پرستش جاهلي (2)
پرستش جاهلي (2)
 


 

نویسنده: على غلامى دهقى



 

بت هاى مشهور كعبه و حجاز
 

فراوانى بت هاى حجاز نشانگر علاقه بى حدّ و حصر عرب به شرك و بت پرستى است. برخى مورّخان به وجود 360 بت در كعبه تصريح كرده اند.522 نولدكه، لامنس و جرجى زيدان هم تعداد بت ها را فراوان دانسته اند گر چه به 360 نرسد; اما بايد گفت تعداد بت ها به قدرى زياد بود كه شمارش همه آنها از حدّ توان خارج است. اين بت هاى متعدد نزد قريش از سلسله مراتب برخوردار بودند.523
هبل: كعبه از مهم ترين خانه هايى به شمار مى آمد كه محل تجمع بت ها در سرزمين عرب بود. بزرگ ترين بتى كه در درون آن قرار داشت بت هبل بود. اين بت به صورت انسانى با دست راست شكسته، ديده مى شد. قريش دستى از طلا براى آن ساخته بودند. چون نخستين كسى كه آن را نصب كرد خزيمه بن مدركه بود، آن را هبل خزيمه نيز مى گفتند. هبل در درون كعبه يا بنابر گفته شهرستانى پشت آن قرار داشت.524 جلوى هبل هفت تير چوبى براى فال زدن درباره سفرها، پاكى نژاد نوزادان، داورى در مورد دشمنان و ديگر امور مهم نهاده بودند. اين همان بتى است كه ابو سفيان در جنگ احد به همراه خود آورده بود و خطاب به آن مى گفت: أُعلُ هبل كه حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) نيز در پاسخ او فرمود: الله اعلى و اجلّ.525 آوردن هبل به جنگ نشانگر اهميّت و عظمت آن بوده است. گويا قريش هبل را خداى كعبه دانسته و گفته اند عمرو بن لحىّ اين بت را از شام به مكه آورد; هر چند ازرقى گفته است عمرو، هبل را از هيت جزيره آورد و مردم را به عبادت آن دعوت كرد.526 نولدكه نيز اين را تأييد كرده و مى گويد: قراين نشان مى دهند كه اين خدا در شمال شناخته شده، بوده است.527 برخى گفته اند اين بت از سرزمين بلقاء شام، كه مورد پرستش عماليق بود، به وسيله عمرو به مكه آورده شد.528
در منابع روايى شيعه روايتى از امام صادق(عليه السلام) نقل شده كه در آن مى گويد، سنگ هبل از منطقه مأزمين (مكانى ميان مشعر الحرام و عرفه) تراشيده شده است و به همين سبب رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در هنگام حج در اين مكان بول مى كردند. در ادامه اين روايت آمده است وقتى كه بت هاى كعبه به دستور پيامبر(صلى الله عليه وآله) و به دست على(عليه السلام) منهدم مى شدند; آن حضرت دستور دادند بت هبل را در باب بنى شيبه دفن كنند و به همين جهت ورود حاجيان از اين در، سنت گرديد.529 البته در برخى منابع ديگر شيعه آوردن بت هبل از شام به مكه به وسيله عمرو بن لحى تأييد شده است.530 در جمع و سازگارى ميان گزارش هاى تاريخى، كه هبل را بتى دانسته كه از شام به مكه منتقل شده است، با روايت منقول از امام صادق(عليه السلام); نگارنده احتمال مى دهد كه روايت امام(عليه السلام)اشاره به بازسازى بت هبل از سنگ هاى اين منطقه باشد.
