يک زبان داري و صد عشوه‌گري
يک زبان داري و صد عشوه‌گري
يک زبان داري و صد عشوه‌گري

شاعر : خاقاني

من و صد جان ز پي عشوه خرييک زبان داري و صد عشوه‌گري
زانکه پرورده به خون جگرياز جگر خوردن توبه نکني
که بهر دم جگر ما بخوريزهره داري تو ز بيم دل خويش
برو اي شوخ که بس مختصريگفته بودي که تمامم به وفا
کارم افتاد به آه سحريبه دعاي سحري خواستمت
تا نگويم که مکن پرده دريدست هجر تو دهانم بر دوخت
چکنم گر نکنم نوحه‌گريچند در چند همي بينم جور
برده‌اي بالله و حقا که بريآب خاقاني گفتي ببرم
نسخه چاپی