هروله میان عقل و دل و دین

 هروله میان عقل و دل و دین
هروله میان عقل و دل و دین


 


 
سریال ماندگار مختارنامه را همه دیده ایم. اینها سؤالاتی هستند که از لا به لای سکانس های آن سر برآورده برای امروز ما
با پخش سریال مختارنامه سؤالهایی به ذهن رسید که ما در این مقاله سعی بر آن داریم که با کمک آقای سید مجتبی حسینی تا حدودی به این سؤالات پاسخ دهیم.

قسمت نخست
 

فرار از هلاکت
 

مختار: آمدم، ولی بدون شمشیر!
کیان: کی با شمشیرت آشتی می کنی مختار؟
مختار: تا وقتی چون تویی به جای عقل از دلش فرمان ببرد. شمشیر چون منی در غلاف باقی می ماند.
کیان: خیلی عوض شده ای ابواسحاق.
مختار: عاقل تر شده ام کیان. من بعد می خواهم به جای دلم، مخم را به کار بیندازم. آداب قدرت با آداب طهارت فرق می کند سردار. فرمانده ای که بی تدبیر داخل در جنگ شود، خون خود و لشکریانش را هدر می دهد.
کیان: غلط نکنم اسیر بد مخمصه ای شده ای ابواسحاق!
مختار: اینکه سرداری شمشیرش را غلاف کند و به جنگ از پیش باخته ای نرود، نشانه اسارت در کمند شیطان نیست. اجتناب از خودکشی است که عین سخن وحی است؛ به دست خود، خود را هلاک نکنید.

پرسش این است:
 

مختار هم برای شرکت در جنگ علیه معاویه همراه با امام حسن و هم قیام در زندان کوفه از این استدلال منطقی استفاده کرد: من در جنگی که عاقبتش شکست است، شرکت نمی کنم. آیا این استدلال، همان اصل حفظ جان نیست؟ آیا مؤمن نباید خود را به مهلکه بیندازد؟

سیدمجتبی حسینی:
 

اصلاً مرز حق و باطل از همین جا آغاز می شود. اولاً همین که فردی پیرو امام معصومی است، یعنی اینکه خداوند تعیین مصداق آیه « و لا تلقوا بأیدیکم إلی التهلکه»( با دست خود، خود را به هلاکت نیندازید) به همان امام معصوم سپرده. در ثانی، دید فرد از یک شکست و پیروزی و هلاکت و سعادت، دید گسترده تری خواهد شد. ثالثاً صرفاً قضیه جنگ مطرح نیست. حفاظت از جان امام معصوم یک واجب است و نباید ترک واجب صورت بگیرد.

پرسش بعدی:
 

باید برگردیم به موضوع مهم امام شناسی. در بحث های ما جوانان همیشه مطرح می شود که وقتی با امام رو در رو باشیم، امام شناسی سخت تر از زمانی است که درباره آن صحبت می کنیم و فاصله داریم.

سیدمجتبی حسینی:
 

بله، ممکن است که این گونه باشد. ما طی تاریخ آموزش دیده ایم و چون کسی را در مقابل چشم خود ندیده ایم، حالتی مقدس برای ما پیدا کرده و در نتیجه کار برای ما ساده تر از آن زمان است. ولی خب از آن طرف هم کسانی در تاریخ بوده اند که در بحث امام شناسی موفق تر از ما هستند. آن هم در حالی که از کودکی هم بازی امام بوده اند. دقت کنید؛ مثلاً از اصحاب پیامبر نقل شده که « کان فینا کاحدنا»( وقتی در بین ما بود، انگار که یکی از ماست) و غریبه که وارد می شد، نمی شناخت ولی همان اصحاب گفته اند آنهایی که مبادی آداب بودند و از نظر معرفت و شناخت، مقام بالاتری داشتند، وقتی پیامبر حرف می زد- از این تعبیر استفاده شده که - طوری بودند که انگار پرنده ای روی سر دارند و تکان نمی خوردند هنگام حرف زدن ایشان( کانا علی روءسنا الطیر). این دو نوع را همیشه داشته ایم؛ چه آن موقع و چه حالا. منتها در هر دو مورد، وضعیت ما کم رنگ تر است. چه در آن بعد ذوق و عشق و چه در بعد بی معرفتی.