درباره پرستش كنندگان هبل بايد گفت افزون بر قريش، بنى كنانه، بنى بكر، مالك و ملكان نيز بت ياد شده را پرستش مى كردند. گفته اند، دست راست هبل شكسته بوده است; اما معلوم نيست شكستگى آن اتفاقى بوده يا اسطوره اى در ميان آنان بوده است.531
اِساف و نائله: بنابر گفته مورخان، از ديگر بت هاى كعبه كه عمرو بن لحى آنها را در صفا و مروه نصب و مردم را به پرستش آنها دعوت كرد، اساف و نائله بودند. برخى روايات اين دو بت را زن و مردى از قوم جُرهُم دانسته اند كه در كعبه مرتكب گناه و فحشاء شده و در همان مكان مسخ و تبديل به سنگ شدند. شايد به سبب همين روايات است كه برخى مسخ را از باورهاى عرب به شمار آورده اند.532 ابن كلبى مى نويسد، اين دو فرد پس از مسخ شدن، براى پند گرفتن مردم پيشاپيش كعبه نهاده شد، و پس از مدتى از معبودان عرب به شمار آمدند. يكى از اين دو، به كعبه چسبيده بود و ديگرى در جايگاه زمزم قرار داشت. قريش آن دو را كنار يكديگر گذاشت و براى آنها گوسفند و شتر قربانى كرد. اساف و نائله را افزون بر قريش، احابيش نيز پرستش كرده و هر كدام تلبيه اى ويژه داشتند.533 بنابر گفته شهرستانى، اين دو بت را هم عمرو بن لحى به مكه آورده بود.534 اين دو بت از خدايان دوگانه مذكر و مؤنث بودند. با اينكه احتمال مى رود كه داستان فجور اين مرد و زن و مسخ شدن آنها داستانى ساخته مكّيان باشد تا بدين وسيله به كعبه قداست بيشترى داده و با آفريدن معجزه هايى براى آن، منافع زيادترى را به سوى مكه جذب نمايند و برخى پژوهشگران نيز اين دو بت را از تخيلات اساطيرى عرب دانسته اند;535 اما در منابع روايى شيعى نيز اين مطلب از زبان امام على(عليه السلام) نقل شده كه در پاسخ سؤالى درباره اين دو بت فرمود: آنها دو جوان زيبا روى مذكر و مؤنث بودند كه در حال طواف در خانه خدا، در مكان خلوتى دچار فحشاء شده و خداوند آن دو را مسخ كرد. پس از آن قريش گفتند اگر خداوند راضى نبود كه آنها نيز مانند خودش پرستش شوند; آنها را مسخ نمى كرد و تبديل به سنگ نمى كرد.536
با اين كه به طور طبيعى قريش بت هاى كعبه و مكه را پرستش مى كرد، اما آنها اصنام ساير قبايل را نيز مى پرستيدند; به شرط آنكه آنان نيز بت هاى قريش را بپرستند. قريش با اين كار توانسته بود بت هاى عرب را در كعبه جمع كند. همين امر سبب شد كه قبايل ديگر هم كعبه را محترم شمارند و هر ساله براى حج و عمره به آنجا بيايند. اين كار سود مادى و معنوى مطلوبى براى قريش داشت و مكه به صورت بازار ثابتى براى مردم اطراف آن در آمده بود.537

لات، عزى و منات
 

از مشهورترين بت هاى حجاز سه بت لات، عزى و منات مى باشند كه نامشان در قرآن كريم آمده است.538 گويا اين سه بت نزد قريش و ديگر عرب هاى مقيم مكه، داراى سلسله مراتبى بوده اند. ابن كلبى مى نويسد، قريش و ديگر ساكنان مكه، عزّى را بيش از ديگر بتان تعظيم مى كردند و پس از آن لات و منات قرار داشتند.539 همچنين بت هاى ياد شده نسبت به بت هاى پنجگانه، كه نام آنها هم در قرآن آمده است و ما به زودى به معرفى آنها خواهيم پرداخت، احترام بيشترى داشتند; زيرابت هاى سه گانه به آنها نزديك تر از بت هاى پنج گانه بودند.540
لات: ياقوت، روايت كرده است كه لات انسانى از قبيله ثقيف بود كه پس از مردن، عمرو بن لحى مرگ او را انكار كرد و گفت او نمرده بلكه وارد صخره شده است. عمرو، بنايى روى آن ساخت و ثقيف را به پرستشش دعوت كرد.541 بنابر اين گزارش، احتمال داده مى شود كه عرب به تناسخ باور داشته است.542 وجوه زيادى در نام گذارى، لات ذكر كرده اند كه خيلى قابل اعتماد نيستند. سهيلى مى نويسد، سنگى كه عمرو بن لحى در كنار آن به مردم اطعام مى كرد به صخرة اللات شهرت داشت. طبرى هم آن را همان الله دانسته كه تاء تأنيث بر آن افزوده شده است.543
