مذهب امامیه و فقه امامیه

مذهب امامیه و فقه امامیه


 
مقاله ای از: حیدر علی قلمداران و نقد آن
ناقد: مهدی لطفی

چکیده: مقاله حاضر نوشتاری در نقد مکتب تشیع است که در آن نویسنده اعتقاد امامیه در لزوم تبعیت از اهل بیت علیهم‏السلام و خلافت بلافصل علی علیه‏السلام را، مورد نقد قرار میدهد.
 

1. بنیان مذهب امامیه در برابر دیگر مذاهب اسلامی، بر این اصل استوار است که علی علیه‏السلام و یازده فرزندش، از سوی خداوند به وسیله رسول اکرم صلیالله‏علیه‏و‏آله‏وسلم به خلافت و وصایت آن حضرت انتخاب شده؛ پس شورای مهاجرین و انصار برای انتخاب خلیفه و امام مسلمین نامشروع و باطل بوده است! امّا این ادّعا با نامه صریحی که خود فرقه امامیه از علی علیه‏السلام نقل کرده‏اند، مخالفت دارد؛ چنان ‏چه در نهج‏البلاغه نامه ‏ای از علی علیه‏السلام بدین صورت گزارش شده است: «انه بایعنی القوم الذین بایعوا أبا بکر و عمر و عثمان علی ما بایعوهم علیه فلم یکن لشاهد أن یختار و لا لغائب أن یرد، و انما الشوری للمهاجرین و الأنصار فان اجتمعوا علی رجلٍ و سموه إماما کان ذالک للّه رضی فان خرج عن أمرهم خارج بطعن أو بدعه ردّوه الی ما خرج منه فان أبی قاتلوه علی إتباعه غیر سبیل المؤمنین...؛ گروهی که با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت کردند، به همان طریق با من بیعت کردند، پس کسی که شاهد بوده، نباید دیگری را اختیار کند و کسی که غایب بوده، نباید منتخب آنها را رد کند، و جز این نیست که شورایی از مهاجرین و انصار است، بنابراین اگر آنها بر مردی اتفاق کردند و او را امام نامیدند، این کار موجب رضای خداست. پس کسی که به سبب طعن و بدعت از امر ایشان بیرون رفت، او را برمیگردانند؛ اگر از برگشت خودداری نمود، با او میجنگند که غیر راه مؤمنان را پیروی کرده است»1 این نامه علاوه بر نهج‏البلاغه، در یکی از کتاب‏های معتبر و قدیم تشیع نیز دیده میشود که آن (واقعه صفین) تألیف نصر بن مزاحم السفری متوفی 412 هجری قمری است که اخیراً در ایران تجدید چاپ شده است که در صفحه 29 آن همین نامه آمده. مفاد نامه مزبور با قرآن کریم نیز میسازد، که در سوره توبه آیه شریفه 100 میفرماید: «وَ السّابِقُونَ اْلأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرینَ وَ اْلأَنْصارِ وَ الَّذینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإحْسانٍ رَضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ وَ أعَدَّ لَهُمْ جَنّاتٍ تَجْری تَحْتَها اْلأَنْهارُ خالِدینَ فیها أبَدًا ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظیمُ؛ و پیشی گیرندگان نخستین از مهاجرین و انصار و کسانی که به وسیله نیکوکاری از ایشان پیروی کردند، خدا از همه آنان راضی شده و آنها نیز از خدا خشنودند و برای ایشان باغستان‏هایی مهیا فرموده که نهرها از زیر درختان آنها روان است و همیشه در آنجا خواهند ماند و این رستگاری بزرگی است». چنان ‏که ملاحظه میشود خداوند در این آیه کریمه، صریحا به پیشیگیرندگان مهاجر و انصار، وعده بهشت داده است، و نیز درباره امور آنها فرموده است: «وَ أمْرُهُمْ شُوری بَیْنَهُمْ؛ و کارشان را به مشورت یکدیگر انجام دهند». اینک اگر عده‏ای بهشتی به شورا بنشینند و کسی را به عنوان پیشوا تعیین کنند، آیا این کار مخالف رضای خداست؟ یا به قول علی علیه‏السلام «کانّ ذلک للّه رضی». شگفتا که فرقه امامیه نه به آنچه خودشان از علی علیه‏السلام روایت میکنند، توجه کافی دارند و نه به آیات صریح قرآن!! در نهج‏البلاغه (خطبه 27) علی علیه‏السلام فرمود: «و اللّه ما کانت لی فی الخلافة رغبُة و لا فی الولایة إربة و لکنکم دعوتمونی الیها و حملتمونی علیها؛ سوگند به خدا من رغبتی به خلافت نداشتم و نیازی به ولایت در من نبود، شما مرا به سوی خلافت خواندید و مرا بدان وادار کردید». اگر علی علیه‏السلام از سوی خدا برای خلافت و ولایت تعیین شده بود، چرا میل و رغبت نداشت و از آن روی ‏گردان بود؟ آیا رسول‏اللّه‏ صلیالله‏علیه‏و‏آله‏وسلم هم به نبوت و رسالت خود بی ‏میل و بی ‏رغبت بود؟! اگر علی علیه‏السلام از سوی خدا انتخاب شده بود، چرا با ابوبکر و عمر بیعت کرد؟ چنان ‏چه در کتب شیعه امامیه، بدان تصریح شده است؟ در کتاب غارات ثقفی و مستدرک نهج البلاغه و دیگر کتب امامیه آمده. به عنوان نمونه در الغارات اثر ابو اسحاق ثقفی (متوفی 283 هجری) میخوانیم که علی علیه‏السلام پس از قتل محمد بن ابی ‏بکر نامه‏ای به یاران خود در مصر نوشت، ضمن آن نامه، از خلافت ابوبکر یاد کرده، مینویسد: «فمشیت عند ذالک إلی أبی بکر فبایعته؛ در آن هنگام به سوی ابوبکر رفتم و با او بیعت کردم».
شیعه امامیه میگویند: آن دو غاصب و ظالم بودند، پهلوی فاطمه زهرا علیهاالسلام را شکستند!! اما اگر ادّعای شیعه امامیه را به قرآن عرضه کنیم، می ‏بینیم قرآن درباره مهاجرین میفرماید: «اگر به آنها در زمین قدرت دهیم، نماز بر پای میدارند و زکات میدهند و امر به معروف و نهی از منکر مینمایند». ولی شیعه میگوید؛ چون خدا به ایشان قدرت داد، خلافت علی علیه‏السلام را غصب کردند و ظلم نمودند و فاطمه علیهاالسلام را آزردند! خدای متعال در سوره حج آیات 40 و 41 میفرماید: «الَّذینَ اُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ بِغَیْرِ حَقِّ إلاّ أنْ یَقُولُوا رَبُّنا اللّهُ وَ لَوْ لا دَفْعُ اللّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِیَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ یُذْکَرُ فیها اسْمُ اللّهِ کَثیرًا وَ لَیَنْصُرَنَّ اللّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ إنَّ اللّهَ لَقَوِیُّ عَزیزٌ * الَّذینَ إنْ مَکَّنّاهُمْ فی اْلأَرْضِ أقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّکاةَ وَ أمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ وَ لِلّهِ عاقِبَةُ اْلأُمُورِ». آیا ما دست از نامه‏های موثق علی علیه‏السلام و آیه‏های قرآن برداریم و ادّعاهای این و آن را باور کنیم و در میان امّت اسلام اختلاف‏اندازی و فرقه‏ بازی راه بیندازیم؟ مگر خداوند نمی فرماید: «وَ لا تَفَرَّقُوا؛ پراکنده نشوید». وانگهی، چرا از دوازده امام در قرآن نام و وصفی نیست، ولی از اصحاب کهف و ذوالقرنین و لقمان و هارون و غیره به تفصیل سخن آمده است؟ آیا کتاب هدایت باید آنچه را که قرن‏ها مایه اختلاف امّت میشود، فروگذارد و درباره گذشتگان سخن بگوید؟ آخر انصاف شما کجا رفت؟ بارها دیده‏ایم که علمای امامیه (هداهم اللّه تعالی الی الحق) به حدیث غدیر استشهاد میکنند که علی علیه‏السلام از سوی رسول‏اللّه‏ صلیالله‏علیه‏و‏آله‏وسلم به خلافت انتخاب شده، در حالی که رسول خدا صلیالله‏علیه‏و‏آله‏وسلمبه مناسبت اختلافی که عدّه‏ای با علی علیه‏السلام پیدا کرده بودند، در میان راه نه در مکه و مدینه، از ولایت یعنی از محبت او سخن گفت نه از خلافت او.
آن وقت گروهی از علی علیه‏السلام و فرزندانش جلو میافتند، و نامه‏های او را که خودشان نقل کرده‏اند، به تأویل میبرند و سخنانش را تعریف میکنند و به آثار فرزندانش توجه نمیکنند؟ تا آرای خود را به کرسی بنشانند و نسبت ضلالت به اکثریت مسلمین از صدر اسلام تا کنون بدهند. آیا از پاسخ‏ گویی در قیامت نمیترسند؟! گاهی استدلال میکنند که در صحیح بخاری آمده است که پیامبر صلیالله‏علیه‏و‏آله‏وسلم فرمود: «ایتونی بدواة و قرطاس أکتب لکم کتابا آن تضلوا بعدی أبدا»؛ یعنی «دوات و کاغذ برای من بیاورید تا چیزی برای شما بنویسم که هرگز پس از من گمراه نشوید». آن‏ گاه گویند چون عمربن‏ خطاب گفت: (حسبنا کتاب اللّه‏) یعنی: «کتاب خدا برای ما کافی است». و پیامبر صلیالله‏علیه‏و‏آله‏وسلم از نوشتن صرف نظر کرد. درحالی ‏که به نظر امامیه رسول اللّه‏ صلیالله‏علیه‏و‏آله‏وسلم قصد داشت درباره خلافت علی علیه‏السلام چیزی بنویسد: پاسخ اینکه: اولاً رسول خدا صلیالله‏علیه‏و‏آله‏وسلم امّی بود و خط نمینوشت ولی در این روایت آمده: (اکتب لکم) یعنی تا برای شما بنویسم، و اگر مقصود آن بود که بگویم دیگران برای شما بنویسند، میفرمود: املی علیکم (یعنی برای شما املا کنم.) ثانیا بر طبق این روایت پیامبر صلیالله‏علیه‏و‏آله‏وسلم (معاذ اللّه‏) پایه گمراهی را تا ابد در میان امتش نهاد، زیرا فرمود: بنویسم و هرگز ننوشت! یا اینکه قرآن مجید فرمود: «الْیَوْمَ أکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی وَ رَضیتُ لَکُمُ اْلإِسْلامَ دینا»؛2 «امروز دین شما را کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم»، ثالثا اگر این امر به دستور خدا بود، چگونه میشود گفت که پیامبر صلیالله‏علیه‏و‏آله‏وسلم دستور خدا را به خاطر مخالفت عمر ترک کرد؟! چهارم بنابر آنکه حدیث کاملاً صحیح و بدون اشکال باشد به هر صورت رسول اللّه‏ صلیالله‏علیه‏و‏آله‏وسلم چیزی ننوشت و جانشین تعیین نکرد، پس فرقه امامیه چرا بر سر کاری که ا نجام نشده با امت اسلامی به مخالفت برخاسته و به سایرین نسبت گمراهی و ضلالت میدهند؟! پنجم از کجا میدانند که پیامبر اکرم صلیالله‏علیه‏و‏آله‏وسلم در صورتی که نامه‏ای می ‏نوشت، دوازده امام از خاندانش را برای امامت تعیین می ‏فرمود، مگر ایشان علم غیب دارند و از ما فی الضمیر رسول اللّه‏ صلیالله‏علیه‏و‏آله‏وسلم آگاهند؟! ششم اگر آقایان به صحیح بخاری اعتماد دارند، پس چرا این حدیث را که پیامبر صلیالله‏علیه‏و‏آله‏وسلم با ابوبکر و عمر و عثمان به بالای کوه احد رفتند و رسول اللّه‏ صلیالله‏علیه‏و‏آله‏وسلم اشاره به کوه فرمودند: «فلیس علیک الا نبی و صدیق و شهیدان؛ بر بالای تو جز پیامبر و صدیق راست کردار و راست گفتار و دو شهید کسانی که در راه خدا بقتل می ‏رسند کسی دیگر نیست».3 نمیپذیرند؟! میگویید درباره علی علیه‏السلام روایات بسیاری داریم که باید از آنها تبعیت کنیم. میگوییم: درباره ابوبکر و عمر نیز روایات بسیار آمده، مبنی بر اینکه باید آن دو را تبعیت کرد، و این روایات قابل جمع‏اند و منافات با هم ندارند مثل آنچه از رسول اللّه‏ صلیالله‏علیه‏و‏آله‏وسلم مروی است که فرمودند: «اقتدوا باللذین من بعدی أبیبکر و عمر؛ پس از من به ابوبکر و عمر اقتدا کنید». یا فرمودند: «إنی لا ادری ما بقائی فیکم فاقتدوا باللذین من بعدی، و أشار إلی أبی بکر و عمر؛ من نمیدانم که چند روز میان شما میمانم. پس از من به این دو تن اقتدا کنید و به ابوبکر و عمر اشاره فرمودند». این حدیث را ترمذی در صحیح خود آورده و دیگران نیز به اسناد گوناگون نقل کرده‏اند. البته ما فضائل علی علیه‏السلام و اهل‏بیت علیهم‏السلام را انکار نمیکنیم و حتی برتری علی علیه‏السلام بر دیگر خلفا را رد نمینماییم؛ اما موضوع انتخاب آن حضرت از سوی خدا برای خلافت، امری دیگر است که با آثار موثق خود علی علیه‏السلام از طریق شیعیه امامیه نمیسازد، تا چه رسد به آثاری که اهل سنت روایت کرده‏اند. به عنوان نمونه علاوه بر آنچه گفته شد، مسعودی که علمای امامیه او را از خود میدانند؛ در جزء دوم از کتاب مروج الذهب در ص 412 مینویسد: «دخل علی، علی الناس یسألونه، فقالوا یا أمیر المؤمنین ارایت إن فقدناک و لا نفقدک أنبایع الحسن؟ قال: لا آمرکم ولا أنهاکم و انتم أبصر؛ «مردم در زمان خلافت علی علیه‏السلام و پس از ضربت خوردن آن حضرت، بر علی علیه‏السلام وارد شدند و پرسیدند: ای امیرمؤمنان به ما خبر ده که اگر تو را از دست دادیم، و خدا کند که از دستت ندهیم، آیا با حسن علیه‏السلام فرزندت بیعت کنیم؟ علی علیه‏السلام فرمود: من نه به شما امر میکنم که بیعت کنید و نه شما را از این کار نهی مینمایم. شما به‏کار خود بیناترید». باز در ص 414 مینویسد: مردم به علی علیه‏السلام گفتند: «إلا تعهد یا أمیرالمؤمنین؟ قال: ولکنی اترکهم کما ترکهم رسول اللّه‏ صلیالله‏علیه‏و‏آله‏وسلم؛ ای امیر مؤمنان آیا عهد خلافت را به کسی واگذار نمیکنی؟ فرمود: نه. لیکن ایشان را ترک میکنم همچنان‏ که رسول اللّه‏ صلیالله‏علیه‏و‏آله‏وسلم آنها را ترک کرد و کسی را به خلافت نگماشت». این آثاری است که شیعه امامیه در کتب تاریخ و حدیث خودشان از علی علیه‏السلام آورده‏اند و نظایر همین آثار را اهل سنت و شیعه زیدیه نیز از آن حضرت نقل کرده‏اند. مانند آنچه احمد بن حنبل در مسند، جلد 1، صفحه 130، رقم 1078 آورده است که مضمون ما را بازگو میکند، و همین آثار که خود امامیه ناقل آنند، حجت ما بر ایشان نزد پروردگار است. مانند آنچه در مستدرک، وسائل الشیعه و بحار الانوار مجلسی آورده‏اند که علی علیه‏السلام فرمود: «ولو اجب فی حکم اللّه‏ و حکم الاسلام علی المسلمین بعد ما یموت امامهم أو یقتل ضالا کان او مهتدیا، مظلوما کان أو ظالما، حلال الدم أو حرام الدم إن لا یعملوا عملاً ولا یحدثوا حدثا ولا یقدموا یدا او رجلا ولا یبدوا بشی قبل إن یختاروا لانفسهم (در بحار الانوار لجمیع امرهمه) اماما عفیفا عالما عارفا بالقضاء والسنة؛ در حکم خدا و اسلام بر مسلمین واجب است پس از اینکه امامشان مُرد یا کشته شد، خواه گمراه باشد یا راه یافته، مظلوم باشد یا ظالم، خونش حلال باشد یا حرام، در هر صورت واجب است که مسلمین هیچ عملی انجام ندهند و کاری نکنند و دست به جلو نبرند و پای فرا پیش ننهند و عملی را شروع نکنند، مگر آنکه پیش از هر کاری برای خودشان امامی انتخاب نمایند که عفیف و دانشمند و آگاه از قضا و سنت باشد»4 در اینجا هم چنان ‏چه ملاحظه میشود، علی علیه‏السلام امامت را امری اختیاری و انتخابی میشمارد نه انتصابی و تعیین شده از جانب خدا.
2. ادّعای دوم شیعه امامیه آن است که اهل بیت پیامبر صلیالله‏علیه‏و‏آله‏وسلم از هرگونه سهو و خطا وفراموشی معصوم‏اند و به هیچ وجه اشتباه در آراء ایشان راه ندارد، و لذا مسلمین باید در امور فقهی و تفسیری از ایشان تبعیّت کنند و جز به آثار آنها که در کتب حدیث امامیه آمده، به چیز دیگری متمسّک نشوند. این ادعا نیز از چند جهت خطا است: اول آن‏که پیامبر خدا صلیالله‏علیه‏و‏آله‏وسلم که به تصدیق امامیه و دیگران از همه افراد خاندانش مقام بالاتر داشت، از اشتباه و خطا مصون نبودند، چنان‏ چه به نقل قرآن این موضوع ثابت میشود. خدای تعالی خطاب به پیامبر اکرم صلیالله‏علیه‏و‏آله‏وسلم میفرماید: «لم أذنت لهم؛ چرا به ایشان اجازه داده‏ای»؟! باز میفرماید: «یا أیّها النّبی لم تحّرم ما أحّل اللّه لک تبتغی مرضات أزواجک؛ ای پیامبر چرا چیزی را که خدا برای تو حلال کرده است، بر خود حرام میکنی و از این راه خشنودی همسرانت را میجویی؟». این قبیل آیات در قرآن مجید نشان میدهد که پیامبراکرم صلیالله‏علیه‏و‏آله‏وسلم گاهی دچار اشتباه هم میشده و به کسانی اجازه میداده که از جنگ تخلف کنند یا به خاطر رضای همسرانش خود را به سختی میافکنده است و از امر حلالی، خود را محروم می ‏ساخته است. ولی فرق پیامبر خدا صلیالله‏علیه‏و‏آله‏وسلم با دیگران در این بود که خدای سبحان او را از اشتباهش آگاه میفرمود و به اصلاح دستور میداد، امّا این نوع ارتباط میان خدا و غیر پیامبر نبود. لذا آنها اشتباه میکردند، امّا چون مقام نبوت نداشتند؛ خدا آنها را به وسیله وحی مطلع نمیکرد و خاندان پیامبر هم شامل همین حکم می شدند و اشتباهاتی در تاریخ از آنها نقل شده که خواهد آمد. دوم آن‏ که آیاتی صریح در قرآن آمده که نسبت نسیان و فراموشی به رسول خدا صلیالله‏علیه‏و‏آله‏وسلم میدهد. از قبیل: «وَ اذْکُرْ رَبَّکَ إذا نَسیتَ؛ خدایت را یاد کن چون دچار فراموشی شدی» که در سوره کهف آیه 24 آمده و به اتفاق مفسّران رسول خدا صلیالله‏علیه‏و‏آله‏وسلم به مشرکان مکه که درباره أصحاب کهف سؤال کرده بودند، وعده داد؛ فردا پاسخ شما را از پیک وحی میگیرم، ولی گفتن (ان شاء اللّه‏) را از یاد برد و وحی الاهی برای تربیت رسول خدا صلیالله‏علیه‏و‏آله‏وسلم مدتی نیامد و پس از تأخیر چنین نازل شد که: «وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إنّی فاعِلٌ ذلِکَ غَدًا* إلاّ أنْ یَشاءَ اللّهُ وَ اذْکُرْ رَبَّکَ إذا نَسیتَ؛ در هیچ موردی مگو که من آن را فردا انجام میدهم، مگر آن‏ که بگویی اگر خدا بخواهد و خدای خود را به یاد آور، چون فراموش کردی». در این صورت اهل بیت پیامبر صلیالله‏علیه‏و‏آله‏وسلم چگونه از همه نوع فراموشی یا اشتباه مصون بودند؟ مگر خدای تعالی به پیامبرش نفرمود: «وَ إمّا یُنْسِیَنَّکَ الشَّیْطانُ فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّکْری مَعَ الْقَوْمِ الظّالِمینَ؛ اگر شیطان یاد مرا از یاد دل تو فراموش کرد بعد از یاد آوری مجدد من، دیگر با ظالمان منشین».5 در نهج‏البلاغه، نامه‏ای از علی علیه‏السلام آمده به فرماندار خود در شیراز یعنی منذربن جارود عبدی، نوشته است. علی علیه‏السلام در نامه شماره 71 مینویسد: «اما بعد، فان صلاح أبیک غرنی منک و ظننت أنک تتبع هدیه و تسلک سبیله؛ شایستگی پدرت مرا درباره تو فریب داد و گمان کردم که دنبال هدایت او میروی و از طریقی که پدرت رفت رهسپار میشوی». و منذر بن جارود کسی بود که علی علیه‏السلام درباره وی اشتباه کرد، او را به حکومت شیراز فرستاد و او هم چهارهزار درهم از بیت‏المال را تصرف کرده به نزد معاویه گریخت. چنان ‏چه شارحین نهج البلاغه نوشته‏اند. میبینید که اشتباهی رخ داده، ولی خداوند فرشته‏ای نازل نفرمود و به علی علیه‏السلام وحی نکرد و او را از خیانت منذر بن جارود خبر نداد؛ بلکه پس از گریختن وی، علی علیه‏السلام از حال او، به تاراج رفتن اموال مردم آگاه شد. شاهد دیگر آن است که در تهذیب الأحکام شیخ طوسی رحمه‏الله (که از کتب اربعه شیعه است، در جزء سوم صفحه 40 چاپ نجف) آمده است: «صلی علی علی الناس علی غیر طهر و کانت الظهر ثم دخل، فخرج منادیه: ان أمیرالمؤمنین صلی علی غیر طهر فأعیدوا فلیبلغ الشاهد الغائب؛ علی نماز ظهر را بدون وضو خواند. پس داخل منزل شد، آنگاه منادی آن حضرت بیرون آمد و اعلام کرد که امیر مؤمنان بدون وضو نماز خوانده و نمازتان را اعاده کنید و حاضر به غائب ابلاغ کند». بنابراین فراموشی و سهو حتی در أعمال دینی اهل‏ بیت علیهم‏السلام راه داشته است.
