شنیدنیهایی درباره سریال دليران تنگستان(3)

شنیدنیهایی درباره سریال دليران تنگستان(3)
شنیدنیهایی درباره سریال دليران تنگستان(3)


 





 
گفتگو با همايون شهنواز، کارگردان سريال دليران تنگستان

فيلمي که از «خيري» همسر رئيس علي گرفتيد، کجاست؟
 

اين فيلم الان موجود است، ولي متأسفانه وقتي مي خواستم سال 1384 از اين گفت و گوها يک مستند درست کنم، متوجه شدم که صداي فيلم نيست. هر چه دنبال نوار صدا گشتم پيدا نکردم. گفتم شايد دوبله باند بوده. به آرشيو فيلم هم رفتم اما نبود از آقاي علي بابا چاهي و پرويز هوشيار دعوت کردم ببينم مي شود کاري کرد يا نه اما به نتيجه نرسيديم. بعد به فکر افتادم که يک متخصص لب خواني بياورم اما اين هم مشکلاتي داشت. اوّل اين که او خيلي پير بود و دندان نداشت و شکل لب و صورت او اجازه نمي داد بفهميم چه کلماتي از ميان لبان او بيرون مي آيد. مثل يک جوان نبود که بتوانيم از عضلات صورت و حرکات لب او چيزي متوجه بشويم. از طرفي هم اگر مي شد، ما لب خوان آشنا به گويش محلي آن زن را نداشتيم. او با لهجه غليظ محلي صحبت کرده بود.

ديدار و گفت و گوي ديگر شما با خيري، به چه دليل بود؟
 

صبح زود يکي از روزهاي خردادماه که روي ايوان خوابيده بودم، ناصر برهان آزاد آمد سراغم و گفت: بايد براي فيلم برداري به بوشهر برويد. پرسيدم ماجرا چيست؟ گفت مربوط به زن رئيس علي است. پيش خودم گفتم: خدايا، نکند براي او اتفاقي افتاده؟ سپس به بوشهر رفتيم و به اتفاق استاندار به آن روستا رفتيم. آن جا متوجه شدم که براي اين خانم ماهيانه اي در نظر گرفته شده که بايد رسما به او تحويل داده شود. چشم خيري درست نمي ديد. رفتم و خودم را معرفي کردم. مرا شناخت، چون قبلاً از او فيلم گرفته بودم. بعد به استاندار اشاره کرد که در گوشه اي ايستاده بود و گفت اين آقا کيست؟ گفتم استاندار بوشهر. گفت استاندار يعني چه؟ يکي از اهالي در گوشي برايش توضيح داد که: يعني حاکم. گفت حاکم بوشهر؟ بعد سکوت کرد و سپس ادامه داد: افسوس که دير آمدي اي نگار سرمست. آمدي به ما سربزني؟ استاندار، خودش را جمع و جور کرد و خيلي رسمي توضيح داد که حامل سه فقره چک، هر کدام به مبلغ يک هزار و پانصد تومان است. گفت: از اول فروردين 1354اين مقرري براي شما در نظر گرفته شده و اين ها مال سه ماه گذشته است و از اين پس بايد مادام العمر هر ماه به شما پرداخت شود. زن رئيس علي گفت: مادام العمر؟ من 96سال سن دارم و ممکن است فردا صبح از خواب بيدار نشوم. آقاي حاکم! اين به چه درد من مي خورد؟ من به همين نان خشکي که به آب مي زنم عادت دارم. بعد به بچه ها اشاره کرد و گفت: براي اين هامدرسه بسازيد، مريضخانه بسازيد، اين ها راه ندارند، آب نيست. استاندار گفت: مطمئن باشيد به اين جا رسيدگي مي شود، اما اين پول مخصوص شماست.
جالب اين که بعد از آن بحث شد با اين چک چه بکنند؟ يکي گفت در بانک نقدش کنيم. آقايي گفت: اي آقا اگر بانک اين پول را بدهد، با امنيت جاني اين پيرزن چه کنيم؟ اگر اين پول به دست او برسد، دزدها شبانه سرش را مي برند. خلاصه بلبشويي به پا شد. اين پول در آن زمان و در آن روستا خيلي زياد بود.

