بسيجي تمام عيار

بسيجي تمام عيار
بسيجي تمام عيار


 






 

شهيد محمد جواد تندگويان از زبان دوست و همكارش، سيد محسن(محمد) مدرسي
 

درآمد:
 

سيد محسن(محمد) مدرسي، در بين همه دوستان و همكاران شهيد تندگويان به لحاظ جغرافيايي نزديكترين فرد به آن بزرگوار بوده است. مدرسي در محله خاني آباد بزرگ شده و خانه‌ شان تنها يك كوچه با منزل پدري شهيد مهندس تندگويان فاصله داشته است.
اين نزديكي به مرور به دوستي عميق بدل شده و بعدها درقالب مبارزه تا زمان پيروزي انقلاب و همكاري در وزارت نفت ادامه يافته است.
آنچه مي خوانيد تركيبي از گفتار و نوشتار آقاي مدرسي درباره دوست ديرينه‌اش شهيد تندگويان كه خود آن را به اين صورت تدوين كرده است:
ترديدي نيست كه بهترين معرف هر فردي روش زندگي اوست گهگاه كه به ياد شهيد محمد جواد تندگويان مي افتم و درباره او خودم فكر مي كنم، مي بينم كه زندگي اين شهيد، سيربين دو آيه از قرآن بود كه شروع و استمرار آن برمبناي آيه شريفه«ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم الملانكه ان لاتخافوا و لاتحزنوا وابشروا بالجنه التي كنتم توعدون»و انتهاي خط عرضي زندگي آن شهيد نيزديگرآيه شريفه «من المؤمنين رجال صدقوا ماعاهدوا الله عليه فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر و مابدلوا تبديلاً» هرچند كه بارها ايشان در حضور من آرزوي خود را كه همانا شهادت بود ابرازكرد و همواره عاشق شهادت،نيل به لقاءالله و كمال مطلوب بود،ولي مجموعه اين زندگي و روش او بود كه شهادت و پرواز به سوي معبود را با آن مقدمات برايش رقم زد.
دراين مختصر مي كوشم تا زندگي آن بزرگوار را از ابعاد مختلف بررسي كنم.

خصوصيت هاي فردي
 

جواد،جواني بسيار آرام مؤدب و متواضع و منطقي، رئوف و مهربان و بسيار مردمي و فردي معتقد و مذهبي وظيفه شناس بود و بعد از پدر تكيه گاه خانواده‌اش به شمار مي رفت و در بين دوستان محور وحدت بود. از همان دوران جواني، همزمان به تحصيل علوم ديني پرداخت و از محضرو كتب اساتيدي چون شهيد مطهري،علامه محمدتقي جعفري و دكتر علي شريعتي استفاده مي كرد و آموخته هاي خود را در بين دوستان و نزديكان مورد بحث قرار مي داد و به آن ها منتقل مي كرد. يادگيري صحيح علوم قرآني وي تا حدي بود كه در همان سنين جواني بر قرآن و نهج البلاغه تسلط داشت ومصّر بر عمل به آن ها نيز بود و به همين علت خطوط فكري انحرافي و التقاطي را به خوبي تشخيص مي داد و خيلي جدي با آن ها برخورد مي كرد و هيچ گاه جذب آنان نگرديد بلكه،ازمخالفين سرسخت آن ها بود و هميشه مي گفت نفاق و دورويي ازمحتواي كلام آنان پيداست و در اين خصوص دقيقاً مصداق«اشداء علي الكفار رحماء بينهم» بود.اواكثردعاها را حفظ بود و همان طور كه عرض شد، سادگي و بي آلايشي را مشي زندگي خود قرار داده و نسبت به ماديات و ظواهر زندگي بسيار بي اهميت بود. بد نيست در اين مورد به مراسم ازدواج ايشان اشاره كنم.
شهيد تندگويان يك مهندس فارغ التحصيل دانشكده نفت بود ونفس عنوان مهندس در آن زمان براي خيلي از افرادجامعه افتخار آفرين بود و طبعاً جواني با چنين موقعيتي بالقوه، به طور مرسوم بايدموقع ازدواج خريدهاي آن چناني بكند و مجلس آن چناني برگزاركند،اما مجموع افراد شركت کننده در مراسم ازدواج ايشان بيش از 40 نفر نبودند و مهندس تندگويان بيشتر به ميزان درك وتلاش مذهبي همسرش توجه داشت. به اين ترتيب زندگي بسيار ساده‌اي را شروع كرد وشاهد اين مدعي همين بس‌كه جواني با تحصيلات و امكانات بالقوه مجموع وسايل زندگي‌اش از يك وانت تجاوز نمي‌كرد.

