اين طنز پارسي (3)

اين طنز پارسي (3)
اين طنز پارسي (3)


 

نويسنده:سيد مهدي حسيني




 
يادداشت هايي درباره طنز خواني و طنز نويسي
انسان، عامل خنده!
براي تحليل آثار فكاهي و خنده دار، بايد اول خنده و انواع آن را زير ذره بين دقت گذاشت و بين آن ها تفاوت قائل شد. البته ما نتيجه آخر را همين ابتداي كار عرض كرده و گفته ايم عامل خنده، خود انسان است. اين سخن برگسون، حكيم فرانسوي است. او به اين موضوع اشاره دارد كه خنده، بدون وجود آدمي در عالم خارج اتفاق نمي افتد (عجب كشفي! كاش ما زودتر به دنيا مي آمديم و اين جور كشف ها به نام ما ثبت مي شد!) او ادامه مي دهد: به همين دليل است كه حكماي قديم، آدمي را خندان يا «حيوان ضاحك» نام نهاده اند.(2)
اما خب، انسان به چه مي خندد يا چرا مي خندد؟ جوابش يك جمله كوتاه است. اما ما مثل ديگران آن را كش مي دهيم و به طور گسترده مطرح مي كنيم تا جاي ابهام باقي نماند!
آري! آن چه باعث خنده مي شود امور عجيب، غير طبيعي و نيز ممنوع (خط قرمزي) است. مثل رفتار و حركات احمقان، افراد گيج و سرگشته، انسان هاي بي تربيت و بد زبان، رفتار بخيلان، پر حرفي، زشت خويي، ريا كاري، لاف زني و...
مواجهه با چنين رفتار و گفتارهايي تأثيري بر انسان مي گذارد مثل قلقلك كه عده اي بشدت بر اثر آن مي خندند و عده اي نيز نه. به هر حال، تماشاي اين نوع رفتارهاو گفتارها و يا تقليد از آن، موجبات خنده را فراهم مي كند. بي جهت نيست كه «كمدي» را نيز در ادبيات غرب «اصلاح حماقت هاي اجتماعي» دانسته اند و موضوع آن را «مربوط به اطوار و اخلاق زشت و شرم آور»(3)
بر اساس آن چه گفتيم- البته با نقل قول از ديگران- مي توانيم حالا براي خنده ها، انواع و مراتبي تعريف كنيم تا خواننده هوشيار بر اساس اين تقسيم بندي، نوع خنده خود و ديگران را بر اساس هدف و نتيجه آن ارزش گذاري كند و به قول معروف، كلاه به سرش نرود و به هر سخني به ميزان ارزش خنده آن بخندد. (چه كار سختي!)

1. لبخند (خنده دلنشين)
 

اين نوع خنده در مواجهه با گفتار يا رفتاري دلنشين بر لب ها نقش مي بندد و در كل، چندان ربط با بحث ما ندارد. براي آن كه بحث ما كلي و خشك نباشد مثال هم مي زنيم! مثلاً اين سخن حافظ با معشوق، لطافت و دلنشيني خاصي دارد:
من چه گويم كه تو را نازكي طبع لطيف
اين قدر هست كه آهسته دعا نتوان كرد
مثال هاي ديگر:

نگار شوخ چشمم گاه گاهي
به حسن خود به عينك مي فزايد

درون عينكي چون آب شفاف
دو چشم مست او دل مي ربايد

ندانم يار من بي هيچ عيبي
چرا عينك زدن را مي ستايد؟

تو گويي نيك مي داند كه نرگس
درون آب، خوش تر مي نمايد!(4) (باستاني پاريزي)

نمونه ديگر:

دلبر ماه پيكر خود را
ديدم اندر چمن كه گل مي چيد

خار گل دست آن پري رخ را،
كرد مجروح و، او همي خنديد

گفتمش خنده چيست؟ با من گفت:
گل، به از خود نمي تواند ديد!

