ژوکر (The Joker)

ژوکر (The Joker)
ژوکر (The Joker)


 





 
عجيب ترين شخصيت منفي
شناسنامه چهره
بازيگر: هيث لجر
خالق: جري رابينسون، بيل فينگر، باب کين، جاناتان نولان، کريستوفر نولان و ديويد گوير.
فيلم ها: شواليه تاريکي(2008).
اهميت چهره: جذاب ترين شخصيتي که تا به امروز در فيلمي براساس کتاب هاي کاميک استريپ به تصوير کشيده شده است.
چالرلز راون (تهيه کننده): وقتي کريستوفر نولان با نگرش خاص خودش کار ساخت بتمن را به عهده گرفت، او دوباره به سراغ منشاء ظهور اين شخصيت يعني سري ديتکتيو کاميکز رفت. ساخت و تهيه بتمن مي آغازد زير نظر نولان براي ما در حکم بازآفريني شخصيت کلاسيک بتمن بود. به همين خاطر دليلي نداشت که به بتمن مي آغازد به چشم يک شروع نگاه کنيم و در ساخت فيلم ديگري درباره اين شخصيت داستان آن را ادامه بدهيم. در حافظه ما اين طوري ثبت شده که وقتي بتمن شروع به پاک سازي جرم و جنايت از خيابان هاي شهر گاتم کرد، خبر خوش اين بود که او به سر وقت جنايت هاي سازماندهي شده، رفته است. اما خبر بد اين است که قهرمان ملبس به لباس خفاشي در سرکشي هايش به سرتاسر شهر توجه اقليت هايي را هم به خود جلب مي کند. و حاشيه نشين ترين و خطرناک ترين فرد شهر که سرگرم کننده ترين آنها هم هست کسي نيست جز ژوکر. به همين خاطر بود که بايد شخصيت ژوکر را در شواليه تاريکي وارد مي کرديم.
کريستو فر نولان (کارگردان/يکي از نوسيندگان فيلمنامه):
اصلا قصد نداشتم دنباله اي براي بتمن مي آغازد بسازم و وقتي که احساس کردم دلم مي خواهد اين کار را بکنم، خيلي پيش خودم تعجب کردم. به سرعت ذهنم درگير اين مسئله شد که چطور بايد شخصيت ژوکر را در منشوري که در فيلم بتمن مي آغازد براي کل ماجرا چيده بوديم، قرار بدهم. اما توماس(تهيه کننده): به محض اين که کريس و ديويد گوير (يکي ديگراز فيلمنامه نويسان) تصميم گرفتند که همان مسير انتهايي فيلم قبلي را دنبال کنند و شخصيت ژوکر را حسابي وارد ماجرا کنند، دست مان آمد که مهم ترين و دشوارترين مرحله کارمان کجاست؛ ما بايد با خلق ژوکر تازه اي، شخصيت بتمن را به چالش مي کشيدم.
راون: خوش شانسي بزرگ ما در اين بود که بسياري از تماشاگران از تماشاي بتمن مي آغازد، نه به عنوان يک فيلم از سري بتمن بلکه به عنوان يک فيلم خوش ساخت و تماشايي، حسابي لذت برده بودند و سر ذوق آمده بودند. به همين خاطر اميدوار بوديم که اين حس نظر آنها نسبت به کار جديدمان هم وجود داشته باشد.
نولان: هيچ اجباري براي ما وجود نداشت که شخصيت ژوکر جک نيکلسون را ادامه بدهيم يا حتي از آن الهام بگيريم و اتخاذ چنين روشي براي ما بسيار حائز اهميت بود. از لحاظ داستاني به خوبي مي دانستم که شخصيت ژوکر ما بايد چه تفاوت هايي با قبلي اش داشته باشد. شخصيت ژوکر ما تا حدود بسيار زيادي از اولين نسخه هاي مصور بتمن الهام گرفته شده بود، يعني درست در همان چند داستان اولي که شخصيت ژوکر وارد ماجرا مي شود.
هيث لجر (ژوکر، از مصاحبه اي در آگوست2007):
راست اش من يکي از طرفداران پروپا قرص شخصيت ژوکري بودم که جک نيکلسون نقش آن را بازي مي کرد. اما خب از آنجايي که فيلم اول نولان درباره بتمن را ديده بودم، خيلي خب مي دانستم که بين يک فيلم از کريستوفر نولان و يک فيلم از تيم برتون تفاوتي اساسي وجود دارد. به همين خاطر زمينه براي بازآفريني شمايل تازه اي از ژوکر مهيا بود.