موقعيت تحصيلي
 

شهيد تندگويان فارغ التحصيل دانشكده نفت آبادان بود-همان جايي كه خيلي از جوانان رؤياي ورود به آن را درسر مي پرورانند- ولي ايشان ضمن تحصيل در اين مركز همان ربناالله را مورد نظر قرار داد و در آن جا كه همانند بقيه مكان هاي آموزشي به علت اقتضاي زمان،بحث مذهب بحثي كوته فكرانه و قديمي بود،وظيفه‌اش را فراموش نكرده به عضويت انجمن اسلامي دانشكده در آمده و فعاليت جدي خود را شروع كرد و به عنوان يك ركن شناخته شده به شمار مي آمد كه پيامد اين فعاليت ها نيزدستگيري و زنداني شدن ايشان بود. او كتاب ولايت فقيه حضرت امام و كتاب هاي دكتر شريعتي را مطالعه و بين دوستان مي گرداند. او با برپايي جلسات مذهبي و استفاده از وجود شخصيت هاي مذهبي، سياسي و برگزاري نماز جماعت در دانشكده و پخش اعلاميه از همين طريق، رسالت و مسؤوليت خويش را انجام مي داد. آقاي تندگويان پس ازآزادي از زندان موفق به دريافت دانشنامه فوق ليسانس مديريت شعبه ها وارد شد. اوهميشه تمام امكانات خود را در جهت دست يافتن به اهداف اسلامي و انقلابي خويش به كار مي گرفت. جواد، مديري بسيارباهوش و زيرك و جدي و منظم بود و قدرت تشخيصي بسيار قوي داشت. از خصوصيات بارزوي اين بود كه خيلي زيبا تشخيص مي داد سپس تصميم مي گرفت و به موقع عمل مي كرد. يك نمونه آن دستورش مبني بر تداوم مستمري گرفتن همسر يك ساواكي كه در آخر صفحه ذكر گرديده بود. نمونه ديگر در بدو اسارت و معرفي خود به عنوان وزير نفت جمهوري اسلامي و نجات جان دوستان خود و رزمندگان اسير شد و آخرين آن ها استخاره كردن براي قبول وزارت و آمدن سوره حضرت يوسف كه ابتداي آن سختي و انتهاي آن عزّت بود.