شیعه امامیه استدلال میکنند به آیه شریفه تطهیر (احزاب، 33) که «إنَّما یُریدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیرًا» و ادعا دارند که به دلیل این آیه اهل بیت رسول خدا صلیالله‏علیه‏و‏آله‏وسلم از هر نوع خطا و اشتباه مصون بودند! جواب آن است که اولاً خود رسول اکرم صلیالله‏علیه‏و‏آله‏وسلم به نص قرآن ‏گاهی اشتباه میکردند، پس چگونه اهل بیتش از او جلو افتاده‏اند؟ ثانیا آیه مزبور از اراده تشریعی خدا در رفع پلیدی اهل ‏بیت علیهم‏السلام سخن میگوید، نه از اراده تکوینی حق، که جبر لازم آید. و این نوع اراده برای طهارت، درباره عموم مؤمنان نیز آمده است و اختصاص به اهل بیت پیامبر صلیالله‏علیه‏و‏آله‏وسلم ندارد. چنان‏چه در سوره مائده آیه 6 میفرماید: «وَ لکِنْ یُریدُ لِیُطَهِّرَکُمْ؛ اما خدا اراده دارد شما را پاک کند» و این دلیل نیست که همه مؤمنان از گناه و سهو و نسیان و خطا برکنار شده‏اند. خلاصه آن‏که اهل بیت علیهم‏السلام هم مانند دیگر مردم از سهو و خطا دور نبوده‏اند.
در سوره توبه آیه 122 خداوند فرموده است: «فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إذا رَجَعُوا إلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ؛ چرا از هر فرقه‏ای دسته‏ ای کوچ نمیکنند، رنج سفر را برای تحصیل فقه و علوم دینی تحمل نمیکنند؟ تا در دین خدا تفقه کنند و سپس برگردند و قوم خود را انذار نمایند» و این آیه به صراحت می ‏رساند که فقه اسلامی تنها به وسیله اهل بیت علیهم‏السلام منتقل به مردم نمیشده، بلکه از هر طائفه‏ای عده‏ای میآمدند و نزد رسول خدا صلیالله‏علیه‏و‏آله‏وسلم تفقه میکردند و سپس به میان قوم خود بازگشته، تعلیم میدادند و آنها را از مخالفت با احکام خدا برحذر میداشتند. علاوه بر این در تاریخ آمده است که رسول خدا صلیالله‏علیه‏و‏آله‏وسلم مکرر اصحابشان را برای تعلیم اقوام به سوی آنها میفرستاد؛ مانند معاذ بن جبل و حادثه بئر معونه و رجیع. در تاریخ اسلام، معروف و مشهور است که رسول اکرم صلیالله‏علیه‏و‏آله‏وسلم عده‏ای را برای تعلیم قرآن و احکام فرستاد و اعراب آنها را کشتند. خلاصه آن‏که دین خدا تنها به وسیله اهل بیت علیهم‏السلام تبلیغ نمیشد تا مردم موظف باشند فقه را تنها از ایشان اخذ کنند و کبار صحابه نیز مبلغ دین بودند و رسول خدا صلیالله‏علیه‏و‏آله‏وسلم پس از خطبه‏هایش، گاهی میفرمود: «فلیبلغ الشاهد الغائب؛ حاضر به غائب برساند.» و میفرمود: «نضر الله عبدا سمع مقالتی فوعاها و افاها الی من لم یسمعها قرب حامل لیس بفقیه و رب حامل فقه الی من هو أفقه منه؛ خداوند بنده‏ای را که سخن مرا شنید و آن را حفظ کرد و به کسی که نشنیده رسانید خرم گرداند که چه بسا کسی که خود فقیه نیست، ولی سخن را به فقیه ‏تر از خود میرساند». بنابراین موظف هستیم برای شناخت فقه اسلامی، به آثار صحابه که در کتب صحاح اهل سنت آمده است نیز مراجعه کنیم و آنها را فقیه بنامیم، چنان‏چه احادیث اهل ‏بیت علیهم‏السلام را که در کتب زیدیه و امامیه آمده، لازم است ببینیم و آنها را نقد کنیم و فقه اسلام را به طور جامع الاطراف بررسی نمائیم. فقه زیدیه و اهل سنت میتواند فقه امامیه را از یک مشکل اساسی بیرون بیاورد، و آن مشکل این است که در فقه امامیه، معمولاً فقهاء معاصر خبر واحد را حجت میدانند، و حتی قرآن را با آن تخصیص میزنند و حجیت خبر واحد به قول خودشان در حال انسداد باب علم است؛ یعنی چون راهی ندارند که علم به احکام پیدا کنند، ناچار به ظن روی میآورند. زیرا که خبر واحد ظنی است! به دلیل آن‏ که: اولاً ما نمیتوانیم یقین کنیم راوی دروغ نگفته و به راستگویی او یقین نداریم، و یقین نداریم سهو و نسیان و خطا نکرده باشد به خصوص که احادیث را ائمه اجازه داده بودند که نقل به معنا شود و در طول هزار و چند سال انتقال یک حدیث از چند نفر به یکد یگر به احتمال قوی، تغییراتی در مفاد آن ایجاد شده است؛ اما اگر ما به فقه زیدیه و اهل سنت رجوع کردیم و یک روایت از طرق گوناگون و به اسناد متفاوت دیدیم، اطمینان و علم به صدور آنها پیدا میکنیم. پس خبر واحد وقتی حجت میشود که باب علم بسته باشد. و این راه بحمد الله بسته نیست، ولی فقهای امامیه میخواهند از این راه وارد شوند و به همان روایت ضعیف وظنی خود که اخبار واحده است، اکتفا میکنند و به احکام عجیب و غریب میرسند! به ویژه که ائمه اهل بیت علیهم‏السلام از ترس خلفای بنی امیه و بنی عباس غالبا در تقیه بودند و اظهار نظر صریح در احکام کمتر میکردند. به علاوه کتب معروفی از ایشان در فقه باقی نمانده است و کتب فقهی و روایی شیعه، پس از عصر ائمه تدوین شده و از اخبار صحیح و مستقیم گردآوری گشته است؛ به عکس مذهب زیدی که کتاب المجموع الفقهی یا المسند را از امام زید در دست دارند که املاء او و نوشته ابوخالد واسطی است که شاگرد امام زید بوده است. و همچنین از فقهای اهل سنت کتبی مانند الموطأ از امام مالک، یا آلام اثر امام شافعی، یا المسند اثر احمد بن حنبل موجود است. ولی از امامان شیعه کتابی فقهی در دست نیست و روایات متضاد و مختلف آنها را در قرون بعد، دیگران جمع‏آوری کرده ‏اند، مانند کتب اربعة (کافی، تهذیب، استبصار، من لا یحضره الفقیه). بنابراین برعلمای منصف لازم است که آثار امامیه را با فقه و روایات مذاهب دیگر تطبیق کنند و از راه علمی شرکت نمایند که خداوند در سوره اسراء آیه 36 میفرماید: «وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ؛ چیزی را که بدان علم نداری پیروی مکن».

