انسان های اولیه وسیرتکامل

انسان های اولیه وسیرتکامل
انسان های اولیه وسیرتکامل


 






 

عوامل عقلي و روحي تمدن
 

I- ادبيات: لغت و زبان – آثار نخستين آن در جانوران – ريشه‌هاي انساني زبان – تكامل زبان و نتايج آن – تربيت – ورود طفل در اجتماع – خطنويسي – شعر
 

ابتداي مرحلة انسانيت را بايد هنگام پيدايش كلمه و كلام دانست؛ با همين وسيله بود كه انسانيت انسان آشكار شد. اگر اين اصوات عجيب و غريبي كه به آنها نام «اسم عام» مي‌دهيم نبود، فكر انسان منحصر به اشيا و آزمايشهاي جزئيي مي‌شد كه آدمي مي‌تواند آنها را به خاطر بسپارد، يا از راه حواس، و بالخاصه حس ديدن آنها را فهم كند؛ در آن صورت، انسان نمي‌توانست طبقات و انواع مختلف اشيا را، مجزاي از فرد فرد خود اين اشيا، تصور كند و صفات را متمايز از اشيا، يا اشيا را متمايز از صفات، ادراك نمايد. اگر الفاظ نمايندة كليات نبود، ما مي‌توانستيم اين انسان يا آن انسان يا آن ديگري را مورد تفكر قرار دهيم، ولي هرگز نمي‌توانستيم مفهوم انسان كلي را فهم كنيم؛ زيرا چشم ما افراد انسان را مي‌بيند، ولي آن انسان كلي را نمي‌بيند؛ همچنين افراد اشيا را ادراك مي‌كند، ولي از ادراك نوع كلي هر شيء عاجز است. در واقع، انسانيت از آن روز آغاز شد كه موجودي نيم انسان و نيم حيوان در غار يا بر روي درختي نشست و مغز خود را براي يافتن و اختراع علامات صوتيي به كار انداخت كه بتواند معرف دسته‌اي از اشياي مشابه باشد: مانند كلمة خانه براي همة خانه‌ها، انسان براي همة انسانها، و روشني براي همة روشنيهايي كه روي آب و خشكي مي‌درخشند. از آن روز، براي پيشرفت عقلي انسان، راه جديدي باز شد كه پايان ندارد، زيرا كلمات، براي فكر، منزلت افزاركار را دارند و بديهي است كه تكامل مصنوعات، تا حدي، مديون به تكامل افزار كار است.
چون تاريخ دورانهاي اوليه از حدس و تخمين تجاوز نمي‌كند، در مورد پيدايش تكلم، نيروي خيال در فضاي وسيعي مي‌تواند به پرواز درآيد. ممكن است گفت كه نخستين شكل تكلم و زبان گشودن انسان – كه مي‌توان آن را اتصال با ديگران به وسيلة علامات ناميد – همچون فرياد عاشقانة يك حيوان به حيواني ديگر بوده است؛ اگر چنين باشد، مي‌توان گفت سرتاسرجنگلها و بيشه‌ها و چمنزارها پر از لغاتي است كه جانوران متعدد با يكديگر به آن وسيله سخن مي‌گويند. فريادهاي اخبار و ترس، بانگي كه با آن مادري بچه‌هاي خرد خود را مي‌خواند، جيك‌جيك و زق‌زقي كه با آن حيواني خوشحالي يا عشق خود را آشكار مي‌سازد، و صداهايي كه حيوانات بر روي درختان با يكديگر رد و بدل مي‌كنند، همه، گويي براي آن است كه حيوان مواد و ملزوماتي را جمع‌آوري كند تا كلام عالي بشري از آن ساخته شود. دختر جواني را در نزديكي شهر شالون، در فرانسه، يافتند كه در جنگل با جانوران به سر مي‌برد و هيچ لغتي جز زوزه و فرياد گوشخراش نمي‌دانست. اصوات زندة جنگلها در گوش ما كه وارد مرحلة تمدن شده‌ايم هيچ‌گونه معني ندارد؛ مثل ما، در اين مورد، مانند ريكه، آن سگ فيلسوف، است كه دربارة آقاي خود برژره مي‌گويد: «هر بانگي كه از دهان من بيرون مي‌آيد معنايي دارد، در صورتي كه آنچه از دهان آقاي من خارج مي‌شود بي معني است.» از همين اصوات و لغات حقير است كه، پس از تكامل، سيصد كلمه تشكيل شده، كه با آن پاره‌اي از قبايل عقب‌افتاده سخن مي‌گويند و رفع احتياج مي‌كنند.
