زمخشري و مکتب لغوي او

زمخشري و مکتب لغوي او
زمخشري و مکتب لغوي او


 






 

شرح حال
 

چارالله محمودبن عمربن احمد زمخشري
 

(467هـ . ق/ 1144 م- 538 هـ. ق 1075م.)از دانشمندان برجسته ي ايراني اسلامي در قرن پنجم و ششم هجري است. در خانواده اي ايراني و فارسي زبان به دنيا آمده، ليکن به رسم آن روزگار تحصيلات خود را به زبان عربي دنبال کرد ودر آن زبان به نهايت متبحر گرديد و بيشتر تأليفات خود را نيز بدان زبان نگاشت و با «شعوبيان»، که در روزگار او هنوز تسلطي بر افکار داشتند،به شدت مخالفت مي ورزيد.در روستاي زمخشر (از نواحي خورزم) ديده به جهان گشود،در شهرهاي ايران و عراق و عربستان تحصيل کرد و در جرجائيه(هم از نواحي خوارزم )چشم از جهان فروبست.در اصول دين از معتزله پيروي مي کرد و در فروع تابع مذهب حنفي بود و در فقه و کلام اسلامي و ادبيات عربي تبحري شگفت انگيز داشت.
خانواده ي زمخشري از مردم عادي است که گويا چندان مرفه نمي زيسته است.اين مطلب را از اشعار وي مي توان دريافت که از تهيدستي و عيالواري پدر سخن مي گويد. نيز از گفته هاي زمخشري مي توان فهميد که خانواده ي وي پرهيزکار و ديندار بوده است و پدرش از دانش بهره اي داشته است.چنين مي نمايد که او از زندگي خانوادگي خود چندان لذتي نبرده و زمان درازي در خانه ي پدري نمانده است.
سرزمين خوارزم در اين روزگار چهره ي فرهنگي درخشاني داشت که ميراث فرهنگ ايراني آن بود.دانش و دانشمندان قدر و منزلتي داشتند، و کساني مانند نظام الملک بر سر کار بودند که شوق تأسيس مدرسه داشتند و براي استادان و دانشپژوهان رواتب کافي منظور مي کردند و نيازهاي ايشان را بر مي آوردند.البته چنانکه دراين روزگار مرسوم بود،علوم ديني مورد توجه بود،براي آن مدارس تأسيس مي شد و بدان عنايت کافي مبذول مي گشت.
در مورد علوم ديني به خاصيتي عقيدتي در آن محيط اشاره مي کنيم.بدين شرح که خوارزم يکي از مرزهاي حساس امپراتوري اسلامي بود وثغري بود که همواره رو در روي رقيبان و مخالفان قرار داشت و پيوسته آماده ي کارزار بود.به همين دليل چهره ي اسلامي آن هميشه روشن بود،شعاير ديني را بر پاي مي داشت تا احساسات ديني را زنده نگه دارد.از سوي ديگر چون در آخرين حد شرقي جهان اسلامي بود،در جامعه ي اسلامي حکم نمايشگاهي براي گرايشها داشت و از جمله دارندگان افکار معتزلي بدان پناه مي بردند.چه در ديگر جاها چندان آسايش و آرامش نمي ديدند.ميان اعتزال و تشيع،چنانکه مورخان کلام اسلامي مي دانند، رشته هاي دوستي استوار بود. از نظر خصايص کلي اسلامي، به روزگاري که زمخشري در خوارزم مي زيست،اين پهنه داراي حميت اعتزالگرايي آشکاري بود.بدان سان که«خوارزمي» و« اعتزالي مذهب» مترادف انگاشته مي شد .به همين سبب،زمخشري هم به اعتزال گرايش داشت و اصرار مي ورزيد که معتزلي بودن خود را صريحاً اعلام دارد و هر زمان که لازم افتد، خود را بدين صفت معرفي کند.
***
محيط زندگي مادي و معنوي محمودبن عمر چنين بود. منابع تاريخي درباره ي شناخت اوايل زندگي او و ديگران چندان کمکي به ما نمي کنند. بنابراين روزگار کودکي دانشمندان ما تقريباً مجهول مانده است.راست است که جسته گريخته مي توان چيزهايي درباره ي ايشان پيدا کرد، اما اين همه از جريان کلي اوضاع زمان فرا دست مي آيد نه از شرح خصوصي ايشان.
مي دانيم که در آن روزگار هر کس، براي راه يافتن به خدمات بزرگ ديني مي بايست از مايه ي دانش ادبي و لغوي در خور ستايشي برخوردار باشد.زمخشري هم توانست از چنين قدرت علمي بهره ور گردد و در محافل ادبي عرض اندام کند و به درس و انتقاد و بحث و تحقيق بپردازد و در جهان ادب و لغت شناسي نام آور شود.
مکتب اعتزال مکتبي عقلگرا بود و آزادي عقل را ارج مي نهاد و زمخشري که به معتزلي بودن خود مي باليد،از آن عقلگرايي بهره اي تمام داشت و نسبت به مردم پيرامون خود مردي آزاد انديش شمرده مي شد.
