ياس در قفس(2)

ياس در قفس(2)
ياس در قفس(2)


 






 

گفتگو با جواد كاموربخشايش، پژوهشگر تاريخ انقلاب اسلامي و دفاع مقدس
 

آيا سندي وجود دارد كه ما متوجه شويم شهيد تندگويان تا چه زماني زنده بوده است؟
 

بله، من سندی به شما ارائه می دهم که احتمال شهادت تندگویان را در دوره زمانی وقوع جنگ تشدید می کند.

یعنی، شهيد تندگويان در 1370 به شهادت نرسيده؟
 

نه،درسال 1370 جنازه‌اش به ايران برگشته و به احتمال زياد،ازمدت ها پيش،ايشان به شهادت رسيده است.براي اين كه درباره زمان شهادت تندگويان احتمالات را بررسي كنيم،نكته‌اي را عرض مي‌كنم:آقايي به نام وصالي پوركه ظاهراً از نزديكان شهيد تندگويان است،در 1364 سفري به تركيه كرد. در تركيه، در پاركي با خانواده ديگري آشنا مي شود و درباره مسائل مختلف به بحث و گفت و گو مي‌پردازند تا اين كه موضوعات مربوط به جنگ ايران و عراق نيز مطرح مي‌شود.
وصالي پور مي‌گويد كه دربين آن خانواده فرد بسيارقلدروتنومندي بود- با چهره‌اي عجيب و غريب- كه آدم را به ياد شعبان جعفري-بي مخ-مي‌انداخت.من فكر مي‌كردم كه او مأمورامنيتي تركيه است. وقتي از آن خانواده درباره هويت آن فرد سؤال كرديم،گفتند كه اين فرد از آشنايان ماست و ازعراق آمده است. پرسيدم كه در عراق چه شغلي دارد؟ گفتند كه او عنصر فعال سازمان امنيت عراق و محافظ صدام است كه تازه به مرخصي آمده است. بچه هاي ما كه اين مطلب را شنيدند،خيلي راغب شدند تا از وضعيت زندان هاي عراق از آن شخص سؤال كنند.وقتي كه توانستيم با او ارتباط برقراركنيم،از وي درباره وضعيت عراق سؤال كرديم و همين كه نام شهيد تندگويان را بر زبان آورديم، آن شخص ايشان را به راحتي شناخت و حرف هايي زد كه همه ما را به بهت و حيرت فرو برد. آن شخص مي‌گفت كه من تندگويان را مي‌شناسم، ما او را شكنجه كرديم،او مثل يك تكه سنگ است، سنگ به تمام معنا، همه‌اش مشغول ورد خواندن است، آيه هاي قرآن را مرتباً زمزمه مي‌كند. هيچ نوع وعده و وعيد و حتي شكنجه هاي گوناگون در رفتار او اثر ندارد. قبل از آمدن به مرخصي، من رئيس اكيپ بازجويي از ايشان بودم.خواب از چشم ما برد، اما حرفي نزد.
آقاي وصالي پور مي‌گويد كه به او گفتم اولاً، نبايد اسرا را شكنجه داد، اين بر خلاف قوانين كنوانسيون هاي بين‌المللي است. ثانياً،منظورازشكنجه اسيري كه از مقامات دولتي و قابل احترام است چيست؟ او گفت: منظوري نداريم، فقط مي‌خواهيم كه از راديو و تلويزيون صحبت كند و هر آن چه ما مي‌گوييم،تأييد و تكراركند. شكنجه‌اش مي‌كنيم، از سقف آويزانش مي‌كنيم، او را با كابل مي‌زنيم،تا به حال استخوان هاي چند جاي بدنش شكسته است، ولي سكوتش همه ما را ديوانه كرده است. گاهي،درلحظه‌اي كه زيرشكنجه مي‌خواهد بيهوش شود،با اشاره،او را پايين مي‌آوريم و مي‌گوييم حاضري؟ با سراشاره مثبت مي‌كند، وقتي مي‌خورد و مي‌نوشد و خوب جان مي‌گيرد،زيرقولش مي‌زند و به جاي حرف زدن در مقابل دستگاه هاي ضبط صدا،با انگشت به ما اشاره مي‌كند كه كور خوانده‌ايد.وقتي من عازم تركيه بودم، وضع چندان خوبي نداشت، چند جاي زخم بدنش به شدت عفونت كرده بود.انگاراين بدن مال او نبود،فكر نمي‌كنم تا به حال در قيد حيات باشد، به هرحال ما با كسي شوخي نداريم، يا بايد حرف بزند يا كشته شود.