بسيجي تمام عيار

شخصيت سياسي و اجتماعي
 

ابتدا بايد عرض كنم كه شرح اين وجه از جواد، شخصيت جدي از دو قسمت قبل نيست او وزيري مكتبي،متعهد ومتخصص و مردمي و رنج كشيده بود كه البته انتخاب ايشان به وزارت داستاني جذاب و شنيدني دارد كه به موقع چنانچه لازم شد عرض خواهم كرد.شهيد تندگويان هيچ گاه در اتاق خود را بر روي كسي نبست و آسانسوري جدا نداشت.او هميشه از زندگي يكنواخت روي گردان بود، مشكلات را با آغوش باز مي پذيرفت و در اين مورد بارها مورد اعتراض من و دوستان قرار مي گرفت و همواره نيز با همان لبخند و كلمات ساده مي گفت من از برخورد با مشكلات و حل آن ها لذت مي برم وتساوي دو روززندگي‌‌ام با مرگ من برابراست.او هيچ گاه در تسخير موقعيت و پست و مقام نبود،بلكه موقعيت و پست را مسخرخود مي كرد. باز هم شاهد براين مدعي نمونه هاي عيني است كه از شهيد تندگويان درخاطردارم:
1- ورود با موتورسيكلت به اداره
2- استفاده ازاتومبيل پيكار در جلسه هيأت دولت.
3-نحوه خوراك دفتر وزارت نفت و معاونين كه بر طبق اسناد موجود، در نهايت سادگي برگزار مي شد.
4-روز برگزاري نمازجمعه و اعتراض به ورود ممنوع رفتن راننده،درحاليكه عجله براي رسيدن به وزارتخانه داشتيم. يا مثلاً نامه هايي كه دركنارش مي نوشتم.جناب وزير ملاحظه فرماييد،و اعتراض ايشان.
او مسؤوليت شخصي خود را در قبال مسؤوليت اجتماعي‌اش فراموش مي كرد. ايشان اكثرشب ها در وزارت خانه مي ماندند وكار مي كردند يا جلسه مي گذاشتند يا اين كه مورد رفتن با آبادان كه چند باردر زمان جنگ به آبادان رفتند و از نزديك با كاركنان ملاقات و به حل مشكلات آنان مي پرداختند. بارآخرمن به ايشان اعتراض كردم كه آقا، جاي شما در وزارت خانه است، ايشان گفتند كه اين ميز نبايد من را پايبند به خودش كند، من بايد در كنار همكارانم باشم.دربعضي از مواقع نيز مي گفتم آقا شما وزيريد،مثلاً چرا اين طور ساده رفت و آمد مي كنيد؟ ايشان با خنده مي گفت من از مردم جدا نيستم، بلكه از بين افراد همين جامعه هستم و در ضمن چيزي عوض نشده، همان طور كه از اسم من پيداست، بار مسؤوليتم سنگين تر شده است. دريك كلام،شهيد تندگويان جواني وارسته وستوني محكم براي خانواده و زاهد شب وشيرروز،فردي دلسوز و متخصص براي جامعه، مديري مدبّر و وزيرحائزشرايط بود. چنانچه شهيد رجايي به عنوان ستاره كابينه ازايشان نام مي برد كه به مجموع اين حالات، دردوران بعد از انقلاب نام بسيجي اطلاق شد كه شهيد تندگويان خود مقدمتاً داراي اين روحيات بودند.
برمي گرديم به انتهاي خط عرضي زندگي آقاي تندگويان،او در ارتباط با ذكاوت در تصميم گيري و عمل به موقع و وفاي به عهد، يك مؤمن درقالب يك دولت مرد بود. در هنگام اسارت،درچنگال دشمنان بعثي- آن ها كه ازنسل كوفيان و يزيديانند- حقانيت ايران را درمقابل بعثيان كافر،با پاي مردي ونثارخون خود به اثبات رساند و تا تاريخ هست،تندگويان نيز هست كه من المؤمنين رجالً صدقوا ماعاهدوالله عليه... هر چندكه پيكر رنجور وشكنجه شده‌اش را خود دربرگرفتم.هر چند كه برچهره مطلومش بوسه زدم و با او گفتني ها گفتم و هر چند كه خود شاهد خاكسپاري پيكر پاكش بودم،پيكري كه سال ها همراه با روح پاك و باصفايش دركنارش بودم و با وجود سن كمش از او درس ها گرفتم و اگرچه بارها و بارها درحضورمن شهادت را آرزو مي كرد تا بالاخره به كمال مطلوب دست يافت و شهد شهادت را با ذوق ذائقه به كام كشيد، اما با تمام اين احوال مرگش را باورندارم كه البته به حق نيزچنين است،چه خداوند مي فرمايد مپنداريد آنان كه در راه ما كشته شده‌اند مردگانند،بلكه آنان زنده‌اند و نزد پروردگارشان روزي مي خورند.