نولان: طبيعتا براي چنين نقشي دنبال بازيگر بسيار با استعدادي بودم. وقتي که با هيث ملاقات کردم و با هم درباره نگرشم نسبت به اين شخصيت حرف زديم، برايم مثل روز روشن شد که او هيچ ترسي از بر عهده گرفتن ايفاي نقش چنين شخصيت پر سروصدايي را ندارد، که خودش نيمي از انجام کار بود! وقتي اولين بار او را سر پروژه ديدم او خيلي زود به گروه ما پيوست درباره وجه آثارشيست طلبانه شخصيت ژوکر، نوع نگاه واقع گرايانه ام نسبت به او و تصميم شخصي ام براي خلق شخصيتي که واقعا تماشاگر را بترساند، برايش حرف زدم و متوجه شدم که او از قبل بسيار از اين ويژگي ها را گوشه ذهن اش پرورش داده است.
لجر: من و کريس روبروي هم نشستيم و صاف و پوست کنده مشخص بود که ما اين پروژه را با هم کار خواهيم کرد. تصاويري که ما از ژوکر در ذهنمان داشتيم، کاملا موازي يکديگر بود.
نولان: ما درباره شخصيت الکس در پرتقال کوکي(استنلي کوبريک) وآدم هايي از اين دست حرف زديم. هيث هم به صورت مستقل خصيصه هايي از شخصيت ژوکر را خلق کرد. من به چشم هايش نگاه کردم و پيش خودم گفتم...اين بازيگري که جلويم نشسته، مطمئن است که مي تواند اين نقش را دربياورد، او مي خواهد وارد پروژه شود و اين نقش را بازي کند. و تمامي اينها زماني رخ داد که ما حتي متن فيلمنامه را هم در دست نداشتيم! احساس مي کنم که آن وقت افرادي پيدا مي شدند که از انتخاب بازيگرها در اين مرحله خيلي خوش شان نيامده بود و کمي هم از اين کار متعجب شده بودند اما هميشه احساس مي کردم که هيث تمام قوايش را در اين نقش خواهد گذاشت و حضور شگفت انگيزي از خود به جاي خواهد گذاشت.
راون: ما بازيگرهاي ديگري هم براي اين نقش مد نظر داشتيم که دلم نمي خواهد اسم شان را ذکر کنم. البته کافي ست پيش خودتان فکر کنيد کدام بازيگرها ممکن است دل شان بخواهد چنين نقشي را بازي کنند و کلي اسم به ذهن تان خطور خواهد کرد. حرفم اين نيست که ما به گزينه هاي ديگر اصلا فکر نکرديم و درباره شان حرف نزديم، البته که اينطور نبود اما در اين ميان فقط يک بازيگر بود که به نقش به خوبي واکنش نشان مي داد.
لجر: حدود يک ماه در اتاق هتلي در لندن در را روي خودم بستم و شروع کردم به يادداشت روزانه نوشتن و ثبت نتايج آزمايش هايي که روي صدايم انجام مي دادم. به اين ترتيب توانستم بيش از پيش وارد قلمروي يک رواني تمام عيار شوم که نسبت به هيچ کس و هيچ چيز احساسي نداشت و وجداني هم نداشت که بابت کارهايي که مي کند، دچار عذاب شود؛ که اين آخري نکته جالبي بود، چون به اين ترتيب کارهايي که او ممکن بود انجام بدهد، ديگر هيچ حدومرز نداشت و تماشاگر هم هميشه انتظار دور از ذهن ترين کارها را از او دارد. يک چيز ديگر را هم که بايد درباره ورود به جهان شخصيت بگويم اين است که اين پروسه بيشتر شبيه به تجربه اي شخصي است؛ من تمامي کتاب هاي مصوري که ژوکر در آنها حضور داشت را مي خواندم و بعد چشم هايم را مي بستم و صددرصد روي آنچه در ذهن داشتم، تمرکز مي کردم. گذشته از اين، استعاره ماسک بر صورت و از پشت ماسک بازي کردن هميشه يک سود داشته است؛ اين طوري مجوز انجام هر کاري که دلت مي خواهد را به دست مي آوري.
