دليران تنگستاني(6)

دليران تنگستاني(6)
دليران تنگستاني(6)


 

نويسنده:مرحوم منوچهر آتشي




 

(9)واسموس و جنگ جنوب (آغاز و پايان ماجرايي که مي بايست پايان پذيرد و پذيرفت)
 

يکي از بهانه هاي انگليسي ها براي بدنام کردن نبرد دليران تنگستان وجود واسموس بود. آن ها به هر تلاشي بود مي کوشيدند اين نهضت را به نام او آلوده کنند. چون در آن گير و دار هيچ بهانه ديگري براي اين کار نداشتند.
واسموس به عنوان قونسول آلمان در بوشهر وارد عرصه عمل شده بود. اما آبادي استعمار، در عين اين که مي کوشيدند وجود اين مرد را از صورت يک مأمور سياسي خارج نموده، مفهومي وسيع تر به او ببخشند، در عين حال مي کوشيدند نگذارند واسموس ابتکار اين عمل را به دست گيرد و خان هاي جنوب را تحت تأثير قرار دهد. بي ترديد واسموس با نقشه هاي وسيعي وارد ميدان شده بود. اما قضيه از دو سو، هم خلاف خواسته هاي او بود، هم در عمل به ايده آل او جامعه عمل واقعيت مي پوشاندند:
1ـ انگليسي ها مي کوشيدند حرکت ضد استعماري مردم جنوب را معنايي ديگر ببخشند، اما بر اين که به اين آرزو برسند، مي بايست چنين حرکتي وجود نمي داشت.
2ـ مي بايست وجود کسي را بهاء تحقق خواسته هاي خود قرار دهند، واسموس، حاضرترين و راحت ترين حامل خواست آن ها بود، اما بدشانسي آن ها اين بود که:
الف)مردم جنوب، بدون هيچ گونه تحريک عوامل خارجي وارد عمل شده بودند، حتي بيش از ورود واسموس، اين کار تحقق يافته بود.
ب) تلاش آن ها براي اين که واسموس را عامل اين تحرک قلمداد کنند، خود کمک مؤثري به عملي شدن اعتراض جنوبي ها بود.
حقيقت اشتباه انگليس ها را مي توان از کتاب «تاريخ ايران، اثر ژنرال سايکس دريافت. وي در کتاب خود، ماجراي ورود واسموس و دخالت او را تشريح نموده، چگونگي درخواست توقيف او را شرح مي دهد:
هر کس واسموس را تحويل دهد علاوه برصد هزار تومان پول(با ارزش پولي آن روزگار)تفنگ و فشنگ و هر گونه کمک ديگر را از او دريغ نخواهند کرد.
زائر خضرخان که از دستگيري و فرار واسموس اطلاع حاصل کرده بود و مي دانست که کاپيتان نوئل، رد پاي واسموس را تا چاه کوتاه، تعقيب نموده، درست همزمان با ورود واسموس، وارد چاه کوتاه شد تا شيخ حسين خان رهبر دشتستاني ها را از چگونگي پيشنهاد انگليس ها با خبر سازد: - شيخ حسين خان! چنان که مي دانيد مذهب ما - اسلام-خدعه را در جنگ مباح دانسته است. با توجه به پيشنهاد انگليسي ها، ما مي توانيم ضمن گرفتن و تحويل واسموس به انگليسي ها، هم دو دشمن را به جان يکديگر اندازيم، هم خود سود مي بريم و با پول و تفنگي که از دشمن مي گيريم، عليه خودشان بهره برداري مي کنيم. شيخ حسين خان جواب مي دهد:
ـ خان ! آن خدعه اي که مذهب ما در جنگ روا داشته، نه چنان است که شما تصور کرده ايد اگر ما امروز پولي يا اسلحه اي از انگليسي ها بگيريم و حتي عليه آن ها به کار ببريم، آن ها کاري خواهند کرد که تاريخ، نبرد ما را عليه آن ها از صورت جنگي ميهني خارج نموده، به آن اين تعبير را بدهد که: دشتستاني ها دنبال فرصتي مي گشتند تا با تهديد خود خارجي ها را سر کيسه کنند و به بهانه جنگ براي خود سودي و پولي دست و پا کنند.
بنابراين بهتر آن است که ما بگذاريم با پول و دارايي خودمان، و يا هر سلاحي که داريم با دشمن بجنگيم و به انگليسي ها حالي کنيم که: انگيزه ما در اين نبرد تنها دفاع از آب و خاک خودمان بوده، هيچ گونه سود و نفع ديگر، ما را بدين کار وانداشته است.

