«آواتار»در هفت پرده

«آواتار»در هفت پرده
«آواتار»در هفت پرده


 

نویسنده:حمیدرضا صدر




 

1

.بر سراسر آواتار شبح تأسف بر جنون زیاده خواهی که جامعه ی بشری را فرا گرفته خودنمایی می کند.آدم های زمینی اسلحه در دست گرفته و کمر به نابودی جامعه ای که بدوی، ساده و زیبا است، بسته اند.آدم های زمینی زیاده خواه و بی ترحم هستند و بومیان دریادل و مهربان، آدم های زمینی فاشیست هستند و مردمان بومی، آزاده.ما باید برای شناخت جامعه ی پیشرفته و بدوی فیلم نسبت به عامل جا به جایی مکانی مثل قهرمان اثر حساسیت نشان دهیم.باید از دنیایی که می شناسیم پا به قلمروی دیگر بگذاریم.از دنیای آدم هایی با هیبت واقعی به دنیایی انیمیشنی.از دنیای پوست و گوشت و خون به دنیای نقاشی های رنگی.کامرون سرانجام قدم بلندی که همه انتظارش را در سینما می کشیدند برداشته و ما را از دنیای بازیگران واقعی به قلمرو انیمیشن می برد، بدون آن که تفاوت نقاشی ها و آدم های واقعی آزاردهنده باشند، یا مثلاً از نوع مری پاپینز یا چه کسی برای راجر ربیت پاپوش دوخت؟ تصنعی.یکی از هدف های اثر، شکستن این مرز است که در تار و پود قصه و تصویرها تنیده شده است.
با این وصف حین تماشای مجدد آواتار، اهمیت برداشته شدن آن فاصله کاهش می یابد و مایه های دیگری که حین تماشای اولیه جلب نظر کرده بود، برجسته می شود، یعنی نبرد خیر و شر، تقابل تکنولوژی و بدویت، رویارویی حرص و قناعت، و سرانجام عشق و مرگ...یعنی همان قصه های قدیمی.

2

.قدرت و صلابت زنانه، عملکرد دراماتیکی در آواتار دارد. ماهیت مؤنث وار زندگی در دنیای مردانه ی فیلم و شور شخصیت زن بومی مانند سایر آثار جیمز کامرون موتور محرک فیلم است. نگاه زن عمیق است.نعره زدنش نیش وار و تیراندازی اش فوق العاده.او مرد به دام افتاده در جنگل(جیک سالی)را نجات داده و در پایان تیری به قلب فرمانده ی نظامیان زمینی می زند و بار دیگر مرد را رهایی می بخشد.مادر اوست که جیک را در حالی که مردان قبیله به کشتنش می اندیشند، در صف مردمانش می پذیرد.سایر زنان فیلم هم از زنان کامرونی محسوب می شوند.شخصیت مثبتی دارند، دریا دل و شجاع هستند و دیدگاه های شان را بی پروا بر زبان می آورند. سیگورنی ویور در اولین نما با حالتی از درون آن محفظه ی خواب بلند می شود که فیلم بیگانه ها و شخصیت ریپلی را به یاد می آورد. زن خلبان با عینک، لباس و سلاحش که کشتار بومیان را نکوهش می کند و کنار جیک قرار می گیرد، شباهت فراوانی به لیندا همیلتن در ترمیناتور 2 دارد.مردان کامرون کماکان در سایه ی زنان او حرکت می کنند.