ليندي همينگ (طراح لباس): براي طراحي لباس هاي ژوکر به اولين جاي که سرزديم، مجموعه اي از عکس ها بود؛ من يک دنيا عکس از ستارگان دنياي پاپ و مانکن هاي سرشناس مد را زيرورو کردم تا شايد افرادي را پيدا کنم که مدل لباس پوشيدن آنها به ژوکر کتاب هاي مصور شباهت داشته باشد. شايد بهترين توصيف براي لباس هاي ژوکر در شواليه تاريکي اين باشد که انگار ترکيبي از لباس هاي ويوين وست وود با جاني راتن، سيد ويشس و پيت دوهرتي را تن او کرده ايم. ما به تمامي افرادي که به اين صورت لباس به تن مي کنند و به ظاهرشان اهميت زيادي مي دهند، فکر کرديم و از آنها الهام گرفتيم و بعد شخصيت ژوکر را داخل آنها قرار داديم. به جز اين، هر ويژگي ظاهري او به معني اين است که او به خودش واقعا اهميت نمي دهد؛ مثلا او زياد عرق مي کند و به احتمال قوي خانه درست و حسابي هم ندارد. ما سعي داشتيم او را طوري به تصوير بکشيم که انگار اصلا به فکر خودش نيست.
کانور اُساليوان (ناظر گريم زخم ها): قبل از آنکه کار طراحي زخم هاي ژوکر را شروع کنم، هيچ دليل يا توضيحي درباره دليل وجود آنها به من ارائه نشد. خيلي زود به اين نتيجه رسيدم که به جاي لبخندي ثابت بايد به فکر طراحي زخم هايي به آن فرم باشم؛ به همين دليل ذهن ام رفت سمت دوران پانک ها و اسکين هدها و شخصيت هاي نامتعارفي که در طول آن دوران با آنها برخورد پيداکرده بودم. اصطلاح خاص اين جور زخم ها «گلاسکو» يا «لبخند چلسي» است.
پيتر راب- کينگ (رئيس بخش گريم): ما با شخصيتي طرف بوديم که در گذشته طي حادثه اي صورت اش بدجوري آسيب ديده است. در فيلم هم شما نشا نه هايي از آن را مي بينيد و شخصيت اصلا قصد پنهان کردن آنها را ندارد. تماشاگر قرار است همان طور جاي زخم را ببيند که به طور طبيعي شکل گرفته است. به همين خاطر خيلي مهم بود که طراحي زخم ها طوري باشد که شکل صورت ژوکر خنده دار از کار درنيايد.
اُساليوان: بايد از منابع واقعي الهام مي گرفتم. شايد از خوش شانسي ام بود که ميوه فروش محله مان مردي بود که «لبخند چلسي» داشت. به خودم اين جرأت را دادم که از او بخواهم اجازه بدهد يک عکس از او بگيرم و او برايم توضيح داد که چگونه در اثر کشمکش با يک سگ اين زخم روي صورت اش ايجاد شده است. مثل روز روشن است که زياد پي گير ماجراي سگ و زخم ها نشدم اما عکسي که از او گرفتم در طراحي گريم صورت ژوکر خيلي کمک کرد.
لجر: يک ساعت و نيم وقت مي برد تا صورتم گريم شود. اعضاي تيم گريم براي ايجاد زخم ها ديگر از اتصال يک عضو مصنوعي استفاده نمي کردند بلکه با فن آوري تازه اي و با استفاده از ماده سيليکن زخم ها را به وجود مي آوردند. تمام لب پايين من در فيلم ساختگي ست.
اساليوان: پس از کشفي که سر فيلمبرداري آخرين سامورايي کردم، متوجه شدم که بهترين روش براي نصب عضو مصنوعي اين است که به جاي خارج ساختن آن از قالب و قراردادن آن روي صورت، از وسيله اي حامل استفاده کرد. من و رابت ترنتن سه سال وقت گذاستيم و25هزار دلار خرج کرديم تا اين روش را به نتيجه برسانيم. ما متوجه شديم که با استفاده از اين روش هم مي توانيم عضوي را به صورت گريم از کار دربياوريم که کيفيت بالا دارد و بي نقص است و براي انجام اين کار هم نصف زمان رايج وقت لازم است؛ که از خودش وقتي با بازيگران گران قيمت و بي حوصله کار مي کنيد؛ برگ برنده است.
لجر: رنگ کردن صورتم بيست دقيقه تا نيم ساعت طول مي کشيد. اساليوان: روز تست، هيث خيلي درباره رنگ کردن صورت اش نظر مي داد و بحث هاي او با کريستوفر نولان و جان کاگليون جونيور (مسئول اجراي گريم) به سمت يکي از نقاشي هاي فرانسيس بيکن کشيده شد که نولان خيلي به آن ارجاع مي داد. زخم صورت ژوکر، موقعيت «لبخند» سرخ را داشت و تاثير نقض فيزيکي را به خوبي القا مي کرد.گريم سياه و سفيد هم حالت دلقک آس و پاس را به شخصيت ژوکر اضافه مي کرد.