درباره جايگاه لات در گزارش هاى تاريخى اختلاف به چشم مى خورد. ابن كلبى، آن را در طائف دانسته كه جديدتر از بت منات بود. او در توصيف بت ياد شده مى گويد: پارچه سنگى چهار گوش بود كه تنى چند از يهود نزد آن سبوس (سويق) مى كوبيدند. قريش و همه عرب آن را بزرگ داشته و فرزندان خود را تيم اللات و زيد اللات نام مى نهادند و در اشعار به آن سوگند مى خوردند.544
طبرى روايات گوناگونى آورده كه لات بتى در نخله بوده كه قريش آن را مى پرستيدند. او مى نويسد، برخى گفته اند لات در طائف بوده است ياقوت، هم موضع آن را طائف دانسته است.545 بيضاوى ضمن آنكه لات را مشتق از لوى به معنى طواف دانسته جايگاه لات را همانند ياقوت، طائف معرفى كرده است.546 در جمع بين اين روايات پژوهش گران معاصر احتمال داده اند كه افزون بر وجود معبدى براى لات در طائف و نخله، كه اولى مورد پرستش ثقيف و دومى مورد پرستش قريش بوده است، البته معابد ديگرى براى اين بت در حجاز و غير آن وجود داشته است.547 آن گونه كه از وصف مورخان برمى آيد، بتكده لات همطراز خانه خدا در مكه، از جهت منزلت و احترام و پرده و پوشش بوده است به طورى كه هر سال پارچه آن عوض مى شد و ثقفى ها براى آن خادم و پرده دار بر مى گزيدند. قطع درختان و صيد حيواناتش حرام و هر كه در آنجا پناه مى گرفت در امان بود.548 برخى نام هاى افراد به اين بت منسوبند مانند تيم اللات، زيد اللات، عائذ اللات، شكم اللات، وهب اللات و شيع اللات. جالب توجه است كه در ميان اين نام ها عبد اللات ديده نمى شود. هر چند برخى از پژوهش گران معاصر از چنين نامى ياد كرده اند.549
گويا بت لات رمز خورشيد بوده است و ممكن است همان الهه لاتون نزد يونانيان باشد كه آن را از عرب يمن گرفته اند. و شايد به همين سبب خانه اى كه بر روى آن ساخته بودند بيت الربّه ناميده مى شد; چون در باور پرستش كنندگان آن، بت لات مؤنث بوده است.550قرآن كريم با استهزاء از اين اعتقاد مشركان ياد كرده است.551 ولهاوزن هم خداى خورشيد را منطبق بر بت لات دانسته است. با توجه به مؤنث بودن واژه شمس در عربى، اللات كه به معناى خداى مؤنث است، مى تواند بر الهه خورشيد تطبيق كند.552 قبيله ثقيف، مقارن ظهور اسلام بت لات را پرستش مى كرده است، كه به امر پيامبر(صلى الله عليه وآله)ويران شد. ثقيفيان از نابودى بت خود خوددارى مى كردند و از تخريب آن بسيار نگران بودند. آنان مى ترسيدند كه اگر از خدايشان دفاع نكنند صدمه اى به آنان برسد. زنان ايشان گريه و زارى مى كردند. مغيرة بن شعبه به دستور حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) آن را نابود كرد و اموال و زيور آلاتش را به ابوسفيان داد تا دين پسران مسعود ثقفى را اداء كند.553
العزّى: از ديگر بت هاى مشهور حجاز بت العزّى بود، كه بنابر گفته ابن كلبى، متأخر از بت هاى لات و منات بوده است. استدلال او بر اين تأخّر اين است كه عرب ها پيش از عزّى، فرزندان خود را منسوب به يكى از آن دو بت به نام هاى زيد منات ، عبد منات و تيم اللات مى كردند. با اين حال، او مى نويسد، عبد العزّى قديمى ترين نامى است كه عرب به آن منسوب شده است. گويا نخستين كسى كه عزى را به عنوان ربّ برگزيده است ظالم بن اسعد بوده است.554
درباره پرستشگاه عزّى، روايات گوناگونى هست. ابن كلبى، آن را در نخله نزديك مكه دانسته، كه داراى پرده دارانى نيز بوده است; اما طبرى و زبيدى ضمن نقل گزارش ياد شده، طائف را هم به عنوان جايگاه عزّى نوشته اند. با اين حال، منابع آن را معبود قريش و كنانه به شمار آورده اند.555 اصل و ماهيت عزّى مجموعه اى از سه درخت در نخله بوده است و در كنار آن بتى قرار داشت كه قبايل غطفان، غنى و باهله آن را مى پرستيدند و مورد احترام قريش نيز بوده است.556 ابن كلبى با بيان اين كه عزّى بزرگ ترين بت، نزد قريش بوده است، به طورى كه به زيارتش رفته و براى آن هديه و قربانى مى دادند، مى نويسد : آنان براى عزّى، درّه اى از وادى حراض را، كه سقام ناميده مى شد، قرقگاه و حرم قرار داده و آن را همانند حرم كعبه مى نماياندند.557 به سبب وجود سه درخت در پرستشگاه عزّى، درخت پرستى نيز از گونه هاى پرستش نزد عرب به شمار آمده است. گويا درختان اين بت، مقدس بوده و قطع آنها مجاز نبوده است. خوار و خفيف شمردن پرستش عزّى از سوى حضرت رسول(صلى الله عليه وآله)براى قريش به قدرى دشوار بود كه ابو اُحيحه هنگام مرگ، از بيم ترك پرستش آن پس از او، گريه مى كرد.558
