آثاري ماندگار در يك ماه وزارت(1)

آثاري ماندگار در يك ماه وزارت(1)
آثاري ماندگار در يك ماه وزارت(1)


 






 

گفتگو با مهندس بهروز بوشهري، معاون پيشين وزيرنفت درباره شهید محمد جواد تندگویان
 

درآمد:
 

شايد بيشتر كساني كه شهيد تندگويان را مي شناختند يا از او خاطره هايي دارند، كساني هستند كه دريك مقطعي كوتاه و به مناسبتي ويژه با او دوست بودند، اماشنيدن خاطره هاي مربوط به سالهاي قبل از انقلاب،زمان وزارت و نحوه اسارت و هم سلولي با ايشان از زبان كسي كه لحظه به لحظه با او بوده است،شنيدني و قابل توجه خواهد بود.او كسي نيست جز مهندس بوشهري،معاون پيشين وزارت نفت. وي مي گويد:«من در چند مقطع با شهيد تندگويان بودم كه نخستين مقطع، مقطع دانشجويي ايشان بود.»
او كه دانش آموخته سال 1346 دانشكده نفت آبادان بوده است با شهيد تندگويان در ابتداي ورود ايشان به دانشكده آشنا مي شود.4سال ارتباط نزديك در دانشكده و فعاليتهاي سياسي در انجمن اسلامي آن. البته آشنايي و ارتباط مهندس بوشهري با شهيد تندگويان محدود و منحصر به دوران تحصيل نمي شود و به گفته مهندس بوشهري، اين آشنايي چند سال بعد با استخدام شهيد تندگويان در كارخانه پارس توشيبا رشت يعني جايي كه مهندس بوشهري كار مي كرد ادامه مي يابد. در مقطعي هم وي در كميته 5 نفره‌اي كه وظيفه طرد كاركنان غيرمناسب براي صنعت نفت را داشت فعاليت كرد.
معاون پيشين وزارت نفت اعتقاد دارد كه شهيد تندگويان، فردي متدين و مذهبي بوده بسيار باهوش. گفت وگو با معاون پيشين وزير نفت درباره شهيد تندگويان، تنها روايت كننده خاطره هاي شخصي دو دوست قديمي ازيكديگرنيست،بلكه تحليل لايه ها و اعماق وجودي فردي است كه به بوشهري، ماندگارترين آثار را در وزارت نفت، آن هم در مدت يكماه ازخود برجاي گذاشت.

ازنحوه آشنايي‌تان با شهيد تند گويان بگوييد.
 

