در زندان کميته مشترک(2)

در زندان کميته مشترک(2)
در زندان کميته مشترک(2)


 






 

خاطرات خودنوشت مرحوم آيت الله حاج شيخ يحيي نوري از دوران دستگيري و زندان خود در شهريور 57
حضور ژنرال هاي پنج ستاره در سلول من و درخواست آنها
 

در اين اواخر، يک روز صبح زود منوچهري يا ازغندي که يکي از «سربازجوها» بود با يک روزنامه اطلاعات به تاريخ روز قبل، به سلول من آمد و روزنامه را نشان داد که در صفحه دوم يا سوم با تيتر درشت اعلام شده بود: «به زودي آيت الله علامه نوري آزاد مي شود.» و در زير آن مطلبي به اين مضمون آمده بود: «در حاليکه آقايان مهندس بازرگان و دکتر سنجابي براي ديدار حضرت آيت الله خميني عازم پاريس هستند، براي خاتمه دادن به کشمکش ها و برادرکشي ها و آشوب، دولت دو قدم اصلاحي براي جلب رضايت مخالفان برداشته است، اول آنکه به زودي آيت الله علامه نوري از زندان آزاد مي شود، دوم آنکه بيش از 1300 تن ديگر از زندانيان سياسي نيز آزاد مي شوند».
منوچهري با ارائه اين صفحه ادامه داد: «يکي دو ساعت بعد ظاهرا چند تن از مقامات عالي کشور و مقامات حکومت نظامي به اينجا مي آيند تا با شما مذاکره کنند.» در جواب سکوت کردم، زيرا من در زندان بودم و نه در دفتر خود تا قادر به پذيرفتن يا نپذيرفتن کسي يا کساني باشم و قدرت و قلم فعلا در دست ساواک و رژيم بود. يک روز چنان مي نوشتند و يک روز چنين. سخت متاثر بودم و از توطئه و تهديد از بازيگران و جلادان به خداي متعال پناه بردم. نمي دانستم چه نوع مسائلي مطرح خواهند شد، اما حدس مي زدم در باره سفر آقايان به پاريس باشد.
دو سه ساعت بعد، سروصداي تازه واردين را شنيدم و بي درنگ قرآن را که در کنارم بود، برداشتم و به قرائت قرآن مشغول شدم تا اگر اين اشخاص به سلول من وارد شدند، به عذر تلاوت قرآن از قيام و احترام معاف باشم که ناگهان در باز شد و جمع تيمسارهاي پنج ستاره، يکي يکي با سلام وارد سلول من شدند و نشستند.
من که به تلاوت قرآن مشغول و از قيام و تعارفات معذور بودم، فقط جواب سلام را گفتم و پس از لحظاتي قرآن را بوسيدم و در کنارم گذاشتم و اظهار داشتم: «به زندن خوش آمديد!» بي درنگ يکي از تيمسارها اظهار داشت: «اينجا نيز قسمتي از وطن ما ايران است و ما همه در خاک ايران هستيم.» گفتم: «بله، زندان قسمتي از ايران است که قسمت ما اکثريت مردم است! و بقيه ايران، قسمت اقليت محدودي که هرگونه آزادي عمل و خوشگذراني را در خارج از زندان دارند.»بلافاصله يکي از حاضران که از لحن کلامش دانستم تيمسار رحيمي لاريجاني است، اظهار داشت: «ما براي خاتمه دادن به اين آشوب داخلي آمده ايم تا شما نيز به سهم خود جهت آشتي ملي مساعدت کنيد. پيشنهاد ما اين است که يک بيانيه دعوت به آرامش مرقوم داريد که در رسانه ها قرائت و پخش شود و نامه اي نيز مبني بر ضرورت فوري جلوگيري از آشوب و بحران و خرابي کشور به حضرت آيت الله خميني بنويسيد که ايشان نيز در اين حال که آقايان بازرگان و سنجابي به حضورشان مي رسند، چاره اي براي اين نابساماني ها بينديشند و اعلاميه اي قاطع و پايان دهنده صادر نمايند».