قسمت نخست
 

تلاش برای معاش
 

مختار: ببخشید عموجان، طوری با من حرف می زنید که انگار- خدای ناکرده- مرتکب گناه کبیره شده ام. تلاش برای معاش از راه حلال کم از مجاهدت در راه خدا نیست. و من خدا را شکر، خدا را شکر که در نبرد با زمین، همچون مجاهدان راه خدا بی ثمر نبوده ام.
عموی مختار: تلاش برای معاش نوعی مجاهدت هست اما نه در زمانی که عده ای تیشه برداشته و می خواهند ریشه دینت را قطع کنند.

پرسش این است:
 

مختار در پاسخ دعوت به همراهی با امام حسن از این استدلال هم بهره می برد: من زارعی پربار باشم، به از آنکه سربازی بی بر. تلاش برای کسب روزی یا یاری امام؟ مگر نگفته اند که تلاش برای کسب روزی حلال همانند جهاد است؟ تقیه کرده شاید.

سیدمجتبی حسینی:
 

نگاه کنید باز همین جا به بحث مهم امام شناسی می رسیم. وقتی اطاعت کامل از اولی الامر معصوم به میان می آید، دیگر بحث عقل و استدلال مطرح نیست. هر نوع کلامی اگر بیاوریم؛ حالا چه جنسش توجیه باشد و چه استدلال، باز هم بحث اطاعت از معصوم بالاتر است. بله، جایی از تقیه استفاده می کنند که خطر جانی هست یا نفعی به شیعیان می رساند( مثلاً داستان علی بن یقطین که به فرمایش امام در دستگاه حکومت، شیوه وضو و عبادتش را تغییر داد تا شناخته نشود؛ هم حفظ جان کرد و هم به شیعیان خدمت) ولی وقتی بحث یاری امام مطرح می شود، دیگر جای تقیه نیست. مگر می شود با این استدلال ها، اشتباه ها را توجیه کرد؟

قسمت چهارم
 

عمل به جای امضا
 

سلیمان:.... من بنا ندارم داغی را تازه کنم و زخمی را ملتهب اما چه کنم که بی وفایی ما به علی و اولادش را نمی شود کتمان کرد. فرق شکافته علی و جگر پاره پاره حسن گواه قصور ماست. من بنا دارم جبران مافات کنم. من، سلیمان بن صرد خزاعی بنا دارم به حسین بن علی نامه بنویسم و او را به کوفه دعوت کرده و با ایشان بیعت کنم. چنانچه با من هم عقیده و هم رایید، بسم الله! ذیل این نامه را مهر کنید. مختار!
مختار: بله شیخ!
سلیمان: نامه را مهر نمی کنی؟
مختار: نمی دانستم به چه قصدی دعوت شده ام، حضرات که مهر کردند نامه را بفرستید منزل، مهر می کنم.
سلیمان: با نفس عمل موافقی؟
مختار: من یک سربازم شیخ. شمشیرم را به قصد حمایت از پسر علی صیقل داده ام.

پرسش این است:
 

آیا کار مختار که نامه دعوت سران کوفه از امام حسین را امضا نکرد، صحیح است؟ او می گفت که ما با این کارمان امام را به مرگ دعوت می کنیم. والی سابق کوفه( نعمان بن بشیر) هم همین استدلال را داشت و سرانجام حرف آنها هم درست از آب درآمد. تکلیف چیست؟

سیدمجتبی حسینی:
 

برای پاسخ به این سؤال، یک شرط دارم؛ اگر امضا نکردن نامه با این دیدی که می گویم، باشد، کار درست و قابل تقدیری است؛ در صورت دعوت امام به کوفه و شناختی که از نااهلی مردم کوفه مطرح است، نامه را امضا نکرده تا امام به خطر نیفتد ولی باز اگر غیر از این باشد، خطاست. نکند که باز به بحث توجیه برسیم!