براساس اين گفته ها،حضرت عالي استنباط كرديد كه ممكن است زمان شهادت تندگويان حدود سال 1364 بوده باشد.
 

بله، البته نه دقيقاً همان سال. شايد يكي دو سال بعدتر،يعني تا پيش از پايان جنگ، چون با توجه به آن گفته ها، شهيد تندگويان شكنجه هاي سخت و طاقت فرسايي را تحمل مي كرد و بعيد نيست كه يكي دو سال بعد از آن زيرهمان شكنجه ها به شهادت رسيده باشد.

پس ما مي‌ توانيم از لحاظ استناد،برگفته هاي آقاي دكتراعتمادي تكيه كنيم و گفته هاي آن شخص را كه خود را مأمور سازمان امنيت عراق معرفي كرده بود، با احتياط قابل تأمل بدانيم.
 

بله،همين طوراست.اما به هرحال، درباره دوران اسارت و چگونگي شهادت تندگويان،اخبار و مستندات زيادي نداريم.

به هرحال من فكر مي‌‌كنم كه گفته هاي آقاي وصالي پورحداقل،بخشي اززندگي شهيد تندگويان را روشن مي‌كند و اين واقعيت را هم نشان مي‌دهد كه شهيد تند گويان در زندان هاي بعث عراق كوچك ترين نرمش و امتيازي به عراقي ها نداده است.
 

بله،درست است. اگر ما گفته هاي آن فرد را كه خودش را شكنجه گر جواد معرفي كرده است، با مشاهدات آقاي اعتمادي درباره وضعيت جسماني جواد مطابقت دهيم، تقريباً با نوع شكنجه هاي گفته شده مطابقت مي‌كند.

آقاي كاموربخشايش،علت علاقه مندي شما به تحقيق درباره شهيد تندگويان چه بود؟
 

من سال هاست كه در موضوع جمع آوري اطلاعات درباره زندگي شخصيت هاي معاصر- به ويژ شهدا و انقلابيون- و تدوين زندگي نامه براي اين بزرگواران فعاليت مي‌كنم. يكي از موضوعات مورد علاقه من هم تدوين زندگي نامه براي شهداي عزيزي است.درسال 1380 مركز اسناد انقلاب اسلامي، طرح انتشار مجموعه‌اي به نام «دانستني هاي انقلاب اسلامي براي جوانان»را پايه ريزي كرد و از برخي از نويسنده ها براي نگارش آن مجموعه دعوت به همكاري كرد من نيز با آن مجموعه همكاري كردم و نگارش زندگي نامه شهيد تندگويان را بر عهده گرفتم البته پيش از آن مطالعاتي درباره زندگي اين شهيد داشتم و علاقه مند بودم تا در اين زمينه بيشتر تحقيق كنم و بيشتر بدانم، به همين دليل پژوهش درباره زندگي شهيد تندگويان را آغاز كردم و زندگي نامه ايشان را به صورت داستاني تدوين كردم و مركز اسناد انقلاب اسلامي نيز آن را منتشر كرد. موقع تدوين اين اثر، سركار خانم فاطمه تندگويان- خواهر شهيد تندگويان- با بنده همراهي داشتند و در خصوص ارائه اطلاعات و مستندات،خيلي به من لطف كردند. حتي خاطرات آقاي وصالي پور را خانم تندگويان در اختيارم قرار دادند كه از همين جا هم از محبت هاي ايشان تشكر مي‌كنم.

