آزادگي و آرزو در شعر شاعران

آزادگي و آرزو در شعر شاعران
آزادگي و آرزو در شعر شاعران


 






 

آزادگي
 

مغز چون کامل شود، از پوست گردد بي نياز
از دو عالم، خاطر آزاد مردان فارغ است
«صائب تبريزي»

رتبه ي آزادگي بنگر، که نخل ميوه دار
از حجاب سرو، نتوانست سر بالا کند
«صائب تبريزي»

نگيرد دامن سيل سبک رو، هر خس و خاري
دل آزاده، مغلوب غم دنيا نمي گردد
«صائب تبريزي»

جامعه ي آزادي آسان نيست بر خود دوختن
سرور اين آرزو، در جمله اعضا سوزن است
«بيدل دهلوي»

آرزو
 

آرزوي خام، مردم را به دوزخ مي برد
عودهاي خام را، در کار مجمر کرده اند
«صائب تبريزي»

خار خار آرزو، در جان هر کس ريشه کرد
زود چون خاشاک، خواهد خرج آتش خانه شد
«صائب تبريزي»

اَمَل سست است از نيرنگ اين چرخ کهن، يک سان
خيالي چند مي ريسد، زن پيري به تاريکي
«بيدل دهلوي»

«بيدل»از اين مزرع آن چه در نظر آمد
دانه اَمَل بود و آسيا، کفِ افسوس
«بيدل علوي»
منبع:نشريه پيام زن، شماره 218



 

نسخه چاپی