برايم بسياردشوار است كه سخني يا كلامي در فقدانش بر زبان آورم اما بنابرامر بعضي از دوستان به ذكرچند خاطره و چند نكته اكتفا مي كنم،اميد آن كه روح پاكش در مقام دوستي و رفاقت ازاين حقيرگله مند نگردد. چه توصيف و تجسّم روحيات و خصوصيات اخلاقي او كه بيانگر شخصيت فردي و اجتماعي اوست،دراين چند سطر نمي گنجد. آشنايي من از دوران تحصيل با شهيد تندگويان آغاز شد. باري در محله خاني آباد تهران زندگي مي كرديم و ارتباط دوران كودكي قابل ذكر نيست، اما رابط نزديك از دوران دبيرستان آغاز و از كلاس چهارم به بعد ارتباط تنگ ترگرديد. ايشان پس ازتحصيل دردانشكده نفت آبادان به پالايشگاه تهران منتقل شد و به علت فعاليت سياسي دستگيرشد و به زندان افتاد و پس از زندان به علت ممنوعيت اشتغال دولتي توسط يكي ازدوستان به مديريت يكي از واحدهاي پارس توشيبا انتخاب و مشغول به كارشد.با شروع انقلاب مجدداً به وزارت نفت برگشت و با آشنايي‌اي كه شهيد رجايي در زندان ازايشان داشت،به عنوان وزير نفت انتخاب شد و من نيز به عنوان رئيس دفترهمين وزارت خانه درخدمت شان بودم.
همواره،ادب و تواضع جواد بيشتر در جاذبه پيدا كردن او درنزد ديگران مؤثر بود. او از همان دوره دبيرستان به طورجدي در جلسات مذهبي شركت مي كرد و دريادگيري قرآن و نهج البلاغه اهتمام مي ورزيد ومطالبي را كه در آن جا فرامي گرفت،به دوستانش منتقل مي كرد و مورد بحث قرار مي داد. اين جلسات در او اثر بسزايي داشت،به حدي كه در همان اوان جواني بر قرآن و نهج البلاغه تسلط يافته بود و گهگاهي در محاوراتش از آيات قرآن و فرموده هاي مولاي متقيان (ع) استفاده مي كرد.جواد در مسائل عبادي‌اش بسيار مقيدبود،به طوري كه از يكي از افراد خانواده‌اش شنيده‌ام كه ايشان همواره به تهجّد وشب زنده داري مي پرداخت او هميشه در خانواده يك تكيه گاه – بعد از پدر- محسوب مي شد و زماني كه پدر در زندان به سر مي برد،جواد ضمن تحصيل، مغازه پدررا هم اداره مي كرد و بار مسؤوليت زندگي بردوش او بود.ازجلساتي كه درشكل دادن به شخصيت مذهبي و افكار انقلابيش بسيارمؤثربود و درخصوص شركت درآنها به خود ودوستانش تأكيد داشت،جلسات درس استاد محمدتقي جعفري،استاد شهيد مرتضي مطهري،دكتر علي شريعتي و جلال آل احمد بود.او بر خلاف ظاهرآرام و سربه زيرش،روحيه‌اي ظلم ستيزو مقاوم وخستگي ناپذيرداشت و داراي دروني پرشورو فعال بود.شهيد تندگويان اززندگي يكنواخت و آرام روي گردان بود.يك روز به اتفاق دو تن ديگر از دوستان به شمال رفته بوديم و جواد در رودخانه‌اي كه بسيارپرتلاطم و خطرناك بود، شنامي كرد و وقتي من به ايشان اعتراض كردم،او با لبخند هميشگي‌اي كه برلب داشت،پاسخ داد كه انسان در سختي ها وناملايمت ها و خطرها ساخته مي شود و من كارها را دوست دارم.