نقد مقاله:
 

نوشتار حاضر به صورت روشی و محتوایی، از جهات متعددی قابل تأمل و دقت است.

الف) نقد روشی و مبنایی
 

1. برای رسیدن به نتیجه، لازم بود نویسنده تمام روایات و نصوص وارده در موضوع خلافت و جایگاه خلفای ثلاثه را مورد نظر قرار میداد. نه این ‏که تمام روایات وارده را کنار گذاشته و فرازی از یک روایت برای رسیدن به هدف خود برگزیند که در نقد محتوایی، مواردی ذکر خواهد شد.
2. برخلاف اهل سنت که تمام احادیث وارده در صحیحین را صحیح میدانند، در میان شیعه هیچ کتابی نیست که تمام احادیث وارده در آن را صحیح بداند، حتی کتب اربعه، تا چه رسد به کتبی همچون الصفین و الغارات... لذا قبل از تمسک به یک حدیث، لازم است سند حدیث و جهت صدور حدیث، مورد توجه قرار گیرد که آیا حدیث جهت تقیه وارد شده یا نه.
3. بنیان بحث ایشان در اثبات مدعای خویش، مبتنی بر عدالت و عدم خطای صحابه در کردار و رفتار خود است که در مقاله به موارد متعددی به این اصل (که اصل و ریشه و اساس اهل سنت است) استناد شده است. با مراجعه به آیات قرآن و روایات وارده از پیامبر اکرم صلیالله‏علیه‏و‏آله‏وسلم که خود اهل سنت ذکر کرده‏اند، بطلان این اصل روشن میشود. قرآن به روشنی و صراحت از وجود منافقین در بین صحابه سخن میگوید و از ارتداد و انحراف صحابه خبر داده و فرمود: «وَ ما مُحَمَّدٌ إلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أ فَإنْ ماتَ أوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلی أعْقابِکُمْ وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلی عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اللّهَ شَیْئا وَ سَیَجْزی اللّهُ الشّاکِرینَ؛6 آیه شریفه به صراحت از برگشت صحابه به گذشته خود، بعد از رحلت یا کشته شدن پیامبر صلیالله‏علیه‏و‏آله‏وسلم خبر میدهد».
کافی بود ایشان به احادیث باب حوض در صحیح بخاری نظری میانداخت. آن وقت متوجه میشدند که پیامبر به صراحت از ارتداد صحابه بعد از خودش خبر میدهد. که در حدیثی آمده: «انهم لم یزالوا مرتدین علی اعقابهم».7
در حدیث دیگر از پیامبر اسلام صلیالله‏علیه‏و‏آله‏وسلم میخوانیم: «اصحابم را میبینم که در قیامت به سوی دوزخ میکشانند، میگویم بار خدایا اصحابم. خطاب میرسد: که تو نمیدانی آنها بعد از تو چه کردند».8 و احادیث دیگر و تاریخ هم، گواه و شاهد انحراف اساسی اصحاب، از مسیر راستین اسلام نبوی است.