براي انتقال فكر، در نزد مردم اوليه ايما و اشاره مقدم بر زبان و سخن گفتن بوده است؛ هم امروز نيز، هنگامي كه سخن نتواند مقصود را ادا كند، يا كلمه به خاطر نرسد، اشاره جانشين آن مي‌شود. شايد نخستين كلماتي كه انسان به آنها پي برده و ادا كرده فريادهايي، مانند صداي حيوانات، براي بيان پاره‌اي عواطف بوده است؛ پس از آن، نوبت به كلماتي رسيده كه، همراه با اشاره، براي نشان دادن جهت به كار مي‌رفته است؛ سپس، در موقع مناسب، اصوات تقليدي روي كار آمده، و به وسيلة آنها توانسته‌اند اشيايي را كه مي‌توان از اصوات آنها تقليد كرد بر زبان بياورند. پس از هزاران سال تغييرات و تطوراتي كه براي لغت و زبان پيش آمده، هيچ زباني نيست كه در حال حاضر صدها لغت تقليدي در آن موجود نباشد: «خرخر كردن»، «خش‌خش كردن»، «تق‌تق كردن»، و نظاير آنها؛ رنان اصل لغت عبري را پانصد ريشه و سكيت اصل تمام السنة اروپايي را چهارصد ريشه مي‌داند.- مثلاً كلمة divine (به معني الهي) از اصل لاتيني divus است كه آن نيز به نوبة خود از deus (به يوناني theos) گرفته شده و سانسكريت آن deva به معني خداست؛ در زبان جيپسي، با يك تغيير عجيب، كلمة مبين خدا به صورت devel درآمده است. همين طور كه از ريشة vid سانسكريتي، به معني دانستن، اين لغات نتيجه شده: در يوناني oida، در لاتيني video، به معني ديدن؛ در فرانسه voir، به همين معني؛ ‌در آلماني wissen، به معني دانستن؛ در انگليسي to wit؛ همين‌طور از پيشوند سانسكريتي ar، به معني شخم كردن، كلمة لاتيني arare و كلمة روسي orati و كلمة انگليسي to ear و كلمات arable و art و oar و شايد خود كلمة آرين aryan، به معني شخم‌كنندگان و كشاورزان، مشتق شده است-. نبايد گمان كرد كه لغت همة ملتهاي فطري ساده و ابتدايي است؛ البته بعضي از آنها از لحاظ الفاظ و ساختمان بسيط هستند، ولي پاره‌اي ديگر كلمات فراوان و تركيب پيچيده‌اي دارند، كه با زبانهاي ما شباهت دارد و حتي، از حيث ساختمان، از زبان چيني هم كاملتر است. با وجود اين، بايد دانست كه زبانهاي اوليه غالباً محدود به لغات حسي و جزئي است و، عموماً لغات و اسامي مربوط به كليات و مجردات در آنها كمتر يافت مي‌شود؛شك نيست كه نسلهاي زيادي از مردم، پشت سر هم،‌آمده و رفته‌اند تا انسان توانسته است، از اسامي خاص، اسم كلي و مطلق را استخراج كند.
