شهيدمنتظري و مبارزات چريكي(2)

شهيدمنتظري و مبارزات چريكي(2)
شهيدمنتظري و مبارزات چريكي(2)


 






 

گفت و گو با خانم مرضيه دباغ(حديدچي)
 

شهيد منتظري با شهيد سعيدي هم ارتباطات مبارزاتي داشت؟
 

من خبر ندارم،ولي در رأس روحانيت مبارز، آيت‌الله منتظري و آيت‌الله رباني شيرازي و آقاي هاشمي رفسنجاني و رهبر انقلاب بودند كه آن موقع در اطراف مشهد تبعيد بودند.اين آقايان همه با هم بودند و لذا نمي‌شد كه محمد تنها باشد.

به نظر مي‌رسيد امام با برخي از كارهاي ايشان مثل تحصني كه دركليسا بود، مخالف بودند. چرا شهيد اين كارها را مي‌كرد؟
 

حضرت امام با جنگ مسلحانه مخالفت داشتند، به دليل اينكه معتقد بودند كه اسلحه زور مي‌آورد و ممكن است خداي ناكرده از چار چوب تقوا بيرون بيايند و خيلي از مسايل را ناديده بگيرند. در هيچ جايي مستقيم سراغ نداريد كه امام اين اذن را به هيچ گروه و يا دسته‌اي داده باشند كه دست به اسلحه بزنند و اينكه شما مي‌بينيد كه منصور ترورمي‌شود و يا آن، آمريكايي‌اي كه ترور مي‌شود امام مخالفت نمي‌كنند. ايشان نه مستقيماً مي‌گفتند كه اين كارها انجام شود و نه مي‌گفتند كه انجام نشود، ولي من خودم وقتي در كنار خواهران و برادران فلسطيني جنوب لبنان قرار گرفتم و از ايشان اذن خواستم، مستقيماً به من گفتند كه اين تكليف شرعي است و فرق مي‌كند مبارزه مستقيم با دشمن با اينكه شما بخواهيد با يك گروه مبارزه مسلحانه كنيد. در مورد قضيه كليسا چون آن موقع در جبهه فلسطيني بودم،اطلاعي نداشتم.
بعد از پيروزي انقلاب كه به ايران آمديم، دو بار محمد منتظري را در حزب جمهوري ديدم كه يك بارجلساتي بود كه هر هفته تشكيل مي‌شد. بنده به دليل اينكه مسئوليت سپاه همدان را داشتم، هميشه نمي‌توانستم در جلسات باشم و فقط هر وقت فرصتي بود و درتهران كاري داشتم و براي ارائه كار خدمت امام مي‌رسيدم، در جلسات شركت مي‌كردم. دفعه اول كه شركت كردم، همه آقايان و خانم ها آنجا بودند. دفعه دوم كه جلسه تمام شد،رفتم سوارماشينم شدم. مي‌خواستم استارت بزنم كه محمد در ماشين را بازكرد و آمد و نشست در ماشين و گفت: «مستقيم بگو با مايي ويا برمايي؟» گفتم:«منظورت را نمي‌فهمم!» گفت: «نه،داري سفسطه مي‌كني! به خاطر مسايل فلسطين نمي‌توانيم تحمل كنيم كه ببينيم كه وضع مملكت كي ثبات پيدا مي‌كند و ممكن است بخواهيم كارهايي را انجام بدهيم. مي‌تواني همكاري كني يا نه؟» گفتم: «من مسئوليت سنگيني را قبول كرده‌ام. آنجا گلو گاه كردنشين هاست و من شرعاً نمي‌توانم كار ديگري بكنم،امااگر بدانم چه كار مي‌خواهيد انجام بدهيد،شايد بتوانم كمك و همفكري كنم.» گفت: «تو هم فاسد شدي!!!» من ديگر محمد را نديدم تا اينكه نامه آقاي منتظري به دستم رسيد كه نوشته بودند اين پسر ديوانه و... است. ما در كردستان به شدت با كومله ها و كردها درگيربوديم،مخصوصاً در سنندج كه منافقين هم همراهي مي‌كردند.آمدم به تهران براي گرفتن برخي از اذن ها از حضرت امام و گفتم اينها اين جنايات را انجام مي‌دهند و مخصوصاً منافقين و كثافت كاري هاي دخترها و پسرها در كمپ هايشان مواردي است كه بدن انسان مي‌لرزد و من نمي‌دانم كه بايد چه كار بايد كنم.
شب رفتم حزب جمهوري و ديدم كه برادران جلسه سري دارند و راجع به اين قضايا كه دولت موقت از پرواز هواپيماي اينها ممانعت كرده بود و اينها هم تحصن كرده بودند و باززدند.بعد از اين قضيه ديگر محمد را نديدم ولي دقيقاً اين احساس براي من هست كه واقعاً سيد مهدي ملعون به آن زبان بازي هايي كه داشت و تحصيلات بالا و ازطريق برادرش، سعي مي‌كرد حتي فكر و عقل محمد را هم از او بگيرد.