ب) نقد محتوایی:
 

1. راجع به بیعت ابوبکر: اولاً هیچ ‏گونه اجماعی و اتفاقی بین صحابه بر بیعت ابوبکر نبوده است، ماوردی و دیگر علمای اهل سنت نوشته‏اند، خلافت ابوبکر با بیعت پنج نفر پا گرفت.9 لذا عمر بن خطاب در توصیف بیعت ابوبکر، آن را کار شتاب زده و جاهلی قلمداد میکند که خدا مسلمین را از شر آن حفظ کرد.10
ثانیا: امیرالمؤمنین علی علیه‏السلام و اهل بیت پیامبر صلیالله‏علیه‏و‏آله‏وسلم هرگز بیعت ابوبکر را مشروع ندانستند و با او بیعت نکردند و خلافت ابوبکر و خلفای بعد از وی را، غیر شرعی و غاصبانه میشمردند.
بیهقی در سنن خود آورده؛ فاطمه علیهاالسلام دخت پیامبر خدا صلیالله‏علیه‏و‏آله‏وسلم بر ابوبکر غضب کرد و با او حرف نزد تا وقتی از دنیا رفت و چون فاطمه علیهاالسلام رحلت فرمود علی علیه‏السلام او را شبانه دفن کرد و ابوبکر را خبر نکرد. فاطمه زهرا علیهاالسلام بعد از پیامبر صلیالله‏علیه‏و‏آله‏وسلم شش ماه زندگی کرد. علی علیه‏السلام و بنی هاشم تا آن وقت با ابوبکر بیعت نکردند.11
شریف مرتضی رحمه‏الله هم از علمای شیعه در مورد بیعت علی علیه‏السلام با ابوبکر مینویسد: محققان و علمای امامیه بر این عقیده هستند که علی علیه‏السلام هرگز با ابوبکر بیعت نکرد.12
امیرالمؤمنین خود در مورد خلافت خلفای ثلاثه فرمود: «این دین در این مدت اسیر دست اشرار بود که براساس هوای نفس در آن، حکم کردند و آن را وسیله‏ای برای رسیدن به دنیا قرار دادند.»13 و خطبه سوم نهج‏البلاغه به روشنی موضع و نظر امیرالمؤمنین را، در مورد خلافت خلفای ثلاثه، بیان میکند.
ثالثا: عباراتی که از علی علیه‏السلام ذکر کرده بر فرض صحت، تأییدی برخلاف ‏ت ابوبکر نمیباشد. چون عبارتی که از نامه حضرت به معاویه نقل میکند که: انه بایعنی القوم... این به معنای تأیید خلافت آنان نمیباشد، بلکه از باب احتجاج به معاویه و الزام خصم میباشد.
اما عبارت: «فمشیت عند ذالک الی ابی بکر فبایعته...» ایشان فرازهای اول را حذف میکند. حضرت در این سخنرانی، ضمن بیان و تشریح اوضاع بعد از پیامبراکرم صلیالله‏علیه‏و‏آله‏وسلم میفرماید: به خدا سوگند بر قلبم خطور نمیکرد که عرب بعد از پیامبر خدا صلیالله‏علیه‏و‏آله‏وسلم خلافت را از خاندان او بیرون برند. چون خلافت را حق خود میدانستم، از بیعت با او خودداری کردم... لکن چون خطر نابودی، اسلام را تهدید میکرد، از حق خود دست برداشتم؛ چراکه از بین رفتن اسلام بر من، مصیبتش فراتر از غصب خلافت بود.» بعد در ادامه میفرماید: «فمشیت عند ذالک الی ابی بکر فبایعته...»14 بدیهی است که این سخن، تأییدی بر بیعت با ابوبکر نمیباشد؛ بلکه حضرت غاصبانه بودن خلافت وی را، علت فلسفه سکوت خودش بیان میکند. حضرت در موارد دیگر هم بیان میکنند که اگر یارانی داشتند جهت استیفاء حق خود به پا میخواستند.15
2. این‏که نوشته‏اند شیعه میگوید «آن دو غاصب بود و پهلوی فاطمه را شکستند...» این سخن و ظلم شیخین به فاطمه زهرا علیهاالسلام اختصاص به شیعه ندارد. محدثین و مورخین جهان اسلام، اعم از شیعه و سنی، این واقعه تلخ تاریخی را، در کتب خود ثبت کرده و برخی مجمل و برخی مفصل به آن اشاره کرده‏اند. به عنوان نمونه، شهرستانی در ملل و نحل و صفدی در الوافی بالوفیات از قول ابراهیم بن سبّا نظام آورده‏اند که به درستی که عمر در روز بیعت (با ابوبکر) ضربه‏ای بر شکم فاطمه کوبید که کودک درون شکمش سقط گردید و عمر فریاد میزد: احرقوا دارها بمن فیها...؛ خانه را با اهلش به آتش بکشانید و در خانه جز علی علیه‏السلام و فاطمه علیهاالسلام و حسن علیه‏السلام و حسین علیه‏السلام کس دیگری نبود.16
محمد بن اسماعیل بخاری هم (اول محدث اهل سنت) در چند جای کتابش، از نزاع بین فاطمه زهرا علیهاالسلام و شیخین نیز سخن گفته است17 و صدها مؤلف دیگر که در این مختصر مجال ذکرش نمیباشد.
3. اما این‏که چرا در قرآن از دوازده امام، نامی به میان نیامده و از اصحاب کهف و... سخنی گفته شده؟
اولاً: بنا نیست که تمام مسائل به طور مفصل، در قرآن بیان شود. لذا از تعداد رکعات نماز هم، در قرآن سخنی گفته نشده، با این‏ که مسلمین تا قیام قیامت بدان مبتلا هستند.
ثانیا: راجع به ولایت و خلافت اهل بیت علیهم‏السلام آیات فراوانی در قرآن آمده و گرچه اسم ائمه در قرآن نیامده، ولی پیامبر خدا صلیالله‏علیه‏و‏آله‏وسلم که مبین وحی است، نزول این آیات درخصوص اهل‏بیت و ولایت را بیان داشته است.18
4. استدلال شیعه برای اثبات امامت و خلافت بلافصل علی علیه‏السلام منحصر به حدیث غدیر نیست، بلکه احادیث فراوانی هم ‏چون حدیث ثقلین، منزلت، سفینه، ولایت... و صدها حدیث دیگر که متفق علیه فریقین است، و مؤید ادعای شیعه است، برای تفصیل میتوانند به کتبی که در این زمینه تألیف شده مراجعه کنند. در حدیث غدیر مراد از مولی، اولی به تصرف است و مرحوم علامه امینی رحمه‏الله بیست دلیل بر این مطلب ارائه میکنند، لذا امیرالمؤمنین و اهل بیت پیوسته جهت اثبات امامت و خلافت علی علیه‏السلام به این حدیث شریف استدلال میکردند.19
5. حدیث قرطاس یا کتف و دوات از احادیث صحیحه و متواتره نزد اهل سنت میباشد و صاحبان صحاح و مسانید، هم‏شان آن را نقل کرده‏اند و بخاری در هفت مورد این حدیث را ذکر میکند. حدیث این است که عبداللّه‏ بن عباس نقل میکند: پیامبر خدا صلیالله‏علیه‏و‏آله‏وسلم در لحظات آخر عمر شریف‏ شان فرمودند: «برایم قلم و کاغذی بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم که بعد از من هرگز گمراه نشوید، عمربن خطاب گفت: درد بیماری بر پیامبر غلبه کرده است و کتاب خدا بر ما کافی است» و در برخی نقل‏ها آمده که «مردی گفت پیامبر (نعوذ بالله) هذیان میگوید کتاب خدا بر ما کافی است...20 بنابراین در صحت حدیث تردیدی نمیباشد. و این گستاخی با توجه به آیات قرآن‏که فرمود: «ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ»،21 «وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی* إنْ هُوَ إلاّ وَحْیٌ یُوحی...»22 محکوم میباشد و گوینده سخن به صراحت در برابر پیامبر اکرم صلیالله‏علیه‏و‏آله‏وسلم و آیات وحی، ایستادگی میکند.
اما اشکالاتی که ایشان بیان کرده‏اند:
اولاً: امی بودن منافاتی با قدرت، برنوشتن ندارد؛
ثانیا: چرا پیامبر اکرم صلیالله‏علیه‏و‏آله‏وسلم از نوشتن ممانعت کرد. شاید وجهش این باشد (با توجه به سخنی که عمر گفت اگر پیامبر آن مطلب را هم مینوشت خود بعدا موجب اختلاف میشد) آیا پیامبر (نعوذ باللّه‏) هذیان گفت یا نه؟؛23
ثالثا: این ‏که نوشته‏ اند از کجا معلوم است که پیامبر خدا صلیالله‏علیه‏و‏آله‏وسلم میخواست خلافت علی علیه‏السلام را بنویسند: در گزارش که ابن ابی الحدید معتزلی آورده؛ عمر خود صراحتا به ابن عباس میگوید: پیامبر خدا صلیالله‏علیه‏و‏آله‏وسلم در هنگام بیماریاش خواست صراحتا خلافت و جانشینی علی علیه‏السلام را بیان کند و من از آن جلوگیری کردم... .24
رابعا: احتجاج شیعه به صحیح بخاری و امثال آن از باب اعتماد به آن نیست، بلکه از باب احتجاج با اهل سنت میباشد. اما احادیث وارده در مدح خلفا کلاً جعلی است و مقبول شیعه نمی باشد و از این احادیث در صدر اسلام خبری نبوده، لذا موردی نداریم که ابوبکر یا عمر یا عثمان، در برابر مخالفین خود، به یکی از این احادیث احتجاج کنند.