واقعيت امر
 

زائر خضر خان که از يک طرف، تحت تأثير کاپيتان نوئل برآن شده بود که با تحويل واسموس به انگليسي ها پشتوانه اي براي خريد سلاح حاصل کند و از طرفي ديگر متوجه حقيقت امر شده و سخنان شيخ حسين خان او را تحت تأثير قرار داده بود، فوراً به اهرم سفر کرده، کاپيتان نوئل را از انصراف خويش در تحويل واسموس باخبر ساخت و بدين طريق او نيز رسما با انگليسي ها اعلان جنگ نمود.

پايان ماجراي واسموس
 

پيش از اين که مرحله جدي جنگ بين انگليسي ها و مردم جنوب را تشريح کنيم، لازم مي نمايد روشن کنيم که واسموس از همان ابتدا، نقش مؤثر خود را در ماجرا از دست داد و به يک پناهنده سياسي مستأصل تغيير سيما داد. شما در بخش قبلي اين مطلب، نامه تشکر آميز دولت آلمان را از پناه دادن چنان فرد بلا اثري، خوانديد. چون ماجراي واسموس، عملاً به چنين وضع خنثايي منتهي شد. بد نيست، از همين جا به داستان پايان جالب زندگي او و نقشش در اين ماجرا اشاره کنيم و اين دفتر را ببنديم. واسموس تا پايان جنگ دليران و شهيد شدن تمامي سران جنگ جنوب، در ايران بود. سپس به آلمان سفر کرد، در حالي که عملاً چنين وضع خنثايي منتهي شد. پس از اين ماجرا و پس از پايان يافتن جنگ جهاني اول، واسموس براي جبران کمک هايي که به او شده بود، از آلمان با مقداري وسايل کشاورزي مدرن به ايران برگشت و به دشتستان رفت تا از اين طريق محبت مردم را جبران کند، اما شگفت اين جاست که دشتستاني ها ديگر او را نپذيرفتند و نااميد، به آلمان بازش گرداندند.
اين نکته، خود مؤيد بسياري حقايق اجتماعي است. شما اگر امروز هم در امتداد جاده بوشهر -شيراز حرکت کنيد، ويرانه هاي خانه واسموس را در صد متري جاده در روستاي چغادک خواهيد ديد، نيز چندين تنه بريده نخل را خواهيد ديد. نخل هايي که واسموس کشته بود و مردم، همه را با تبر قطع کردند. آن ها حتي نخواستند خاطره يک دوست بيگانه را، که تاريخ مبارزات آن ها، در خنثي کردن و تعيير بد بخشيدن به فداکاري هاي شان مؤثر افتاده بود نگه دارند.