قسمت ششم
 

انشقاق امت
 

ابن زیاد: من از فتنه حسین بن علی سر درنیاوردم، آن هم در زمان خلیفه ای که ختم شعرا و ختم ادبا و زینت و زوید دین مصطفاست. اگر شما چیزی می دانید، من را هم آگاه کنید که جاهل نمیرم. حسین نوه رسول خاتم است؟ حرمتش به جای خود. نسبت خونی و خویشی با پیامبر خدا، آیا جواز بیعت شکنی است؟ ابولهب هم عموی پیامبر بود، پسر نوح هم پسر پیامبر، اما هر دو در کتاب خدا منفورند و مغضوب. حکومت حسین بر عراق عرب، یعنی همان حکومت پدرش علی. من از پیران شما می پرسم؛ میراث حکومت علی چه بود؟ جز انشقاق امت واحده رسول خدا؟

پرسش این است:
 

اولین خطابه ابن زیاد در مسجد کوفه و استدلال هایش قبل از قیام امام حسین، همه را به فکر انداخت؛ اینکه نباید در جامعه اسلامی تفرقه بیندازند و نباید وحدت بین امت اسلامی را در شرایط کنونی- بهر بهانه ای- مخدوش کرد. نباید برادرکشی راه بیافتد ... و پاسخ شما چیست؟

سیدمجتبی حسینی:
 

این حرف، مصداق همان کلام صحیح است که جای ناصحیحی استفاده می شود. به چند دلیل؛ اول اینکه فراموش نکنیم که قلب واقعیت صورت نگیرد؛ امام حسین که شمشیر نکشید و قیام نکرد. بلکه خروج از مدینه داشت و امتناع از بیعت. در هر مرحله نیز آشکارا از آغاز جنگ امتناع می کرد. امام با خانواده خود برای پاسخ به دعوت کوفیان آمده بود. لشکری همراه نداشت. امام از جنگ گریز داشت؛ گفت برمی گردم و راه را کج می کنم و چه و چه، ولی وقتی بحث زندگی با ذلت به میان آمد، گفت:« هیهات من الذله». در حالیکه خود کسانی که این حرف صحیح را می زدند، آغازگر جنگ شدند و برادرکشی راه انداختند. یعنی از یک کلام درست، سواستفاده کردند برای فریب دادن عوام. طبیعی هم هست که در هر دوره جمله ای محبوب می شود برای گول زدن مردم.
بله، وحدت در جامعه اسلامی نباید مخدوش شود؛ « شقت عصا المسلمین» نباید صورت بگیرد ولی در نظر بگیرید که اگر امام این حرکت را انجام نمی داد، تا آخر تاریخ می گفتند که چرا امام به کوفه نرفت و مسیر تاریخ را عوض نکرد. نامه های کوفیان حجت را بر ایشان تمام کرد. این را هم بدانید که خروج امام برای خلافت نبوده. حتی تصور کوفیان هم این نبوده که بر سیطره ای که یزید خلافت می کند، حکومت کنند. بلکه می خواستند با استفاده از ضعف حکومت جدید و خلیفه ناحق جدید، برای خود حکومت مستقلی ایجاد کنند. حتی می شود برداشت کرد که می خواستند برای خود امام جمعه ای بیاورند که هدایت شرعی کند و نه خلیفه.

قسمت ششم
 

غافل کشی؟
 

هانی: شنیدی یا بن عقیل؟ شنیدی پیغام این حرامزاده را؟ ابن مرجانه امشب به عیادت من می آید. به خدا قسم عیادت شیطان از من است. او نزد من می آید تا خود را پیش عوام محق و موجه نشان دهد. فرصت خوبی است که شرش را کم کنیم و راه کوفه را بر حسین هموار سازیم.
مسلم: یعنی چه کنیم شیخ؟
هانی: هرچند خوش ندارم که این ابلیس در خانه من کشته شود و ننگ مهمان کشی بر گردنم افتد ولی آبرویم فدای یک تار موی حسین. حاضری ابن مرجانه را بکشی؟

پرسش این است:
 

اگر مسلم بن عقیل، ابن زیاد را در خانه هانی می کشت، هیچ کدام از این اتفاق ها نمی افتاد و درواقع از فتنه ای بزرگ جلوگیری می کرد؟ دفع افسد به فاسد صحیح است؟ مسلم اشتباه کرد؟

سیدمجتبی حسینی:
 