من درچند مقطع با مرحوم شهيد تندگويان بودم كه اولين مقطع ، مقطع دانشجويي ايشان بود. شهيد تندگويان سال1347، وارد داشكده نفت شدند و سال 1351 هم دانش آموخته شدند.من سال 1346 دانش آموخته شده بودم ولي به دليل ارتباط نزديكي كه با انجمن اسلامي دانشكده نفت آبادان داشتم، همان نزديك دانشكده يك خانه‌اي را اجاره كرده بودم از شركت نفت ودر حقيقت با يچه هاي دانشكده انجمن اسلامي ارتباط داشتم و تو مراسم هايشان مي‌رفتم و منزل مان هم مي‌آمدند.من با شهيد تندگويان ابتدا از ورود شان به دانشكده نفت آشنا شدم. در حدود چهارسالي كه دانشكده بودند، من در فعاليت هاي انجمن اسلامي مقطع بعدي كه با ايشان ارتباط مستقيم پيدا كردم مقطع كار بود. من بعد از چند سال از آبادان رفتم و مسؤوليت يك كارخانه‌اي را در رشت- كار خانه پارس توشيبا- گرفتم. آقاي تندگويان بعد از اينكه از دانشكده نفت رفتند به پالايشگاه تهران آمدند. ايشان هم از تهران باز به دانشكده و شبانه روزي سر مي زدند. در يك مقطعي ايشان درگيري پيدا كردند كه از دانشكده گزارشش را دادند و در نتيجه وي از شركت نفت اخراج شد. براي همين در سربازي با درجه سربازصفربه شيراز تبعيد شد. آن موقع چون من مدير كارخانه پارس توشيبا دررشت بودم،آمد پيش من و همانجا مشغول به كارشد.بنابراين مقطع ديگري كه ما با هم ارتباط نزديك داشتيم در دوراني بود كه ايشان در پارس توشيبا كار مي‌كرد و مديريت يكي از بخش ها را داشت. مقطع بعدي،بعد از اينكه انقلاب پيروزشد من در صنعت نفت كار مي كردم. شرايط آن زمان طوري بود كه كارگران و كارمندان دركارخانه ها اعتصاب مي‌كردند. در واقع كارگرها با مديران در افتادند و خيلي از مديران را بيرون كردند.تندگويان يكي از مديراني بود كه وقتي مهندسان و مديران كارخانه را بيرون كردند، شوراي كارخانه ايشان را رئيس كارخانه كرد،يعني طوري بود كه قبل از انقلاب كارگرها و كارمنداها مي‌دانستند كه ايشان آدم خوبي است، بنابراين ايشان شد رئيس‌كارخانه، ولي ايشان بعدها براي کارگرها و كار مندان كارخانه سخنراني كرد و گفت كه افراد ضد انقلاب نبايد دوباره به كار برگردند و ما بدون اينها مملكت را مي‌سازيم.
وقتي ايشان رئيس كارخانه بود من از او دعوت كردم به صنعت نفت بيايد.گفتم هم اكنون كه انقلاب پيروزشده،وجود شما اينجا بيشتر لازم است. بنابراين شهيد تندگويان ازآن كارخانه استعفا داد و آمد درصنعت نفت وباز باهم بوديم.

آن زمان مسؤوليت شما در وزارت نفت چه بود؟
 

من معاون وزيرنفت بودم و مسؤوليت پاكسازي درصنعت نفت را كه درحقيقت طرد نيروهاي غيرمناسب براي صنعت نفت بود بر عهده داشتم ايشان را به اضافه چهار نفر ديگر دريك كميته‌اي گذاشتم كه 5 نفري پاكسازي را در صنعت نفت انجام مي‌دادند و به من گزارش مي‌كردند در همين زمان كه شهيد رجايي به رياست جمهوري انتخاب شدند بحث انتخاب وزارت مطرح شد و ايشان وزير نفت شدند و مرا به سمت معاون امور شركت نفت منصوب كردند ما با هم بوديم تا زماني كه رفتم و بعد ازيك ماه و اسيرشديم.

دراسارت هم با هم بوديم؟
 

بله.دراسارت هم تا زماني كه ايشان زنده بودند. يا درسلول نزديك ما بودند صداي ايشان را مي‌شنيديم تا آن هم مقطعي كه باز دوباره گذشت.