به جز دليران تنگستان موضوع يا داستان تاريخي ديگري را براي تبديل به فيلم انتخاب نکرده ايد؟ آيا کار ديگر در رابطه مسائل تاريخي يا اسطوره اي ايران در نظر داريد که آن را به فيلم يا سريال تاريخي تبديل کنيد؟
 

من يک داستاني داشتم در اين مورد که چطور مي شود که ستم کش ها، وقتي به قدرت مي رسند، بدترين ستم گران مي شوند. در صورتي که با تمام وجود خودشان تلخي سيستم را حس کرده اند. داستان کيخسرو از شاهنامه را کار کردم. کيخسرو از شخصيت هاي عرفاني و از اساطير شاهنامه است. پادشاهي کيخسرو، پايان بخش جنگ هاي ويران گر و پايان ناپذير ايران و توران بود. او کسي است که نياي مادري و پدربزرگ خودش را مي کشد، يعني پدر فرنگيس، را که سرکرده و فرمانده نيروي اهريمني بود. وقتي برتورانيان پيروز مي شود و در مملکت داد و دهش برقرار مي کند و براي اين که همه جا آرامش و آباداني برقرار کند، آن قدر درگير مي شود که مادر خودش را که همسر سياوش بود و بسيار هم به او علاقه مند بود، پاک از ياد مي برد. او وقتي بر مي گردد که جنازه فرنگيس را براي خاکسپاري مي بردند. اين داستان را به عنوان يک داستان ايراني در دوره آقاي خاتمي پيشنهاد کردم و زنده ياد سيف الله داد هم خيلي مرا تشويق کرد و به فارابي رفتم. ولي آنها گفتند فيلمي باب روز بساز، شاهنامه لباس دارد دکور دارد. مسأله دارد.
به هر حال کيخسرو بعد از همه آن پيروزي ها، وقتي به شبستان خود مي رود، سلاح و زره خود را رها مي کند و داخل شبستان مي شود، پرده ها را مي کشد و چله نشيني او از همين جا آغاز مي شود. دستور مي دهد که هيچ کس حق ورود ندارد. مريدان و سرداران و پهلوانان، از جمله زال که هزار سال است فرد اساطيري ايران است نسبت به او بدگمان مي شوند و او را همنشين شيطان مي خوانند. حتي غذا هم نمي خورد. تمام ديالوگ اين داستان را از حدود پنج هزار بيت استخراج کردم و به زبان فردوسي نوشتم. يعني در اصل اين ديالوگ ها را از زبان فردوسي است و من کاره اي نيست. غير از دو سه بيت، هيچ دستي در آن نبردم. چون خود فردوسي ميزانسن داده است؛ مثلاً در سکانس شبستان، وقتي توضيح مي دهد وتوصيف مي کند، هر کدام با زبان و گويش خود سخن مي گويند:
تو را وقت شادي و بر خوردن است
نه هنگام تيمار و افسردن است
بعد هم، مثلاً رستم مي گويد:
بگو گه زما تا دلش خوش کنيم
پر از خون دل و رخ برآتش کنيم
هر کسي متناسب با شخصيت خود سخن مي گويد. مثلاً آن مريد مي گويد:
ندانيم که چرا تيره شد روزگار
چه انديشه اي است در سر شهريار
و روزي کيخسرو همه را فرا مي خواند و مي گويد نگران نباشيد، من آرزويي دارم که تا به آن نرسم، به اين روش ادامه مي دهم و نزد خداي خودم استغاثه مي کنم و به نماز و نيايش مي پردازم. از او مي پرسند چه آرزويي داري؟ مي گويد به موقع خواهم گفت. و نويد مي دهد که من با اهريمن همنشين نشدم و ايران را تهديد نمي کنم. چله نشيني از همين اساطير آغاز شده است و نکته قابل ذکر اين که، اساطير ايران يکتاپرستند ولي اساطير ديگر ممالک چند خدايي هستند. حکايت آرزو و آرمان آن ها هم رسيدن به زيبايي و لذت بردن از زيبايي است. به هر حال روز آخر که سروش ايزدي مي آيد، مي گويد: چه مي خواهي؟ کيخسرو مي گويد: تا امروز هر کاري مي کردم براي ملت خودم بود، از اين به بعد هر چه مي کنم براي بقاي خودم است. بنابراين از خداوند مي خواهم که مرا در بهشت مينو جاي دهد و اين پادشاهي را از من بگيرد. سروش ايزدي هم به او مي گويد که تو پذيرفته شدي و با ما بيا. کيخسرو هم پادشاهي را رها مي کند و با تمام سرداران خود وداع مي کند و مي رود. رستم مي گويد:
خردمند از اين کار حيران شود
که زنده کسي سوي يزدان شود
و اين نشان مي دهد که چه نگره و جهان بيني والايي مطرح است که تا زماني که هستي بايد در خدمت خلق باشي.