6. سخنان منسوب به امیرالمؤمنین علیه‏السلام که از مسند احمد و مروج الذهب مسعودی (که هر دو از عالمان اهل سنت هستند) هیچ حجتی بر علیه شیعه ندارد و به اعتقاد امامیه، به نص صریح روایات صحیحه، امامت ائمه معصومین علیهم‏السلام و امام حسن مجتبی علیه‏السلام بعد از علی علیه‏السلام توسط خدای متعال تعیین و توسط پیامبر خدا صلیالله‏علیه‏و‏آله‏وسلم به مردم ابلاغ شده است، که حدیث لوح و معراج خود شاهد بر این مدعاست و امیرالمؤمنین علیه‏السلام هم جانشینی امام حسن مجتبی علیه‏السلام بعد از خود را بیان کردند.25 روایت نقل شده از امیرالمؤمنین علیه‏السلام هم در مقام بیان این مطلب است که جامعه بعد از رفتن امامی، اولین کاری که باید انجام دهند، شناخت و اختیار امام بر خویش است. یعنی امام خود را بشناسند و از او تبعیت کنند، لکن از آنجا که روشن شد که خدا خود برای مردم، امامی برگزیده، مردم ملزم هستند که از او، اطاعت کنند. لذا قرآن میفرماید: «وَ ما کانَ لِمُومِنٍ وَ لا مُومِنَه إذا قَضَی اللّهُ وَ رَسُولُهُ أمْرًا أنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أمْرِهِمْ»26
حضرت در این حدیث در مقام بیان انتخابی یا انتصابی بودن امام نمیباشد، بلکه فقط ضرورت شناخت و تبعیت از امام را بیان میکند.
7. فراز دوم مقاله ایشان با زیر سؤال بردن عصمت نبی مکرم اسلام صلیالله‏علیه‏و‏آله‏وسلم و اهل بیت علیهم‏السلام و بیان این‏ که فقهای امامیه، به جهت انسداد باب علم به خبر واحد عمل میکند که ظن‏آور است؛ نتیجه میگیرد که باید فقهای امامیه به فقه و روایات زیدیه و اهل سنت هم رجوع کنند. این سخنان از چند جهت قابل بررسی و دقت است؛ اولاً: این نتیجه‏ گیری اشتباه است و رویه بحث درست نمیباشد، چون حتی رجوع به روایات و فقه اهل سنت هم، ظن را تبدیل به یقین نمیکند. که منع تدوین حدیث تا عصر عمر بن عبد العزیز موجب پیدایش جاعلان حدیث، در میان اهل سنت و نفوذ احادیث مجعول، در بین احادیث آنان شد.27 به حدی که حتی فقهای اهل سنت هم به آن احادیث، اعتماد نداشتند و ابوحنیفه حدود هفده حدیث و مالک ابن انس نیز سیصد حدیث را صحیح دانسته و میپذیرفت.28 و روی این جهت بود که ابوحنیفه، فقه خود را بر قیاس و رأی استوار ساخت و محدثین به جرح و تضعیف ابوحنیفه همت گماشتند، به حدی که سفیان بن عینیه چون خبر مرگ ابوحنیفه را شنید، گفت: لعنه الله، کان یهدم الاسلام عروة و عروة و ما ولد فی الاسلام مولود اشرّ منه...29 و نظیر این جملات از دیگر بزرگان اهل سنت هم نقل شده و برخی تضعیف او را اجماعی شمرده‏اند.30
حال با این تعارض بزرگی که بین فقها و محدثین اهل سنت است و با وجود احادیث مجعول فراوانی که در صحاح و مسانید اهل سنت است؛ آیا میتوان گفت این منابع علم‏آور است؟
ثانیا: تبعیت شیعه از اهل بیت علیهم‏السلام و پیروی از فقه امامیه که مبتنی بر احادیث و آموزه‏های مکتب اهل بیت علیهم‏السلام است و در عصر آنان و توسط شاگردانشان تدوین شده، به خاطر ادله قرآنی و فرمایشات نبوی و عقلائی است که همگان را به این مکتب فرا میخواند و روی گردانی از آن را ضلالت و گمراهی می ‏شمارد و اطاعت از اهل بیت علیهم‏السلام را فرض و لازم میشمارد و حال آن‏ که هیچ دلیلی ولو ضعیف وجود ندارد که تبعیت و پیروی از مکتب فقهی شافعی و حنفی و حنبلی و مالکی را جایز شمارد. همچون حدیث ثقلین که به طور متواتر از پیامبر نقل شده و پیامبر اکرم صلیالله‏علیه‏و‏آله‏وسلم مسلمانان را به تمسک و تبعیت از اهل بیت و قرآن ملزم کرده و اطاعت از آنان را ضامن نجات از ضلالت و گمراهی قلمداد میکند و یا حدیث سفینه که اهل بیت علیهم‏السلام را به سفینه حضرت نوح علیه‏السلام تشبیه کرده و تخلف از آن را، موجب گمراهی و هلاکت میشمارد. و صدها حدیث دیگر که این ‏جا مجال ذکرش نیست که مرحوم علامه شرف الدین رحمه‏الله ادله لزوم پیروی از اهل بیت علیهم‏السلام را، با ذکر منابع بیان میکند.31
ثالثا: فقه شیعه برخلاف رأی ایشان، مبتنی بر علم و یقین است و اگر برخی ظنون خاصه چون خبر واحد را حجت شمرده‏اند، از این باب است که با توجه به ادله قطعیه که عمل به این ظنون را جایز شمرده، این ادله، ادله علمی است و برگشت آن به علم میباشد؛ لذا فقهای امامیه، ظنونی چون قیاس و رأی را چون دلیلی شرعی بر حجیت آن وارد نشده، هرگز حجت ندانسته و بدان عمل نمیکنند. سید مرتضی رحمه‏الله مینویسد: اعلم انه لابد فی الاحکام الشرعیة من طریق التوسل الی العلم بها... و لهذه الجملة ابطلنا ان یکون القیاس فی الشریعة.32
محقق حلی رحمه‏الله مینویسد: عمل به قیاس عمل به ظن است و عمل به ظن جایز نیست.33
8. عصمت پیامبران در نزد امامیه، به ادله قطعیه عقلیه و نقلیه ثابت شده است و به عقیده امامیه، پیامبران معصوم از گناه صغیره و کبیره، قبل از بعثت و بعد از بعثت هستند.34 محققین اهل سنت هم از اشاعره، پیامبران را از گناهان کبیره و صغیره، بعد از بعثت معصوم دانسته‏اند.35 و ادله عصمت پیامبران از گناه و سهو و نسیان در کتب کلامی شیعه به تفصیل بیان شده است.
و از این قبیل روایات و اخباری که ایشان در این باب نقل میکند، اولاً باید بدانیم امام و پیامبر در محاورات خود بر مبنای علم غیب رفتار نمیکند و به خاطر علم به آینده فردی، او را از پیش مجازات یا از کار برکنار نمیکند و حتی در قضاوت بین مردم مأمور نیست براساس علم غیب رفتار کند. لذا انتخاب فردی برای کاری، اگرچه در آینده از او خطایی سر بزند، منافات با عصمت ندارد؛ چون آن حضرات مأمور نبودند براساس علم غیب رفتار کنند.
اما روایت نماز علی علیه‏السلام بدون طهارت ضعیف و شاذ است و شیخ طوسی رحمه‏الله هم بعد از ذکر روایت متذکر این مطلب شده است.36
اما مطالبی که ایشان از کتب اهل سنت نقل میکند هیچ حجیتی بر شیعه ندارد.
9. در آیه تطهیر اراده، اراده تکوینی است که هرگز تخلف‏ پذیر نیست، نه اراده تشریعی؛ چون اراده تشریعی خدا بر پاکی انسان‏ها اختصاص به اهل بیت ندارد و شامل تمام انسان‏ها میشود و حال آن‏ که از لفظ إنّما در آیه تطهیر اختصاص این اراده به اهل بیت علیهم‏السلام فهمیده میشود. لذا باید اراده تکوینی باشد و چون رجس با ال جنس آمده، معلوم میشود به حکم آیه شریفه، تمام پلیدیها اعم از خطا و نسیان و گناه از ساحت اهل بیت علیهم‏السلام دور است.37
10. آیه شریفه: «فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَه» اثبات میکند که بر هر قومی لازم است فردی از میان آنان مهاجرت کرده و احکام را یاد گرفته و قوم خود را انذار کند. این آیه هیچ منافاتی با مرجعیت علمی اهل بیت علیهم‏السلام ندارد. بلکه آیه در منبع تشریع و مرجعیت علمی ساکت است و از آیات و روایات دیگر فهمیده میشود که مرجعیت علمی در عصر رسول خدا صلیالله‏علیه‏و‏آله‏وسلم خود آن حضرت و بعد از وی اهل بیت علیهم‏السلام او هستند. لذا آیه خود به نوعی مرجعیت علمی اهل بیت علیهم‏السلام را ثابت میکند.