جوان در طلب دانش از بخارا بيرون شد و راه سفري معنوي در پيش گرفت.يک چند از محضر«ابن جرير ضبي» (متوفي 507 هـ ق) کسب فيض کرد، آنگاه به خراسان کوچيد و براي دست يافتن به مقامي که آن را شايسته ي خود مي دانست، وارد زندگي اجتماعي شد.زندگي دانشمندان در آن روزگاران در گرو پشتيباني حاکمان و خداوندان کار بود. وي در خراسان به مقصد نرسيد و راه اصفهان را درپيش گرفت و پس از آن راهي بغداد شد. مسافرت وسيله اي براي فرا گرفتن دانش، دست يافتن بر روايات بيشتر و گفتگو با دانشمندان و اطلاع از افکار گوناگون بود که پيوستن به اصحاب نفوذ و جاه را نيز مي توانست به دنبال داشته باشد. زمخشري پس از آن عزيمت مکه کرد و در اين بار اول، دو سال در اين شهر ماند و به خوارزم بازگشت. ولي شوق آن ديار باز بر وي غالب آمد. و بنابراين براي دومين بار و اين مرتبه از راه شام، روانه ي کعبه ي مقصود شد و سه سال در آنجا زيست و اين عنوان «جارالله» (همسايه ي خدا)را کسب کرد. پس از اين سه سال،زمخشري به خوارزم برگشت و به سال 538 هجري قمري در شهر جرجانيه در گذشت.
در اين مسافرتها وي با شاهان و اميران ديدار کرد و درباره ي ايشان مديحه گفت،گاه به مقاماتي بلند رسيد و گاه در تنزل زيست و سرانجام با خدا پيمان بست که پاي بر آستانه ي هيچ قدرتي نگذارد و جز خداي را نستايد.
***
محيط اجتماعي وي آلوده به تعصب ديني و مجادلات و کشمکشهاي تند و خشونتبار مذهبي بود. بدين سان اگر کسي خواسته باشد درباره ي جارالله به تندي سخن گويد و بيرحمانه قضاوت کند،فرصت آن را دارد که وي را مردي «متعصب» و حتي «پرعناد» بخواند. ما به هر حال، به عقايد ديني او کاري نداريم و دانش فراوان و آثار علمي و ادبي گرانبهاي او را پيش روي مي آوريم.
باري،مسائل ديگري هم در زندگي زمخشري بود که در تکوين شخصيتش موثر افتاد: مسائل مادي و معنوي هر دو.مثلا زمخشري يک پاي خود را از دست داده بود، گويا بر اثر افتادن از اسب،يا سرمازدگي يا به دليل ديگري.و او به جاي آن پايي چو بين براي خود ساخته بود و جامه اي بلند بر روي آن مي پوشاند تا آن را ازچشم دوستان و دشمنان پنهان دارد. ولي لنگيدن به هنگام راه رفتن اين نقص را آشکار مي کرد و اين امر مي توانست براي بدخواهان دستاويزي جهت طعن زدن در کار وي باشد،و جارالله بدين سبب گواهي گروه بسياري از مردم را همواره در دست مي داشت.در اين گواهي کساني که از حقيقت حال آگاه بودند، شهادت داده بودند که پاي وي براثريک «سانحه »بريده شده است نه به علت پيشامدي کيفري. به هر حال او از اين جريان آزرده بود و پاي بريده را مکروه مي شمرد و از آن عقده اي در دل مي داشت.
زمخشري زن نگرفت و کام نجست و لذت همسر و فرزند را نچشيد و از اين راه نيز نقصي در زندگي او بود. آيا بريده شدن پا او را از گرفتن زن محروم کرده بود ؟دليل ديگري در کار بود؟ دانسته نيست، ولي تأثير رواني منفي بي زني را نمي توان ناديده گرفت.يکي از ويژگيهاي رواني زمخشري توجه و اطمينان بسيار به شخص خويش است.روان شناسان همواره فروتني بسيار را نشانه ي خود پسندي دانسته اند.زمخشري در نامه اي که به دنبال در خواست اجازه ي «حافظ سلفي» بدو نگاشته، فروتني را به نهايت رسانده است.وي در اين نامه از راه فروتني بسيار، اين فرصت را براي خود پيش مي آورد که نام ستايندگان خويش را يکايک بر شمارد و گفته هاي ايشان را تکرار کند و آنگاه بگويد که اينان بر اثر مشاهده ي توجهي که من به مسلمانان دارم و عنايت به اينکه همواره خير انديش همگيشان هستم و از مهرباني به طالبان علم دريغ ندارم و هرگز طمعي در برابر افادات خود نمي دارم، مغرور گشته اند. وي آنگاه به شرح مزاياي« نفس گرايي»خود مي پردازد و مي گويد: صفات من عبارتند از عزت نفس، بلند نظري در برابر پستيهاي دنيا،توجه و دلبستگي به کار خود و پرهيز از آنچه مرا به کار نيايد،عبارات بالا ممکن است در خود ستايي او صريح نباشد، ولي دو بيت شعري که وي درباره ي کتاب خود تفسير کشاف سروده است. از اين نظر کاملاً آشکار است. برخي اين دو بيت را از ديگري دانسته اند و کلمه ي «کشاف» را در آخر بيت اول بدون اضافه به«يا» متکلم خوانده اند :
ان التفاسير في الدنيا بلا عدد
وليس فيهالعمري مثل کشافي
ان کنت تبغي الهدي فالزم قرائته
فالجهل کالداء و الکشاف کالشافي1
در عين حال، توجه به وضع زندگي او (تهيدستي، ناتندرستي، انگيزه هاي نامعلوم ازدواج نکردن) اين مايه خود پسندي را توجيه مي کند، مخصوصاً که در آن روزگار با توجه به همگاني نبودن دانش پژوهشهاي علمي، کسي که چون خود را در عالم علم و ادب بلند پايه ببيند، حق دارد که بر خود ببالند و خويشتن را بزرگتر از آنچه هست بينگارد.