آيا اين علاقه به فردوسي در نگارش و ساخت دليران تنگستان هم اثر گذاشت؟
 

حقيقت اين است که فردوسي اثري حماسي و جهاني را خلق کرده و خارج از جنبه ادبي و طرح داستان و حماسه آفريني هاي آن، انسان به عظمت اين کار پي مي برد که هزار سال بعد از او با همان زبان فردوسي صحبت مي کنيم. ديگر اين که به ما يادآوري مي کند اگر سرزميني به نام ايران هنوز باقي مانده است، نقش فردوسي در آن بسيار مؤثر بوده است. در ساخت اين سريال هم خيلي در من تأثير گذاشته بود، زيرا وقتي به آن جا رفتم، خوانيني که هنوز آن جا بودند و خودشان که نه ولي پدران شان در آن نهضت شرکت داشتند، به من يادآوري مي کردند که چه پيش از جنگ و چه در جريان جنگ، شاهنامه خواني بخشي از تدارکات جنگ بود و براي تهييج جنگجويان مورد استفاده قرار مي گرفت. هر خاني يک پادو شاهنامه خوان داشت و شاهنامه همانند قرآن و حافظ و سعدي در اکثر خانواده ها و البته در تناسب با سواد آن دوره خوانده مي شد. در اين سريال هم چندين صحنه شاهنامه خواني دارم. يکي از آن ها در سه قسمت اول براي مجروحين بدحال که خواهر احمد خان به آنها رسيدگي مي کند شاهنامه مي خواند. از بخشو هم که خيلي خوب شاهنامه مي خواند، براي شاهنامه خواني استفاده کردم، منتها نقالي نمي کند بلکه آهنگين و ملوديک مي خواند.
بعد هم رجزخواني بود. فردوسي بخش هايي دارد که شاهکار رجز خواني محسوب مي شود و اشارات آن بسيار ظريف و مؤثر است. مثلاً در صحنه نبرد اشکبوس با رستم، اشکبوس که اسب بسيار زيبا و نازنيني هم دارد، دور ميدان مي گردد و به رستم مي گويد که چرا پياده آمده اي و بر سر بي تنت چه کسي خواهد گريست. رستم مي گويد: مرا مادرم مرگ نام تو کرد. بعد مي گويد: به شهر شما شيرو ببر و پلنگ/سواره بيايند هر سه به جنگ و بعد از آن مي گويد توس مرا فرستاد که اسب را از تو بگيرم و همين کار را هم مي کند. بخشي که من بعد از شاه خاموش ساختم، دوازده اپيزود بود که دنباله همين ماجرا بود. منتها آنان گفتند شما نمي توانيد روزي چهار دقيقه فيلم بگيريد اما يکي پيدا شده است که روزي شش دقيقه فيلم مي گيرد و براي ما کميت مهمتر از کيفيت است. من هم به آقاي لاريجاني شکايت کردم که بابت خريد داستان، پول مرا پس بدهيد و اصلاً نمي خواهم اين فيلم را بسازم. هر اپيزودي صد و هفتاد هزار تومان به من دادند که خرج حروف چين هم نمي شد. بالاخره آن کار را از من گرفتند و گفتند که دوازده قسمت باقي مانده را شما بسازيد و جالب است که سريالي را بايد بسازم که هشت قسمت اول آن حذف شده است. ساختن کارهاي تاريخي نيازمند بلندنظري و عزم ملي است، چون از آن ملت است.