آيا ارتباط شهيد منتظري با مجاهدين تا قبل از سفربه پاريس ارتباط مثبتي بود؟
 

من نمي‌دانم،چون نه ارتباطي با مجاهدين خلق داشتم و نه خودش آدمي‌بود كه از اين مسايل حرفي بزند. فرض كنيد همين آقاي آلادپدش را كه عنوان كردم،برادر و زن برادرش جزو بچه هاي مجاهدين خلق بودند و او هم با آنها ارتباط داشت، ولي اين گروهي كه جمع شده بوديم، هيچ كدام از يكديگر اطلاعات وافي و كافي نداشتيم. فرض كنيد خودآقاي غرضي مدتي را در نجف بودند و در خانه آقاي دعايي زندگي مي‌كردند و گاهي هم قدري عصباني مي‌شدند و مي‌گفتند هيچ وقت مانند دوره‌اي كه درآنجا بودم، براي من سخت نبوده است ولي هيچ وقت نگفتند كه اين سختي و فشار براي چه بوده است بعدها كه از مجاهدين اطلاعاتي به دست آمد،معلوم شد که ايشان هم مورد غضب آنها واقع شده بوده و شايد دنبالش بوده‌اند ايشان را از بين ببرند، ولي اينكه محمد اينها را علناً تكذيب و يا تأييد مي‌كرد،خبري ندارم.

در جمع شما اطلاعيه هاي سازمان مجاهدين خلق مطرح نمي‌شد؟
 

نه، اين مسايل را در جمع مطرح نمي‌كرديم. اين برداشت شخصي من است كه ما به عنوان روحانيت مبارز به سمت محمد كشيده شده بوديم. شايد برخي از برادران در جريان بودند،ولي من اطلاع ندارم.

در آن دوران دو نگاه نسبت به مبارزه مسلحانه وجود داشت.يك نوع نگاهي بود كه شما مثال زديد از جمله ترور منصور و امثالهم كه صرفاً تلاشي براي كمك به پيشبرد مبارزات مردمي بود و يك نوع مبارزه هم مبارزات چريكي براي براندازي نظام ازطريق مبارزه مسلحانه صرف بود. شهيد منتظري به كدام يك از اين نگاه ها اعتقاد داشت؟
 

به هردو كمك مي‌كردند. افرادي به سوريه مي‌آمدند و دوره چريكي مي‌ديدند و بنده هم براي يكي از آنها رفتم به يكي از روستاهاي لبنان و ازآقاي فارسي برايش يك مسلسل خودكار و جمع و جور با 150 فشنگ خريدم و به شكمم بستم و به سوريه آوردم و برايش جاسازي كردند و خيلي هم تحويلش گرفتند.محمد با همكاري الفتح، پايگاهي را براي آموزش چريكي تدارك ديده بود. آنها به هر كسي اعتماد نمي‌كردند. شيوه كار هم اين گونه بود كه با كسي كه قرار بود آموزش ببيند،مثلاً در حرم حضرت زينب قرار و مدار مي‌گذاشتند. آنها آموزش هايي را مي‌ديدند و بر مي‌گشتند.