شخصيت علمي
 

زمخشري عالمي ديني و ادبي بود.در روزگار او علوم ديني و ادبي در هم آميخته بودند، و هر کس در يکي از اين دو علم وارد بود و ديگري نيز به نسبت کم يا بيش نظري پيدا مي کرد. علم دين اساساً بر نقل و روايت استوار است.نظر گذشتگان درباره ي اين مرد،بر حسب پايگاه فکري و نحوه ي داوري ايشان درباره ي وي،فرق مي کند. برخي از اظهار نظرها آغشته به اطلاق در عبارات و بيدقتي در تعبير ها و گزينش کلمات است. در اين موارد رعايت سجع و قافيه بر بيان افراد حکومت مي کند و به دقت علمي توجهي نمي شود.بسته به اين است که کدام ضرب المثل،يا بيت شعر، يا کلمه در عبارت بگنجد،و بر زيبايي لفظ بيفزايد،نه اينکه کدام تعبير از نظر تاريخي درست تر باشد و منصفانه تر و بيطرفانه تر، مثلا موافقانش درباره ي او مي گفتند که «او محققي است و شايسته ي بهترين اوصاف، داراي نوشته هاي ارزنده و آثار فروزنده،امام کبير در حديث و تفسير و نحو و لغت و معاني است و در علوم ادبي بلامعارض، امام روزگار خويش است که رقيبي در برابر ندارد و از سراسر اقطار اسلامي براي استفاده از محضر او بارها بسته مي شود و پاها خسته.»
و اين عبارت پردازي به تفسير کشاف مي رسد که«تفسيري است بينظير از قرآن،و برتر از انديشه ي هر انسان. ..»، گاه اين عبارت پردازي آرامتر مي شود،ولي به هر حال دقت علمي سخت اندک است و مخالفانش ضمن عبارت پردازي بدين صفاتش مي ستودند که :حنفي الفروع است و معتزلي الاصول، در تفسير قرآن دسيسه هايي به کار برده که از ديده ي بيشتر مردم دور مانده است. بدين جهت برخي از فقها خواندن تفسير او را تحريم کرده اند. در اينجا حتي سخن از« بي ادبي»وي مي رود و قساوت در اين حد نيز نمي ماند، بلکه به نوشتن کتاب «الانکفاف عن اقراء الکشاف» مي رسد. گاه نيز خشونت، در حمله، جاي خود را به تأليف کتابهاي گوناگون در رد و انکار يکايک آثار او مي دهد. فتوا صادر مي شود که آنان که اصول ديني استوار دارند آثار وي را بخوانند تا از نظر هاي بدعت گرايانه ي وي آگاه شوند و ديگران را از افتادن در دام وي برحذر دارند.
در اينجا بايد از يک نوع داوري درباره ي زمخشري و ديگران ياد شود که تا اندازه اي از دقت علمي و امانت تاريخي برخوردار است. اين داوري از سوي علماي حديث در کتب «رجال» صورت گرفته است. در اين گونه نقدها نويسنده احساس مسئوليت مي کند و عبارت هاي گزاف به کار نمي برد و پرواي مسجع و قافيه ندارد. در اينجا با جرأت و دلاوري درباره ي اشخاص قضاوت مي شود، اعتبار و آبروي هر شخصي ملک حقيقت و تاريخ شمرده مي شود و کاري علمي به حساب مي آيد که مجيز گويي در آن حرام و حيثيت شخصي و مصونيت فردي در برابر آن ناچيز است و مقياسهايي منطقي برآن حکومت مي کند.زمشخري در اين ترازو چنين وزني دارد: «مفسر و نجومي شايسته اي است.گرايش به اعتزال دارد که خدا ما را از آن حفظ فرمايد. بايد از تفسير کشاف او برحذر بود.2» اين تعبير «شايسته» اصطلاحي است ويژه ي علم رجال که درجه ي راوي را معين مي کند. شايسته آخرين رتبه ي راوي است، يعني پايينترين مقام را دارد. در نظر علماي حديث کسي که گرايش به فرقه اي داشته باشد، که در نظر آنها نامقبول باشد،مانند مذهب اعتزال، روايتش مقبول نيست. زمخشري در تفسير کشاف درباره ي هر سوره اي از سوره هاي قرآن روايتهاي بسيار حاکي از فضيلت آن سوره آورده است که به عقيده ي دانشمندان اين حديثها از روي حسن نيت براي وادار کردن مردم به قرائت قرآن جعل شده است و هر مفسري چنين روايتها در تفسير خود بياورد غير قابل اعتماد شمرده مي شود.
وليکن بايد دانست که ما را با زمخشري راوي کاري نيست.شايد نقل حديث را بتوان کم اهميت ترين جنبه ي کارهاي علمي او دانست.وانگهي نظر ما راجع به مذهب اعتزال مانند گذشته آميخته به تعصب و بدبيني نيست و به همين دليل بايد يادآوري کنيم که زمخشري خود در کارهاي علمي خويش از تعصب بر سر عقايد خويش و خشونت در حق مخالفان خالي نبوده است. گاه در کلام او قساوتي نسبت به ديگر طوايف اسلامي ديده مي شود،چرا که ايشان را خس، نادان، گول و خود پسند مي خواند.3
درباره ي کارهاي ادبي او نيز گفتگو بسيار است. مثلاً کتاب مفصل او در علم نحو از نظر عده اي بسيار پر ارزش و برتر از حد ستايش است و برخي ديگر اين کتاب و ديگر کتابهاي ادبي او را ناچيز مي انگارند و او را نحوي کم مايه اي مي خوانند و برخي حتي در بيان اشتباهات زمخشري چيزها نوشته اند.
***