2. نوش خند (خنده اي براي سرگرمي)
 

خنده اي است كه بر حسب اتفاقات جالب يا رفتارهاي خاص كه ناخود آگاه از كسي سر مي زند. اين نوع خنده، تفرج و شادي را به همراه دارد اما خارج از عرف، آئين و ارزش هاي والاي انساني نيست. به عبارت ديگر مثل هجو، حريم ها را نمي شكند و صرفاً براي خنداندن و سرگرمي است. در اين حالت، نه اعتراض و انتقاد، و نه طعن و نيش خندي وجود دارد؛ يعني گزندگي در اين نوع خنده اصلاً مشاهده نمي شود.
گفتني ست كه هر گاه گوينده، اين اتفاقات را خارج از مرز تعيين شده تعريف كند و به عبارت خودماني، پا از گليم ادب و فرهنگ درازتر كند و خط قرمزها را زير پا بگذارد، ديگر خنده پيش آمده، از نوع «نوش خند» نيست و بايد آن را در موضوع «نيش خند» بررسي كرد، كه مربوط است به هزل و هجو.
نمونه هايي از لطايف كلامي و دلنشين كه منجر به نوش خند مي شود در اين قسمت نقل مي گردد.
نمونه اول
آن هنگام كه شخص به قصد خنداندن افراد برخي كلمات را درست ادا نكند يا جملات را درست به كار نبرد، خنده اتفاق مي افتد. معمولاً نويسندگان طنز براي جذابيت بخشيدن به اثر و نيز جلب توجه مخاطب و خنداندن او از اين شگرد بهره مي برند؛ مثلاً اين كلمات:
- تفادص، به جاي تصادف
- آي كيلو، به جاي آي كيو
- كلكسيون، به جاي كميسيون
- تشويش، به جاي تشريف (آورديد)
- سفت كنيد به جاي سرو كنيد
- پريز به جاي Please
يا جملاتي غير معمول كه باعث خنده ناخودآگاه مي شود؛
مثل جمله:
«ما امروز تشريف آورديم»، در جواب سؤال: «شما كي تشريف آورديد؟»
يا اين نمونه كه منحصر به فرد است!
«پسرم از من پرسيد:
- بابا با ماشين مي ري؟
گفتم: نه
گفت: با پياده؟!»
اديب فرهيخته آقاي بهاء الدين خرمشاهي- طنز پرداز پرمايه است- در كتاب طنز و تراژدي در بحث كژتابي هاي زبان، نمونه هايي نقل كرده است كه براي اين قسمت، شاهد مثال هاي خوبي به شمار مي رود:(5)
1.« يكي از دوستان براي من تعريف كرد كه سيزده به در به بستان آباد رفتيم و خيلي خوش گذشت. ولي آخرش پاي مادر بزرگ يكي از بچه ها شكست و از دماغ مان درآمد. طبعاً ذهن غير علمي بنده بي اختيار به تصور اين كه پاي شكسته مادر بزرگ يكي از بچه ها از دماغ (بيني) آن ها بيرون آمده است، خنده ام گرفت.»
2. من بچه برادر زن را دوست ندارم!
(من اين جمله را به يكي از بچه هايم كه بردارش را زده بود، گفتم!)
از زنده ياد عمران اصلاحي هم چند نمونه سراغ داريم كه فقط به يك مورد بسنده مي كنيم و بقيه آن بماند براي بخش هاي ديگر:
«يك شب در جلسه هيئت تحريريه روزنامه نشسته بوديم و داشتيم به سوژه فكر مي كرديم (؟!) باران شديد مي باريد و من مي ترسيدم دير به اتوبوس هاي جواديه برسم.
[پرويز] شاپور گفت: «مي رسانمت»
پرسيدم: «مگر ماشين داريد؟»
گفت: «نه چتر دارم!»(6)
منابع:
1. ستانه، همان آستانه است كه به دليل رعايت وزن، شكل واقعي واژه، درست به كار نرفته است، البته شاعران قديمي اين حق را داشته اند جرأت داريد شما واژه اي را اين جوري به كار بريد!
2. درباره ادبيات و نقد ادبي، ج2، ص 674.
3. فن شعر؛ ارسطو؛ ص3.
4. طنز پردازان، ص 107.
5. طنز و تراژدي، صفحات 50-42.
6. گزينه كاريكاتورهاي پرويز شاپور، ص1.
منبع: نشريه ديدار آشنا- ش119



 

نسخه چاپی