بنابراين شما ازشهيد تندگويان،خاطره هاي بسيار زيادي داريد؟
 

ارتباط ما با ايشان از سال 1347 ورود ايشان به دانشكده) و تاسال پيروزي انقلاب سال1357) كه ارتباط خانوادگي هم داشتيم بود. اين خلاصه آشنايي من بود با شهيد تندگويان امّا در هرمقطعي خاطره هايي هست كه خيلي هايش براي زندگي ايشان يك برجستگي هايي دارد. اولين چيزي كه براي من جلب توجه مي‌كند و براي جوان هاي ما خيلي اهميت دارد اين هست كه شهيد تندگويان با وجود اينكه يك جوان مذهبي بود و قرآن مي دانست،دعا مي خواند. خيلي از اين دعاها و بخش هايي از قرآن را حفظ بود چون حتي دراسارت اينها را ازحفظ با صداي بلند مي خواند كه زنداني ها مي شنيدند.
آقاي تندگويان درحالي كه يك جوان متدين، مذهبي پاي منبري مسجدي اهل هيأت بود و خانواده مذهبي و مؤمني داشت،اما درعين حال آدم باهوش و درسخوان واهل مطالعه‌اي هم بود و چند جا كنكور قبول شده بود. حتي شنيدم كه چند وقتي رفته بودند دانشگاه شيراز،آن موقع اسمش دانشگاه پهلوي بود و ظاهراً از محيط آنجا راضي نبودند. آمدند دانشكده نفت آبادان و قبول شده بودند براي بانك ملّي هم كه مي خواست يك عده را بفرستد خارج،قبول شده بود. البته آن موقع هم به سختي حالا نبود، اما قبول شد. آن زمان قبولي دانش آموختگان دبيرستانها و ديپلمه ها در كنكور سراسري،كارهركسي نبود. افراد براي قبولي در كنكوربايد سختي هاي زيادي را متحمل مي شدند كه به عنوان مثال در دانشگاه شيراز يا دانشكده نفت كه جزء دانشگاه هاي رده بالاي مملكت بود قبول شوند و اولين برجستگي كه من درايشان مي بينم توجه شان به تحصيل،درس،مطالعه و دقت در اين مسائل بود.يعني اين جور نبود كه حالا چون آدم مذهبي بودند،بگويند حالا ديگراين كافي است درس خواندم، خواندم نخواندم ،نخواندم. واقعاً در درس شاگرد ممتاز بودند. نكته ديگري كه در دوران دانشكده به من ثابت شد،عمق علاقه مذهبي و عمق ديد انقلابي ايشان بود.يعني تندگويان از همان ابتدا در دانشكده نفت، با وضع موجود مخالف بودند و علاقه مند به تغيير وضع موجود.علاوه بركارهاي علني كه انجمن اسلامي مي‌كرد برنامه هاي مختلف مانند سخنراني، برپايي نماز جمعه، اداره كتابخانه براي دانشجويان را هم بر عهده مي گرفت.اين درحالي است كه در دانشكده نفت آبادان،به عقيده من فعاليت بچه مسلمان ها حول بچه هاي انجمن اسلامي دور مي‌زد.

آثاري ماندگار در يك ماه وزارت(1)