آثار
 

ياقوت حموي در کتاب ارشاد الاريب الي معرفة الاديب (معروف به«معجم الادبا») پنجاه جلد تأليف گوناگون براي زمشخري بر مي شمارد. آثار او شامل موضوعهاي بسيار درباره ي مسائل ديني و ادبي است.او درباره ي مسائل کلامي، علوم قرآن،حديث لغت، نحو، عروض، جغرافيا، تراجم، نثر و شعر آثاري از خود به جاي گذاشته است که بدين ترتيب به ذکر آن مي پردازيم:
1-رسالة في کلمة الشهادتين، خطي
2-مسائل الغزالي، خطي
3-الکشف في قرائات القرآن،خطي
4-الکشاف عن حقائق التنزيل و عيون الاقاويل
في وجوه التاويل،که به طور مختصر به تفسير «کشاف» معروف است.اين کتاب معروفترين اثر زمخشري است و شايد بتوان آن را جامعترين دايرة المعارف معتزله شمرد. کشاف زمخشري کراراً به چاپ رسيده و از تفسيرهاي اساسي و مشهور اسلامي است.
5-الفائق في غريب الحديث، يا تفسير الحديث و لغته.
6-مختصر الموافقه بين اهل البيت و الصحابه در علم حديث، خطي.
7-خصائص العشرة الکرام البرره، در حديث، خطي.
8-متشابه السماء الرواة،درعلم رجال،از وجود ان خبري نيست.
9-اساس البلاغه. فرهنگ بزرگي است درباره ي لغت عربي. اين کتاب چند بار به چاپ رسيده است و چون در اين مقاله راجع به آن مفصلا بحث خواهد شد، عجالتاً به همين اندازه بسنده مي کند.
10-مقدمة الادب، زمشخري اين کتاب را براي آموختن زبان عربي به پارسي زبانان نگاشته است.وي شروحي به زبان فارسي بر اين کتاب نوشته است.
11-الانموذج،کتابي است در علم نحو که مورد اقبال تمام واقع شده و شروحي متعدد بر آن نگاشته اند.انموذج هنوز هم در پاره اي کشورهاي اسلامي، از جمله ايران، در مدارس قديم براي محصلان مبتدي به صورت کتاب درسي مورد استفاده است.
12-المفصل در نحو عربي،بر اين کتاب شرحها و نقدها متعدد نوشته اند.
13-المفرد و المؤلف در علم نحوه، خطي.
14-کتاب السمحاجات. در چيستان و مغالطه و مشکلات علم نحو خطي.
15-القسطاس .در عروض،خطي.
16-المستقصي في الامثال،از متون ادبي است،خطي،گزيده اي از اين کتاب به نام «زبده الامثال» با شرح فارسي و حواشي ترکي موجود است.
17-ربيع الابرارفيما يسرالخواطر و الافکار. در ادب و منادمت و مانند اينها.
18-اعجب العجب في شرح لامية العرب. درشرح قصيده ي لامية العرب شنفري.
19-نزهة المستأنس حاوي لطيفه ها و نکته هاي دلنشين ادبي، خطي.
20-الامکنة و الجبال و المياه. چنانکه از نام آن پيداست، کتابي است شامل موضوعهاي جغرافيايي درباره ي جايها و کوهها و آبها.
21-نوابغ الکلم اوالکلم التوابغ. در نثر مصنوع عربي.چندين شرح بر آن نگاشته شده است که مشهورترشان شرح سعدالدين تفتازاني است.
22-اطواق الذهب، اين کتاب به عنوان «انصايج الصغار» نيز شهرت دارد کتاب شامل نقد هاي اجتماعي ارزنده اي است و گوشه هايي از زندگي مردم آن روزگار را نشان مي دهد.
23-مناجات ادبي که به نام «النصايح الکبار» مشهور است.
24-ديوان شعر، خطي.

فرهنگ نويسي
 

نخست بايد اين نکته را بازگفت که پيدايش اسلام در پيشرفت آنچه به نام «علوم لساني»عرب (ادبيات عربي به معني اخص) معروف گرديد، تأثيري ژرف و مستقيم داشت و اين تا اندازه ي زيادي ناشي از قرآن و علوم قرآني بود. قرآن به شيوه ي ادبي کاملاً تازه اي با اعراب شبه جزيره سخن گفته بود. سخن پيامبر شعر نبود،زيرا در قرآن آمده است که «ما به او شعر نياموخته ايم و سزاوار او هم نيست4» خطابه نبود، سخن پردازي معمول جادوگران عرب هم نبود.زيرا قبلا تکليف خود را با اينها روشن کرده بود، که اگر مي گوييد چنين و چنان است «پس يک سوره مانند آن بياوريد و گواهاني که به جز خداوند داريد فراخوانيد، اگر راستگو هستيد5». قرآن «معجزه گويا» و «معجزه ي جاويدان» پيامبر بود. قرآن حکايت از اين دارد که اگر آدميان و پريان گردهم آيند که مانندي براي اين قرآن بياورند،هرگز نخواهند توانست مانندي براي آن آورد، اگر چه بر اين کار همداستان شوند.»
