آرزوي شهادت به دست بد‌ترين جنايتكاران!

آرزوي شهادت به دست بد‌ترين جنايتكاران!
آرزوي شهادت به دست بد‌ترين جنايتكاران!


 






 

گفت و گو با حاج علي موسوي پدر شهید حجت الاسلام سيد عباس موسوي
 

ابتدا بفرماييد چه خاطراتي از فرزند شهيد‌تان داريد؟
سيد عباس سومين فرزند من است.مادرش، انساني مؤمن و شاخص بود.از زماني كه با مادر سيد عباس ازدواج كردم، هر شب جمعه مجلس عزاداري امام حسين (ع)برپا مي‌كرده و اين مراسم تا آخرين روزهاي زندگي او ادامه داشت.در يكي از شب‌هاي جمعه تعداد اندكي از مردم در مجلس عزاداري شركت كردند و اين امر همسرم را غمگين كرد و به من گفت كه تصميم ندارد برپايي اين مجالس را ادامه دهد.مدتي گذشت و شبي همسرم ناگهان مرا از خواب بيدار كرد و با خرسندي و خوشحالي به من گفت كه خواب ديده دوازده امام وارد منزلمان شده اند، و از او خواسته‌اند كه مجالس عزاداري امام حسين(ع)را تعطيل نكند، چرا كه آنان همواره در اين مجلس شركت مي‌كنند. همسرم شب ديگري آقايي را در خواب ديد كه به طرف او آمده، و كودك زيبايي را به او هديه مي‌كند.آن آقا به همسرم گفت كه نام اين كودك عباس است، و او امتي را رهبري خواهد كرد.همسرم نزد روحاني روستا رفت و تعبير خواب خود را از او جويا شد.روحاني روستا به او گفت كه خداوند فرزندي به تو خواهد داد كه او را عباس نام‌گذاري مي‌كني و او منشأ خير و بركت براي شما خواهد بود.
بفرماييد سيد عباس چگونه روحاني شد؟
روزي امام موسي صدر به ديدار عمه زاده‌ام به منطقه الشياح در بخشي جنوبي بيروت آمد.به او گفتم كه فرزندم سيد عباس علاقه‌مند است در حوزه علميه او درس طلبگي بخواند.امام موسي صدر از من خواست سيد عباس را به شهر صور در جنوب لبنان ببرم تا از او آزمون به عمل آورند و ميزان استعداد‌ها و آمادگي او را بسنجد.سيد عباس آن روز از شنيدن اين خبر بسيار خوشحال شد، چرا كه او مدت‌ها منتظر ملاقات با امام موسي صدر بود.مدتي بعد دست او را گرفته و به شهر صور بردم و سيد موسي صدر شخصا از او امتحان به عمل آورد و در پاسخ به من گفت كه فرزندم خيلي هوشيار و با استعداد است.بدين سان او براي اولين بار سرگرم فراگيري علوم ديني در حوزه علميه امام موسي صدر در شهر صور شد.او هرگاه از صور به بيروت مي‌آمد ، تعدادي از علاقه‌مندان را دور خود جمع كرده و به آنها درس طلبگي مي‌داد.
سيد عباس توسط چه كسي معمم شد؟
در حقيقت سيد عباس توسط سيد موسي صدر معمم شد.اما، پس از گذشت مدتي سيد عباس به بيروت آمد، و از من نظر خواهي كرد كه امام موسي صدر قصد دارد او را براي ادلمه تحصيل به حوزه علميه نجف اشرف اعزام كند، و من با اين پيشنهاد موافقت كردم.آنگاه سيد موسي صدر براي عمو زاده خود شهيد سيد محمدباقر صدر در نجف اشرف نامه نوشت و از او خواست كه شخصا تدريس سيدعباس را بر عهده گيرد، و ايشان استاد او باشد.
سيد عباس به استثناي تحصيل چه نقشي ميان امام موسي صدر و شهيد سيد محمد باقر صدر ايفا كرد؟
شكي نيست، سيد موسي صدر كه در لبنان زندگي مي‌كرد، و شهيد سيد محمد باقر صدر كه در حوزه علميه نجف اشرف حضور داشت ، با يكديگر مكاتبه مي‌كردند.هنگامي كه سيد عباس در حوزه علميه نجف مسقر شد، نقش نامه رسان ميان طرفين را بر عهده گرفت زيرا، او مورد اطمينان آن دو بزرگوار بود.اما، ديري نپاييد كه اوضاع عراق به هم ريخت، و يورش مأموران امنيتي عراق به خانه‌هاي مسكوني علما و روحانيون مبارز آغاز شد.روزي مأموران به منزل مسكوني سيد عباس موسوي يورش بردند، و قصد دستگيري و بازداشت او را داشتند، اما، او آن روز به لبنان آمده بود.به همين علت برخي روحانيون لبناني از نجف براي سيد عباس نامه نوشتند و او را از بازگشت به عراق بر حذر داشتند.