در ميان بسياري از قبايل، كلماتي كه دلالت بر رنگها، بدون بستگي به اشياي رنگين، داشته باشد، و همچنين كلمات نمايندة مجردات – مانند: نغمه، جنس (زن و مرد)، نوع، مكان، روح، غريزه، عقل، كميت، آرزو، ترس، ماده، شعور و نظاير آنها – وجود ندارد. پيدايش اين كلمات مجرد، ظاهراً، نتيجة ترقي فكر بشري است، و ارتباط آنها با تفكر انساني ارتباط علت و معلول است؛ اين كلمات همچون افزارها و ادواتي هستند كه به دقت تفكر كمك كرده‌اند، و در واقع رموز و علايم تمدن به شمار مي‌روند. چون كلمات و الفاظ اين اندازه مزايا و فوايد را همراه داشته، مردم اوليه به آنها همچون هداياي آسماني و امور مقدس مي‌نگريسته‌اند؛ با همين كلمات بوده است كه فرمولهاي سحري مي‌ساخته‌اند؛ هر اندازه اين فرمولها بيمعني‌تر بود، قدسيت و اهميت آنها در نظر مردم زيادتر مي‌شد، و تا امروز هم قديست آنها باقي مانده است؛ مثالي از آن تبديل «كلمه» به «گوشت» است. - حضرت مسيح، به تعبير «قرآن»، «كلمة خدا» است و به تعبيري ديگر، همين «كلمه» است كه حالت تجسد پيدا كرده و «گوشت» و «بدن» حضرت مسيح از آن به وجود آمده است- . الفاظ و كلمات نه تنها وسيلة انديشيدن واضح و روشن بوده بلكه سبب پيدايش بهبودي در سازمان اجتماعي گشته است؛ چه، از لحاظ پيدا شدن بهترين وسيله براي تعليم و تربيت و انتقال فرهنگ و هنر، ارتباط عقلي محكميميان نسلهاي متوالي فراهم آورده است؛ با پيدايش لغات، وسيلة جديدي براي اتصال و پيوستگي افراد به يكديگر پيدا شد، به طوري كه مذهب و عقيدة واحدي توانست افراد يك ملت را در قالب متجانس واحدي قالبريزي كند؛ زبان بود كه توانست راههاي ارتباط جديدي، براي حمل و نقل و تبادل آرا و افكار، بگشايد و بر عمق زندگي به شكل قابل ملاحظه‌اي بيفزايد و، در عين حال، وسعت دامنة آن را نيز زيادتر كند. كدام اختراع ديگر است كه، به اندازة اختراع اسامي كليات، اين اندازه نيرومند و روشني بخش بوده باشد؟
بزرگترين فايدة كلمات و الفاظ، پس از توسعة فكر، تعليم و تربيت است. مدنيت عبارت از گنجينة عظيمي است از هنر و فرزانگي و عادات و اخلاق، كه با مرور زمان فراهم آمده؛ از همين ثروت فراوان است كه فرد، در ضمن تكامل و پيشرفت خود، غذاي روحاني خود را كسب مي‌كند. اگر اين ميراث بشري از نسلي به نسل ديگر انتقال نيابد، تمدن محكوم به مرگ مي‌شود؛ به همين جهت بايد گفت كه زندگي مدنيت مديون به تعليم و تربيت است. در ميان ملتهاي اوليه، تعليم و تربيت بسيار ساده و بدون پيچ و خم بوده است؛ ترتيب، در نظر آن ملتها، مانند حيوانات، عبارت از اين بود كه معلومات عملي به نسل جديد تعليم داده شود و سجاياي معدودي در نظر وي ايجاد گردد؛ تعليم و تربيت در واقع عبارت از آموزش اموري بوده است كه هركس به وسيلة آنها بتواند راه زندگي را پيدا كند؛ و انتقال آن از نسلي به نسل ديگر مانند انتقال حرفه‌اي از استادكار به شاگرد خود صورت مي‌گرفته؛ اين نوع تربيت مستقيم، كه منحصر در طريقه‌هاي عملي زندگي بوده، بسرعت كودك را به سرحد رشد مي‌رسانيده است. معمولا دورة تعليم و تربيت زماني به پايان مي‌رسد كه حيات جنسي آغاز مي‌كند؛ چون حيات جنسي پيشرس است، غالباً، زود هم از بين مي‌رود و خاموش مي‌شود. با چنين اوضاع و احوال، يك بچة دوازده ساله كامل است، و در بيست سالگي بايد گفت به سن پيري رسيده است. مقصود ما آن نيست كه بگوييم يك «مرد وحشي» روحية اطفال را دارد، بلكه مي‌خواهيم بگوييم كه براي او نيازمنديها و امكانات طفل جديد موجود نيست و نمي‌تواند از اين دوران نسبتاً طولاني و اطمينان بخش كودكي عصر جديد استفاده كند. طفل، در دورة تمدن، فرصت آن را دارد كه تقريباً تمام ميراث فرهنگي خود را تملك كند، و به اين ترتيب، انعطاف فكري و قابليت سازگاري با محيط خاصي به دست آورد، تا در ساية آن بتواند، در محيطي كه از حالت طبيعي بسيار دور است و حالت غيرثابتي دارد، به زندگي خود ادامه دهد.