پيشينه درخت پرستى به نجران باز مى گردد. گفته اند در نجران درختى بوده كه مردم آن را پرستش مى كردند و در هر سال به مناسبت عيدى كه داشت، پارچه هاى زيبا و زيور آلات زنان را به آن مى آويختند. ازرقى هم به درختان بزرگى به نام ذات انواط اشاره كرده است كه اهل جاهليت آنها را بزرگ داشته و نزد آنان قربانى مى كردند. اعتقاد به درخت پرستى در ميان عرب ها به قدرى قوى بود كه پس از اسلام برخى از حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) نيز درخواست مى كردند كه براى ايشان ذات انواط قرار دهد. پيامبر(صلى الله عليه وآله) در پاسخ مى فرمود، شما از من چيزى خواستيد كه قوم موسى از او خواستند و آيه «اجعل لنا الهاً كما لهم آلهة» را قرائت مى كردند.559
عزّى را همانند لات رمز خورشيد نيز دانسته اند. بنابر اين با توجه به مذكر و مؤنث بودن برخى خدايان همچون اساف و نائله، احتمال مى رود كه لات و عزى نيز از همين خدايان دو گانه باشند و هر دو يكى از جلوه هاى تشخّص بخشى به كواكب و ستارگان بوده اند. رواج گسترده نام عبد العزى در شبه جزيره، حكايت از گستردگى اين باور دارد.560 در قرآن كريم به باور مشركان در مؤنث بودن عزى و لات و منات اشاره شده است.561 بنابر تحقيقات خاورشناسان، در اشعار و آثار عرب پيش از اسلام و ساكنان نواحى گوناگون جزيرة العرب، نام اين بت مشاهده شده است. براى مثال، در شعر اسحاق انتيوخ، (كه در نيمه نخست قرن پنجم ميلادى مى زيسته) به پرستش عزّى اشاره شده و هم او عزّى را با ونوس منطبق دانسته است. در منابع سريانى مربوط به نيمه نخست قرن ششم ميلادى، همزمان با منذر، (پادشاه حيره)، نيز آمده است: منذر، تعدادى راهبه را به عزّى پيش كش كرد. بنابر بررسى هاى مذكور، پرستش عزّى، هم مظهر درخت پرستى ساكنان شبه جزيره، به ويژه مكّيان، بوده است و هم مظهر ستاره پرستى آنان; امّا در اينكه آيا معتقدان به عزّى در مكه و مركز شبه جزيره به جنبه هاى آسمانى آن نظر داشته اند يا نه؟ محل بحث است. برخى دين پژوهان مى نويسند: شايد درست تر اين باشد كه اعتقاد به عزّى را اعتقادى وارداتى و مأخوذ از باورهاى بين النهرينى و بابلى و احتمالا مصرى در خصوص احترام و تكريم ستاره صبح بدانيم. به عبارت ديگر، تكريم عزّى در مناطق مركزى شبه جزيره، بيشتر تقليدى و بدون آگاهى از هويت واقعى اين بت بوده است.562
منات: اين بت از بت هاى سه گانه اى است كه قرآن كريم از آنها ياد كرده است.563 بنابر گفته ابن كلبى منات نيز از قديمى ترين بت هاى مورد پرستش عرب بوده كه فرزندان خود را به ياد آن عبد منات و زيد منات مى ناميدند.564 ابن دُريد به تعداد زيادى نام، اشاره كرده كه منسوب به اين خدايند و نشانگر اعتقاد گسترده عرب به آن مى باشد.565 منات در منطقه قُديد در ساحل دريا بين مكه و مدينه قرار داشت و افزون بر اينكه مورد پرستش هذيل و خزاعه بود، خداى اوس و خزرج نيز به شمار مى آمد. حتى اوس و خزرج بيش از ديگران منات را بزرگ مى داشتند ; به طورى كه حج خود را تمام نمى دانستند مگر اينكه در كنار آن سر بتراشند و قربانى كنند. برخى نويسندگان فِرق و اديان، منات را بت غسان نيز دانسته اند.566 با اينكه ابن حبيب مى نويسد، منات در منطقه سيف البحر مورد پرستش انصار، ازد، هذيم و قضاعه بوده; اما ابن كلبى مى گويد: عرب جملگى به بزرگداشت آن مى پرداخت و برايش قربانى مى نمود و نزد قريش نيز محترم و گرامى بود.567

بت هاى مشهور اطراف جزيرة العرب
 