(10)پيوند واقعيت ها، براي تجسم تاريخ
 

سريال دليران تنگستاني، در بسياري موارد، براي مردم مشتاق ميهن به صورت يک مسأله درآمده است : به آن مي انديشند، درباره آن بحث مي کنند، از چگونگي هاي تاريخي و حقيقت رويدادها مي پرسند، گاه ترديد را با يقيني مي آميزند و ابهام هايي براي ذهن خويش مي آفرينند، که البته طبيعي است و عامل فيلم و ناگزيري هاي فني را از ياد مي برند، که باز هم طبيعي است. چون آن ها با برشي از تاريخ ما رو در رو هستند که نفس نزديک بودن آن به زمان ما، خود به بعضي ابهام ها و ترديد ها دامن مي زند. گر چه تاکنون تماشا از طريق سلسله مقالات اين نگارنده و نيز به کمک گفت وگوي مفصل و دقيق با کارگردان سريال، کوشيده پا به پاي سريال، نکات تاريخي و پيش زمينه هاي سياسي و اجتماعي واقعات تصوير شده را روشن دارد، باز هم در همه موارد، مسائلي، ناگفته مانده و زمينه هايي براي پرسش، خلق شده است.
نکته اي که ضرورت داشت و دارد، تا روشن شود و در فيلم به سبب ويژگي هاي فني و سرعت گذشته صحنه ها و ذهن گريز بودن واقعات، ممکن نبوده و نيست، مسأله توضيح و توجيه کامل وضع و معرفي سران قوم در عصر حدوث ماجراهاي مورد نظر است. براي اين منظور، مي کوشيم مردان دست اندر کار را، چه آن ها که در جبهه پاکرايي و ميهن دوستي قرار داشتند و تمام نيروي انديشه خويش را در برابر فشار همه جانبه بيگانگان و تسليم نشدن به تهديد و تطميع آن ها و عمال ايراني شان، نبرد افزاري ساخته بودند و چه آن ها که در کمال آگاهي، و بي همتي، آلت اجراي خواست بيگانگان شده بودند، معرفي کنيم.
اگر مبداء و مأخذ ماجراي جنگ دليران جنوب با دشمنان را از نخستين درگيري هاي استعمار و تلاشش براي سلطه بر بخش هاي حساس سرزمين مان در نظر بگيريم، بايد بگوييم:
بخش اول (سه داستان نخستين سريال) از زمان فتحعلي شاه قاجار شروع شد و تا زمان ناصرالدين شاه قاجار ادامه يافت. علت اين بود که آغاز هجوم متجاوزين به ايران، تنها در سال 1856-1857همزمان با سلطنت ناصرالدين شاه، چنان که در سريال مشاهده کرديد، نبود، دو بار پيش از ان در زمان فتحعلي شاه قاجار نيز عين چنان هجوم هايي صورت گرفته بود، که کارگردان، به صرف مشابهت ماجرا، به تصوير کردن مورد آخر اکتفا نموده است.
در اين مورد يک نکته براي من مبهم مانده بود؛ آيا:
1ـ در موارد اول، يعني هجوم انگليس (در سال 1823-و بار دوم در سال 1853هيچ گونه مدافعه اي صورت نگرفت؟
در اين که در آن موارد پيشين نيز، ايران از داشتن نيرويي دريايي(يا زميني)، به ويژه در ايالات جنوبي، محروم بود، ترديد نيست. چه، تنها موردي که ايرانيان(از زمان صفويه)داراي نيرويي دريايي مختصري بودند، زمان نادرشاه افشار بود. و استعمار که نقشه سلطه بر خليج فارس را از ديرباز در سر پرورانده بود، با مانوري ساده، از طريق فرستادن رزم ناوهاي خود به مسقط (عمان) و جزيره قشم (ايران)، آن اندک نيروي دفاعي را به کلي منهدم ساخته بود.
در مورد دفاع مردم جنوب(چون آن دو مورد اول نيز، مراکز مورد هجوم بندر بوشهر و خرمشهر بوده) تنها مراجعي که در دست است، ناسخ التواريخ و تاريخ سياسي خليج فارس(تأليف نشأت)است. در کتاب اخير، مسائل، مجملاً و بدون هيچ گونه توضيحي کامل از دفاع ايرانيان، بيان شده و جوينده به نقطه نظري مطمئن نمي رسد، اما ناسخ التواريج اشاراتي بر مدافعه از طرف مردان دشتستاني و تنگستاني دارد. براي دريافت اين واقعيت، مي توان به جلدهاي آخر تاريخ مزبور مراجعه کرد.
2ـ اما موردي که صراحت دارد و متأسفانه در تنظيم سناريو و در نتيجه سريال از آن - شايد غفلت شده يا مهم تلقي نشده - شرکت دشتستاني ها - خصوصاً چاه کوتاهي ها در نبرد ريشهر است. در ناسخ التواريم مي خوانيم که: شيخ حسين چاه کوتاهي(البته شيخ حسين خان بزرگ، که مي بايست پدر بزرگ شيخ حسين خان معروف در جنگ دليران، مرحله کنوني باشد)و مردانش پا به پاي باقرخان تنگستاني و احمد خان با کفار جنگيدند...