در بين اينها اعضايي از سازمان مجاهدين هم نرد آن شهيد مي‌آمدند كه آموزش ببينند؟ چون برخي ازآنها درخاطراتشان هست كه ما به اردوگاه هايي در سوريه و امثالهم رفته و آموزش ديده‌ايم.
 

نمي‌دانم.اين مسايل سري است و به هيچ وجه نمي‌آمدند درجمع بنشينند و صحبت كنند. در اينجا بد نيست نكته جالبي را بيان كنم. برادران همه دنبال اين بودند كه بفهمند اين خواهر دباغ اهل كجاست و اسم واقعي‌اش چيست. آن شبي كه آيت‌الله جنتي آمده بودند براي آشتي بين من و محمد، آقاي غرضي با لهجه اصفهاني حرف زدند. وقتي من شروع كردم، لهجه پيدا كردم و چند جا اصفهاني بودن خودم را لو دادم.برخي از برادران گفتند به هرحال براي ما معلوم شد كه شما اصفهاني هستيد و اين جلسه نفعي هم براي ما داشت. ماها تا اين حد سعي مي‌كرديم از يكديگر تقيه داشته باشيم،چون هنوز هيچ كدام صد در صد به يكديگر اعتماد نداشتيم.

رابطه شهيد با امام موسي صدر چگونه بود؟ برخي مي‌گويند رابطه خوب و مطلوبي داشتند؟
 

شواهد نشان مي‌دهند كه محمد هركسي را كه به لبنان مي‌برد، اطلاعاتي را هم تحت اختيارايشان قرار مي‌داد،چون مي‌خواست تحت حمايت امام موسي صدر باشد.
برخي چنين القا مي‌كنند كه شهيد امام موسي صدر ليبرال وغرب زده بودند تحليل شما در اين مورد چيست؟
امام موسي صدر با توجه به موقعيتي كه لبنان داشتند بايد عملاً چنين رويكردي مي‌داشتند.ايشان انسان مخلصي بودند. حالات خاصي داشتند و ذره‌اي تكبر در وجود ايشان نبود.

ارتباط شهيد با دكتر شريعتي چگونه بود؟
 

خيلي وقت ها كتاب هاي دكتر را مي‌خواند و كيف هم مي‌كرد. در آوردن جنازه او به دمشق هم خيلي نقش داشت.

شهيدمنتظري و مبارزات چريكي(2)

ايشان معمولاً چه مسائلي را به افرادي كه مي‌آمدند،آموزش مي‌داد؟
 

كساني كه براي طي دوره مي‌آمدند، به آنها كار با اسلحه را ياد مي‌داد نمي‌توانست كار سياسي آموزش بدهد، چون كارسياسي لازمه‌اش اين است كه دشمن شناس باشيد و موقعيت دشمن را بتوانيد ارزيابي كنيد و بعد شروع به مبارزه كنيد، والا ماشه اسلحه را فشار دادن كاري ندارد،محمد قبل از اينكه كسي بيايد و به امور نظامي بپردازد يك سري كلاس هاي عقيدتي برايشان مي‌گذاشت،همان برادراني كه عرض مي‌كنم، يعني آقاي غرضي و آقاي موسوي و... مي‌رفتند و در موارد مختلف با امام صحبت مي‌كردند. خانم ها هم كه براي آموزش مي‌آمدند،بازهمين بحث ها بود واين آموزش عقيدتي وسياسي توسط محمد بود و بعد،اينها را مي‌بردند در پادگان ها و آموزش مي‌دادند.

در رفت و آمدهائي كه به ايران داشتند، چه فعاليت هايي را انجام مي‌دادند.
 

هر وقت كه بر مي‌گشت،اعلاميه هايي را مي‌آورد و در اختيار ما قرار مي‌داد و يا بعضي از كتاب هايي را كه چاپ شده بود، مي‌آورد. كتاب هاي پليسي را زياد مي‌خواند. به كساني كه قصد مبارزه داشتند، آموزش هاي تاكتيكي و شيوه هاي فرار را ياد مي‌داد.