آن دوازده قسمت چه بود؟
 

زندگي يکي از قهرمان ها به نام شيخ حسين چاه کوتاهي که خيلي هم آن را دوست دارم و نام آن را «باغ پردرخت» گذاشتم.

تمام دوازده قسمت درباره شيخ حسين چاه کوتاهي است؟
 

بيشتر آن درباره اوست. نقش شيخ را امير دژاکام بازي کرد در سريال دليران تنگستان کامران نوزاد نقش او را بازي کرده بود.

چرا يخ اين سريال نگرفت؟
 

من اصلاً آن را نديدم تهيه کننده و سيما فيلم و رؤساي آن موقع سيما فيلم آقاي خسروي و آقاي رضا بالا، مي خواستند کار سريع انجام شود، اما اين که چه چيزي انجام شود براي شان مهم نبود. من هم با خون دل ساختم و به قول حافظ:
دولت آن است که بي خون دل آيد به کنار/ ور نه با سعي و عمل باغ جنان اين همه نيست

چرا برخلاف نام کتاب آدميت که دليران تنگستاني بود، شما «دليران تنگستان» را براي سريال انتخاب کرديد؟
 

براي اين که من کل منطقه را مي خواستم به تصوير بکشم.

آيا واسموس آلماني هم جزو دليران تنگستان بود؟
 

نه، اين طور نبود. من به خوبي نشان دادم که او مأموريتي داشت ولي موقعي به تنگستاني ها و دشتستاني ها مي رسد که دست خالي است. انگليسي ها تمام چيزهايي را که با خود داشت از او گرفتند و در واقع واسموس به تنگستاني ها پناهنده شد من سندي ديدم که نشان مي دهد ده هزار تومان به غضنفرالسلطنه بدهکار است و خيلي هم تلاش مي کند تا از دولت آلمان اين پول را دريافت کند و بدهي خود را بپردازد.
در کتاب هاي «زير آفتاب سوزان»و «به سوي شرق» آمده است که آلمان ها در جريان جنگ جهاني اول ديدند که فعاليت آنان در اروپا با مقاومت شديد کشورهاي عمده مثل انگليس و روس و فرانسه مواجه مي شود. مي خواستند آن نيروها را متوجه شرق کنند، اين است که چندين گروه مي فرستند. مثلاً يک گروه فرستادند. براي انفجار پالايشگاه آبادان که من هم يک داستان دارم به نام برج هاي قلعه تدبير که از «روزهاي به يادماندني» حذف شد يا مثلاً اسکارخان حتي تا هرات کابل مي رود و با پادشاه افغانستان ملاقات مي کند و با قبايل آن جا ديدار مي کند تا به هندوستان نفوذ کنند و هندي ها را براي رهايي از تسلط انگليسي ها تحريک کنند.

کدام برجستگي هاي شخصيت رئيس علي شما را علاقه مند کرد.
 

آن طور که من از همرزمان او شنيدم، رئيس علي انسان مقبولي بود. کسي بود که بسيار شخصيت جذابي داشت و گاهي اوقات تند خو بود، رئيس علي آن کارها را نکرد که در زمان خودش و يا بعد از خودش قهرمان شناخته شود. او در يک جريان تاريخي قرار مي گيرد و صادقانه ايفاي نقش مي کند. اين همان چيزي است که من به محمود جوهري القا کردم. برعکس خيلي ها که مي خواهند قهرمان آن مبارزه شناخته شوند، هدف اين شخص ادامه مبارزه است و نه حتي رسيدن به پيروزي در زمان خودش. اين که مي گويند «دستش از خاک بيرون است» منظورشان همين است. چه گوارا مي گويد: کسي که انقلاب مي کند و به پا مي خيزد، در واقع به جايي مي رسد که فکر مي کند شرايط تحمل ناپذير است و در اين شرايط شروع مي کند به عکس العمل نشان دادن و به اين فکر نيست که نيروي کافي ندارد. به اين نمي انديشد که شهيد مي شود و به اين فکر نمي کند که دشمن خيلي نيرومند است و حتي داخل کشور عليه او توطئه مي کنند. عزمش جزم مبارزه است. در همه جاي دنيا اين اتفاق مي افتد. لومومبا، زاپاتا، چه گوارا و رئيس علي هم همين گونه هستند. يکي ديگر از ويژگي هاي اخلاقي رئيس علي اين بود که بين جمع بزرگان مثل خوانين يا سرداران و رهبران، بسيار ساکت و فرزانه وار خاموش بود. فقط يک هدف داشت و آن هم ادامه مبارزه. انگليسي ها هم خوب مي دانستند چه کسي را بايد از سر راه بردارند. در زندگي شخصي- طبق روايت ديگران-سه همسر و به قولي هم دو همسر داشت که خيري همسر آخر او بود. بسيار محبوب بود و اهل گردآري مال و ثروت نبود. ادعا نمي کنم که بر دانش سياسي زمان خود اشراف داشت، ولي مشروطيت براو تأثير داشت و علاوه بر حس سياسي، کمي هم سواد داشت.