در آستانه بحران
 

[بعضي اطلاعات اين بخش را از کتاب توفان در ايران اثر احمد احرار برگرفتم] با تصويب «بخشي از اعتبارنامه هاي نمايندگان»، مجلس سوم به انتخاب هيأت رئيسه پرداخت و ميرزا حسين خان پيرنيا(مؤتمن الملک) مرد مقتدر و خوش نام، رياست مجلس را به عهده گرفت.
به علت نفوذ بيگانگان، آثار دسته بندي هاي پارلماني، در پشت ظاهر آرام مجلس کم کم رخ مي نمود. جالب تر از همه اين بود که هر يک از ديپلمات هاي خارجي در جوار(يا در واقع در رأس)يک جناح در فعاليت بود تا موقع «جبهه» خود را مستحکم سازد. در اين دوران دو گروه «متشکل» بيشتر از ساير گروه ها نمود سياسي داشتند و ظاهراً از هدف و مقصد مشترک پيروي مي کردند:
1ـ دموکرات2ـ اعتدالي(اعتداليون)
پس از تعيين هيأت رئيسه، دموکرات ها به رهبري «سليمان ميرزا اسکندري» و اعتداليون به زعامت «سيد محمد صادق طباطبايي» در مقام آن بودند که هر چه زودتر، روش سياسي خود را مشخص دارند و به مسائل مهمي، چون تعيين دولت تازه و تعيين خط مشي سياسي کشور در برابر جنگ جهاني، که شعله هاي آن پرچين بي طرفي ايران را به آتش کشيده بود، بپردازند. ديپلمات هاي خرجي - که آن ها نيز دو دسته بودند: دسته متحدين(آلمان و متحدانش)و دسته منافقين(انگليس و روس و بلژيک)، هر طرف مي کوشيدند گروه هاي سياسي را به سود خويش وارد فعاليت نمايند. به اين منظور، تلاش شان اين بود که افرادي در رأس ملت قرار گيرند که از طرف گروه طرفدارشان برگزيده شده باشند. اين را اضافه کنم که غير از اعتداليون و دموکرات ها، منفردين نيز خود دار و دسته اي بودند و اينان نيز به اتفاق دو گروه ديگر، متفقاً از مستوفي الممالک خواستند که کابينه را تشکيل دهد و مقام صدر اعظمي (نخست وزيري)را بپذيرد. دول خارجي، من جمله عمال متفقين، سعي شان براين قرار گرفت که مستوفي را از قبول صدارت اعظمي پشيمان کنند، حتي چندين بار نزديک بود به اين کار توفيق حاصل نمايند، خصوصاً ورود عثماني به جنگ، او را به احتياط بيشتر وامي داشت.
مستوفي هنوز کابينه خود را تشکيل نداده بود که قواي عثماني در آذربايجان و اهواز استقرار پيدا کرد و ديپلمات هاي روس و انگليس، مستوفي را تحت فشار قرار دادند که در قبال اين امر اعراض کند و ساکت ننشيند.
و بالاخره با وجودي که مستوفي، کار تعيين اعضاي کابينه را به اتمام رسانده بود در اثر فشار زياد دشمنان، ناچار به استعفا شد و مؤتمن الملک اين خبر را به احمد شاه داد.