روحيه انقلابي وسياسي او،اززماني برايم روشن شد كه يك روز صحبت ازحضرت امام و تقليد از ايشان به ميان آمد و جواد با احترام و علاقه خاصّي از معظمّ له نام مي برد و كتاب ولايت فقيه ايشان را بين دوستان خود به طور مخفيانه براي مطالعه مي گرداند و فعاليت سياسي‌اش را نيز زماني متوجه شدم كه او از پالايشگاه اخراج شد و به زندان افتاد. جواد هميشه در صحبت هايش از انقلاب و حكومت اسلامي ياد مي كرد و در آرزوي چنين روزي بود وپس از استقرار در راه حفظ آن از هيچ كاري امتناع نكرد و هميشه بر اين عقيده بود كه بايد به انقلاب كمك كرد. درايام تسخير لانه جاسوسي، جواد هر شب به اتفاق خانواده به منزل ما مي آمد و براي حضور در صحنه- همراه با بقيه دوستان-به آن جا مي رفتيم و به تظاهرات مي پرداختيم.او معتقد بود كه اين نيز يكي از كمك هايي است كه مي توان به انقلاب كرد.جواد،گاهي درهرجا كه برخي از فرصت طلبان-به خصوص گروهك منافقين-فعاليت مي كردند به بحث مي نشست و خيلي آرام و جدي آنان را مجاب مي كرد.او ازمخالفين سرسخت اين گروهك ضاله بود و هميشه مي گفت كه نفاق و دورويي از محتواي كلام آنان هويداست. در جريان سيل جنوب،آقاي تندگويان رئيس مناطق نفت خيزجنوب بود و يكي از مسؤولين وقت استان،ايشان را تهديد به اخراج از منطقه كرده بود. جواد در پاسخ گفته بود كه اين انقلاب سنگرهاي بسياري دارد و براي من مهم نيست كه امروز در اين سنگرو فردا درسنگري ديگر انجام وظيفه كنم.با توجه به همين عقيده بود كه دوستان خود را كه متخصص هم بودند و در نقاطي ديگرفعاليت مي كردند،دعوت به همكاري مي كرد و آنان نيزصادقانه به گرد او جمع و بعضاً درپست هاي ساده مشغول به فعاليت مي شدند و اين ممكن نبود مگر به خاطرصداقت و خلوص و خاكي بودن اين شهيد بزرگواركه باعث كشش و جاذبه فراوان دوستان و نزديكان به سمت او مي شد.ازخصوصيات بارزشهيد تندگويان دقت و تيزبيني‌اش بود.او درراستاي كمك به انقلاب بازيركي‌اي كه داشت،ازيك طرح اغتشاش توسط گروهك منافقين،مطلع و جزئيات طرح را توسط اين جانب به آقاي رجايي اطلاع داد و در همين جلسه بود كه در مورد كانديداتوري جواد براي وزارت نفت صحبت شد و من به عنوان يك پيشنهاد، به آقاي رجايي گفتم كه اگر فوق ليسانس آقاي تندگويان را درنظرنگيريم،در مقايسه ايشان با فرد مورد نظر جناب عالي، از نظر ليسانس مهندسي نفت، هر دو داراي شرايطي يكسان هستند و من پيشنهاد مي كنم كه توسط يكي ازاساتيد حوزه علميه قم، سؤالاتي در مورد قرآن و نهج‌البلاغه و مسائل فقهي طرح كنيد و هركدام را كه در پاسخ به آن پرسش ها داراي امتياز بيشتري باشند انتخاب كنيد،چون حكومت اسلامي است و وزيرچنين دولتي،علاوه بر تخصص، بايد متعهد و مكتبي نيزباشد و بالاخره آقاي تندگويان توسط آقاي رجايي انتخاب و مسؤوليت وزارت نفت به ايشان محوّل گرديد. پس ازقبول مسؤوليت، از مهندس تندگويان خواستم مرا باز خريد كنند و ايشان در پاسخ گفتند اگر تو بروي و ديگر دوستان نزديك من هم ترك مسؤوليت كنند، پس من با چه كسي كاركنم، لذا تكليف شرعي است كه تو بماني و با ما همكاري كني،و پس ازچندي مسؤوليت دفترشان را به اين جانب محوّل كردند.