشتر است ، همواره عقل با آنان در ستيزاست .
از جانب ديگر ،شناخت نفس موجب شوق به تحصيل کمالات و تهذيب اخلاق و دفع رذايل اخلاقي مي شود ؛به اين معنا که انسان بايد حقيقت خود را طلب کند و بداند که سعادت و هلاکت او درچيست و نيز بداند که بعضي اوصاف و ملکاتي که در او جمع شده است ، صفت حيواني است و بعضي صفات شيطاني و بعضي صفت فرشته و انساني است و با شناخت آن صفات و رذايل و پي بردن به راه علاج و درمان آنهاست که اخلاق او کامل مي گردد و مي توان او را انساني اخلاقي ناميد .
عبدالله بن سنان مي گويد :ازامام جعفر صادق (ع) پرسيدم که آيا مقام فرشتگان از انسان ها بالاتر است ؟ آن حضرت از قول اميرمومنان علي ابن ابي طالب (ع) چنين فرمود : خدا فرشتگان را از عقل و به دور از شهوت آفريده است و حيوانات را از شهوت بدون عقل و انسان ها را از هر دو. بنابراين انساني که عقلش برشهوتش غالب شود ، مقامي بالاتر از فرشته دارد و اگر شهوتش بر عقلش غالب گردد،مقامش پايين تر از حيوانات است . (3)
مولوي در مثنوي ، با الهام از قرآن و سنت ، انسان را به اصل خويش فرا مي خواند . به گفته ي مولوي ، انسان مبدا و اصلي دارد که منشا وحدت و اتحاد است . در نظر او ، انسان در دنياي کثرت و اختلاف ، از اصل خويش جدا مانده است .نهايت سير و حرکت او آن است که بارديگر به اصل خويش باز گردد . اين طلب وصل که جز طلب اصل نيست ، غايت سير و سلوک عارف است . راه نيل بدان نيز تمسک به شريعت و سير در طريقت است تا نيل به حقيقت حاصل آيد .
از اين روي مولوي ، به شريعت که وسيله ي تهذيب و رياضت نفس است ،اهميتي خاص مي دهد ؛ نه ترک شريعت و تندروي هاي صوفيان را توصيه مي کند و نه گرايش به عزلت و فقر و رهبانيت را تبليغ .مرد کامل را کسي مي داند که جامع صورت و معني باشد و خود را از زندگي و زيبايي هاي آن مرحوم نسازد و خود را يک سره به زهد خشک تسليم نکند .
از طرف ديگر به اين نکته اشاره مي کند که عاقبت انسان چگونه بايد باشد .وي براي انيدشه و عقل ، مقامي بس والا قائل است و پاک کردن انديشه و زدودن غبار جهالت از آن را موجب پاکي روح مي داند . تعبير مولوي از انديشه اين گونه است :
اي برادر تو همه انديشه اي
مابقي تو استخوان و ريشه اي
گرگل است انديشه ،تو گلشني
و ربود خاري ، تو همه ي گلخني (4)
پس انديشه و دل درنظرمولوي در پاکي روح نقشي کليدي دارد و عنصري که اين دو را پاک مي گرداند ،درمرتبه اي « فضايل اخلاقي » و در مرتبه ي والاتر « منازل عرفاني » است .
عقل در نظر مولوي
مولوي در مثنوي ،همواره بر مباني و پايه هاي اصلي اخلاقي تاکيد دارد و در صدد تبيين و توضيح آنهاست که از جمله تاکيد و تبيين « عقل » است .منشا فضيلت ها در نفس آدمي عقل است ،زيرا عقل پيوسته قواي ديگر « شهوت » ، «وهم و غضب » را به جانب اعتدال فرا مي خواند .ازآنجا که فضائل در قوه ي عقليه از رذايل قواي ديگر بيشتر است ، عقل همواره با آنان در ستيزاست .مولانا دربيان اين تضاد و تخالف مي فرمايد :
عقل ضد شهوتست اي پهلوان
آنک شهوت مي تند عقلش مخوان
بي محک پيدا نگردد وهم و عقل
هر دو را سوي محک کن زود نقل
اين محک قرآن و حال انبيا
چون محک مر قلب را گويد بيا
تا ببيني خويش راز آسيب من
که نه اي اهل فراز و شيب من
عقل را گر اره اي ساز دو نيم
همچو زرباشد در آتش او بسيم
وهم خمر فرعون عالم سوز را
عقل مر موسي جان افروز را (5)
مولوي حکمت و انديشه را به مثابه همه ي وجود آدمي مي داند و درفضيلت آن مي فرمايد :
اي برادر تو همه انديشه اي
مابقي تو استخوان و ريشه اي
گر گل است انديشه تو گلشني
ور بود خاري تو هيمه گلخني (6)
دراين ادبيات ،مولوي به دو گونه انديشه اشاره مي کند :يکي حکمتي است که انسان در آن خلاصه مي شود و ديگري صفتي رذيله است که مخالف حکمت است و آن در اصطلاح عالمان اخلاق ،«جربزه » ناميده مي شود که موجب خروج انديشه از حد اعتدال است و موجب مي گردد ،تا ذهن از مسيرخويش منحرف گردد و پيوسته در پي شهوات باشد و به الحاد و کفرکشيده شود :
هم سوال از علم خيزد هم جواب
همچنانک خار و گل از خاک و آب
هم ضلال از علم خيزد هم هدي
همچنانک تلخ و شيرين از ندا (7)
علم درنظر مولوي ، از جان و روح انساني به جوشش در مي آيد و حکمت در نظر او ، از سوي خداوند به بندگان اعطا مي شود تا به واسطه ي آن بتوانند بر هواهاي نفساني و شهواني خويش غلبه کنند ؛نه آنکه امور دنيوي و جسماني با آن برآورده شود .
علم چون بر دل زند ياري شود
علم چون بر تن زند باري شود
گفت ايزد يحمل اسفاره
بار باشد علم کان نبود زهو (8)
مولوي درجايي ديگر به دو گونه ي عقل اشاره مي کند :نخست عقل کسي است که يادگيري و آموختن آن به کتاب ،استاد ، مکتب ،تعاليم ،فکرو تکرارنياز دارد .
اين گونه ي عقل هر روز رو به افزايش است و انسان به وسيله ي آن ازديگران برتر مي شود ؛ اما از طرف ديگر ،چون باري است که بر دوش او قرار مي گيرد و برآن سنگيني مي کند .اين علم بر لوح نفس انسان حک مي شود و او بايد پيوسته حافظ آن باشد و درازدياد و پيرايش آن بکوشد ، تا معاني خوب و بکررا برآن ثبت کند ؛اما گونه ي ديگري ازعقل هست که هيچ گاه فاسد نمي شود و چون چشمه اي جوشان است که کدرنمي گردد ،مولوي اين عقل را «عقل اماني »مي نامد که از جانب خداست و کسي که صاحب آن شود ،لوح دلش محفوظ است ؛يعني خداوند خود آن را حفظ مي کند و ديگرانسان حافظ آن نيست .
جوشش اين عقل برخلاف عقل کسبي است ، چون اين عقل ازسينه مي جوشد ؛نه از مکتب و درس و استاد ،و چون چنين است ، هيچ گاه از جوشش نمي افتد .عقل تحصيلي چون جوي آبي است که اگر راه سرچشمه اش بسته شد ، بي نوا و خشک مي گردد ، بر خلاف عقل ايمان که جوشش آن دائمي است . عقل ايماني دروني است و از سينه مي تراود و استاد و حافظ آن خداست ؛اما عقل تحصيلي بيروني است و استاد و معلمش بشر است . سپس مولوي مي فرمايد ، هرکس مي خواهد صاحب لوح محفوظ شود ،بايد ازلوح حافظ درگذرد .البته بايد در نظرداشت که وي درصدد طرد و نفي عقل کسبي نيست و آن را در جاي خويش نيکو مي بيند .
عقل دو عقل است اول مکسبي
که در آموزي چو در مکتب روي
ازکتاب و اوستاد و فکر و ذکر
ازمعاني و زعلوم خوب و بکر
عقل تو افزون شود بر ديگران
ليک تو باشي ز حفظ آن گران
لوح حافظ باشي اندردور و گشت
لوح محفوظ است کو زين درگذشت
عقل ديگر بخشش يزدان بود
چشمه ي آن در ميان جان بود
عقل ايماني چو شحنه عادل است
پاسبان و حاکم شهر دل است
چون ز سينه آب دانش جوش کرد
ته شود گنده نه ديرينه نه زرد
ور ره نبعش بود بسته چه غم
کو همي جوشد ز خانه دم به دم
عقل تحصيلي مثال جوي ها
کان رود در خانه اي از کوي ها
راه آبش بسته شد ، شد بي نوا
از درون خويشتن جو چشمه را (9)