دانشكده نفت آبادان، آن زمان چه وضعيتي داشت؟
 

دانشكده نفت سيستم آمريكايي داشت،يعني با سبك دانشگاه هاي آمريكايي درست شده بود. دردانشگاههاي آمريكا يكي از چيزهاي مهم فعاليت هاي فوق برنامه داشجوهاست. يعني دانشجوها در انجمن ها و كلوپ ها و تشكيلات و كميته هاي متعددي شركت مي‌كردند و فعاليت هاي دانشجويي انجام مي‌دادند و اين فعاليت ها- فعاليتهاي هنري، ورزشي، اجتماعي و انواع واقسام ديگر- در غالب انجمن انجام مي شد.دردانشكده نفت هم همين طور بود.ما با چنين شرايطي كه در دانشكده نفت داشتيم درانجمن اسلامي فعاليت مي‌كرديم.فعاليتهايي مانند مذهبي و سياسي).ازسوي ديگردرانجمن داتشجويان، رشته بازرگاني داشتيم و آن هم تقريباً يك انجمن حرفه‌اي بود،چون دانشكده نفت يك رشته مهندسي داشت و يك مديريت بازرگاني شوراي دانشجويان و دانشجويان از هركلاسي يك نماينده داشتند.اين شورا تشكيل مي‌شد و تصميم هايي مي‌گرفت و اداره مي‌كرد و دانشجوها هم ازطريق شورا نظرهايشان را مي‌داند و حرف هايشان را مي‌زدند.آقاي مهندس حكيم هم از هم دوره هاي من بودند و از دوستان نزديك و خانوادگي شهيد تندگويان هم بودند و هستند. انجمن عكاسي و كميته انتشارات داشتيم،كه اين كميته هر سال كتاب سال درست مي كرد.كميته كارداشتيم كه براي دانشجوها ايجاد اشتغال مي‌كرد. ايجاد اشتغال در كتابخانه،براي كمك به استادها دررستوران يا به عنوان پستچي و...خلاصه اين كارها را مي كرد.كميته انتظامات هم داشتيم كه خودش يك كميته اخلاقي داشت.يعني اگر دانشجويي خلافي مي‌كرد،قبل ازاينكه داشكده برايش تصميم بگيرد اين كميته تشكيل مي‌شد و پيشنهاد مي داد كه مثلاً اين دانشجو از شبانه روزي اخراج شود يا محروم شود.مثلاً اگر يك دزدي در شبانه روزي مي شد اين كميته پيگيري مي كرد. شهيد تندگويان بسيار فعال و يكي از مهره هاي اساسي انجمن اسلامي بود و از روز اول كه آمد انگار يك خون تازه اي به انجمن تزريق شد و بسيارهم فعاليت مي‌كرد حتي وقعي كه در پالايشگاه نفت تهران استخدام شد گاه گاهي به آبادان و دانشكده نفت سر مي‌زد و همين مسأله هم باعث اخراج ايشان شد. يعني بعدها كه ما اسناد ساواك را در مركز اسناد ملي ديديم،متوجه شديم گزارشي از طرف مسؤول و رئيس وقت دانشكده به دكتر اقبال- رئيس هيأت مديره و مدير عامل شركت ملّي نفت ايران- كه دانشكده زير نظرش بود ارائه شده است.چون دانشكده را صنعت نفت اداره مي‌كرد مثل الآن و توي آن گزارش گفته بود كه آقاي تندگويان ازدانش آموختگان اين دانشكده هست كه درپالايشگاه تهران كار مي‌كند و اين سندش هست و هرچند گاه براي تقويت انجمن اسلامي و نابودي دانشكده نفت آبادان به آبادان سفركرده ودرآنجا درگيري ايجاد مي‌كند و بلافاصله دكتراقبال هم دستور داد كه پرونده وي را به
ساواك بفرستند و او را اخراج كنند. در دوران سربازي هم با درجه صفر او را به شيراز تبعيد كردند. بعد هم به طور كلي از مشاغل دولتي محروم شد. براي همين شهيد تندگويان تا پيروزي انقلاب خارج از دولت كار مي‌كرد.

از ويژگيهاي شهيد تندگويان در دانشكده نفت آبادان بگوييد.
 