طبق معمول،نامه هاي راكه به دفتر مي رسيدولازم بود كه ايشان دستور بدهند،روي آن ها مي نوشتم: « جناب وزير». يك روز ايشان با حالت عصباني به اتاقم آمدند و گفتند جناب وزير كيست كه تو روي نامه ها مي نويسي؟ من همان جوادم و اگرهم مي خواهي خيلي جدي و اداري باشي، بنويس: برادرتندگويان» كه اين نكته،حاكي از روح بلند ايشان و بي توجه بودن به پست و مقام و ماديات بود. به خاطر دارم كه اوايل وزارت مهندس تندگويان بود و هنوز تمام كارمندان ايشان را نمي شناختند يك روز به علتي راننده به دنبال وزيرنرفته بود، لذا آقاي تندگويان با موتورسيكلتي كه متعلق به شوهر خواهرشان بود،به اداره آمدند كه محافظين به محض پياده شدن به ايشان اداي احترام كردند و بعضي ها كه متوجه شده بودند، سؤال كردند چه خبراست؟ وقتي شنيدند شخصي كه از موتور پياده شده وزير نفت است، تعجب كردند واين خود نيز بيانگر سادگي و صفاي باطن وي بود. او ساده زيستن و بي آلايشي را سرلوحه زندگي خويش قرار داده بود.
بد نيست به خاطره‌اي هم به نقل ازخودشان اشاره كنم كه اين نيزنشاني ديگرازتواضع و دوري از ريا درزندگي آن عزيزاست. يك روز درهيأت دولت،قرارشده بود كه يك نفر از وزراء چند آيه ازكلام الله مجيد را تلاوت كند تا جلسه شروع شود كه البته بعضي از آقايان از خواندن امنتاع مي كردند و زماني كه نوبت به آقاي تندگويان رسيد ايشان چند آيه تلاوت كردند و سپس به تفسيرآن آيات پرداختند. در پايان جلسه شهيد فياض بخش جلو آمد و گفت ما را حلال كن. شهيد تندگويان گفت چطور؟ ايشان- شهيد فياض بخش- گفتند ما در مورد شما قضاوت درست و دقيقي نداشتيم، اما الآن مي بينيم كه شما از همه اين جمع جلوتر هستيد.البته در تأييد اين مسأله بايد بگويم كه يك روز، به همراه برادران مان آقايان مهندس لوح و دكتر آيت اللهي، براي تبريك ولادت مولاي متقيان(ع) نزد آقاي رجايي رفتيم و از آقاي تندگويان صحبت به ميان آمد. ايشان- شهيد رجايي- گفتند جواد ستاره كابينه من است.
يادم است درآخرين سفري كه مهندس تندگويان به آبادان داشت،قراربود من نيز همراه ايشان باشم و وقتي دوباره با هم صحبت كرديم،گفتند دراين سفرآقاي مهندس بوشهري وآقاي مهندس سادات هستند و بهتراست تودر وزارت خانه بماني.پس طبق معمول،آقايان را اززيرقرآن رد كرديم و براي شان دعا كرديم.دو روز بعد- درست دو ساعت قبل ازاسارت- مهندس تندگويان به من زنگ زدند و از اوضاع وزارت خانه جويا شدند كه اخبارلازم به ايشان گزارش شد و براي مزاح گفتم جواد،مواظب خودت باش، ما يك وزير نفت بيشتر نداريم و با همان لحن آرام كه گوياي خلوص و صداقت ايشان بود به من گفتند نه بابا،شهادت نصيب ما نمي شود!...
ازديگرخصوصيات جواد مديريت و تدبير وآگاهي‌اش بود،به طوري افراد را با توجه به دانش كاري و ايمان و تعهد به انقلاب و اعتقادات مذهبي براي پست هاي لازم انتخاب مي كرد و بيشترسعي داشت كه ياران خود را ازبين اعضاء انجمن اسلامي و افراد مذهبي انتخاب كند-مانند آقايان دكتر آيت اللهي،دكتر فيروزآبادي، مهندس بوشهري، مهندس سادات، مهندس اجل‌لوئيان، مهندس لوح- و از دانش تجربه و تعهد آنان همواره به نحو احسن استفاده مي كرد.