دركتاب خود قالب روايي را انتخاب كرديد؟
 

براساس ضرورت اين مجموعه،كه در نظر داشت زندگي نامه هارا به صورت روايي و با نثرساده و روان براي نوجوانان و جوانان به نگارش درآورد،من نيز قالب روايي را براي نگارش كتابم انتخاب كردم؛ نثر روايي آميخته با داستان.

براي شروع كار از كجا اقدام كرديد؟
 

به يقين، در آغازبه جمع آوري اطلاعات درباره زندگي شهيد تندگويان پرداختم. منابع و مآخذ زيادي را مطالعه و فيش برداري كردم. مصاحبه‌اي با خانم تندگويان انجام دادم و اسنادي را كه در مركز اسناد بود، بررسي كردم. سپس فيش ها و اطلاعات به دست آمده را-براساس سيرتاريخي- طبقه بندي كردم سرانجام، زندگي نامه داستاني شهيد تندگويان را به نگارش در آوردم.

در اين كار محدوديت صفحه هم داشتيد؛ چون احساس مي‌كنم كه دانسته هاي تان از شهيد تندگويان،بسياربيشترازآني است كه در كتاب آمده است؛امري كه اين مصاحبه نيز آن را تأييد مي‌كند.
 

بله، نوع كارايجاد مي‌كرد كه تعداد صفحات از صد ياصد و بيست صفحه بيشتر نباشد، چون براي نوجوان يا جوان خسته كننده مي‌شد.دركل،هدف اين بود كه خواننده جوان، با جنبه كشش داستاني زندگي نامه، به خواندن كتاب رغبت پيدا كند و زندگي شهيد را درقالب يك طرح داستاني به ذهنش بسپارد و پيش ازآن كه احساس خستگي كند، كتاب نيزپايان يافته باشد. به طوركلي فكر مي‌كنم عزيزان مركزاسناد،دراجراي اين طرح موفق بودند ومجموعه ارزشمندي انتشاردادند.
نوع كاربه گونه‌اي بود كه لزومي‌نداشت تا ذهن خواننده را با پاورقي هاي تحقيقي يا اسناد ديگر درگيركنيم.ظرفيت و مدل، كار پذيراي چنين فرمي‌نبود.هدف اصلي،ارائه يك زندگي نامه كوتاه داستاني از شهيد تندگويان بود.