پاسخ دادم: «بايد به علت بروز اين تظاهرات و قيام ملت يا به قول شما آشوب توجه کرد که اين همه خلق چه مي خواهند؟ مردم گاه راي مثبت مي دهند و گاه راي منفي. اگر راي مثبت مردم محترم است، راي منفي آنها نيز محترم است. مردم از رژيم ناراضي اند و شما زندان ها را از اين مردم پر ساخته ايد، آن وقت به من مي گوئيد بيانيه صادر کنم؟ آن هم از داخل زندان... لابد بيانيه صبر و سکوت، و دعوت به فراموشي کشتار بي رحمانه 17شهريور و زنداني شدن همه ماها خواهد بود».
در اين موقع تيمسار نسبتا سيه چرده اي گفت: «سرکوبي17 شهريور و زنداني شدن شماها يک اقدام قانوني براي حفظ امنيت کشور بود. مملکت نظم و قانون دارد.» گفتم: «مقصودتان از نظم و قانون همان تفنگ و سرنيزه يا توپ و تانک است؟» پاسخ داد: «خميني و شماها آشوب کرديد. وظيفه ما بازگرداندن امنيت و سرکوبي آشوبگري هاست.» و چند بار همين مطلب را با حالت خشم، با عبارات مختلف تکرار کرد. از قرائن گفته هايش حدس زدم بايد اويسي رئيس حکومت نظامي باشد. گفتم «اگر بناي شما بر حفظ امنيت بود، مي توانستيد با بلندگو و حداکثر با ماشين آب پاش مردم را متفرق کنيد. کشت و کشتار و مجروح کردن هزارها تن از مردم بي گناه، قتل عام و خونريزي است، نه ايجاد امنيت که اويسي اين کار را به احسن وجه انجام داد.»افسري که مجاور اويسي نشسته بود، با لحني مؤدبانه گفت: «حضرت عالي که از مراتب علم و ادب برخورداريد، نبايد بفرمائيد اويسي. جناب تيمسار ارتشبد اويسي مراتبي را طي کرده اند تا به اين مقام رسيده اند.» گفتم: «چرا وقتي که آقا گفتند خميني، تذکر اديبانه را به ايشان نداديد که احترام يک مرجع تقليد را در گفت و شنود حفظ کنند و لااقل بگويند آيت الله خميني؟»
و افزودم: «اما در مورد نوشتن نامه به حضرت آيت الله خميني، اولا ايشان در خارج زندان به سر مي برند و طبعا بر اوضاع و احوال ايران و جهان آگاه ترند و نيز مرجع و صاحب فتوا و نظرند و برحسب موازين، طبق شرايط زمان اتخاذ تصميم مي کنند. ثانيا من در زندان چه چيز به ايشان بنويسم که همه مي دانند شخص زنداني در اختيار خودش نيست و نتيجه معکوس خواهد داد.» اين نوع مطالب را با تکرار خواسته ها و تغيير جملات آنها در چندين بار از من طلبيدند و من مجددا با تعويض عبارات، جواب خود را تکرار کردم.
در اين حال بود که تيمسار سجده اي معدوم، رئيس کميته ساواک، که او را چند بار در بازجوئي ها ديده بودم و مي شناختم، با عصبانيت، روي دو زانو نيم خيز شد و گفت: «آقاي نوري! مقامات مربوطه امنيت از مدت ها قبل ليست400 نفره اي را تنظيم کرده اند. اگر اين400 نفر اعدام و کشته شوند، مملکت آرامي مي شود. شما چهارمين نفر از آن ليست400 نفره هستيد».
در حالي که از خشم مي لرزيد، دست در جيب برد و در آن سلول کوچک، ليست را رو به روي من گرفت. من نام روح الله خميني را در صدر صفحه اول و يحيي نوري را در رقم چهارم ديدم و دست دراز کردم که ليست را بگيرم و بخوانم. او دستش را عقب کشيد و ليست را در جيب گذاشت و پنج ستاره ها هم بلند شدند و بدون اظهار کلمه اي و يا خداحافظي خارج و غرولند کنان از مدخل زندان دور شدند. ساعتي بعد منوچهري با يک دنيا خشم و تهديد آمد. من همچنان به تلاوت قرآن مشغول بودم و کمترين توجهي به حرف هاي او نکردم و جواب ندادم.