در دانشكده واقعاً يكي از ويژگيهاي خوب ايشان صميميت و صفايش بود. همه دوستش داشتند. در همه مدّتي كه ايشان را مي‌شناختم، هيچ وقت نديدم كه دوستان بالاخره هر كسي ممكن است يك نفر ازش برنجد، يك نفر را ناراحت كند، يك نفر ويژگيهاي يك نفر را قبول نداشته باشد( از او رنجش داشته باشند، ولي واقعاً به طور قطع ازميان همه دوستان و كساني كه ايشان را مي‌شناختند هيچوقت كسي از ايشان عيب نمي‌گرفت ازهرطبقه چه عضو انجمن بود يا نبود يا دانشكده هاي ديگر،كارمندهاي ديگر و همكاران ديگر).آدم صميمي و خونگرمي بود هم درمحيط كارو هم درمحيط منزل چند وقت بعد وي به رشت آمد براي ملاقات من كه دركارخانه پارس توشيبا- پارس خزر- كار مي كردم.كارخانه بزرگي بود و حدود دو، سه هزارنفركارگرداشت.بزرگترين واحد توليد استان گيلان بود.هم توليد لامپ فلورسنت بود وهم لوازم خانگي مانند پلوپز، چرخ گوشت، پنكه و هواكش به طور مشترك با ژاپني ها توليد مي‌شد.تقريباً بيشتر توليدات به غيرازچيزهايي را كه برايمان صرف نمي‌كرد، توليد مي كرديم. شركت ثبت شده بود. هيأت مديره داشت و من قائم مقام مديرعامل بودم و مدير توليد.
درانجمن اسلامي هر سال يك جشن بزرگ مي‌گرفتيم و سعي مي‌كرديم كه جشن مبعث باشد تا شيعه و سنّي همه قبولش داشته باشند و هزينه اين جشن ها را يك مقدار خود اعضاي انجمن كه حدود صد نفرعضو هست ازبچه هاي دانشكده و ماهي 10 تومان- 10تا يك توماني-مي دادند.ما وقتي دانش آموخته شديم كه حقوق بالايي هم بود در شركت نفت ماهي 1800 تومان، در دانشكده كميته كار بابت كارهايي مثل سبزي پاك كردن يا غذا سرو كردن يا اداره كتابخانه و... ماهي 100 تومان حقوق مي‌داد به دانشجوها. وقتي جشن مي‌گرفتيم خيلي از مردم شهر را دعوت مي‌كرديم. حدود هزارنفررا دعوت مي كرديم. استاد جعفري و دكترشريعتي را بارها دعوت كرديم. استاد مطهري را بارها دعوت كرديم. اين استادان را ازطريق دوستان، مثل آقاي دكتر گواهي كه پيشتر درآبادان بودند و بعدها به تهران رفت)تماس مي‌گرفتيم و مي‌گفتيم مي‌خواهيم آقاي مطهري را دعوت كنيم و ايشان مي‌رفتند منزل آقاي مطهري مي گفتند كه دانشكده نفت مي خواهد براي اين تاريخ جشن بگيرند و اگر قبول مي كردند يا ايشان بليت مي‌گرفتيم و مي‌فرستاديم يا مي‌گفتيم دوستاني مثل آقاي گواهي برايشان بليت بگيرند بيايند،يا مثلاً آقاي مطهري نمي‌توانستند اما مي‌رفتند استاد جعفري را مي‌ديدند و بعد ما اين سخنراني ها را پياده مي‌كرديم و اينها را چاپ مي‌كرديم الآن چندين كتاب ازعزيزان هست مثلاً كتاب آقاي جعفري طبيعه و ماورا الطبيعه است،آقاي مطهري امدادهاي غيبي است كه درابتداي اين كتاب سخنراني هاي من آمده است.وقتي مي‌خواستيم كتاب راچاپ كنيم تابستان) رفتم پيش آقاي مطهري و گفتم به ايشان مقدمه‌اي براي اين كتاب بنويسد.وي پاسخ داد: سخنرانيهاي خودت را كه ابتداي نشست انجام دادي بگذاربراي مقدمه. وقتي هم به مشكل برمي‌خورديم بچه ها را مي‌گرفتند) مي رفتيم ازچهره هاي سرشناس شهر مانند مرحوم آقاي جمي يا مرحوم آيت الله قائمي- بزرگ علماي شهر- يا آقايان ملكي و سماواتي كمك مي‌گرفتيم و بالاخره آنها هم نفوذ داشتند و با بازاريها و مردم شهر تماس داشتند و ممكن بود براي جشني يا چيزهاي ديگر از بازاريها هم كمك بگيريم. يكي ممكن بود چند تا گلدان بفرستد،يكي شيريني بفرستد.يك آقايي-به نام بي آقا كه شبانه روزي را اداره مي‌كرد- آدم متديني بود. آن موقع حاجي بود و با انجمن اسلامي هم خوب بود. افطار و سحري برايمان درست مي‌كرد. عيد فطركله پاچه براي بچه ها درست مي كرد. وي اتفاقاً پدر شهيد هم است. البته ايشان خودش هم جانباز است و در جنگ يك چشمش را از دست داده است. او هم اكنون دراطراف تهران زندگي مي‌كند و ديگرهم نمي‌ تواند حرف بزند.