از جمله بت هاى مورد پرستش عرب ها خدايان پنج گانه (وَدّ، سُواع، يغوث، يعوق و نسر) بوده اند كه قبلا به آنها اشاره كرديم و قرآن كريم هم از آنها ياد كرده است.568 گويا اين بتان به عنوان وسيله، به شمار مى رفتند و هر يك تلبيه اى ويژه داشته اند. اينان هر يك در منطقه اى و از سوى قبايلى پرستش مى شدند. سواع در نعمان معبود تيره هاى بنى كنانه بوده و آنان با قربانى كردن نزد آن دورش طواف مى كردند.569 بنابر گفته برخى محققان، بت ياد شده، كه به صورت زنى بوده است، در سرزمين ينبع در ساحل يثرب قرار داشته است.570
وَدّ از بتان عرب شمالى بوده كه قبايل كلب آن را پرستش مى كردند. اين بت در باور مَعينى هاى يمن رمز الهه قمر به شمار مى آمده است. جايگاه آن در سرزمين دومة الجندل بود كه به توصيف ابن كلبى شكل مرد تنومندى، با زيور آلات و شمشير و كمان بوده است.571 صورت مردانه اين بت حكايت از مذكر بودن آن دارد. ابن دريد، كه آن را به فتح و كسر واو (وَدّ، وِدّ) خوانده است، مى گويد، برخى آن را مشتق از حُبّ دانسته اند. او همچنين مى نويسد، وَدّ نام كوهِ معروفى است و عبدودّ از رجال منسوب به اين بت است.572
يغوث نيز مانند بت ودّ در دومة الجندل معبود تيره بنى مذحج و قبايلى از يمن بوده است. جايگاه آن در اَنعم بود كه تيره غطيف آن را ربوده و به نجران بردند. نام هاى عبد يغوث و عبيد يغوث به آن منسوبند.573
يعوق در اَرحَب خداى قبايل همدان و خولان بوده و برخى آن را خداى غسان و خيوان نيز دانسته اند.574
نسر معبود تيره ذو الكلاع در منطقه حمير و غُمدان، (قصر پادشاه يمن)، قرار داشت. اين بت يكى از مشهورترين خدايان عرب جاهلى است كه به صورتِ پرنده كركس بوده است.575 ياقوت مى نويسد، حمير، اين بت را در سرزمين بلخع پرستش مى كرد; اما من نشنيده ام آنان كسى را به نام عبد نسر بنامند; شايد به اين دليل كه آنها به دين يهود گرايش داشته اند.576 ابن دريد هم اسمى از بت نسر نبرده است. ابن كلبى از يافتن نامى كه از نسر مشتق شده باشد اظهار ناتوانى كرده است.577 برخى پژوهشگران احتمال داده اند كه نسر در اصل نماد پرستش ستارگان بوده است; زيرا نام آن در نقوش قتبانى و سبأيى، كه رودوكاتاكيس و ولهاوزن منتشر كرده اند، وجود دارد.578 در هر حال بردن نام اين بت هاى پنجگانه در قرآن كريم نشانگر رواج اعتقاد به آنها در ميان عرب جاهلى است.
سعد از ديگر بت هاى حجاز، بود كه در ساحل جدّه قرار داشت و به صورت سنگ بلندى متعلق به مالك و ملكان، پسران كنانه بود.579 ابن دريد، آن را بتى در ساحل دريا در تهامه دانسته كه عكّ و ديگر تيره هاى اطراف، آن را پرستش مى كردند.580 گويا روى اين صخره بزرگ به عنوان تبرّك، قربانى صورت مى گرفت. اين همان بتى است كه وقتى يكى از معتقدان به آن براى قربانىِ شتر نزدش آمد، شترش رميد. او سنگى به معبود خود زد و آن را به استهزاء و مسخره گرفت.581
برخى بت ها نام خود را از مكان گرفته بودند. خدايانى چون ذو الشرى و ذو الخلصه از اين نمونه اند. گر چه ابن دريد، الشرى را درخت حنظل دانسته و ذو الشرى را بت مشهورى معرفى كرده است.582 ذو الخلصه در منطقه عبلاء، ميان مكه و يمن، قرار داشت كه به وسيله تيره ها و طوائف بجيله، خثعم، حارث بن كعب، جرم، زبيد، غوث بن مراد و بنو هلال بن عامر پرستش مى شد.583 ابن كلبى و ياقوت نوشته اند، بت ذوالخلصه به صورت سنگ سفيد و نگارينى بود كه چيزى شبيه تاج بر روى آن قرار داشت. اين بت در سرزمين تباله، بين مكه و مدينه، جاى داشت و قبايل خثعم، بجيله، ازد السّرات، دوس و ديگر تيره هاى هوازن آن را بزرگ داشته و برايش قربانى مى كردند.584 بنابر گفته ابن كلبى ذو الشّرى بت بنى حارث بن يشكُر از قبيله ازد بوده است. ياقوت، هم اين نكته را به نقل از ابن كلبى آورده است; اما خود ياقوت، پيش تر آن را خداى تيره دوس دانسته كه براى آن قرقگاهى هم تعيين كرده بودند. جالب است كه طفيل بن عمرو پس از پذيرش اسلام از همسرش خواست كه از او جدا شود چرا كه وى مسلمان است. همسرش گفت من هم دين تو را مى پذيرم. طفيل از او درخواست كرد كه در كنار آب ذو الشّرى غسل كند. آن زن از بت بر فرزند خود احساس خطر و نگرانى كرد. طفيل ضمانت كرد كه آسيبى به او نخواهد رسيد.585