نولان: ژوکر ما قرائت هيث لجر از شخصيت ژوکر در سرتاسر فيلم نيروي مطلق ناهنجاري وآشفتگي است. او از وراي شهر آشوبي به شيطان مطلق تبديل مي شود و عدم اختصاص ويژگي هاي ممکن و جالب براي انساني جلوه دادن او را پيدا کرد اما موضوع اين بود که ما نمي خواستيم از نظر روايتي او ويژگي هاي انساني داشته باشد، دلمان نمي خواست اصل و نسب او را نشان بدهيم و بگوييم که اصلا دليل انجام کارهايش چيست، چون در آن صورت ديگر اين شخصيت به اندازه فعلي خطرناک جلوه نمي کرد.
کريستين بيل (بروس وين/بتمن): هيث با تمام وجود خود را وقف اين نقش کرده بود. او عاشق انجام اين کار بود. بازي کردن جلوي او درست شبيه به اين بود که هنرپيشه اي را روبروي خودت مي بيني که در کار و نقش اش غرق شده است. و هيث توانست ويژگي هاي پانک شخصيت ژوکر را به خوبي دربياورد؛ او شخصي آنارشيست، روان پريش و... خلق کرد که تماشاگر را به وحشت مي اندازد. کارش عالي بود.
مايکل کين (آلفرد): ژوکري که هيث لجر خلق کرد، شخصيت بي نظيري ست. او خيلي خيلي ترسناک است. من حدودا هر ماه سرکار مي آمدم و بعد از بازي کردن نقش ام به لندن برمي گشتم. يک بار وقتي سرصحنه آمدم، قرار شد صحنه هايي را بگيريم که آلفرد و بتمن ويدوئي را نگاه مي کنند که در آن ژوکر ما را تهديد مي کند. من پيش از اين ژوکر را نديده بودم و وقتي تصوير او را روي صفحه تلويزيون ديدم، ديالوگ هايم را فراموش کردم. مجبور شدم کار بازي را در آن لحظه متوقف کنم. چون نقش آفر يني هيث واقعا خيره کننده و کاملا هيجان برانگيز بود.
نولان: ژوکر شخصيت مطلقي است و هيث لجر آن را به همان صورت روي پرده بازآفريني کرد. يک جاي ماجرا براي من خيلي جالب است: لجر نقش آفريني دوران سازي خلق کرده اما کارش از يک نظر هم آسيب پذيراست؛ شخصيت ژوکر به نوعي عمق دارد؛ اين خصيصه اصلي بازي لجر است اما اين ويژگي به خودي خود در روايت فيلم وجود ندارد. لجر موفق مي شود شخصيت ژوکر را کاملا واقعي و بسيار هولناک تر از قبل جلوه بدهد. به نظرم يکي از دلايل اين کار، اين است که تماشاگر به نوعي حضور لجر در نقش اين شخصيت را باور مي کند و در نتيجه انتظار دارد که او خيلي راحت وارد اتاق شود و شروع کند به ريخت وپاش.
بيل: وقتي مي بينم بازيگري اينطور براي نقش اش اهميت قائل است و جلوه هاي تازه اي به آن مي بخشد، واقعا لذت مي برم. از بازي اش در فيلم معلوم است که لجر چقدر عاشق اين نقش بود من خودم هم دوست دارم به همين روش کار کنم. براي همين ترکيب ما، موقعيت ايده آلي براي من بود.
آرون اکهارت(هاروي/ دوچهره): همه سرصحنه لجر را دوست داشتند. خيلي کم پيش مي آيد که با ورود هنرپيشه اي به صحنه هر روز اعضاي گروه حسابي سرذوق بيايند. او آن چنان شوق و هيجاني از خود بروز مي داد که من کمتر بين هنرپيشه ها ديده ام. نولان هر وقت درباره او حرف مي زد، چشمانش برق مي زد. من تجربه بازي جلوي لجر را داشتم؛ از اينکه مي بيني تا اين اندازه خودش را در خدمت پروژه دشواري که با علاقه انتخاب کرده، قرارداده است، حسابي سرحال مي آيي. اينطوري به طرف مقابل هم کمک مي شود نقش اش را بهتر بازي کند. لجر تمامي اين کارها را سر صحنه مي کرد. به نظرم شواليه تاريکي صددرصد به هيث لجر تعلق دارد.