آن محيط زندگيي كه انسان فطري در آن به سر مي‌برد، به طور نسبي، حالت ثباتي داشت و آن اندازه كه نيازمند شجاعت و تكامل شخصيت بود، به توانايي عقلي احتياج نداشت؛ به همين جهت، همة كوشش يك پدر اوليه آن بود كه شخصيت فرزند خود را خوب بسازد، چنانكه يك پدر امروزي همش مصروف بر آن است كه قدرت عقلي فرزند خود را پرورش دهد؛ او سعي داشت كه مرد بسازد، و هرگز در اين انديشه نبود كه دانشمند و محققي تربيت كند. به همين جهت، تشريفاتي و آدابي كه هنگام وارد كردن جواني در اجتماع مراعات مي‌شد، و به اين ترتيب سن نضج و پختگي او را معلوم مي‌كرد، بيشتر مبتني بر آزمايش شجاعت او بود، تا بر اندازه‌گيري مقدار معرفت و دانشمندي او؛ در ضمن اين تشريفات، آمادگي جوان براي كشيدن بار سنگين جنگ و مسئوليت زناشويي مورد آزمايش قرار مي‌گرفت، و خود فرصتي بود تا بزرگان قوم، با آزردن ديگران، وسيلة تفريح و خوشگذراني براي خود فراهم آورند؛ بعضي از اين آداب «به اندازه‌اي وقاحت‌آميز است كه انسان از ديدن و شنيدن آن شرم مي‌كند.» براي نشان دادن نمونة متوسطي از اين تشريفات بايد بگوييم كه، در ميان قبيلة كافرها، جواني را كه داوطلب وارد شدن در اجتماع بود در طول روز به عمل شاقي وامي‌داشتند و شب هنگام خواب را از او باز مي‌گرفتند، به حدي كه طفل از شدت رنج و خستگي مدهوش شود؛ براي آنكه آزمايش‌كنندگان بيشتر اطمينان به بلوغ طفل پيدا كنند، «در فواصل كوتاه، بيرحمانه‌ تن او را با تازيانه مي‌خستند و خون از آن جاري مي‌كردند». همين عمل باعث مي‌شد كه عدة زيادي از كودكان، در ضمن اجراي اين عمليات، جان مي‌دادند؛ گويا بزرگان قوم با نظر فيلسوفانه‌اي به اين حوادث مي‌نگريسته‌اند؛ شايد، با اين عمل خود، به سنت انتخاب طبيعي كمك مي‌كرده و بر عوامل مختلف آن، عامل جديدي مي‌افزوده‌اند. اين تشريفات، معمولا، بلوغ طفل را آشكار مي‌ساخته و آمادگي او را براي ازدواج معين مي‌كرده است؛ عروسها غالباً اصرار داشته‌اند كه شوهر آينده‌شان هرچه بهتر از عهدة اين امتحانات برآيد و رنجهايي را كه مي‌بيند نيكوتر تحمل كند. در بسياري از قبايل كنگو اين تشريفات با عمل ختنه كردن همراه است؛ اگر طفل در ضمن عمل ناله كند، يا حركتي از خود نشان دهد كه دليل بي‌تابي باشد، كسانش مورد ضرب و شتم قرار مي‌گيرند، و عروس آيندة او، كه شاهد و ناظر قضاياست، از شوهر كردن به او خودداري مي‌كند؛ يعني حاضر نيست زن يك «بچه ننه» بشود.