پی نوشت ها :
 

1. نامه ششم نهج‏البلاغه.
2. مائده: 3.
3. صحیح بخارى، جزء الخامس، کتاب الفضائل، ص 19.
4. کتاب مسلم بن قیس، ص 171، چ نجف و ج 11؛ بحارالانوار، چ کمپانى، ص 513.
5. انعام: 68.
6- آل عمران :144
7. صحیح بخارى، ج 7، ص 195
8. صحیح مسلم، ج7، ص71.
9. الاحکام السلطانیة، ج 2، ص 6
10. صحیح بخاری، ج8، ص25ومسند
احمد، ج 1، ص 55.
11. سنن بیهقى، ج 6، ص 300.
12. الفصول المختارة، ص 56.
13.شرح نهج البلاغه، ج17، ص59 وبحارالانوار، ج33، ص604.
14. الغارات، ج1، ص203.
15. ر. ک : شرح نهج البلاغه، ج2،ص45؛ بحار الانوار، ج28،ص310.
16. شهرستانی، ملل و نحل ، ج1،ص57؛ الوافی بالوفیات، ج6، ص17 و لسان المیزان، ج1، ص406.
17. ر. ک: صحیح بخاری، کتاب المغازی، باب غزوه خیبر، ج2، ص609؛ فرض الخمس، ج2، ص435 و الفرائض، ج3، ص381.
18. ر. ک : دلایل الصدق، جلدهای4و5؛ المراجعات، از ص 20به بعد.
19. ر. ک : الغدیر، ج1، صص 327، 422 ، 651 و 699.
20. صحیح بخاری کتاب المرضی، ج3، ص147؛ کتاب العلم ، ج1، ص 37؛ کتاب الجهات و السیر ، ج2، ص 100؛ صحیح مسلم، ج5، ص75؛ کنز المعال، ص5، ص 644؛ عمده القاری، ج2،ص69؛ مجمع الزواید، ج4، ص215و سنن نسایی، ج3، ص433.
21. حشر، 7.
22. نجم، 3-5.
23. ر. ک : اجتهاد درمقابل نص، ص223.
24. شرح نهج البلاغه ، بیروت ، طبع اعلمی، ج12، ص207.
25. ر. ک : کافی، ج1، ص297و 300؛ ارشاد مفید، ج2، صص 1-16.
26. احزاب (33): 36.
27. ر. ک : الغدیر، ج5.
28. مقدمه ابن خلدون، ص 434.
29. ابن حبان، المجروحین، ج3، ص66.
30. ر. ک : تاریخ بغداد، ج13، صص 390- 419.
31. ر. ک : المراجعات، مراجعه سوم به بعد وتشید المراجعات ، ج1و2.
32. رسائل المرتضی، ج1، ص201.
33. معارج الاصول، ص188.
34. ر. ک : کشف المراد، ص 217؛ الاهیات، ج2، ص155 به بعد.
35. ر. ک : قوشجی، شرح التجرید، ص464.
36. تهذیب الاحکام، ج3، ص40.
37. ر. ک : المیزان، ج16، ص 467. 7. توبه: 122.

منبع:بازتاب اندیشه 107



 

نسخه چاپی