بدين سان چه در زمان حيات پيغمبر، و چه در زمان خلفاي راشيدين، و چه در زمان خلفاي اموي که احياي سنت و ادب جاهلي را وجهه ي همت خود کردند، و چه در دوره ي عباسيان که عناصر غير عرب وارد جامعه ي اسلامي شدند و زمام حکومت و سررشته علوم را در جهان اسلام به دست گرفتند، به طور خلاصه مدتي دست کم بيش از پنج قرن، اديبان و علوم ادبي تحت تأثير فقه و کلام اسلامي و به خصوص تفسير قرآن بودند و خدمت به آن را تنها وظيفه يا اساسي ترين وظيفه ي خود مي شمردند. بنابراين،اگر از اين سخن نتيجه بگيريم که ادبيات عربي (صرف، نحو،مباحث دستور زبان، معاني، بيان، بديع، علم لغت. ..) از اسلام و قرآن سرچشمه گرفته و هر دو (علوم قرآني و علوم ادبي) پا به پاي هم در عرصه ي تاريخ به پيش تاخته اند،نتيجه اي غير منطقي نگرفته ايم و سخني به گزاف نگفته ايم.
پس در موضوع مورد بحث خود (لغت و فرهنگ نويسي ) نيز مي توانيم به مفسران و راويان قرآن رجوع کنيم و پيدايش اين رشته ي ادبي را در ميان ايشان بجوييم. در اينجا مي بينيم که فقه،تفسير، علوم لغوي و علوم حديث تا مدتها با يکديگر آميخته است.بسيار جالب است که مشاهده مي کنيم که مشهور ترين مفسر مسلمان، عبدالله بن عباس، در عين حال نويسنده ي نخستين فرهنگ لغت عربي است و جالبتر آنکه مصداق اين هر دو علم و هر دو موضوع يک عنوان است: «غريب القرآن6».
ابن عباس به سال 68 هجري در گذشت و پس از او نيز راويان و مفسران قرآن همراه ديگر دانشمندان اسلامي در راه تحول فرهنگ لغت عربي کوشش کردند،تا اينکه نوبت به خليل بن احمد رسيد. خليل 32 سال پس از در گذشت عبدالله بن عباس به دنيا آمد و مکتبي در نگارش فرهنگ واژه هاي زبان عربي بنياد نهاد که در اينجا به شرح کارهاي خود او و چند تن از شاگردان مکتبش مبادرت مي ورزيم:
1-کتاب العين : اين کتاب از آثار خليل بن احمد فراهيدي (100-170) است.خليل در چندين علم داراي مهارت عميق بود و در هر کدام از خود ابداعها و ابتکارهاي جاويدان بر جاي نهاد.
خليل از پيشگامان علم موسيقي، عروض و نحو بود و شيوه اي که در نگارش لغتنامه ي معروف خود به کار برد تحت تأثير فن موسيقي بود، زيرا بر اساس مخارج حروف (علم فونتيک) قرار داشت.کتاب لغت او با حرف عين آغاز مي شد و عنوان «کتاب العين» از همين جهت به آن داده شده بود. ترتيب حروف در اين کتاب بدين قرار بود :ع ح هـ غ خ ق ک ج ش ض ص ز ط ت د ظ ذ ث ر ل ن ف ب م و ي ا ء.
از کتاب بزرگ خليل اندکي بر جاي مانده و آنچه بر جاي مانده در 144 صفحه به چاپ رسيده است.
2-البارع في اللغه – اين کتاب را اسماعيل بن ابي القاسم قالي بغدادي (288-356) نوشته است. و مدت 17 سال از 339 تا 356 در ان رنج برده است.
3-تهذيب اللغه – اين کتاب از آثار ابومنصور محمد بن احمد ازهري (282-370) است.ازهري در تقسيم کتاب خود همان شيوه ي خليل را دنبال کرده و ترتيب حروف را کاملاً از خليل گرفته است.
4-المحيط: اين کتاب را ابوالقاسم اسماعيل بن عباد(324-385) اديب و وزير مشهور نوشته است.
5-المحکم- اين کتاب از آثار ابوالحسن علي بن اسماعيل بن سيده ي اندلسي (398-458) است.
6-الجهره- از ابوبکر محمد بن حسن بن دريد (223-321). ابن دريد نخستين کسي است که ترتيب خليل بن احمد را فروهشت و ترتيب حروف الفباي کنوني را در فرهنگ ترتيب الفباي حروف «به دل چسبنده تر و به گوش آشناتر است7». کتاب لغت ابن دريد چنانکه از عنوان آن پيداست، به واژه هاي مورد استعمال «جمهور» عرب توجه بيشتري دارد و واژه هاي «وحشي و مستنکر»را چندان مورد اهميت قرار نمي دهد.خليل بن احمد خواسته بود که همه ي واژه هاي زبان عربي از مهمل و مستعمل را يکجا گرد آورد، حال آنکه ابن دريد بيشتر به استعمال شايع و رايج پرداخته است.
7-مقاييس اللغة – از ابوالحسن احمد بن فارس بن زکريا (تاريخ تولد او دانسته نيست و تاريخ در گذشت او را در سالهاي 360، 365، 395 نوشته اند که تاريخ اخير نزديکتر به صواب است)8. ابن فارس دانشمندي ايراني و اهل قزوين است و کتاب او «مقاييس اللغه» خوانده مي شود. کتاب ديگر او «المجمل» نام دارد. احمد بن فارس در نگارش اين لغتنامه از ترتيب الفبايي ابن دريد پيروي کرده و کتاب خود را بر حسب الفباي عربي مرتب ساخته است: کتاب الهمزه، کتاب الباء، کتاب التاء. .. الخ.
8-الصحاح – اين کتاب از آثار جوهري است (حدود سال 400) کتاب «صحاح» جوهري از معروفترين کتابهاي لغت عربي است که از زمان تأليف همواره مورد توجه و استناد ادب دوستان بوده و بارها به چاپ رسيده است.