ملل اوليه در تعليم و تربيت، از خطنويسي بسيار كم استفاده مي‌كردند، و شايد اصلا از آن بهره‌اي نمي‌گرفتند. ملتهاي فطري از اينكه مي‌بينند اروپاييان، با كشيدن خطوط سياهي بر روي پاره‌كاغذي، مي‌توانند از فواصل بسيار دور با يكديگر ارتباط پيدا كنند، بسيار دچار شگفتي مي‌شوند. بعضي از قبايل، در نتيجة آميزش با ملتهاي متمدن كه به استعمار و استثمار آنان شتافته‌اند، خطنويسي را فرا گرفته‌اند، ولي بعضي از آنها – مانند قبايلي كه در شمال افريقا هستند، با وجود آنكه مدت پنج هزار سال است با ملتهاي خطنويس آشنايي دارند، هنوز نمي‌توانند خط بنويسند. قبايل سادة ديگر، كه تقريباً به حالت انزوا به سر مي‌برند و لذت سعادت ملتهايي را كه به تاريخ آشنا نيستند مي‌چشند، هرگز احتياج به خطنويسي را احساس نخواهند كرد؛ اين مردم، چون نمي‌توانند با نوشتن چيزهايي را كه مي‌خواهند محفوظ دارند، ناچار، حافظة بسيار قوي پيدا كرده‌اند و هرچه را بخوبي از بر مي‌كنند و آنچه را كه مي‌خواهند به فرزندان خود بياموزند با صداي بلند مي‌خوانند، و آن فرزندان، پس از شنيدن، در خاطر نگاه مي‌دارند؛ به اين ترتيب است كه تاريخ مختصر قبيله و آداب و سنن فرهنگي سينه به سينه منتقل مي‌شود. شايد ادبيات از موقعي پيدا شده باشد كه اين محفوظات و آداب ملي را با نوشتن تدوين كرده‌اند. بدون شك، اختراع خطنويسي در ابتدا با مخالفت شديد رجال ديني مواجه شده، و اين مردم، به عنوان آنكه خطنويسي سبب انهدام اخلاق و تخريب آيندة بشر خواهد شد، بر ضد آن برخاسته‌اند. بنا به گفتة يك افسانة مصري، هنگامي كه رب‌النوعي بنام تحوت فن خطنويسي را بر يكي از سلاطين مصر، به نام تحاموس، عرضه داشت، اين پادشاه نيكسيرت، به عنوان آنكه اين فن تمدن را از بين خواهد برد، از فرا گرفتن آن امتناع ورزيد و گفت: «كودكان و جوانان كه تاكنون حافظة خود را، براي آموختن و فهم كردن آنچه به ايشان مي‌آموخته‌اند، به كار مي‌برده‌اند، پس از پيدا شدن خط، ديگر غافل مي‌مانند و از استفاده از حافظة خود دست برمي‌دارند.» بديهي است كه ما، در خصوص اصل پيدايش اين افزار شگفت‌انگيز، جز توسل به حدس و تخمين راهي نداريم؛ ممكن است، همان‌گونه كه پس از اين خواهيم ديد، ريشة پيدايش خط با فن كوزه‌گري ارتباط داشته و با نقشهايي كه كوزه‌گران به عنوان «علامت كارخانة» خود بر روي سفالها رسم مي‌كرده‌اند مربوط باشد.
همچنين ممكن است، با وسعت يافتن ارتباط بازرگاني ميان قبيله‌ها، مردم خود را نيازمند وضع رموز و علايم كتبي ديده باشند، و قطعاً نخستين صورت اين نشانه‌ها و علامتها تصاويري بوده است كه كالاهاي رد و بدل شده و حساب طرفين را نشان مي‌داده است. هنگامي كه تجارت ميان قبايلي برقرار مي‌شد كه زبان يكديگر را نمي‌فهميدند، ناچار بودند وسيله‌اي اتخاذ كنند كه به وسيلة آن، طرفين معامله بتوانند مقاصد خود را به يكديگر حالي كنند. علامتهاي نمايندة اعداد، بدون شك، زودتر از ساير نشانه‌هاي خطنويسي اختراع شده و اعداد در ابتدا به صورت خطوطي متوازي بوده كه انگشتان دست را نمايش مي‌داده است. كلماتي مانند لغت five انگليسي و fünf آلماني و pente يوناني همه از يك ريشه مشتق شده‌اند، كه به معني كلمة «دست» است؛ علامتي كه روميان با آن عدد پنج را نمايش مي‌داده‌اند به صورت «V» است كه دستي را نشان مي‌دهد كه انگشتان آن از يكديگر باز شده، و عدد ده را به صورت «X» نمايش مي‌دادند كه از دو پنج نوك به نوك به يكديگر پيوسته ساخته مي‌شود. خطنويسي در ابتدا نوعي هنر بود، و هنوز هم در