کدام فاسد است و کدام افسد؟ شما شرایط را در همان روزگار ببینید که مسلم هیچ اطلاعی از آینده اتفاقات نداشت. مأمور بود به گرفتن بیعت و مؤظف بود به همان انجام وظیفه. الان ما که از بعد تاریخی داریم نگاه می کنیم، می توانیم حکم کنیم که فاسد چیست و افسد چه!
از یک طرف دیگر هم به ماجرا نگاه کنید که واقعاً مهم است؛ برای حفظ اسلام نمی شود خود اسلام را زیر پا گذاشت. نمی شود برای حفظ دین، برای درمان درد دین، از ضد دین استفاده کرد. مسلم به چه حجتی می توانست مسلم را بکشد؟ قتل کرده بود که قصاصش کند؟ اگر خلافی کرده بود و حدی باید زده می شد که قاضی باید حکم کند. نکته مهم اینجاست که این روش، شیوه خود معصومان است؛ برای آنها اجرای احکام اسلامی مهم تر از حکومت بوده؛ یعنی دیدگاه ائمه ماست که حدود الهی مهم تر از آن است که بروند سراغ حکومت و خلافت. مثلاً برای انتخاب خلافت، بعد از خلیفه دوم، امام علی(ع) نمی توانست با یک دروغ، حکومت را به دست بگیرد؟ از نگاه ما لابد دفع افسد به فاسد می شده ولی امیرالمؤمنین (ع) به گفتن یک دروغ هم راضی نبودند؛ چون احکام اسلامی مهم تر بوده، شیوه شان این بوده.

قسمت هفتم
 

در انتظار امام
 

سلیمان بن صرد: من قیام شیعه را تا پیش از رسیدن امامم به کوفه مکروه می دانم چون ترس دارم دشمن به بهانه این قیام عرصه را بر حسین تنگ کند و همان افتراق های سابق را به خورد عوام الناس بدهد که دیدید جماعت؟ دیدید حسین داعیه حکومت داشت؟ دیدید حسین سر جنگ داشته و حکومت را میراث حقه جدش می دانست؟ شما را هم توصیه به قیام نمی کنم.
حبیب بن مظاهر: سلیمان کجا؟!
سلیمان: می روم یعقوب وار در انتظار یوسفمان بنشینم حبیب. رأی من همان است که شنیدی. من مانع عزمتان نمی شوم.
حبیب: اما تو حریف امثال قاضی شریحی. تو نباشی، قاضی شریح با جعل احادیث و اکاذیب و تفسیر نادرست آیات وحی مردم را سست می کند.

پرسش این است:
 

حرف های سلیمان بن صرد در مخالفت برای قیام در کوفه:« تا امامم دستور ندهد دست به شمشیر نمی برم.» آیا این حرف و این نوع منطق، صحیح است؟

سیدمجتبی حسینی:
 

بله. چرا باید ایراد داشته باشد. حرف، حرف درستی است. مسلم مأمور امام حسین(ع) بوده در امر بیعت گرفتن و نه قیام کردن. البته اگر اسمش را قیام بگذاریم و با دید دفاع از خود یا دیگری ( هانی) به آن نگاه نکنیم. چون شما تأکید دارید بر قیام!

سؤال دوم:
 

آیا این سکوت همراهی با حکومت فاسد محسوب نمی شود؟
« دست به شمشیر نمی برم». آیا این حرف و این نوع منطق، صحیح است؟

سیدمجتبی حسینی:
 

این سؤال خوبی است؛ ایراد کار اینجاست که ما همیشه نگاهی صفر و یکی داریم؛ یعنی هر کسی که حرفی نزد یا سکوت کرد در قبال فلان اتفاق، مثلاً گمراه است. در حالی که این استدلال، درست نیست. اصلاً این منطق زورگوهاست که یا با ما هستید یا علیه ما. خیلی از مخالفت ها و موافقت ها در محل اختلاف، پیروی از حکومت فاسد نیست. اگر بخواهیم چنین نگاه سیاه و سفیدی داشته باشیم، به مشکل می خوریم. مضمون احادیث و روایات ما نشان می دهد که منطق با ما یا علیه ما صحیح نیست.

قسمت هفتم
 

دلایل زنانه!
 