نکته جالب اين است که در آن زمان تشکيلات دموکرات ها بيشتر آزادي خواهان را در خود جاي داده بود و اکثر مردان ميهن پرست در آن شرکت فعال داشتند و در موارد زيادي حتي دولت، در امور، با اعضاي اين فرقه مشورت مي کرد. از طرف ديگر، به علت انزجار مردم، خصوصاً روشن فکران زمان، از انگليسي ها، دموکرات ها در عمل، رفتاري موافق اعمال در پيش گرفته بودند که گر چه جبهه جنگنده اي رو در روي مهاجمين به وجود مي آورد، انگليسي ها را در تجاوز خود جدي تر مي کرد. بعد از مستوفي، مشيرالدوله مأمور تشکيل کابينه شد و بهترين کابينه را در آستانه بحران تشکيل داد:
1ـ مشيرالدوله «ميرزا حسن خان پيرنيا» رئيس الوزرا و وزير جنگ
2ـ مستشارالدوله «صادق» وزير داخله
3- نصر الملک «حسن علي کمال هدايت» وزير پست و تلگراف و فوائد عامه
4ـ حکيم الملک«ابراهيم حکيمي» وزير معارف
5ـ ذکاء الملک(محمد علي فروغي) وزير عدليه
6ـ مشار السلطنه «اسدالله قديمي» وزير ماليه
7ـ معاون الدوله «ابراهيم غفاري» وزير امور خارجه
وجود همه اين اعضا در کابينه، و خصوصاً ابقاي معاون الدوله در پست خود، نشانه ادامه سياست خارجي دولت قبلي ايران بود. ولي وجود مرداني چون مستشارالدوله که از رجال ملي و متکي به افکار عامه بود، نشانه تغييراتي در امور داخلي کشور به شمار مي رفت که بعدها به توجيه آن خواهيم پرداخت.
به هر حال، با چنين کابينه اي بود که ايران بحران شديد را مي بايست از سر بگذراند. و براي اين کار مشيرالدوله قبل از هر چيز کوشيد نيروي ژاندارمري و نظميه را در گوشه و کنار کشور گسترش دهد.
از کارهاي ديگر او گذراندن لايحه اي از مجلس بود، معروف به «قانون 23جوزالغو» که طبق آن، دست مستشاران بلژيکي، که حال متفق انگليس بودند، از ماليه ايران کوتاه مي شد. تصويب اين لايحه، تشنجي در دولت و اعضا مجلس ايجاد کرد، ولي در هر حال، گواه اتخاذ روش مستقل از طرف دولت ايران بود.
روش مستقل و رفتار شجاعانه اي که بيشتر افراد اين کابينه و نيز بيشتر والي هاي ايالات در پيش گرفتند و در بسياري موارد با آزادي خواهان و رزمندگان همدلي نشان دادند، خصوصاً مخبر السلطنه والي فارس، شخص مشيرالدوله و بيشتر صاحب منصبان ژاندارمري، چون احمد خان اخگر، که در برازجان دست ياري به مجاهدين داد و تا توانست در ترغيب آنان کوشيد و نيز تلاش کرد از ايجاد رفتاري که بهانه هاي سياسي به دست دشمنان بدهد، پيشگيري کند. احمد خان اخگر، که بعدها روزنامه نويس و نماينده مجلس شد، يکي از شخصيت هاي برجسته زمان جهاد مردان جنوب است و ما مي کوشيم در بخشهاي ديگر شخصيت او، و به خصوص ناصر ديوان کازروني، مجاهد دلير اهل کازورن، را به خوانندگان معرفي کنيم و به چگونگي کار کساني که رو در روي مجاهدان قرار مي گرفتند و چهره هاي کريه خيانت نشان مي دادند، اشاراتي داشته باشيم.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 52
ادامه دارد...




 

نسخه چاپی