3

.جیک اوایل فیلم زیر لب می گوید:«یک زندگی تمام شد و زندگی دیگری آغاز شد.»او پا به دنیای دیگری می گذارد.دنیایی با آدمیانی متفاوت.بومیانی به رنگ آبی.با قدی بلندتر از انسان.با چهره هایی شبیه انسان و گربه.با صورت های رنگ شده.با موهایی بلند و بافته شده.با باورهایی که با طبیعت گره خورده اند.با آغوش باز برای نوازش مهمان مهربان و مشت هایی گره شده برای رویارویی با جبهه ی خصم.در اولین نما از چشمان جیک، رنگ آبی خودنمایی می کند و نور حاکم بر عناصر تکنولوژیک اطرافش هم آبی است.مرد با اشتیاق به محفظه ای که کالبد مرد بومی آبی رنگی در آن شناور است، نگاه می کند.او پس از ورود به کالبد مرد بومی سرخوشانه می دود و با ورود به دنیای بومی ها به شوق می آید؛ چنان که در نخستین ورود به جنگل، چشم هایش مانند کودکی ذوق زده برق می زند.نشانه های نخستین، حاکی از سفر پیش رو است و این مرد از ته دل پا به آن دنیای بدوی می گذارد.
در آواتار مضمون های دیرآشنای مربوط به استعمار دوره می شوند.حکایت های ادگار رایس بورو(تارزان)و قصه های رودیارد کیپلینگ (مردی که می خواست سلطان باشد).جنگ های فلاش گوردون و زدوخوردهای کاپیتان مارول.رویارویی دو فرهنگ به کلی بیگانه و تقابل فرهنگی.ورود سپیدپوست های زیاده خواه به سرزمینی بکر و دارای محصولاتی متنوع.برداشتن قدم های بلند برای کسب ثروت.نماینده ی کمپانی کاسبکارانه می گوید:«ما برای این این جا هستیم که می توان این سنگ کوچک خاکستری رنگ را کیلویی بیست میلیون فروخت.»
آواتار وامدار آثار پر شماری است.مثل برخی از وسترن های جان فورد که سربازان سپیدپوست برابر سرخ پوست های جنگجو قرار می گیرند، مثل کنار قبیله ی موهاک(مرد موهایش را در نبرد نهایی، موهاکی می کند)یا پاییز قبیله ی شاین(فصل به آتش کشیدن مأوای بومیان و ضجه و سوگواری آن ها).نشانه های با گرگ ها می رقصد(ساخته ی کوین کاستنر و تأکید بر مراوده ی سپید پوست و زن سرخ پوست)و البته قصه ی پوکاهونتاس (زن بومی جان مرد سپید را نجات می دهد)هم جلب نظر می کنند.این جا هم مرد سلاح به دست سپید پوست میان بومیان چیزهایی پیدا می کند که در دنیای سپیدش نیافته بود.او ظاهرش را تغییر می دهد.قوی جثه می شود. جیک در دنیای بومیان نقص عضوش را فراموش می کند.می دود و پرواز می کند.جنگاور بزرگی می شود.نقش رهبر بزرگ را بر عهده می گیرد.محبوبه پر شوری می یابد.طعم عشق را می چشد. طعم زندگی شیرین را می چشد.
او آن قدر در این دنیا غرق می شود که می گوید دیگر زندگی قبلی اش را به یاد نمی آورد.او در یکی از نماهای پایانی که سپیدپوست های متخاصم، شکست خورده و سرافکنده از برابرش رد می شوند آن ها را «بیگانه»می خواند(چیزی به کلی متفاوت با الگوی آثار علمی خیالی).جایی که مرد سپید تلقی، احساس و هویتش را به کلی تغییر داده.چون احساس گناه کرده.چون شرمنده شده.چون از سپید بودن نفرت دارد.آخرین نمای فیلم از چشمان اوست که گشوده می شوند، که برق می زنند، که اعلام می کند دیگر سپید پوست نیست، که برای همیشه بومی شده است.