نزد مردم چين و ژاپن به همين صورت است، همان‌گونه كه مردم، وقتي نمي‌توانستند براي بيان مقصود خود كلماتي پيدا كنند، به ايما و اشاره متوسل مي‌شدند، همان‌گونه هم، براي انتقال افكار خود به زمان و مكان بعيد، از تصوير استفاده مي‌كردند. هر كلمه و هر حرفي، كه ما امروز از آن استفاده مي‌كنيم، روزي در گذشته به صورت منظره و تصويري بوده؛ چنانكه هم‌اكنون، براي علامت تجارتي و علامات نمايندة صور فلكي چنين است. تصاوير چيني، كه بر خطنويسي مقدم بوده، به نام “كو – وان” ناميده مي‌شود، كه معني تحت‌اللفظي آن «اشارات نقاشي شده» است؛ بر پايه‌هاي توتمها خطنويسي تصويري مشاهده مي‌شود؛ اين نوشته‌ها، چنانكه ميسن تصور مي‌كند، عبارت از تصاويري است كه قبيله براي نمايش شخصيت خود وضع كرده است؛ بعضي از قبايل ايجاد برشهايي بر روي چوب (مثل چوبخط حساب) را وسيلة به خاطر سپردن چيزي، يا فرستادن پيغامي، قرار مي‌دادند؛
نمونه‌هاي پيشرفته‌تري از خطنويسي، گاه‌گاه، در ميان ملل فطري مشاهده مي‌شود؛ چنانكه در جزيرة ايستر، در درياهاي جنوبي، علايم هيروگليفي را ديده‌اند، و در جزيرة كارولين نوشته‌اي به دست آورده‌اند شامل پنجاه و يك رمز و علامت، كه نمايندة افكار و اعداد بوده است؛ داستانها چنين مي‌گويند كه سران و كاهنان جزيرة ايستر علم خطنويسي را انحصاري خود كرده، هر سال يك بار، مردم را جمع مي‌كرده و نوشته‌ها را برايشان مي‌خواندند. آنچه مسلم است اينكه خطنويسي، در ابتداي امر، جزو رموز و غوامض به شمار مي‌رفته و خود كلمة «هيروگليف»، كه به معني «نبشتة مقدس» است، اين معنا را مي‌رساند. ممكن است كه آن مخطوطات پولينزي يادگاري از يكي از مدنيتهاي تاريخي بوده باشد، زيرا خطنويسي، به طور عموم، علامت تمدن است و وسيلة امتياز مردم متمدن از مردم دوره‌هاي اوليه به شمار مي‌رود.
ادبيات (literature)، علي‌رغم آنچه از خود اين كلمه برمي‌آيد و دلالت بر نوشته و حروف (letters) مي‌كند، در آغاز پيدايش، بيشتر كلماتي بوده كه گفته مي‌شد، نه حروفي كه نوشته مي‌شد؛ ادبيات از آوازها و ترانه‌هاي ديني و طلسمهاي سحريي سرچشمه مي‌گيرد كه معمولا كاهنان آنها را تلاوت مي‌كرده‌اند و از دهني به دهني انتقال مي‌يافت. كلمة كارمينا (carmina)، كه روميان قديم شعر را با آن مي‌ناميده‌اند، در آن واحد، به معني شعر و «سحر»، هر دو، بوده است؛ «اود» [ode]، كه در يوناني به معني قصيده و سرود است، در اصل، به معني طلسم سحري بوده است؛ همين گونه است حال در دو كلمة انگليسي rune و lay و كلمة آلماني Lied. وزن و آهنگ عروضي شعر، كه شايد تقليدي از حركات موزون طبيعت و بدن انسان بوده، در ابتدا به وسيلة جادوگران يا شمنها وارد كار شده است تا به اين ترتيب حفظ شعر آسانتر، و «تأثير سحري آن» بيشتر شود. يونانيان اولين شعري را كه در بحر ده‌هجايي گفته شده منسوب به كاهنان معبد دلفي مي‌دانند و مي‌گويند كه اين بحر را براي استفاده در تنظيم پيشگوييهاي خود اختراع كرده‌اند رفته رفته، شاعر و خطيب و مورخ، پس از آنكه همه در اين اصل كهنوتي و ديني با يكديگر مشترك شدند، از يكديگر تمايز پيدا كردند و در هنر خود به طرف امور دنيايي متوجه شدند؛ خطيب كسي شد كه اعمال پادشاهان را مدح مي‌كرد و از خدايان به دفاع مي‌پرداخت؛ و كار مورخ آن شد كه اعمال پادشاهان را ثبت و ضبط كند، و شاعر و سراينده و خوانندة سرودهاي مقدس وسازنده و نگهبان اساطير پهلواني و آهنگسازي شد كه داستانهاي خود را در قالب الحان مي‌ريخت و با آن ملت و پادشاهان را تعليم مي‌داد.