اساس البلاغه
 

پيروان و اصل بن عطاکه جارالله زمخشري يکي از برجستگان ايشان بود، به فنون سخن از همان آغاز توجهي خاص داشتند. عقيده اي که ايشان بر سر«مخلوق» بودن قرآن ابراز داشتند، تا قرنها در جهان اسلامي مورد بحث بود و خونها بر سر آن ريخته شد. معتزلان به اعجاز بلاغي و لغوي قرآن اعتقادي بي چون چرا داشتند و براي اثبات اين امر تحقيقات ادبي ارزنده اي مي کردند و به همين جهت بهترين و دانشمندترين اديبان قرنهاي اوليه ي اسلام از ميان ايشان برخاستند.حتي خود و اصل ابن عطاکه بنيانگذار اين مکتب بود، در علوم لغوي ولساني تبحري حيرت آور داشت. مي دانيم که وي به تعبير تازيان «الئع» بود، يعني نمي توانست حرف «راء» را به خوبي ادا کند با اين حال و اصل بن عطا چنان تسلطي بر واژه هاي زبان عربي داشت که سالهاي سال با فصاحت تمام سخن گفت ،بي انکه مخاطبانش متوجه اين عيب طبيعي او گردند. حتي گاه بدخواهان نوشته اي به دستش مي دادند که همه ي کلمات آن داراي حرف «راء» مي بود و واصل بايک نگاه تمامي کلمات را در ذهن خود عوض مي کرد. عبدالرحمن بدوي در کتاب «مذاهب الاسلاميين» تحت عنوان «و اصل بن عطا» (ج اول) شرح مفصلي راجع به اين موضوع دارد.پس از وي عمروبن بحر جاحظ (160-255) دانشمند،اديب و متکلم بزرگ معتزلي بود که در نبوغ و دماي او جاي هيچ ترديدي نيست و کتاب او درباره ي «نظم کلام الهي» معروف است. حتي جارالله زمخشري مايه ي مباهات خود و اساس البلاغه ي خود مي داند اگر درباره ايش گفته شود «هومن علم البيان حظي و فهمه فيه جاحظي 9» يعني از علم بيان برخوردار و فهمش در آن جاحظ وار است.
معتزليان، چنانکه گفتيم، نه تنها شمشير برنده منطق و فسلفه را براي اثبات اصول کلامي خود در دست داشتند بلکه زبان و لغت را نيز با قدرت هرچه تمامتر در استخدام خود گرفته بودند زمخشري در اين ميان برجستگي خاصي دارد و استفاده از او الفاظ براي مخالفان از همه کتابهايش، به خصوص تفسير بزرگ، «الکشاف عن حقائق التنزيل» به خوبي آشکار است عشق او به اعجاز قرآن و به دنبال آن توجهش به علوم بلاغي، حتي کاملاً فهميده مي شود زمخشري در مقدمه اساس البلاغه مي گويد:
«چون خداوند کتاب خود را از ميان همه ي کتابهاي آسماني به صفت بلاغت مختص گردانيد، چنانکه تکاوران تيزتک اين ميدان از رسيدن به گردش و اماندند و پيشروان گرمپوي اين شاهراه از شتافتن بر اثرش نوميد شدند. موفقترين علماي اعلام، ياوران آيين اسلام بودند که از حوزه ي اين پاک بوستان حراست کردند و سرنوشت اعراب خالص نژاد و برنده زبان در فروماندگي از معارضه با قرآن و ناتواني از هماورد شدن با کلام سبحان را به ديگران باز نمودند و يافتن اسرار بلاغت و دلايل اعجاز و فصاحت آن را وجهه ي همت خود ساختند و در اين راه چندان کوشيدند،که درباره شان شايد گفت: فلاني از علم بيان برخوردار است و افتخار شاگردي جاحظ را سزاوار...
بنده ي نيازمند خدا محمودبن عمر زمخشري نيز در تأليف کتاب «اساس البلاغه» بر همين راه شد و همين طريقت را پيش گرفت10...».
از اينجا مي توان نتيجه گرفت که روزگار زمشخري (قرن پنجم هجري )اصولاً شاهد يک تحول هم جارالله زمخشري بوده است. نام و عنوان کتاب گواه اين حقيقت است.
نامهايي که پيش از او براي لغتنامه ها انتخاب شده بود حکايت از «تهذيب» و پيراستگي و آراستگي و جامع بودن «محيط» بودن «صحيح» بودن و جامعيت کامل «جمهره» داشت. ولي زمخشري اين عنوان ها را کنار گذاشت و «بلاغت» را «اساس» کار خود کرد.در حقيقت تا آن زمان کار گردآوري و جمع و تهذيب لغت عربي تا اندازه اي سامان گرفته بود و اينک لازم بود که لغت عربي به خدمت نويسندگي و زبان آوري هم هدف اصلي وي آيد و اين کاري بود که جارالله کرد. تازه نويسندگي و زبان آوري هم هدف اصلي وي نبود. چيزي که امروز «هنر براي هنر» ناميده مي شود، براي کساني مانند او هرگز مطرح نبود. او نويسندگي و زبان آوري را به ديده ي«هدف» نمي ديد، بلکه آن را «وسيله» براي اثبات عقايدي مي شمرد که سخت بدان پايبند بود .بدين جهت از نگارش اساس البلاغه دو هدف علمي و ديني شناخت اسرار بلاغت، و پي بردن به رموز اعجاز قرآن و استفاده از ادب در راه عقيده، به دست آمد. پس از فراهم آمدن اين دو هدف به هدف سومي رسيد که آن را چنين بيان داشت:
«هرکس اين ويژگيها را به دست آورد... و اندکي از علم معاني بفهمد و مايه اي از فن بيان فراهم کند،و پيش از آن ذوقي درست و سليقه اي سالم داشته باشد،نثرش پولادين و شعرش لطيف و شيرين خواهد گشت و از رو به رو شدن با اديبان بزرگ و مبارزطلبان سترگ هراسي به دل راه نخواهد داد11.» هدف سوم:پروردن اديبان بزرگ و نويسندگان نامدار.
ولي گذشته از اين هدفهاي اصلي، کتاب اساس البلاغه چيزهاي ديگري نيز به طالبان و خوانندگان خود نويد مي دهد:
«از ويژگيهاي اين کتاب برگزيدن واژه هايي است که در گفتار هاي مبتکران آمده و در لابه لاي کاربردهاي هوشمندان مخفي گشته است... اين گونه ترکيبها نمکين و زيباست و بر دل و زبان گوارا.12»