4

.اولین چیزی که در نخستین مأموریت جیک، در بدو ورود به دنیای بومیان، جلب نظر می کند از دست دادن مسلسل و ابزار تکنولوژیکش در مبارزه با آن جانور است.او برای بقا نیزه ای با چوب می سازد و مشعلی روشن می کند.که نمایان گر انعطاف پذیری اش در قبال قواعد این محیط است.او بلافاصله از سربازی امروزی که ابزار مدرنی در اختیار دارد بدل به مردی می شود که برای زنده ماندن از طبیعت وام می گیرد.چنان که برای فرار از دست آن جانور درون آب می پرد و نجات می یابد.کامرون بار دیگر به مضمونی باز می گردد که سخت به آن علاقه دارد، یعنی ناکارآیی تکنولوژی.او این جا نه تنها تکنولوژی را نکوهش می کند بلکه به ستایش از تمدن کهن، اکولوژی و معنویت می پردازد.تأکید او بر آن درخت غول آسا و ریشه اش در زمین و ارتباط ریشه ها با هم همه ی این مایه ها را یک جا در بر دارد.بومیان کامرون با طبیعت پیوند بسته اند.با زمین.با درخت.با آسمان.با هوا.با درخت.این مردمان به افسانه های شان گره خورده اند و نمی خواهند ریشه های شان را قطع کنند .در حالی که سپیدها را درون سفینه ها می بینیم. دور از خانه و خانواده های شان.بدون احساس و بدون گذشته. جیک را درون آن محفظه ی شبیه تابوت می بینیم.او ریشه اش را با گذشته اش قطع می کند(تابوت برادر دو قلویش را به آتش می کشند).خط سیر او فرار از درون آن تابوت تا نفس کشیدن در آن دنیای فراخ پر رنگ و لعاب است.
کامرون می گوید نمی توان به تمدن پیشرفته بالید، نمی توان به تکنولوژی پیشرفته دل بست.پیام آواتار برخلاف وجه تکنولوژیک خود فیلم، مضمونی به شدت ضد تکنولوژی دارد، ولو آن که کامرون فیلم سازی فن آور باشد و فیلمش قدم بلندی در ارتقای سطح تکنولوژی در سینما بردارد.آواتار توسعه ی صنعتی را به سخره می گیرد و فریاد می زند «علم و تکنولوژی ویران گر و مخرب هستند.»آن چه در ترمیناتورو تایتانیک هم به چشم می خورد.یکی از مایه های ترمیناتور لزوم جلوگیری از پیشرفت تکنولوژی بود و کشتی غول آسا و لوکس تایتانیک هم به عنوان عصاره ی تکنولوژیک و سرمایه داری زمانش در قعر دریا/طبیعت فرو می رفت.

5

.فیلم ترکیب رؤیا گونه ای دارد.چنان که در نخستین نما رؤیای پرواز مرد که روی صندلی چرخدار نشسته و توانایی راه رفتن ندارد، آغاز می شود و با نمایش همان نماها پایان می یابد.می توان فیلم رااز دریچه ی خواب و بیداری دنبال کرد و این دو قلمرو را به هم گره زد.مقدمه ی آواتار مانند اکثر فیلم های جیمز کامرون طولانی است، ولی فصل ورود جیک، سرباز زخم خورده و معلول به دنیای بومیان، کشش قابل قبولی دارد، نه فقط به سبب پرداختی روان و پویا، بلکه چون مسیر قصه هنوز برای ما روشن نشده.چون با هیجان به مسیر پیش رو می نگریم.چون ما هم مثل قهرمان قصه در حال کشف آن دنیا هستیم.ولی وقتی این مسیر روشن می شود، همه ی معماها را حل شده می دانیم؛ چیزی نمایان گر نقص کلی اثر هم هست.یعنی بدل به یک نظاره گر صرف می شویم، چرا که چالشی برای مان باقی نمی ماند.رو شدن مضمون فیلم که شاید قدیمی ترین مضمون سینما باشد، جذابیتش را کاهش می دهد.تأکید مفرط جیمز کامرون به چشمداشت اهالی زمین به ثروت بومیان، فلسفه ی پیروزی عدالت بر ستم گری، فصل به فصل بزرگ تر می شود.نکته این نیست که این فلسفه بی اهمیت است(که چنین نیست)، نکته این است تأکید دائمی، تماشاگر را دست کم می پندارد (و خب تماشاگر تمایل ندارد آدم کم هوشی قلمداد شود).چیزی که مفهوم بسیط و ملموس آن فلسفه را مخدوش کرده و احساس می کنیم فیلم به سوءاستفاده از آن هم دست زده.در چنین حالتی معمولاً رویارویی اصیل خوبی و بدی یا خیر و شر هم از دست می رود، چرا که فیلم ساز می خواهد ما را در این زمینه قدم به قدم توجیه کند.در این گونه موارد، تکرار پیام های اخلاقی روی پرده بر چهره ی شخصیت ها هم نقاب بی تفاوتی می کشد و انگیزه های شان را بی اهمیت می کند. چرا که می دانیم تغییری در تعریف های ارائه شده ایجاد نخواهد شد.چرا که می دانیم آن ها چه می گویند و چه می کنند.چرا که متأسفانه از فیلم جلو افتاده ایم...ما در آواتار از تصویرهای فیلم عقب تر و از قصه اش جلوتر حرکت می کنیم.
مشکل اساسی آثار طولانی از این دست حفظ کشش اولیه است. کامرون خوب می داند برای حفظ علاقه تماشاگر نباید زمان زیادی را روی یک رخداد صرف کند.به این جهت از عناصر و مسیرهای مختلف قصه بهره می برد و متناوباً به هریک از آن ها می پردازد. روی آوردن به حوادث موازی معمولاً تمهید مناسبی برای ادامه ی یک قصه ی طولانی است.توالی صحنه ها که هریک متعلق به یکی از مسیرهای داستانی است، حکم نوعی رفت و برگشت بین صحنه ها را دارد.مثل رفت و برگشت بین دنیای نظامیان و بومیان، مثل جر و بحث جیک با زن دانشمند و سپس مجادله با زن بومی، رویارویی با اطرافیان زن بومی، گشت و گذار در دنیای بومیان، یا تلاش برای به دست آوردن پرنده ای متعلق به خودش...همه ی این ها به این معنی است که کامرون بخش اعظم تأکیدش را روی حوادثی می گذارد که شخصیت ها را در بر گرفته اند.چرا که خوب می داند طی ماجرایی طولانی و فیلمی نزدیک به سه ساعت، قصه اهمیت بیش تری از شخصیت ها دارد.به همین دلیل در ارائه ی اکثر شخصیت ها به یک طرح کلی از آن ها قناعت می کند:شخصیت مرد خوب با چهره ای پسرانه که رو به دوربین درد دل می کند، فرمانده مردسالار خشن و نماینده ی مادی گرای کمپانی...به همین جهت اکثر شخصیت ها نمای دو بعدی دارند و قراردادی بودن شان بیش از حد جلب نظر می کند.چرا که شخصیت پردازی وجود ندارد و در حقیقت شخصیت پردازی مزاحم قصه هم هست؛ چیزی که در تایتانیک هم به چشم می خورد:رز پرافاده به طبقه ی متمول تعلق داشت، مادرش کلیشه ی زنان پی کسب ثروت بود، نامزدش چهره دیرآشنای مردان متمول را داشت و جک شخصیت پسر جوان خوش سیما و خوش دل را.