لازم به تذكر است كه اين مطالب ذكر اندكي بود ازآن بسيار و خاطرات پراكنده‌اي بود از مجالست و رفاقت با اين شهيد غريب كه قسمت هايي ازآن ممكن است در نوشتار برخي ازدوستان مشترك باشد، اما همان طوركه مي دانيم درسختي هاست كه انسان ها ساخته و شناخته مي شوند و قدرها مشخص مي گردد.بديهي است كه 10 سال اسارت در چنگال اين يزيديان ديوصفت،همراه با ترك تعلقات مادي در راه خداوند،سخت ترين دوران زندگي اين عزيزبوده و تنها دراين شرايط است كه با ايمان به «انالله» ارتقاء روح و تعالي و پروازافكار تابي نهايت صورت مي پذيرد و دراين زمان است كه زمزمه ها و نجواها و ناله هاي شبانه گوش اهل دل را نوازش مي دهد و توجه انسان را به مبدأ متوجه و «اليه راجعون»را معني مي بخشد و بالاخره مصداق آيه شريفه «الذين آمنواوهاجروا في سبيل الله باموالهم و انفسهم اعظم درجه عندالله اولئك هم الفائزون» مي گردد. بديهي است فقط آنان كه به اين وادي گام نهاده وبا درك موقعيت كسب فيض كرده‌اند،اجازه توصيف دارند، نه فردي چون من كه دستي ازدور برآتش داشتم.
خداوند روح پاكش را با مولايش امام حسين-عليه اسلام- محشور و دلش را در آن مقام رفيع از ما خشنود گرداند.
يك بار خيلي گريه مي كرد،گفتم چرا گريه مي كني؟ گفت خيلي دوست دارم شهيد شوم؛ نمي دانم چرا اين سعادت نصيبم نمي شود.
او بسيار رئوف و خانواده دوست بود و هميشه به خانواده توجه داشت و در مقابل آن ها مسؤول بود.سالها بعد از اسارتش وقتي كه شهيد شد،يك شب در خواب جواد را ديدم كه بغلش كرده‌ام. از درد ناله مي كرد، گفتم چه شده؟ گفت اين قسمت از سرم خيلي درد مي كند؛به آن دست نزن صبح بلند شدم، ديدم تماس گرفتند و گفتند كه هدي- دختر كوچك جواد- خورده زمين، سرش شكسته و او را به بيمارستان شهدا برده‌اند. وقتي به ملاقات هدي خانم رفتم، ديدم كه دقيقاً همان جايي ضربه خورده بود كه آقاي تندگويان در خواب به من اشاره كرده بود. شب عيد 1387 هم خواب ديدم- هميشه خواب مي ديدم كه يا درجه گرفته يا تاج روي سرش است،هميشه ايشان را در حالات خوبي مي بينم-اين بار خواب ديدم كه جواد آمده و پيكرش خيلي نحيف است و دو تا عصا زير بغل اوست تا من را ديد، خودش را انداخت توي بغلم و شروع كرد به نفس نفس زدن. نشاندمش روي صندلي و گفتم چه شده و يك دفعه ازخواب پريدم فردا صبح ،زنگ زدم به آقاي صفازاده شوهر خواهرشهيد تندگويان، گفتم براي بچه هاي جواد اتفاقي افتاده؟ گفت: چطور مگر؟ گفتم يك همچنين خوابي ديده‌ام گفت مادر جواد از بلندي افتاده و پايش شكسته؛با مشاهده اين خواب ها دقيقاً معلوم مي شود كه جوادبر احوال خانواده ‌اش نظارت دارد.
فبل ازانقلاب يك منبع ساواك- خبرچين- در محيط پالايشگاه بود كه كارش فاش شد و توسط كميسيون پاك سازي از كاربيكارشد. يك مدت بعد،ديديم كه يك خانم جوان و يك بچه آمدند پيش ما كه آن خانم،همسرهمان آقاي اخراجي بود.مي گفت من از شوهرم طلاق گرفته‌ام، چون وضعيت او را نمي‌ دانستيم و حال كه فهميده‌ايم وجود او براي ما ننگ است جدا زندگي مي كنيم،ولي خرجي نداريم. همان جا مهندس تندگويان يك جلسه اي تشكيل دادند و مبلغي به عنوان مستمري براي آن ها در نظر گرفتند. چون آن زمان گروه هاي منافقين فعال بودند، مهندس تندگويان مي گفتند يك وقت نكند آن خانم جذب اين گروه ها بشود.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 47



 

نسخه چاپی