استاد امين الغولي با توجه به عبارت بالا، در مقدمه ي محققانه اي که براساس البلاغه نگاشته مي گويد: اساس البلاغه دو عنصر از عناصر مربوط به دلالت کلمات را به ما ارزاني مي دارد: نخست، اثر کاربرد در زندگي واژه ها و تعيين دلالت و تجديد معناي آن است.با گزينش واژه از «گفتارها مبتکران» منبعي براي شناخت چگونگي استفاده از کلمات به دست مي آيد و براي کسي که بخواهد سير تحول کلمات را دنبال کند، مرجعي موثق تا قرن ششم پيدا مي شود.
دوم، جنبه ي الهامبخش واژه و اثر آن در دلهاست. کساني که به اين جنبه ي هنري توجه دارند مي گويند که آنچه در معاجم و قواميس عربي آمده و معاني فهرست واري که براي کلمات داده شده است نمي تواند اثر سحر انگيز آن را برساند و ريزه کاريهاي دلنشين و لطيفه هاي وهم آفرين هر واژه را در هر مورد جداگانه نشان دهد. تنها لغتنامه اي توانايي اين کار را دارد که «بلاغت» را اساس کار خود قرار داده باشد. در حقيقت براي هر کلمه اي مي تواند دو نوع معني در نظر گرفت.يکي آنکه معني رسمي و پذيرفته ي واژه است و در قواميس و لغتنامه ها آورده مي شود و ديگري «بارمعني» يا «رسالت» کلمه است که حتي شايد قابل بيان نباشد و تنها از بررسي و نگاه کردن به موارد استعمال آن وارد قلب و احساس انسان مي شود و خاطراتي وصف ناپذير را در روح و مغز او بر مي انگيزد. از گفته هاي زمخشري در مقدمه ي اساس البلاغه دانسته مي شود که او به اين جنبه ي دوم هم توجه کافي داشته يا بيشترين عنايت را بر آن بخشيده است.
باري اين اختلاف در هدف باعث شده است که زمخشري از نظر مباحث کتاب هم با ديگر معجم نويسان اختلاف پيدا کند. کتابهاي لغت گذشته و مقدم بر زمخشري تنها به«لفظ مفرد» توجه داشتند و معني آن را هر چه بود، و گوينده اش هر که بود، باز مي نمودند. براي آنها پايگاه ادبي لغت اهميتي نداشت. ولي لغتنامه ي ادبي علاوه بر الفاظ مفرد به عبارات مرکب هم نظر دارد و از آن گذشته هر جمله اي را هم نمي پذيرد، بلکه جملات ممتاز در جهان لغت و ادب را مثال مي آورد. نويسنده ي اين گونه واژه نامه ها هر لغتي را ضمن استعمالات عربي بليغ آن مي آورد و از آوردن آن به صورت مفرد و عاري از ترکيب،تا آنجا که بتواند، پرهيز مي کند.
زمخشري از فرق ميان اين دو نوع لغت نويسي به خوبي آگاه بود و اين نکته را-چنانکه گفتيم- در مقدمه توضيح داد.بدين سان، اختلاف در هدف و بنياد بحث، به اختلاف در منابع بحث مي انجامد، پيداست که لغتنامه هاي لفظي اديب پرور نيستند و عبارات اديبانه به کسي ارزاني نمي دارند و او را اصول بلاغت نمي آموزند.آنکه اين کار را مي کند اديب و ادبيات است. بنابراين،ادبيات را مي توان مايه ي اصلي کار کساني دانست که لغتنامه هايي بلاغي مي نويسند.به همين جهت يکي از خصوصيات آشکار در کتاب اساس البلاغه ي زمخشري آوردن معاني لغات در ضمن جملات و عبارات ادبيانه است و اين چيزي است که وي در مقدمه بدان باليده است.با اين حساب، اساس البلاغه کتابي براي الفاظ مفرد نيست، بلکه براي عبارتهاي مرکب است. البته مقصود از اين سخن اين نيست که او از آوردن الفاظ مفرد و معني کردن آن پرهيز کرده است، برعکس او اين کار را مخصوصاً در بخش معاني حقيقي واژه ها کرارا انجام داده است. مقصود اين است که او بيشترين توجه خود را معطوف به عبارات مرکب داشته است.با دامنه ي اطلاعات وسيعي که زمخشري داشته، از همه گونه جملات بهره برگرفته و مثال آورده است که در وهله ي اول آيات قرآني است، پس از آن احاديث نبوي، آنگاه امثال و اشعار،گفتارهاي سخن آوران بزرگ عرب و تعبيرهاي ويژه.
***
به طور خلاصه درباره ي «اساس البلاغه» مي توان چنين اظهار نظر کرد:
*هدف نويسنده از تأليف کتاب نشان دادن جنبه ي اعجاز و سحر آميزي واژه ها و از اين رهگذر پي بردن به اعجاز قرآن است.
*تفاوت حوزه ي کار او با ديگر لغتنامه نويسان در اين است که آنان به واژه ي مفرد توجه دارند. در باز نمودن معاني آن نهايت کوشش را به کار مي برند، حال آنکه زمخشري هر کلمه را در نحوه ي استعمال و موقعيت آن در جمله مي سنجد و از اين روست که به «مجاز» و «استعمار» و «کنايه» توجه ويژه اي نشان مي دهد، گرچه اين سه اصطلاح و اصولاً اصطلاحات فن معاني و بيان، معاني واضح و دقيق امروزي خود را در آن زمان نداشتند.
*منابع کار او که به جنبه ي بلاغي کلام توجه داشته با ديگر معجم نويسان فرق مي کند. و چنانکه گفتيم از «سخن عربي اصيل» بيشتر از هر منبعي مايه مي گيرد. در عين حال بايد توجه داشت که او از کتاب «عين» خليل و «جمهره ي »ابن دريد با حذف و مختصر کردن مثالهاي ايشان و تغيير عبارات، سود بسيار جسته است.
*نويسنده به جاي بيان کردن معاني واژه ها، اغلب مختصر اشاره اي بدانها مي کند و آنگاه به دنبال آوردن مثالهاي گوناگون از همان مأخذي که گفته شد رهسپار مي شود.
*ترتيب اين لغتنامه همان ترتيب الفبايي مشهور است، با اين تفاوت که در يک مورد برخلاف ترتيب الفبايي عرب عمل مي کند ،و ترتيبي را که امروز هم در ايران معمول است در نظر مي گيرد: ن، و، هـ13. اين ترتيب الفبايي (احتساب حرف اول واژه، بعد حرف دوم، بعد سوم: همزه، همزه با الف، همزه با ب...) نيز ابتکار زمخشري است.
*آخرين سخن درباره ي اساس البلاغه اين است که اين کتاب لغتنامه ي ويژه اي است براي تعبيرهاي زبان عربي نه فرهنگي براي الفاظ مفرد.