لجر: بازي در نقش لجر، لذت بخش ترين بازي ام بود. خيلي از اين موضوع در تعجبم که کريستوفر نولان مي دانست من مي توانم از پس اين نقش بربيايم. و اصلا نمي دانم از کجا فهميد که بايد مرا براي اين نقش به کار بگيرد. براي بازي در نقش ژوکر بيشترين ميزان آزادي را داشتم و تجربه شيريني را پشت سرگذاشتم.
مکس بر تمامي مشکلاتي که بر سر اين کار پيش آمد، غلبه کرد و نتيجه درخشاني گرفت. درست پيش از آنکه گروه براي ادامه کار فيلمبرداري به مالت برود، در جزيره دستخوش توفان هاي ويرانگر و بي سابقه طي30 سال گذشته شد که بخشي از دکور رم باستان را هم از جا کند و با خود برد. سپس ورود کشتي حامل مواد لازم براي بازسازي دکورها به دليل شرايط جوي نامساعد به تاخيز افتاد. از آنجايي که اسکات کارگردان با تدبيري ست، برنامه فيلمبرداري را تغيير داد تا به مکس فرصت کافي براي بازسازي دکور داده باشد. اسکات شانه اي بالا مي اندازد و مي گويد: «آدم مجبور است در مسير کارش بر مشکلات فائق آيد. مثلا اگر کسي به شما بگويد که سقف افتاده است!، شما بايد در پاسخ بگوييد خب، تا کي مي شود دوباره آن را سرجايش گذاشت؟ نمي شود که دست روي دست گذاشت و همين طور ايستاد. بايد به فکر چاره باشيد که چطور مي توانيد آن را تعمير کنيد. به همه چيز بايد از ديد مثبت نگاه کرد. البته معلوم است که حضور استعداد بزرگي در اين زمينه به نام آرتور مکس هم خيلي مهم است.»
کولوسيوم، که در يک سوم اندازه واقعي اش بازسازي شده بود، به مرور به ميدان چه الهام کراو مبدل شد. بعضي روزها، تعداد پنج هزار سياهي لشکر در داخل محوطه بنا از نزديک شاهد ايده پردازي هاي اسکات براي صحنه به صحنه فيلم بودند. 35 هزار سياهي لشکر ديگر هم قرار بود در مرحله پس از توليد با استفاده از فن آوري سي.جي. آي.(CGI) به فيلم اضافه شوند.
يکي از نفس گيرترين و چشمگيرترين سکانس هاي فيلم جايي بود که ماکسيموس در ميدانچه در حال نبرد است که چهار ببر بنگال يک دفعه بين گلادياتورها رها مي شوند. اسکات مي خندد و مي گويد: «واقعا کار ناجوانمردانه اي بود.!»
کراو هم به خوبي آن صحنه را يادش مي آيد: «راست اش، در ابتدا قرار بود اين سکانس با کرگدن گرفته شود، که اتفاقا يکي از دلايل علاقمند شدن من به اين پروژه بود. پيش خودم اين طور فکر مي کردم که کافي ست سکانس افتتاحيه نبرد، رابطه با مارکوس اورليوس و سکانس کردگدن ها را در اختيار من بگذارند تا از ماکسيموس شخصيت فناناپذيري بسازم. وقتي که به مراکش رسيدم، متوجه شدم که ايده کرگدن ها از کار درآمده و قرار است صحنه ها را با ببر بگيريم.»
قرار اصلي اين بود که ببرها تا فاصله نزديک گلادياتورها بيايند و همين باعث مي شد که نشود خيلي نسبت به ماجرا بي تفاوت بود. کراو چنين خاطراتي از ضبط آن سکانس دارد: «ما داشتيم جلوي چهار تا ببر بنگال نبردهاي پرجنب وجوش و خشن انجام مي داديم. جالب اين است که وقتي گربه اي درشت هيکل به شما حمله کند، به شما مي گويند چه کار کنيد؟ شما بايد آرام و بي حرکت بايستيد به همين خاطر حرکت هاي فيزيکي ما طبيعتا آنها را عصباني مي کرد. احتمال اش هم بود که به چشم آنها خيلي خوشمزه مي آمديم. برخوردهاي بسيار نزديکي با آنها تجربه کرديم و يک بار هم دل ام از حلقم بيرون زد، تنها شانسي که آوردم اين بود که ببري که روي من پريد، پنجه هاي محکمي نداشت وگرنه کارم تمام بود. بيشترش را بايد به حساب خوش شانسي بگذارم تا مديريت مناسب.»