اسامي مستعارايشان چه بود؟
 

ما به اسم محمد،صدايش مي‌زديم وخيلي هاهم به نام حيدري،موحدي و يا حميدي او را مي‌شناختند.

درباره حضورشهيد منتظري در پاريس توضيح دهيد؟
 

در پاريس مثل بقيه،ازجمله علي رضا آلادپوش و غرضي و موسوي بود. آقاي غرضي به زبان فرانسه تسلط داشتند و لذا وجودشان در آنجا خيلي مورد نياز بود. برخي‌كه مي‌خواستند نظرات امام را ترجمه كنند،نظرات خودشان را در آن مي‌گنجاندند،از جمله بني صدر و قطب زاده و امثالهم،ولي آقاي غرضي خيلي دقيق مطالب امام را منعكس مي‌كردند. برادران ديگر هم انگليسي مي‌دانستند و برخي اوقات مچ يزدي را مي‌گرفتند.او خود را نماينده امام دانست و اينها مي‌رفتند و به او مي‌گفتند كه دروغ نگو..وجود خيلي از اين برادران مؤثر بود. محمد هم بي كار نبود و افرادي را كه مي‌شناخت، جذبشان مي‌كرد و يا عده‌اي را بيرون واعلام موضع مي‌كرد آدم تيزهوشي بود و دو كلام كه با طرف صحبت مي‌كرد كاملاً مي‌فهميد كه طرف چند مرده حلاج است،مثلاً توطئه دو نفري را كه براي جمع آوري اطلاعات و يا خداي ناخواسته براي خيانتي به امام از ساواك آمده بودند و يا توطئه افراد ديگر را خنثي مي‌كرد.
يكي از ديگرمسايل اين بود كه مجتبي طالقاني را در كشتن محبوبه افرا شناسايي كرد. اين دختر ملاقات كوتاهي با امام داشت. امام نماز مي‌خواندند و اين دختر هم آمد و نمازي خواند. البته به صورت ناشناس آمد،ولي من او را مي‌شناختم، چون معلم بچه هايم بود. بعد رفت و تقريباً يك هفته بعد، مرحوم حاج احمد آقا گفتند شوهر خواهر بزرگ افرا كه در هلال احمر كار مي‌كرد و مسئول نامه هاي اسرا بود، آمده جسد افرا را تحويل بگيرد. شب رفته بودند خانه‌اش و ديده بودند كه جسد باد كرده است.تمام كشفيات اين قضيه نزد محمد بود و مجتبي طالقاني در قتل محبوبه، داخل بود. او الآن درخارج است، ولي در اوايل انقلاب، ما دستگيرش كرديم و ماجراي قهرآقاي طالقاني و باقي قضايا که همه مي‌دانند.

شهيد منتظري در دوران بعد از انقلاب، شديداً در برابرخط ليبرال ها،چه در مجلس و چه در ماجراي دادگاه امير انتظام، به شدت مقاومت كرد. عده‌اي مي‌گويند اين رويكرد، حاصل شناختي بود كه ايشان از اين گروه به دست آورده بود آيا شما هم چنين برداشتي داريد؟
 

دقيقاً همين طوراست.تحمل افرادي مانند قطب زاده و يزدي براي محمد خيلي سخت بود. دليلش هم اين بود كه آنها هيچ كس غير از خودشان را دراين حلقه قبول نداشتند. اگر دقت كرده باشيد در مسئله آوردن امام به فرانسه، يزدي مي‌خواست طوري وانمود كند كه اين ما بوديم كه به امام پيشنهاد كرديم كه به فرانسه بروند كه امام نگذاشتند. اگر محمد بود،با قطب زاده، بني صدر و يزدي و امثالهم برخورد مي‌كرد.

آيا پس ازاين و تا شهادت ايشان ملاقاتي با ايشان داشتند؟
 

منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 48



 

نسخه چاپی