شهيد تندگويان با شخصيتهاي زيادي ارتباط داشت و عضو انجمن اسلامي دانشكده نفت آبادان هم بود. اين مسائل براي او مشكلاتي به وجود نمي‌آورد؟
 

يك روزآقاي تندگويان به رشت آمد. گفت: فلاني و فلاني را گرفتند و من نگرانم كه حالا بيايند دنبال من و بعد براي آن دوستمان كه من را استخدام كرده مشكل ايجاد شود، به همين جهت من ترجيح مي‌دهم كه ازآنجا برم.آن دو نفر هم يكي شان در همان شركت بوتان كار مي‌كرد.دربوتان كه كار مي كرد يكي دو نفر از بچه هايي كه هم تيم اينها بودند و با آقاي وجيه الهي كار مي‌كردند بازداشت شده بودند.بعد آقاي تندگويان احتياط كرد و ازآنجا آمد بيرون ولي ساواك هم دنبال اين آدم ها بود و اينطورنبود كه اينها بتوانند راحت خودشان را گم كنند. البته خيلي ازبچه هاي مبارز مي‌رفتند در روستاها ولي ايشان نمي‌خواست اين كار را بكند و فقط مي‌خواست آنجا نباشد و براي همين به رشت آمد.

وقتي به رشت آمد،شما چه كار مي كرديد؟
 

وقتي آمد،من كارخانه‌اي بودم كه كارگران، مهندسان و تكنيسينهاي زيادي داشت. من ايشان را استخدام كردم- حدوداً در سالهاي 1353 و1354- آنجا حدود 26 نفر مدير ژاپني داشت و من هربارپست كارشناسان ژاپني را با مهندسان ايراني عوض مي كردم. يعني ژاپني ها را به عنوان مشاوران ايراني منصوب مي‌كردم.يك جا هم با مديريت شركت صحبت كردم و 40 نفر از دانش آموختگان ايراني دانشگاههاي مختلف را استخدام كردم.اين چهل نفر را گذاشتم كنار دست ژاپني ها و بعد ازيك مدتي به ژاپني ها گفتم شما بايد بشويد مشاور و اينها بشوند مدير و ظرف دو سال اينها همه كارها را تقديم كردند به بچه هاي ايراني و آنها مشاورشدند و حتي خودم هم ابتدا دستيار مديرژاپني بودم بعد كاررا تحويل گرفتم وآن شد ومشاور و من مدير فني كارخانه شدم. يكي از جاهايي كه اينها سخت مي‌گرفتند بخش خريد خارجي بود، چون ژاپني ها بسيار ملي گرا هستند و خيلي گرايش به سمت توليدات خود دارند و هميشه يك كاري مي‌كردند كه مشخصات خريد جوري نوشته شود كه اين خريدها حتماً ازطريق شركت توشيباي ژاپن صورت گيرد. ژاپني ها مشخصاتي را نمي‌دادند كه همه كارخانه ها بسازند، در نتيجه چند نفر را براي آن پست آوردم اما ژاپني ها اينها را رد مي‌كردند، يعني بعد از سه ماه دوره آزمايشي مي‌گفتند اين به درد نمي‌خورد،گذاشتم يعني آخرين نفري بود كه به واقع هم لياقت و هم سواد عالي داشت و آنها نمي‌توانستند ردش كنند.خلاصه بعد از دوره سه ماهه آزمايشي مورد تأييد قرار گرفت و كاررا تحويل گرفت و شد مدير برنامه ريزي خريد خارجي و بعد با كمك ايشان توانستيم خريدمان را متنوع كنيم يعني براي اولين بار به جاي اينكه برويم ماشين ريخته گري از توشيباي ژاپن بخريم،رفتيم از ايتاليا خريديم.مي‌خواهم بگويم شهيد تندگويان پست مهمي داشت. بسيار از قطعه ها را در زمان ايشان از خارجي به داخلي تبديل كرديم يعني آمديم داخلي را هم گذاشتيم زير نظرايشان كه بتواند خريد خارجي را هم به داخلي تبديل كند.وي آدم فني بود و در كارش دقت و تدبيربالايي داشت.