بت فَلس در سرزمين نجد و پرستش كنندگان آن قبيله طىء و پرده دارانش از بنى بولان بودند. گويا هم اينان نخستين پرستش كنندگان بت ياد شده بوده اند. فَلس صورت انسانى و تمثال آدمى با بينى قرمز داشته كه پيروان آن پس از پرستش، برايش هديه و قربانى مى دادند.586
ذو الكفين معبود قبايل خزاعه و دوس بوده است. بنى منهب بن دوس نيز به پرستش آن روى آوردند. ابن كلبى آن را خداى عمرو بن حممه دوسى از حكام عرب به شمار آورده است.587 اين همان بتى است كه وقتى طفيل بن عمرو دوسى به دستور پيامبر(صلى الله عليه وآله) براى سوزاندنش رفت خطاب به آن گفت:
يا ذا الكفين لست من عبادكا *** ميلادنا اكبر من ميلاد كانى حشوت النار فى فؤادكا.588
مناف نيز از بت هاى مشهور عرب بود كه فرزندان خود را به ياد آن نام گذارى مى كردند. ابن كلبى با اين كه از اين بت و نام گذارى عرب به نام آن سخن گفته است; اما از جايگاه آن و كسى كه آن را نصب كرده است اظهار بى اطلاعى كرده است.589 گفته اند، مناف نام بتى است كه ريشه لغوى آن از ناف ينوف و اناف ينيف به معنى بلندى و رفعت است. ابن دريد، افراد فراوانى را نام برده كه به عبد مناف مشهورند.590
از ديگر خدايان عرب رضى است كه فرزندان خود را به نام آن عبد رضى مى ناميدند. اين بت معبود بنى تميم بوده و به معنى خواست و اراده خوب است و احتمالا صفتى براى خداى خدايان به شمار مى رفته است. گفته اند، رضى بتكده اى بوده كه مستوغر پس از مسلمان شدن آن را ويران كرد.591
عميانس خداى ديگرى در سرزمين خولان بود كه هر ساله سهم خود را از حيوانات و زراعات دريافت مى كرد. نوشته اند تيره اى از خولان به نام اُدوم، كه همان اسوم است، اين بت را مى پرستيدند و درباره اينان آيه «و جعلوا لله مما ذرأ من الحرث و الانعام نصيباً فقالوا هذا لله بزعمهم و هذا لشركائنا»592 نازل شده است.593
نام اين بت در ماجراى وفد خولان، كه در ماه شعبان دهم هجرى به محضر حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) شرفياب شدند، آمده است. گويند پيامبر(صلى الله عليه وآله) از آنان درباره بت عميانس سؤال كرد. آنان پاسخ دادند كه ما خداى بهترى جايگزين آن كرده ايم و پس از بازگشت ويرانش خواهيم كرد. آنان پس از آموزش قرآن و سنت، بازگشته و عميانس را نابود كردند.594ياقوت در توصيف خولان هيچ اشاره اى به اين بت و وفد آنان به محضر پيامبر(صلى الله عليه وآله) نكرده است.595
بت بعل از بت هاى مورد اشاره قرآن كريم است.596 معلوم نيست مقارن ظهور اسلام اين بت در شبه جزيره عرب مورد پرستش بوده باشد ; اما پرستش آن در ميان ساميان و اعراب شمالى رواج داشته و در شبه جزيره سينا با نام بعلو مورد تكريم بوده است.597 شرف البعل نام كوهى است در راه مدينه به شام و بعل در آيه «اتدعون بعلا و تذرون احسن الخالقين»598، خداى قوم الياس بوده و بعلبك هم به نام آن شهرت دارد. اين بت را يونانيان تكريم كرده و محل آن را بتكده، قرار داده بودند.599
بت ها و خدايان فراوان ديگرى در شبه جزيره عرب مورد پرستش و تكريم بوده اند كه نويسنده اين سطور جهت اختصار از آوردن نام، جايگاه و تيره هاى پرستش كننده آنها خوددارى كرده و خواننده علاقمند را به منابع مربوط ارجاع مى دهد.600 از مهم ترين مظاهر
شرك جاهلى درخواست شفاعت از بتان بود كه قرآن كريم در آيات فراوانى به آن اشاره كرده است .در تفسير آيه هجده از سوره يونس آمده است كه نضر بن حارث مى گفت روز قيامت لات و عزى براى من شفاعت خواهند كرد.601

پي نوشت :
 

522. الازرقى، همان، ص 120 ـ 121; ابن اثير، عزّ الدين على، كامل تاريخ بزرگ اسلام وايران، ترجمه عباس خليلى. تهران: مؤسسه مطبوعات، بى.تا، ج 1، ص 299.