مردم ما رئيس علي را با چهره زنده ياد محمود جوهري مي شناسند، اين مسأله در شما که خالق اين اثر هستيد، چه حسي به وجود مي آورد؟
 

ما خيلي کار کرديم تا چهره جوهري درست شود. جوهري سيماي جذاب و چشماني نجيب داشت. کارش صادقانه بود. اهل نماز هم بود. هر کدام از اين ويژگي ها عالمي دارد. من چه مي توانم بگويم وقتي او در جواني درگذشت و کار خودش را هم درست و حسابي نديد؟

شايد يکي از دلايل جاودانگي جوهري مرگ نابهنگام او بود. مردم بعد از اين سريال او را در هيچ نقشي نديدند.
 

جوهري تازه ازدواج کرده بود. گاهي اوقات که مي خواست از بوشهر به تهران برگردد، شخصاً خجالت مي کشيد به من بگويد و هاشم ارکان را واسطه مي کرد تا دو سه روز مرخصي بگيرد. من هم در حدي که زياد به کارمان لطمه نخورد به او مرخصي مي دادم، چون بعضي ها مي رفتند و در بازگشت ريش و سبيل اصلاح کرده داشتند و از ما کاري ساخته نبود.

اگر مي ماند، ستاره مي شد؟
 

هر چند اهل شهرت طلبي و ثروت نبود ولي حتماً ستاره مي شد. خلوص و فداکاري او و ديگران در اين سريال واقعاً مثال زدني است. در اين دوره من يک فيلم خواستم بسازم اما نابودم کردند. يک شخصي برايم نامه نوشت که آقاي شهنواز من حاضرم سر صحنه فيلم شما جاروکشي کنم، بعد که با او قرارداد بستم، گفت: من فقط در صحنه هايي حاضر مي شوم که ديالوگ داشته باشم در غير اين صورت نمي آيم. محمود جوهري اهل اين حرف ها نبود. من با او قرارداد چهل هزارتوماني بستم. و قرارداد هم براي شش يا هفت ماه بود در حالي که دو سال تمام رفت و آمد کرد، ولي در پايان من براي او پيشنهاد پاداش کردم و چهل هزار تومان پاداش براي او دريافت کردم و به او پرداختم. و او هم با اين پول يک اتومبيل پيکان جوانان قرمز رنگ خريد و با همان به مسافرت رفت و تصادف کرد و کشته شد. يک نفر به من گفت که تو باعث شدي که او ماشين بخرد، چون تازه رانندگي ياد گرفته بود. البته آن جاده، جاده خطرناکي است و هنوز هم قرباني مي گيرد.

وقتي که سريال پخش مي شد او زنده نبود؟
 

....

همسر او هم در اين تصادف کشته شد؟
 

بله! فقط فرزند او زنده ماند و الان در کرج زندگي مي کند. پدر مرحوم جوهري نيز چند سال پيش فوت کرد.

بعد از گذشت اين همه سال و اين همه اقبال از اين سريال، اگر بخواهيد اين سريال را دوباره بسازيد، چگونه مي سازيد؟
 

من ديگر نمي خواهم اين سريال را دوباره بسازم. آن قدر قهرمان در اين مملکت داريم که کسي نام آن ها را هم نشنيده است، پس چرا اين کار را بکنم. گذشته از آن، اگر کاري مقبوليت دارد چرا دوباره آن را تکرار کنم؟
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 52




 

نسخه چاپی