باتوجه به سابقه سياسي وي،براي استخدامش با مشكلي مواجه نشديد؟
 

چرا يك رئيس امور اداري داشتيم وقتي ايشان آمدرفت و پرونده اش را پركرد،من يك مصاحبه صوري انجام دادم و امضا كردم كه ايشان مناسب است و فرستادم براي مديرعامل كه او هم تأييد كرد كه ايشان بيايد كاركند.وقتي ايشان كار را شروع كرد مديراموراداري به ايشان گفت كه سوء پيشينه تان را بياوريد،آقاي تندگويان به من گفت چي كاركنم،گفتم بگو باشد اقدام مي‌كنم.بعد از يك مدتي آقاي رحماني مي گويد:اين سوء پيشينه شما چي شد باز گفتم بگو يك روز كه رفتم تهران پيگيري مي‌كنم و چند بار كه تكرار شد، من آقاي رحماني را صدا زدم و گفتم من ايشان را از دانشكده و خانواده و... مي‌شناسم و نيازي ندارد كه شما اين را پيگيري كنيد، ايشان مشكلي ندارد.گفت چشم و رفت. بعد از دو سه روز ساواك آمد و من را گرفت و يك مدتي براي من گرفتاري درست شد. مدتي در رشت در زندان بودم. آنجا هم بله كميته مشترك داشتند ولي خيلي ما را سياسي نكردند، فقط يك توبيخ بود. حتي وقتي آقاي تندگويان آنجابود، فرح آمد استان گيلان موقعي كه ايشان مي خواست بيايد مدير ساواك من را صدا زد گفت شما يك فردي داريد به نام جواد تندگويان.گفتم بله يكي از مدران كارخانه است. گفت ايشان از اين تاريخ تا اين تاريخ سه روز توي استان گيلان نبايد باشد بعد از دستگيري من)، يعني يك روز قبل از سفر و يك روز بعد از سفر كه من هم به ايشان يك مأموريت دادم و وي را فرستادم تهران و بعد از چند روز هم بر گشتند. يعني ساواك وجود شهيد تندگويان را خطرديد مثلاً همان روزي كه فرح بيايد نباشد.

رابطه اش با كارگران چطوربود؟
 

خيلي با تواضع و ساده بود، به طوري كه كارگركارخانه راحت مي‌نشست و با ايشان صحبت مي كرد.وقتي مي‌رفت داخل كارگاه سربزند و مي‌ديد كه كارگرها دارند ناهار مي‌خورند يا نان و پنيري چيزي،مي‌نشست چهار زانو پهلوي آنها و يك لقمه با آن ها مي‌خورد كه كارگرها فكرنكنند كه آن آدمي‌است جداي ازآنها.به همين جهت آقاي تندگويان بعد ازانقلاب با همان 30،40 مهندس كار مي كرد،كه مجموعه مديران كارخانه را تشكيل مي‌دادند،اما من يك سال و يك سال و نيم قبلش رفتم يعني استعفا دادم. چون نمي‌گذاشتند بروم حدود يك ماه خودم را مخفي كرده بودم. چون من در زندگي هدفم خودكفايي، تقويت و آموزش تيم ايراني بود جوري كه همين چهل نفر را دسته دسته كرديم و يك برنامه دو ماهه برايشان نوشتم كه يك ماه ايران باشند و يك ماه در ژاپن سه گروه. سرپرستي گروه اول را خودم داشتم و آنها را به ژاپن بردم و 30 كارخانه توشيبا را نشانشان دادم و هر روز در يك كارخانه آموزشي بهشان داديم.در كارخانه يك شورايي تشكيل شد و همه مهندسان را بيرون كردند و مديران را هم همين طور.به دليل اينكه آنها عوامل سرمايه دار هستند و ظلم به كارگركردند. در همان شورا بود كه آقاي تندگويان را به عنوان رئيس كارخانه انتخاب كردند.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 47



 

نسخه چاپی