پي نوشتها :
 

1 ـ اين مقاله قسمتي ازطرح پژوهشي آموزه هاي اخلاقي در مثنوي معنوي است که توسط محقق ارجمند جناب آقاي علي بوروني که مجري طرح معاونت پژوهشي دفتر تبليغات اسلامي استان اصفهان بوده ، انجام پذيرفته است .
2 ـ ر.ک :شرح مثنوي ، ج 1 ، ص 508 .
3 ـ وسايل الشيعه ، ج 2 ، ص 447 ؛ عن عبدالله بن سنان قال سالت ابا عبدالله جعفر بن محمد الصادق (ع) فقلت الملائکه افضل ام بنو آدم فقال «قال اميرالمومنين علي بن ابي طالب (ع)ان الله رکب في الملائکه عقلا بلا شهوه و رکب في البهائم شهوه بلاعقل و رکب في بني آدم کليهما فمن غلب عقله شهوته فهو خيرمن الملائکه و من غلب شهوته عقله فهو شرکمن البهائم ».
4 ـ دفتر دوم 275.
5 ـ دفتر چهارم 2305 .
6 ـ دفتر دوم 75.
7 ـ دفتر چهارم 3010.
8 ـ دفتر اول 3445.
9 ـ دفتر چهارم 65 ـ 1960.
 

منبع:نشريه پايگاه نور ،شماره 8



 

نسخه چاپی