آزادي آيت الله سيدصادق روحاني و پيشنهاد تبعيد به شهرهاي مرزي به اينجانب
 

کم و بيش از بعضي ملاقات کنندگان و از برخي روزنامه ها که به زندانيان داده مي شد و از اخبار راديو که مواقعي با صداي بلند در طبقات و بندهاي زندان پخش مي شد، از آزادي بعضي از زندانيان و ديگر اخبار مملکتي اگاه مي شديم و از جمله آنها معذرت خواهي شاه را که من «من صداي انقلاب ملت را شنيدم»، به خوبي درک مي شد که شرايط رژيم کاملا رو به ضعف و در جهت سقوط و زوال است.
در چنين ايام و احوال، مامورين زندان سعي داشتند با ملايمت و سخت گيري کمتري با افراد زنداني برخورد کنند. در سلول مرا مقداري باز مي گذاشتند و مي گفتند تغيير هوا داده شود و چون ناراحتي آرتروز کمر و درد گردن و شانه برايم عارض شده بود، بعضي از ملاقات کنندگان، کيسه آب گرم آورده بودند و مامورين مانع نمي شدند که کيسه آب گرم را بر گردن و شانه بگذارم و جلوي سلولم پتو بگذارم و به مطالعه کتاب يا قرائت قرآن مشغول شوم. در چنين شرايط و احوالي يکي از دربان ها به من خبر داد که امروز آيت الله حاج سيدصادق روحاني، آزاد و تحت نظر در خانه اي در شميران سکونت داده مي شوند. راجع به شما نيز شنيده ايم که مي خواهند شما را به يکي از شهرها تبعيد کنند. البته آزادشدن بعضي از زندانيان روحاني و افراد ديگر را چنانکه متذکر شدم، گاه در روزنامه هائي که مصلحت مي دانستند در زندان پخش کنند مي خوانديم. ساعتي بعد يکي از مامورين بالارتبه ساواک که ظاهرا افشار نام داشت، آمد و اظهار داشت: «اگر مايل باشيد شما را به غير از تهران به شهرهاي ديگر بفرستند، با قيد تحت نظر بودن، شما را به آنجا اعزام مي کنيم.» گفتم: «قم خوب است.» اظهار داشت: «قم و مشهد و اصفهان و مثلا آن نه، اما هر يک از شهرهاي بم، جيرفت، داراب و زاهدان و شهرهاي مرزي را مي توانيد انتخاب کنيد.» گفتم: «بنابراين اگر به اختيار من است، ترجيح مي دهم همين جا در زندان بمانم».

بيانيه ها و درخواست هاي عموم طبقات نسبت به آزادي زندانيان و اينجانب
 

از تظاهرات در اطراف دانشگاه ها و موقعيت هاي انقلابيون در تهران و شهرستان ها کم و بيش با خبر مي شديم که درخواست آزادي من و ديگر زنداني ها را بر پارچه ها و پلاکاردها نوشته بودند. اعلاميه هاي مرحوم آيت الله معظم حاج سيدابراهيم(مشهد) و مرحوم آيت الله صدوقي(يز د) و علماي قم و تبريز و اصفهان و ديگران را در روزنامه هاي صبح و عصر که يا ملاقات کنندگان لابلاي کتاب و ملزومات و ميوه مي گذاشتند و يا در داخل زندان گهگاه پخش مي شد، مي خواندم که از استان ها و شهرهاي مختلف، جمعيت هاي گوناگون، آزادي اينجانب و ديگر زنداني ها را مصرانه طلب مي کردند. در باره آزادي بسياري از روحانيون و مقامات غيرروحاني مطالبي را مي شنيديم و در روزنامه ها مي خوانديم، از جمله آيت الله دستغيب و مرحوم دکتر مفتح فقط ما و عده اي ديگر، در طبقه تحتاني و جمعي نيز در ديگر طبقات زندان بوديم. برخورد ملايم و التماس آميز اخير ماموران جزء و حتي بازجوها به جاي برخوردهاي موهن و قلدر مآبانه قبلي نشان مي داد که رژيم را در حال ضعف شديد و سرنگوني مي بينند و از عاقبت خود نگرانند. آنها در صورت تحقق انقلاب، توقع عفو و گذشت و کمک از زندانيان سرشناس را داشتند. زنداني ها نيز که اين ملايمت را از زندانبانان مي ديدند، گاهي نيش هائي به مامورين مي زدند تا اندکي از رفتار گذشته آنها انتقام بگيرند! بعضي از زنداني ها نيز که از آغاز در مقابل مامورين ايستادگي مي کردند و حرف خود را مي زدند، در اين اواخر با شجاعت بيشتر از خود دفاع و سروصدا مي کردند مثل آقاي حاج ناصر کميليان و درخشش و...