مقدمه الادب
 

همچنانکه «اساس البلاغه» از وسعت اطلاعات زمخشري در زبان عربي حکايت مي کند، مقدمة الادب شاهد صادقي بر آگاهي وسيع او از زبان و ادبيات فارسي است .در اين کتاب در برابر بيش از پنج هزار واژه ي عربي معادلهاي فارسي آورده شده است و واژه هاي فارسي از هفت هزار در مي گذرد.

چاپهاي مقدمة الادب.
 

*چاپ خاورشناس آلماني ج. گ وتزستاين در سال 1843 ميلادي.
*چاپ پروفسور زکي وليدي در سال 1951 از طرف شعبه ي ادبيات باستاني دانشگاه استانبول. اين چاپ حاوي ترجمه ي خوارزمي مقدمة الادب است.
*چاپ آقايي محمد کاظم امام، انتشارات دانشگاه تهران 1342 خورشيدي، در سه جلد به عنوان «پيشرو ادب».از چاپ اخير دو جلد آن مخصوص اسماء و افعال است و جلد سوم فهرستي از واژه هاي فارسي و عربي است که فايده ي کتاب را چندين برابر مي کند. از مقدمه ي فاضلانه ي اين چاپ نيز که شرحي است در باره ي زندگي و کارهاي علمي زمخشري و وضع علوم و ادبيات در زمان وي -در ايران و در خوارزم -نبايد غافل بود.
کتاب مقدمة الادب در قرنهاي هشتم و نهم توسط نويسندگاني ناشناس به زبان ترکي ترجمه شده و خواجه احمد بن خير الدين مشهور به اسحق افندي (متوفي 1120) نيز آن را به ترکي برگردانده است که نسخه هاي خطي همگي کم و بيش در دسترس است(مقصود اين است که از نسخه هاي موجود هيچ کدام کامل نيست).
کتاب «پيشرو ادب» چنانکه زمخشري در نظر داشته، پنج بخش بوده است: اسماء افعال، حروف، صرف اسماء، صرف افعال. در چاپ آقاي امام از اين پنج بخش دو بخش ديده مي شود ،که در دو جلد به چاپ رسيده و جلد سوم آن (چنانکه پيشتر گفته شد) ويژه ي فهرستهاست. جلد اول شامل اسماء است، که بر حسب معاني اسماء، بدون در نظر گرفتن ترتيب خاص يا حروف الفبا، در 98 باب (باب زمانها و اوقات، باب زمين و متعلقات آن، آسمان و چيزهاي آسماني، معادن، راهها و رهگذرها،آبها،بوستانها، سبزيها. ..) مرتب شده است. جلد دوم شامل افعال است، که از آن تنها افعال سه حرفي مجرد (سالم و غير سالم) معني شده، و کتاب با عبارت «افعال مزيد است» به پايان مي رسد. بنابراني، چنين مي نمايد که قسمتي از بخش دوم و تمام سه بخش ديگر (صرف اسماء، صرف افعال، حروف ) يا نوشته نشده يا از قلم نسخه برداران افتاده يا از ميان رفته است.
به هر حال آنچه هست از نظر واژه هاي فارسي گنجينه ي گرانبهايي است به خصوص که شمار اين واژه ها به چندين هزار بر مي آيد.از بررسي اين واژه ها به خوبي دانسته مي شود که نويسنده براي برگزيدن الفاظ اصيل فارسي رنجي بسيار بر خود آسان کرده و تا اندازه ي زيادي موفق شده است. در ميان واژه هاي مقدمة الادب لغات بسياري از گزيده هاي اولين فرهنگستان زبان ايران ديده مي شود که احتمال مي رود محققان آن فرهنگستان بدان توجه داشته اند و يقين است که پژوهندگان فرهنگستان کنوني هم در واژه گزيني خود از اين گنجينه ي پارسي سود خواهند جست. واژه هايي که در زير آورده مي شود نمونه اي از گزيده هاي جارالله زمخشري است که برخي از آنها به لحاظ رواني و زيبايي به آساني مي تواند جاي الفاظ غير فارسي را بگيرد و برخي، گرچه وسيله ي فرهنگستان پيشنهاد و تصويب شده، ليک توسط اديبان و نويسندگان ما به کار گرفته نمي شود. ماخذ انتخاب،«پيشرو ادب» ويراسته ي آقاي امام است که به علت بودن فهرست سهل و آسان (جلد سوم آن) از آوردن شماره ي صفحه و جلد خودداري مي شود.اينک مختصري از واژه هاي پيشرو ادب به عنوان نمونه :
ادب: فرهنگ، هنر. اسير: بندي. اعراب: آواي زير و بم گفته هاي تازي. امير: مهتر. براده : ساو آهن،سوتش آهن، ريزه اي که از دهن سوهان ريزد. برق: درخش (برق خاطف: درخش رباينده). حلاجي: فلخميدن. خشن : درشت، (مرد خشن : مرد درشت). رسوخ : استوار شدن. رشوه : پايمزد. زاج : زاگ. زنار: کشتي. سفير : ميانجي. شاعر : سرودگوي، سخنسراي. شحنه: شهربان. شراب : نوشابه. صليب: چليپا. ضامن: پايندان. ضامن : پذرفتار. فسخ : باز افکندن. فصيح: زبان آور. قالي : زيلو، نهالي. قحبه: پليدکار. قير : زفت،سياه گازران. کبريت: گوگرد (توضيح آنکه : هم اکنون در بسياري از روستاهاي ايران به جاي واژه ي کبريت در «مورد آتش افزونه هاي معمولي، کلمه ي «گوگرد» به کار برده مي شود.») حذاء: کفشگر:(به جاي واژه ي غير صحيح کفاش ). لقمه : تيکه. مرتبه: پايگاه. مسخره : افسوس کردن. وزير : دستور. وضوح : پيدا شدن،آشکار شدن. هدر شدن: بيهوده و پايمان شدن. وستي :زن رشک خوارنده.
مقدمة الادب، علاوه بر اينها، مي تواند معرف خوبي براي نفوذ فرهنگ و واژه هاي فارسي در زبان عربي باشد و اين کتاب از اين لحاظ (مخصوصاً در موقعيت تاريخي مهمي که نوشته شده ) کاملاً قابل بررسي است.

زيرنويسها
 

1-تفسيرها در دنيا بيشمارند،ولي به جان خودم که در ميان انها تفسيري چون کشاف من(يا کاشف)نيست.اگر در جستجوي راه راست هستي در خواندن ان بکوش که ناداني درد است و «کشاف»شفابخش.
2-ذهبي،ميزان الاعتدال في نقد الرجال،چاپ اول،ج3،ص154.
3-تفسير کشاف،جلد اول،صفحه ي717.
4-سوره ي يس،آيه ي 69
5-سوره ي بقره،آيه ي21
6-به گفته ي کارل بروکلمان،از اين کتاب،پيش از جنگ جهاني دوم،نسخه اي در برلين موجود بوده است.مقدمه ي الصحاح،ص48
7-جمهره ج1ص3
8-دهخدا،اثبات-اختيار؛ص1250
9-اساس البلاغه،صفحه ي ک.
10-مقدمه ي اساس البلاغه،صفحه ي ک
11-مقدمه ي اساس البلاغه،صفحه ي ک
12-مقدمه ي اساس البلاغه،صفحه ي ک
13-در چاپهاي مصر اين ترتيب را به هم زده و به ترتيب حروف الفبايي عرب آورده اند:ن،ه،و
 

منبع:پايگاه نور 31



 

نسخه چاپی