شهيد تندگويان از زبان شكنجه گرش در دوران اسارت
 

«شهيد تندگويان از زبان شكنجه گرش»خاطره اي است از يكي از نزديكان شهيد تندگويان كه در 1364 سفري به تركيه داشت و درآن جا اتفاقاً با فردي آشنا مي‌شود كه درزندان هاي صدام شكنجه گر جواد بود.اين خاطره از طريق خانم فاطمه تندگويان به دست نگارنده كتاب «ياس در قفس»رسيده است.نظربه اهميت اين سند، متن كامل آن را به شما عزيزان تقديم مي‌‌كنيم:
دراين هفته مقدس ياد كنيم از شهيدي كه در غيب و در دفاع از ميهن نظام تن باخت، ولي جان و روان نفروخت.من اين خاطره را به ياد كسي بازگو مي‌كنم كه به دور از وطن، به دست عوامل پليد و دژخيمان عراقي، در راه دفاع از شرافت ملي و ميهن و نظام اسلامي جان باخت،ولي براي گريز از مرگ، زبان به همراهي دشمن و تحقير مدافعان و رزمندگان نگشود.درهفته دفاع مقدس، اين يكي از مقدس ترين دفاع ها از آرمان مذهبي است كه فقط برارزنده فرزندان ايران عزيزاست.
در تابستان سال 1364 بنا به دعوت يكي از منسوبين مقيم تركيه (نوه دايي‌ام،خدا رحمتش كند، مرد نيك و وطن پرستي بود) به آن كشور مسافرت كردم، بچه هايم نيز همراهم بودند.حسب اتفاق، برادر خانم من نيز به اتفاق خانواده‌اش، در راه بازگشت از آلمان در آن جا بودند.چند روز قبل از بازگشت به ايران به اصرار ميزبان، هر سه خانواده عازم كنار درياي سياه (كليوس) شديم.اواسط راه كنار رودخانه‌اي براي صرف ناهار و استراحت،اطراق كرديم.
به فاصله كمي از ما،تعدادي مرد و زن و كودك با سرو صدا مشغول توپ بازي بودند. چون ميزبان ها آذري بودند و گاهي هم فارسي صحبت مي‌كردند، توجه ما را به خود جلب كردند و حدس زديم كه بايد ايراني باشند، به درخواست ميزبان به جمع ما پيوستند.با اولين نگاه يك نفر را در ميان آن جمع شناختم،چراكه علامت مشخصه‌اي در صورت داشت. او فرزند يكي از خوانين منطقه «سولدوز» به مركزيت نقده از توابع آذربايجان غربي بود. اين خان در شاه پرستي و تعدي و تجاوز به رعايا مشهور عام و خاص بود. در اواخر دهه بيست، در دبيرستان پهلوي (سابق) اروميه چند كلاس پايين تراز من مشغول به تحصيل بود.
بعد از سلام و تعارف، دور هم نشستيم و به صرف چاي و ميوه مشغول شديم در ميان جمع آنان، مردي با قد وقواره بلند و تنومند- حدود دو متر-حضور داشت، به طوري كه من با ديدن او بي اختيار به ياد شعبان جعفري (شعبان بي مخ) كشورمان افتادم. علاوه بر هيكل آن چناني، مسلح هم بود. اول فكركردم كه يكي از مأموران امنيتي تركيه است،ولي پسرخان ما را ازاشتباه در آورد و گفت: ايشان پسرخاله من است و يكي از محافظان مخصوص صدام و عنصر فعال سازمان امنيت عراق است و براي مرخصي آمده كه هم من و هم خواهرم را ببيند.(اشاره به يك دخترخانم كرد كه خواهرش بود) مادرم هم قراراست از اروميه بيايد تا به همراه ايشان براي ديدن خاله‌ام به عراق برود.بعد،اضافه كرد كه ايشان مورد علاقه خاص صدام است. در كشمكش هاي مرزي ايران و عراق در دوره شاه، شبكه اطلاعاتي خاص را در اين طرف باز مي‌كرد.
ضمن صحبت، من از وضع مردم مسلمان و اوضاع داخلي عراق پرسيدم. گفت: همه چيز داريم و كمبودي نيست. مردم به صدام اعتماد دارند! هنوزمعتقد به پيروزي نهايي بود. هر چه توضيح داديم كه ايران از نظر اقتصادي، كثرت جمعيت، اعتقادات و شور انقلابي لااقل در مقابل عراق شكست ناپذير است و وضع عراق در مقابل ايران، وضع هيتلر را در مقابل متفقين دارد؛به خرجش نرفت.
