عشق آمد و آتشي به دل در زد
شاعر : عطار
تا دل به گزاف لاف دلبر زد | | عشق آمد و آتشي به دل در زد | کامد غم عشق و حلقه بر در زد | | آسوده بدم نشسته در کنجي | هر چيز که داشتم به هم بر زد | | شاخ طربم ز بيخ و بن برکند | تا رويم از آرزوي او زر زد | | گفتند که سيمبر نگار است او | عقلم چو مگس دو دست بر سر زد | | طاوس رخش چو کرد يک جلوه | دريا ديدي که موج گوهر زد | | از چهرهي او دلم چو دريا شد | هر دم که زد از ميان اخگر زد | | عطار چو آتشين دل آمد زو | |