زن کوفی: با هزار امید و آرزو یتیم بچه بزرگ کرده ام که نان آورم باشد و عصای دستم. خیرت پیشکش، نمی خواهم داغت به دلم بماند.
مرد: گناهش به گردن تو مادر جان. تو نبودی که یاری دادن خدا را در گوشم لالایی می خواندی؟ خب من هم می خواهم جهاد کنم.
زن: جهاد به تو نمی رسد که تنها نان آور خانه ای. همین ها که هستند، بس است.
زن در دعوا با مسلم بن عوسجه: خجالت نمی کشید با یک من ریش و پشم راه را بر زنان بسته اید؟
مسلم: خواهر من! به کدام قبرستان می خواهید بروید؟ میدان جنگ جای زنان نیست. به خانه هایتان بروید و فتنه نکنید.
زن: کدام خانه شیخ؟ خانه ای که سایه سرش را به قربانگاه برده اید، خانه نیست. جهنم است. شما هوس ریاست و تاج و تخت دارید، ما باید تاوانش را بدهیم؟
زن( در صحنه ای دیگر): تو را بکشند با لشکر یتیمانت چه کنم؟ گله شترداری یا نخلستان تا گردن جلوی کس و ناکس کج نکنیم؟
مرد: هیاهو نکن زن! آبروداری کن! به دفاع از دین خدا برنخیزم که کشته می شوم؟
زن: تو به دفاع از دین خدا برنخیزی، دین خدا از دست می رود؟ این همه خلق؛ آنها از دین خدا حمایت کنند...

پرسش این است :
 

استدلال زنان کوفی در مخالفت با قیام مسلم بن عقیل: شوهران ما را قربانی تاج و تخت نکنید/ ما از آینده خود بیمناکیم و...( چراغی که به خانه رواست، به مسجد حرام است)

سیدمجتبی حسینی:
 

اولاً به آن شدت که می گویید نبوده و تأثیر نداشته است. ولی در همان حد اندک هم از باب توجیه بوده. به هر حال این کار، فرار از کمک به فرستاده امام(ع) است؛ یعنی پایدار نبودن بر بیعت. یعنی دنیامداری.

قسمت هفتم
 

در انتظار امام
 

مسلم بن عوسجه: کجایی حبیب؟ چه کردی؟
حبیب بن مظاهر: انگار خاک مرده بر خانه ها پاشیده اند. گلویمان پاره شد بس که فریاد زدیم و از دیوار صدا برخاست، از خانه های کوفی ابدا. رفتم جلوی قصر، کسی نبود. پس مسلم کو یابن عوسجه؟
مسلم: نمی دانم حبیب؛ نمی دانم! وقتی که آمدم، کسی را ندیدم. نه جلوی قصر. نه داخل مسجد.
حبیب: یعنی تو با مسلم نبودی؟
مسلم: نه! تو که رفتی، ما هم رفتیم سد معبر کنیم که حریف هتاکی و فحاشی زنان کوفه نشدیم. مجبور شدیم راه را برایشان باز کنیم. خجالت کشیدم دست خالی نزد مسلم برگردم. رفتم خاکی به سر کنم که نشد. آمدم، دیدم کسی نیست. مسلم در کوفه غریب است حبیب! جایی را بلد نیست...
حبیب: ای نفرین به کوفه و کوفی! کوفه شوم است، کوفه نحوست دارد، کوفه طلسمی است...
مسلم: چه شد حبیب؟ کجا؟
حبیب: از کوفه و کوفی بیزارم یابن عوسجه! به جایی می روم مثل این کن فیکون شده نباشد. حسین در راه کوفه است. من به سوی حسین می روم... من طاقت ماندن ندارم؛ عاشق حسین دل به دریای شط می دهد.

پرسش این است:
 

حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه چرا در حالی که مسلم بن عقیل مهمان آنها بود و قیام را شروع کرده بود، او را رها کردند و به سوی امام(ع) شتافتند؟ آنها راه عقل را رفتند؟

پاسخ کارشناس:
 

در این مورد ابهامات زیادی هست و منابع مختلف، نظرهای متفاوتی دارند. طبیعی است که فیلم، یکی از این خبرها را مبنا قرارداده و براساس آن جلو رفته است تا به نوعی به یکی از سؤالات جواب دهد( موفق بوده یا نه؛ با مخاطبان است!). اگر هم مسلم قیام کرده باشد، الزاماً این دو بزرگوار در مسیر کربلا نبوده اند یا همراه مسلم نبوده اند. در حالی که به مسلم دسترسی نداشته اند، برای رسیدن به امام حسین(ع) عزیمت می کنند، عاقبت بخیری آنها نشان می دهد که راهی که انتخاب کرده اند، درست است.
منبع: همشهری جوان، شماره 290



 

نسخه چاپی