6

.نبرد حماسی نهایی آواتار را با بزرگ ترین نبردهای سینمایی مقایسه می کنند.اغراقی در این جنگ نهفته که به خودی خود تماشایی است(حداقل روی پرده سینما و به صورت سه بعدی):نبرد عناصر بسیار پیشرفته ی فنی(کامپیوترها، هلیکوپترها و هواپیماها، مسلسل ها و سلاح های لیزری)با سلاح های بسیار ساده(تیر و کمان، چوب و چاقو).پرواز سفینه ها کنار پرواز پرنده های غول آسا بسیار پر تب و تاب و اریژینال هستند.با این وصف صحنه های بسیار تماشایی این نبرد در دیداری مجدد طراوت بار اول را ندارند. جایی که دو بخش اساسی فیلم، یعنی اکشن های فیزیکی و وجوه معنوی، برابر هم قرار می گیرند، در حالی که قاعدتاً باید مکمل یکدیگر می شدند.
اکشن خشونت بار فیلم جنبه ی سادیستی دارد.هر چه باشد کامرون در این زمینه استاد است(نگاه کنیم به بیگانه ها و ترمیناتور).اما نتیجه ی چنین پرداختی که آمیخته به افراط است، بین جنبه های فیزیکی و معنوی اثر شکاف ایجاد می کند.چون مسیرهای این دو ذاتاً عکس هم حرکت می کنند.تعادل عاطفی و احساسی نیمه ی اول فیلم تا حدی این افراط را موجه می کند، ولی احساسات گرایی غلیظ و اکشن افسار گسیخته در نیمه ی دوم فیلم اجازه نمی دهد زمینه های معنوی را که در ذهن مان لانه کرده جدی بگیریم.در این گونه موارد حفظ تعادل در امتداد مسیر بسیار باریکی که در هر دو سوی پرتگاه عمیقی جلب نظر می کند اهمیت پیدا می کند.یعنی اکشن فیزیکی پر آب و تاب در یک سو و معنویت و احساسات گرایی غلو شده در سویی دیگر.امتیاز بسیار خارق العاده ی آواتار این است که به تناوب به هر دو سو سقوط می کند!

7

.وجوه فنی آواتار کتمان ناپذیر هستند و اهمیت تاریخی شان محفوظ.خواننده ی جاز هم در سال 1927 با معرفی صدا در سینما همه را تکان داده بود.در حالی که تردید دارم اکنون کسی حوصله ی تماشای این فیلم را داشته باشد.
منبع:ماهنامه فیلم، شماره 410



 

نسخه چاپی