سهم من از زندگي

سهم من از زندگي
سهم من از زندگي


 

نويسنده: ريحانه شاكر




 
او كه متولد سال 1309 در محله ي پاچنار تهران بود، در سن 15 سالگي با نواب صفوي آشنا شد و به عضويت فدائيان اسلام درآمد و در يك هه دوران فدائيان اسلام، در تمامي فعاليت ها نقشي ويژه و كليدي داشت و به عنوان بازوي قدرتمند شهيد نواب صفوي به حساب مي آمد.
از جمله فعاليت هاي شهيد عراقي در اين دوران،مأموريت در اعدام انقلابي هژير، مأموريت براي ترور شاه در تشييع جنازه ي رضا خان و وريت در اعدام انقلابي رزم آرا بود. در جريان دستگيري نواب، به همراه 52 نفر ديگر براي ملاقات وارد محوطه زندان قصر شده، در زندان متحصن شدند.
آن ها پس از تسخير بند، حفاظت از زندان را بر عهده گرفته و اعلام كردند تا تعيين تكليف در زندان خواهند ماند.بالاخره پس از مدتي، رژيم با همكاري اعضاي  حزب توده كه در داخل زندان بودند، داخل زندان شد و همه ي آن ها را دستگير و زنداني كرد.
عراقي نيز به مدت هفت ماه زنداني شد.
شهيد عراقي پس از نواب، مجذوب شخصيت روحاني و انقلابي امام شد و از آن پس، كليه ي فعاليت هاي سياسي و مبارزاتي خود را با سب تكليف از ايشان انجام داد.
عراقي كه داراي شم سياسي بالايي بود، فعاليت جداگانه هيئت هاي مذهبي را كه گاهي خنثي كننده اعمال يكديگر بودند، مصلحت دانست براي اتحاد بين هيئت هاي مذهبي با همكاري دوستانش؛ حاج صادق و هاشم اماني ائتلافي به نام جمعيت هاي موتلفه اسلامي را به وجود آورد.
عراقي به همراه دوستانش بعد از حمله رژيم شاه و بر هم زدند مراسم فيضيه در فروردين 1342، حفاظت از بيت امام را به عهده گرفت و در جريان 15 خرداد 1342 و دستگيري امام از تصميم گيرندگان اصلي تعطيلي بازار و حركت دادن مراجع و علماي بزرگ از حوزه ها به مركز استان ها و تهران بود.
يكي از فعاليت هاي موفق و سازماندهي شده ي هيئت هاي موتلفه، چاپ و تكثير و پخش اعلاميه علما به ويژه امام بود.
شهيد عراقي در جريان سالگرد قيام 15 خرداد، بر اساس يك برنامه ريزي دقيق و غافلگيرانه، متن اعلاميه امام را قبل از اخذ امضاهاي راجع و علماي ديگر آماده چاپ كرد و بعد از گرفتن امضاها، اعلاميه ها را به قدري سريع چاپ و توزيع كرد كه حيرت مأموران ساواك را بر انگيخت.
«عراقي» در جريان تصويب لايحه كاپيتولاسيون نيز به همين شيوه عمل كرد و در يك حركت سازمان يافته در طي دو ساعت تمام اعلاميه هاي امام را به خصوص در قسمت آمريكايي نشين تهران پخش كرد؛ كاري كه ساواك را به شدت خشمگين و عاصي كرد.
شاخه نظامي جمعيت هاي موتلفه، توسط شهيد عراقي و حاج صادق اماني شكل گرفت و اولين اقدامشان ترور حسنعلي منصور، نخست وزير وقت بود كه باعث شد طي آن شهيد عراقي و دوستانش دستگير شوند.
حكم اعدام او با اعتراض علما و طلاب حوزه علميه و تعطيلي حوزه ها مواجه شد و باعث شد حكم اعدام او به حبس ابد تبديل شده و او به مدت سيزده سال زنداني شود.
«عراقي» از اين قضيه هميشه ناراحت بود؛ حتي زماني به مادرش گفت: شما ختم قرآن گرفتي و نگذاشتي من شهيد بشوم!
در اولين ماه حضور خود در زندان قصر، اتاق ملاقات را تبديل به محل ميتينگ و سخنراني نمود كه باعث شد اتاق ملاقات از طرف مسئولين زندان تقسيم بندي شود تا با اين ترفند ملاقات كنندگان ديگر زنداني ها، با ملاقات كنندگان شهيد عراقي و يارانش همراه نشوند.