II- علم: سرچشمه‌هاي علم – رياضيات – نجوم – پزشكي – جراحي
 

به عقيدة هربرت سپنسر، كه تخصص عظيمي در جمع‌آوري دلايل براي اخذ نتايج دارد، كاهنان، همان‌گونه كه نخستين اديبان بوده‌اند، اولين دانشمندان نيز به شمار مي‌روند؛ علم از مشاهدات و رصدهاي فلكيي آغاز مي‌كند كه منظور از آنها تعيين وقت دقيق جشنهاي ديني بوده است؛ اين‌گونه معلومات و اطلاعات در معابد حفظ مي‌شده و، به عنوان ميراث ديني، از نسلي به نسل ديگر انتقال مي‌يافته است. ما نمي‌توانيم بگوييم كه چنين نظري صحت قطعي دارد، زيرا از امور مربوط به دورانهاي بسيار دور هيچ‌گونه اطلاع قطعي نداريم و جز حدس و تخمين افزار كار ديگري در اختيار ما نيست. ممكن است كه علم نيز، مانند اصول كلي مدنيت، با كشاورزي پيدا شده باشد. علم هندسه، همان‌گونه كه از اسمش برمي‌آيد، اندازه‌گيري زمين است - لفظ انگليسي هندسه كلمة geometry است كه اصل يوناني دارد و به معناي اندازه‌گيري زمين است. - همچنين ممكن است ضرورت تعيين هنگام كشت و درو و آمد و رفت فصول مختلف سال سبب آن شده باشد كه مردم به آسمان و ستارگان توجه كنند و تقويمي براي خود بسازند، و به اين ترتيب علم هيئت و نجوم پيدا شده باشد؛ پس از آن، كشتيراني سبب پيشرفت نجوم و تجارت باعث ايجاد رياضيات، و هنرهاي صنعتي علت پيدايش علوم فيزيك و شيمي شده باشد. دور نيست كه شمردن اعداد، قديميترين شكل سخن گفتن بوده باشد؛ هنوز، در بسياري از قبايل، عمل شمارش با سادگي خاصي صورت مي‌پذيرد كه ماية تفريح خاطر است. شمارش در ابتدا به وسيلة انگشتان دست بود، و از همين جا سلسلة اعشاري پيدا شده؛ هنگامي كه بالاخره توانستند مفهوم عدد دوازده را بخوبي فهم كنند – و شايد مدتي وقت براي اين فهم لازم بود – انسان بسيار خوشحال شد، زيرا عددي را يافته بود كه بر پنج تا از شش عدد نخستين سلسلة اعداد قابل قسمت بود؛ از همين وقت، سيستم عددشماري بر مبناي دوازده در حساب وارد شد، كه هنوز هم موجود، و اين اندازه در انگلستان مورد توجه است: دوازده ماه در يك سال؛ دوازده پنس در يك شلينگ؛ دوازده واحد در يك دوجين؛ دوازده دوجين در يك قراصه؛ دوازده اينچ در يك پا. عدد سيزده، برعكس عدد پيش از خود، به چيزي قسمت‌پذير نيست و، به همين جهت، مورد نفرت مردم و اسباب بدبيني شده است. از افزودن عدد انگشتان پا به انگشتان دست مفهوم عدد بيست حاصل شد. استعمال اين عدد در شمارش، از لفظ عدد هشتاد در نزد فرانسويان آشكار مي‌شود، كه به جاي آنكه بگويند اوكتان آن را چهار بار بيست مي‌نامند. قسمتهاي ديگر بدن نيز به عنوان واحد مقياس به كار رفته و هنوز معمول است. منبع: VMR-PCR.vmrpcr.ir
ارسال مقاله توسط کاربر محترم سايت : omidayandh



 

نسخه چاپی