523. ابن كلبى، همان، ص 122 ; الحوت، همان، ص 40; محمد باقر مجلسى، بحار الانوار، ج 38، ص 76; ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 17، ص 279.
524. الشهرستانى، محمد بن عبد الكريم، الملل و النحل، تحقيق محمد سيد كيلانى. مصر: شركة مكتبة مصطفى البابى الحلبى، 1396 ق / 1976 م، ج 2، ص237 ـ 238 ; ابن نعمت علوى، همان، ص 33.
525. ابن كلبى، همان، ص 123 ـ 124.
526. ابن حبيب، المحبر، همان، ص 171 ـ 172; الازرقى، همان، ص 117.
527. ولوى، همان، ص 89.
528. مسعودى، همان، ج 2، ص 238; السهيلى، همان، ج 1، 101 ; جواد على، همان، ج 6، 78 ـ 79.
529. محمد بن على بن بابويه معروف به شيخ صدوق، من لا يحضره الفقيه، قم، مؤسسه انتشارات اسلامى، چاپ سوم، 1413، ج 2، ص 238; شيخ حرّ عاملى، وسائل الشيعه، قم، مؤسسه آل البيت لاحياء التراث، چاپ اول، 1409، ج 13، ص 206 و ج 14، ص 8).
530. محمد بن حسن طوسى، كتاب الغيبة للحجة، قم، مؤسسه معارف اسلامى، چاپ اول، 1411، ص 123، محمد باقر مجلسى، بحار الانوار، بيروت، مؤسسة الوفاء، 1404، ج 51، ص 289.
531. الازرقى، همان، ج 1، ص 120 ; شهرستانى، همان، ج 2، ص 238، جواد على، همان، ص 80.
532. السهيلى، همان، ج 1، ص 105.
533. ابن كلبى، همان، ص 124.
534. ابن حبيب، المحبر، همان، ص 311 و 318، شهرستانى ،همان.
535. سالم، همان، 408 ـ 409.
536. محمد بن يعقوب كلينى، الكافى، تهران، دار الكتب الاسلاميه، چاپ چهارم، 1365 ش، ج 4، ص 546; شيخ حرّ عاملى، وسائل الشيعه، همان، ج 13، ص240 و ج 20، ص 322 ; على بن ابراهيم قمى، تفسير القمى، قم، مؤسسه دار الكتاب، چاپ سوم، 1404، ج 2، ص 83).
537. ابن حبيب، همان; جواد على، همان، ج 6، ص 81 ـ 82.
538. النجم(53)، 19.
539. ابن كلبى، همان، 122.
540. معارج(71)، 23; ابن كلبى، همان.
541. الحموى، ياقوت بن عبدالله، معجم البلدان، تحقيق فريد عبد العزيز الجندى. بيروت: دار الكتب العلمية، 1410 ق / 1990 م، ج 5، ص 4.
542. جواد على، همان، ص 68.
543. السهيلى، همان، ج 1، ص 102 ; ابن كثير، ابوالفداء اسماعيل، تفيسر ابن كثير، تصحيح خليل الميس، بيروت: دار القلم، د.ت، ج 6، ص 223.
544. ابن كلبى، همان، ص 112 ـ 113 ; الحموى، همان; الزبيدى، همان، ج 4، ص 55.
545. طبرى، جامع البيان، همان، ج 13، ص 77.
546. البيضاوى، عبد الله بن عمر، تفسير البيضاوى، بيروت: مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، الطبعة الاولى، 1410 ق / 1990 م، ج 4، ص 205.
547. جواد على، همان، ص 227 ـ 228 و 232.
548. ابن حبيب، المحبر، همان، ص 315; تفسير ابن كثير، همان، ج 4، ص 223; جواد على، همان، ص 228.
549. ـ، همان، صص 213، 327، 350، 453; ابن كلبى، همان، ص 112; جواد على، همان، ص233 ; سعد زغلول، همان، ص 249.
550. سعد زغلول، همان، ص 248; جواد على، همان، ص 228.
551. النجم(53)، 21.
552. ولوى، همان، ص 88; شوقى ضيف، همان، ص 89 ـ 90.
553. ابن سيد الناس، ابو الفتح محمد، عيون الاثر فى فنون المغازى و الشمائل و السير، تعليق ابراهيم محمد رمضان. بيروت: دار القلم، الطبعة الاولى، 1414 ق / 1993 م، ج 2، ص 282 ـ 283; طبرى، همان، ج 13، ص 77; ابن كلبى، همان، ص 113 و 117.
554. ابن كلبى، همان، ص 114; الزبيدى، همان، ج 4، ص 55 ـ 56.
555. ابن كلبى، همان; طبرى، همان، ج 13، ص 79; الزبيدى، همان; ابن كلبى، همان، ص 122 ; ابن نعمت علوى، همان، ص 33.