دراين ميان،برادرخانمم ناگهان از سلامتي وضع مزاجي تندگويان پرسيد. در پاسخ گفت: او يك تكه سنگ است، سنگ به تمام معني. همه‌اش مشغول ورد خواندن است. آيه هاي قرآن را مرتباً زمزمه مي‌كند. هيچ گونه وعده و وعيد و شكنجه هاي گوناگون در او اثر ندارد. قبل ازآمدن به مرخصي، من رئيس اكيپ بازجويي از ايشان بودم، خواب از چشم ما برد ولي حرفي نزد.
گفتم كه اولاً اسرا را شكنجه نمي‌كنند. اين برخلاف كنوانسيون هايي بين‌المللي است. ثانياً منظورازشكنجه يك اسير، كه از مقامات دولتي هم بوده قابل احترام است، چه مي‌تواند باشد؟ گفت: منظوري نداريم. مي‌خواهيم مانند (شيخ) از راديو تلويزيون صحبت كند و هرآن چه (شيخ) مي‌گويد، تأييد و تكرار كند،اما او مقاومت مي‌كند. شكنجه‌اش مي کنيم؛ازسقف آويزانش مي‌كنيم، كابلش مي‌زنيم.تا به حال استخوان چند جاي بدنش شكسته،ولي سكوت او همه ما را ديوانه كرده است. گاهي در لحظه‌اي كه زيرشكنجه مي‌خواهد بيهوش شود، با اشاره او (ازدستگاه) پايينش مي‌آوريم. مي‌گوييم:حاضري؟ باسراشاره مثبت مي‌كند. وقتي مي‌خورد و مي‌نوشد و خوب جان مي‌گيرد، زير قولش مي‌زند. به جاي حرف زدن در مقابل دستگاه هاي ضبط صدا، با انگشت به ما اشاره مي‌كند كه كور خوانده‌ايد. وقتي من عازم تركيه بودم، وضع چندان خوبي نداشت، چند جاي زخم بدنش به شدت عفونت كرده بود، انگار اين بدن مال او نبود. فكر نمي‌كنم تا به حال درقيد حيات باشد. به هر حال ما با كسي شوخي نداريم يا بايد حرف بزند(هر آن چه ما مي‌گوييم) يا کشته شود.
رنگ از روي همه ما پريد. خونسردي او در بيان جنايت هاي غيرانساني‌اش، كشنده بود. برادرخانمم،با آن جثه ريز به طرف او خيز برداشت و بدترين فحش ها را به او و صدام و همه دژخيمان داد. اگر ميزبان ما و پسر خان، پادرمياني نمي‌كردند،احتمال استفاده طرف از اسلحه بعيد نبود.
همه چيز به هم ريخت به جاي كنار دريا به استامبول برگشتيم.درتمام طول راه خانم ها اشك مي‌ريختند. ما هم ناراحت از اين پيشامد، كلمه‌اي با هم رد و بدل نكرديم. نزديكي هاي شهر، ميزبان ما گفت: جاي ناراحتي ندارد. اين افتخاري است براي همه خانواده تندگويان و ملت ايران و نظام؛ به جاي ناراحتي بايد كاري كرد.
بنابه صلاح ديد ايشان روز بعد به كنسولگري رفتيم كه تعطيل بود. فرداي آن روزهم نتوانستيم با كنسول ملاقات كنيم و ماجرا را به آن ها بگوييم. شايد از طريق صليب سرخ جهاني و پاره‌اي دولت هاي دوست بشود حيات اين قهرمان ملي را نجات داد.گفتند كه ايشان در خارج از شهر است و شايد هم به آنكارا رفته باشد.چون ما در حال بازگشت به ايران بوديم، قرار شد نوه دايي‌ام،حضوري يا طي يك نامه، آقاي كنسول را ازقهرماني ها و شهامت تندگويان مطلع كند تا شايد كاري انجام گيرد.من ديگر از بقيه اطلاعي ندارم،فقط مي‌دانم كه با يكي از مأموران كنسولگري موضوع را مطرح كرده بود.
بلي،شهيد تندگويان و ساير ياران هم رزمان شان و همه آزادگان عزيز در اين هشت سال دفاع مقدس،نقش ارزنده‌اي دارند.
درود برهمه آنان و درود به مادران و پدران و عزيزاني كه چنين فرزنداني را پرورش دادند و به وطن و نظام هديه كردند.
وصالي پور- 4/7/ 1379
برگرفته ازكتاب «ياس درقفس»نوشته جواد كاموربخش
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 47



 

نسخه چاپی