آنطور که اسکات يادش مي آيد، حريف ماکسيموس در آن سکانس، برخورد نزديک تري با ببرها داشته است: «اولين شاتي را که قرار بود با کراو بگيريم، پيش خودم گفتم که "لعنتي، اين ايده محاله جواب بده!" ماکسيموس دارد اين پا و آن پا مي کند و در حال نبرد با حريفي است که ماسک نقره اي به صورت زده و بعد مي خورد زمين و ميدان خالي مي شود و قرار است که ببر وارد شود. بعد هم همه فرياد سرور و شادي سر مي دهند.» اسکات مي خندد و مي گويد: «اگر هم ايده مان فورا نمي گرفت، دخل من يکي حسابي آمده بود. ببر از در قفس بيرون آمد و گردوخاکي هوا کرد و بعد رفت به سمت گلادياتور ماسک به صورت و درست و حسابي به باسن او چنگ زد! بعد از آن ماجرا بود که او بيشتر حواس اش را جمع کرد.»
کراو نسخه نهايي فيلم را اولين بار در اتاق تدوين در لس آنجلس ديد: «يادم مي آيد که احساس خوشايندي داشتم، احساس غرور نمي کردم اما فکر مي کردم که به موفقيت بزرگي دست يافته ام. نتيجه نهايي خيلي بهتر از خيال پردازي هاي من درباره فيلم در حين فيلمبرداري آن بود.»
ساخت گلادياتور103 ميليون دلار خرج برداشت و در سرتاسر دنيا 457 ميليون دلار فروخت. فيلم پنج جايزه اسکار هم برد، از جمله بهترين فيلم و بهترين بازيگر مرد براي ارسل کراو.
کراو بعد از آن چهار بار ديگر با اسکات کار کرده است که آخرين اش فيلم رابين هود است که کار فيلمبرداري آن چندماه پيش به اتمام رسيد. در ماه مه 2010 اکران خواهد شد. يکي از لوکيشن هاي رابين هود که خيلي هم متناسب به ماجراي فيلم است، بورن و ودز بود. کراو ميگويد:«برگشتن به آنجا خيلي با حال بود. از همان لحظه ورودمان به فارنهام، شروع کردم به مرور خاطرات؛ مثلا اينجا همان جايي بود که زندگي اجتماعي من به عنوان ستاره سينما شروع شد. محرمانه لس آنجلس هم تجربه بزرگي بود و باعث شد که رايگان به کلوپ هاي شبانه حسابي راهم بدهند اما درواقع زندگي ام را تغيير نداد. گلادياتور زندگي من را از اين رو به آن روکرد. سرصحنه و در طول روز، مدام از من مي پرسيدند "اينجا چه اتفاقي افتاد؟"و من هم جواب مي دادم که اينجا چادر مارکوس اورليوس بود، آنجا بيمارستان صحرايي زده و برپا شده بود و آنجا هم چادر هم ماکسيموس بود، اينجا محل تيراندازي بود وآنجا هم که پرنده را ديدم و....خيلي جالب بود؛ تمامي خاطرات آن روزها برايم زنده شد و چه دوران شيريني بود.»
بدون شک، بين رابين هود و گلادياتور مقايسه هايي شکل خواهد گرفت: دوباره راسل کراو و ريدلي اسکات در کنار هم درباره قهرماني که با مشکلات عديده اي دست و پنجه نرم مي کند، فيلم ساخته اند.حتي مدل موي رابين هود هم شبيه به ماکسيموس است. کراو مي گويد: «مقايسه بين رابين هود و گلادياتور اصلا چيز بدي نيست. ما در ساخت اين فيلم کارهايي کرده ايم که در محدوده فيلمي مثل گلادياتور هم قرار مي گيرد. به قول ريدلي اگر مي خواهي افتخار کاري به نام تو ثبت شود، اگر آن کار ساخته و پرداخته ذهن خودت باشد، اشکالي که ندارد، خيلي هم خوب است. الان ده سال از ساخت گلادياتور مي گذرد و افراد ديگري سعي کرده اند که چنين اثري را خلق کنند اما موفق نشده اند حتي به اصل ماجرا نزديک بشوند. به همين خاطر است که اگر خودمان معيارهاي قبلي مان را ارتقاء ببخشيم، خيلي هم خوب است.»
منبع:دنياي تصوير - ش 188




 

نسخه چاپی