556. ابن حبيب، المحبر، همان، ص 315; طبرى، همان; الزبيدى، همان; ابن كلبى، همان، ص 120.
557. ابن كلبى، همان، ص 114 ـ 115.
558. همان، ص 119 ـ 120.
559. اعراف (7)، 138، الحموى، همان، ج 5، ص 309; جواد على، همان، ص 60; الازرقى، همان، ص 130.
560. سعد زغلول، همان، ص 249 و 340; ولوى، همان ص 88.
561. نجم (53)، 21.
562. ولوى، همان.
563. نجم (53)، 21.
564. ابن كلبى، همان، ص 109.
565. ابن دريد، همان، صص 131، 170، 182 و 235.
566. ابن كلبى، همان; طبرى، همان; ابن نعمت علوى، همان، ص 33; شهرستانى، همان، ج 2، 237 ـ 238; سعد زغلول، همان، ص 247 ـ 248.
567. ابن حبيب، المحبر، همان، 316 ـ 317 ; ابن كلبى، همان، ص 109 ـ 111.
568. نوح، 23.
569. شهرستانى، همان، ج 2، ص 237; ابن حبيب، همان، ص 311 ـ 315 ـ 316; ابن نعمت علوى، همان، ص 33.
570. جواد على، همان، ص 76; ابن كلبى، همان، ص 106; سعد زغلول، همان، ص 246.
571. ابن حبيب، همان، ص 316; ابن كلبى، همان، ص 107 ـ 109; شهرستانى، همان; جواد على، همان; ابن نعمت علوى، همان، ص 33; سعد زغلول، همان، ص 344.
572. ابن دريد، همان، ص 110 ـ 112.
573. ابن حبيب، همان; شهرستانى، همان; ابن كلبى، همان; ابن نعمت علوى، همان; ابن دريد،همان، ص 96 و 153.
574. ابن حبيب، همان; شهرستانى، همان; ابن نعمت علوى، همان; كلبى، همان.
575. ابن حبيب، همان; شهرستانى، همان; ابن نعمت علوى، همان; جواد على، همان; سعد زغلول، همان، ص 243.
576. الحموى، همان، ج 5، ص 328; ابن كلبى، همان.
577. ولوى، همان، ص 88.
578. سعد زغلول، همان، ص 343.
579. ابن هشام، عبد الملك، السيرة النبوية، تحقيق مصطفى السقا و غيره. بيروت ك دار احياء التراث العربى، 1413 ق/ 1993 م، ج 1، ص 81; ابن كلبى، همان، ص 132; سالم، همان، ص 408; سعد زغلول،ص 246.
580. ابن دريد، همان، ص 56.
581. ابن كلبى، همان، ص 133; شهرستانى، همان، ج 2، ص 238; ابن هشام، همان; شامى، يحيى، الشرك الجاهلى و آلهة العرب المعبودة قبل الاسلام، بيروت: دار الفكر العربى، 1993 م، ص 51.
582. الحموى، همان، ج 3، 375; ابن دريد، همان، ص 503.
583. ابن حبيب، المحبر، همان، ص 316 ـ 317.
584. الحموى، همان، ج 2، 438; ابن كلبى، همان، ص 130.
585. ابن كلبى، همان، ص 134; الحموى، همان، ج 2، 438; الحموى، همان، ج 2، 438.
586. ابن حبيب، همان، ص 316 ـ 317 ; سعد زغلول، همان، ص 246; ابن كلبى، همان، ص 155.
587. ابن حبيب، همان، ص 318; ابن كلبى، همان، ص 133; الفيومى، همان، ص 427; جواد على، همان، ج 6، ص 275.
588. ابن كلبى، همان، ص133 ـ 134.
589. همان، ص 127 ـ 128.
590. ابن دريد، همان، ص 16، 17، 37، 47، 90، 96، 155، 156 و 474.
591. ابن كلبى، همان، ص 125; ولوى، همان، ص 89.
592. همان، ص 139; انعام (6)، 136.
593. همان، ص 139.
594. ابن كثير، البداية و النهاية، همان، ج 5، ص 108 ـ 109 ; الفيومى، همان، ص424.
595. الحموى، همان، ج 2، ص 465.
596. الصافات (37)، 125.
597. ولوى، همان، ص 89.
598. الصافات (37)، 125.
599. الحموى، همان، ج 1، ص 455.
600. در اين باره رك: ابن حبيب، المحبر، همان، ص 317 ـ 318; ابن كلبى، همان، ص 107 ـ 155; جواد على، همان، ج 6، صص 227 ـ 289; الفيومى، همان، ص 427 ـ 431.
601. رك: يونس 18 ; زمر 3 و 43 ; الزمخشرى، الكشاف، همان، ج 2، ص 336.
 

ادامه دارد .....



 

نسخه چاپی