براي شكنجه روحي، او را به بند زندانيان عادي و كنار قاتلان و قاچاق چيان منتقل كردند.او در اين بند، زندان را تبديل به كلاس آموزش كرده
و به ارشاد زندانيان عادي پرداخت و با بزرگداشت اعياد مذهبي مثل نيمه شعبان سعي كرد مباني اعتقادي آن ها را محكم كند.
شهيد عراقي پس از آن كه وضعيت غذا را در زندان، نامطلوب ديد، داوطلب مسئوليت تهيه غذاي زندان شد. ابوالفضل حيدري از دوستان او  مي گويد «آخر شب خسته و كوفته مي آمد و خوشحال بود كه انجام وظيفه كرده و جلوي اسراف مواد اوليه را گرفته و غذايي طبخ كرده كه قابل استفاده كساني كه در حبس بودند، باشد.»با جمع آوري اطلاعات و اخبار زندان، در برابر تغيير ايدئولوژي سازمان مجاهدين خلق ايستادگي كرد و با روشنگري هاي خود، از اثرات سوء آن بر افراد كم اطلاع درون زندان، جلوگيري نمود. «او واقعاً حكم يك پدر را براي زندانيان داشت و هميشه جوان تر ها را روحيه مي داد.»
در بهمن 1355 به همراه تعدادي از همراهانش از زندان آزاد شد و تجربيات دوران طولاني مبارزه را به گروه هاي اسلامي تازه تشكيل شده منتقل كرد و در تهيه امكانات و تداركات آنان به سختي تلاش كرد تا جايي كه در اسناد ساواك، به عنوان  گرداننده اين گروه ها مطرح گرديد.
به پيشنهاد آيت اللّه بهشتي، براي سر و سامان دادن اوضاع محل سكونت امام به نوفل لوشاتو رفت. اولين ديدار او با امام پس از آزادي از زندان، بسيار شنيدني است «... مرحوم اشراقي به امام اطلاع مي دهد كه آقاي عراقي آمده اند. امام مي فرمايد: بگوييد بيايد تو. ايشان روي صندلي نشسته بودند. بلند مي شوند، نگاه مي كنند و مي گويند: مهدي تو هستي؟ چرا اين قدر پير
شده اي؟...»پس از پيروزي انقلاب ابتدا به حكم امام به رياست زندان قصر و سپس به رياست شوراي مركزي بنياد مستضعفان و همزمان سرپرستي امور مالي روزنامه كيهان برگزيده شد.
صبح روز چهارم شهريور 1358 هنگامي كه به اتفاق فرزند خود حسام، عازم محل كار بود، توسط سه موتور سوار كه عضو گروه تندرو و  راديكال اسلامي فرقان بودند، همراه فرزندش به شهادت رسيد.
امام خميني در مراسم تشييع پيكر او در شهر قم حضور يافت و گفت «مهدي عراقي يك نفر نبود. او به تنهايي بيست نفر بود. شهادت او براي من بسيار سنگين بود. او مي بايست شهيد مي شد و براي مردن در رختخواب كوچك بود.»او دو يا سه روز پيش از شهادتش به كميته امداد در ميدان بهارستان رفته بود و آهي كشيده و به حبيب اللّه عسگراولادي، دوست و همراه ديرينه اش در زندان گفته بود «عسگري انقلاب پيروز شد، كارها دارد درست مي شود و من و تو بايد آرزوي شهادت را به گور ببريم.... همه رفقا با شهادت رفتند، اما من و تو بايد در رختخواب حرام شويم.»
اما مرد روزهاي سخت مبارزه و شكنجه و زندان، مردي كه نه ماشين آن چناني داشت و نه از اين انقلاب براي خودش سهم و توشه اي مي خواست، و به قول خودش در تمام عمر تنها دست يك نفر را بوسيده بود و آن امام خميني بود و بس، در حالي كه فرزند بيست ساله اش محافظش شده بود، نمي دانست كه سهم او از زندگي بيش از در رختخواب مردن است. سهم او از زندگي «عند ربهم يرزقون است.»
منبع:نشريه ديدار آشنا- ش119



 

نسخه چاپی