آرزوي شهادت به دست بد‌ترين جنايتكاران!

از شيوه و رفتار سيد در دوران تحصيل چه اطلاعي داريد؟
مرحوم سيد عباس آدم بسيار وارسته و پرهيزگار بود.براي من تعريف كرده كه در يكي از روزهاي ماه مبارك رمضان براي خريد تره‌بار روزانه به بازار شهر نجف رفته كه به يكي از دوستان طلبه همكلاسي ‌اش برخورد مي‌كند.آن طلبه به سيد عباس مي‌گويد كه پولي براي مصرف ندارد، و اوضاع مادي‌اش خوب نيست. سيد عباس يك دينار پول همراه داشت، و براي خريد نيازهاي روزانه به بازار رفته بود، و آن را به طلبه نيازمند داد، و دست خالي به منزل بازگشت.همسرش از او پرسيد سبزي و تره‌بار چي شد؟ سيد عباس به همسرش جواب داد كه يك دينار را به يكي از دوستانش كمك كرده است. همسرش از او پرسيد پس شام چه تهيه كنيم؟ سيد در پاسخ گفت:خدا مي‌رساند، رزق و روزي‌رسان خداست!...
سيد عباس افزود:پدر، به خدا سوگند، به محض اينكه صداي اللّه اكبر اذان مغرب از بلند‌گو‌هاي مساجد بلند شد، مردي كه ظرف بزرگي پر از غذاهاي متنوع روي سر گذاشته بود، زنگ خانه را به صدا درآورد. در را باز كردم و از او پرسيدم اين غذاها براي كيست؟ آن مرد گفت كه آن را براي منزل سيد عباس موسوي آورده است. سيد گفت كه ظرف غذا را تحويل گرفتم و به همسرم گفتم آيا باور كردي كه روزي رسان خداست؟ سپس من و همسرم افطار كرده و غذاهاي اضافه را ميان طلاب حوزه علميه توزيع كرديم.چند لحظه نگذشته بود كه مرد ديگري با ظرف پر از غذا زنگ خانه را به صدا درآورد و از همسرم خواستم غذاها را ميان طلاب توزيع كند.
از زندگي او چه خاطره‌هايي داريد؟
خاطره‌هاي فراوان دارم.نماز صبح او هرگز ترك نمي‌شد.به طور مثال، يك روز كه سيد براي اقامه نماز صبح برخاسته بود و من را نيز بيدار كرد، او را بر سر سجاده نماز ديدم كه دستهايش را به دعا و نيايش بلند كرده و از خدا مي‌خواهد شهادت را نصيب او كند.او چنين دعا مي‌كرد: «خداوندا شهادتي را نصيب من كن كه نظير نداشته باشد؛ شهادتي كه اعضاي بدنم از يكديگر جدا شوند.بار خدايا مرا به دست بدترين جنايت كاران به شهادت برسان.»
سيد پس از بازگشت از نجف اشرف چه فعاليت‌هايي داشت؟
سيد عباس پس از استقرار در منطقه بقاع كار آموزش‌هاي فرهنگي و تدريس جوانان را آغاز كرد.او همواره به روستا‌هاي علي‌ النهري، سرعين، خضر، جنتا و يحفويا مي‌رفت و جوانان را در مساجد و حسينيه‌ها گردهم مي‌آورد، و براي آنان سخنراني مي‌كرد، مردم را از نظر فرهنگي راهنمايي مي‌كرد، كه چگونه از اسلام پاسداري نمايند، و چگونه در خط اسلام حركت كنند.در مسجد روستاي نبي شيث جوانان گرد او مي‌آمدند و از بيانات و ديدگاه‌هاي او بهره‌مند مي‌شدند.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 40



 

نسخه چاپی