در زندان کميته مشترک(2)

آزادي از زندان در ساعت10 شب
 

مسئولين زندان حدود ساعت 9 شب آمدند و گفتند: «شما آزاديد و مي توانيد به منزل برويد» پرسيدم: «چرا روز روشن اين کار را نکرديد؟» گفتند: «در موقع آزادسازي آيت الله طالقاني و آيت الله منتظري و بعضي ديگر که روز آزاد شدند، تجمعات و تظاهراتي شد و دستور داديم تکرار نشود. لذا تصميم گرفتيم شما را شب آزاد کنيم.» زماني که من آزاد مي شدم. زمان نخست وزيري تيمسار پنج ستاره ازهاري بود و روزنامه ها اعتصاب کرده يا تعطيل بودند. زماني که برخي از دوستان از جمله مرحوم آيت الله طالقاني از زندان آزاد شدند. روزنامه ها آزادي شان را اعلام و مردم تظاهراتي پرشکوه را برگزار کردند.
در شب آزادي من تنها يک روزنامه به نام «ارمغان» منتشر شد که در بالاي صفحه خود خبر آزادي مرا منعکس کرد. رنج زندان و درد شانه و گردن بر اثر خوابيدن روي زيلوي سلول نمناک زندان، آشفته و درهم و برهم بودن کتابخانه و اثاثيه دفتر بر اثر حمله ساواک در روز 17 شهريور و بسته بودن دفتر از آن تاريخ، احتياج به رسيدگي و تنظيم و نظافت داشت و جمع اين امور مرا بر آن داشت که در کتابخانه ام نباشم و مرا به منزل آقاي مهندس صدر، دامادم، منتقل کردند. ايشان نيز همراه ما دستگير و زنداني، ولي دو ماه قبل آزاد شده بودند.
حدود ساعت8 صبح جناب آقاي فلسفي واعظ که ظاهرا از منزل ما تلفن آقاي صدر را به دست آورده بودند، زنگ زدند و براي ديدنم اظهار تمايل زيادي کردند. گفتم: «کمي بيمارم و در استراحت هستم. فردا صبح در کتابخانه شما را زيارت خواهم کرد.» اصرار کردند به عنوان عيادت و ديدار کوتاه مي آيم و تشريف آوردند. من درباره مسائل و حوادث داخل زندان و ايشان از مسائل خارج زندان صحبت کرديم و پيشنهاد سفر به فرانسه و ديدار از حضرت آيت الله خميني نيز عنوان شد و نگران بود که چه خواهد شد؟ مي گفتند که اوضاع بسيار مشوش است و رژيم ديوانه، با اسلحه جواب مردم و تظاهرات را مي دهد. قدرت هاي خارجي نيز از او حمايت مي کنند. من پاسخ دادم: «اينجانب به فضل الهي اميدوارم. قرائن فراوان نشان مي دهند که رژيم رو به ضعف و نابودي است. سفر اضطراري حضرت آيت الله خميني به فرانسه و پاريس و امکان دسترسي رسانه هاي جهاني به ايشان، جهان را متوجه انقلاب و اسلام و ايران و رژيم شاه و ستم هاي رژيم کرده است. ما وظيفه مان نصر اسلام و سعي در پياده کردن حکومت اسلامي در جامعه است. خداوند متعال نيز وعده فرموده است که ياري مي دهد:ان تنصرو الله ينصرکم».

ديدار عمومي در دفتر و کتابخانه و جلوگيري ساواک از تظاهرات
 

فردا پس از آماده شدن دفتر و کتابخانه که آن زمان در کوچه قائن خيابان ژاله بود، در آنجا مستقر شدم. از تهران و شهرستان ها و بالاخص قم و مشهد و شهرهاي مازندران، آقايان اهل علم و مردم به ديدارم مي آمدند و با هيجان انقلابي اظهار محبت مي کردند و کوچه را پر کرده بودند. هيئت ها دسته دسته از محلات مختلف تهران مي آمدند و در اين احوال به من خبر دادند که جمعيتي به صورت تظاهراتي وسيع و شعار، بنا دارند به سمت دفتر حرکت کنند. ده دقيقه بعد مقامي ناشناخته از ساواک به دفتر ما تلفن کرد و گفت: «جمعيتي از بازار بنا دارند به ديدار آقاي علامه نوري بيايند و سيل جمعيت از بازار به هنگام عبور از خيابان ها تا دفتر شما طبيعتا اجتماع زيادي نخواهند بود.اوضاع متشنج است و مجبوريم براي متشنج نشدن، مجددا علامه نوري را توقيف کنيم و يا به بازار و به سران آنها پيغام دهيم که اجتماعاتي ده نفره يا بيست نفره به ديدن شما بيايند، و الا چنانکه گفتيم مجبوريم براي حفظ امنيت، مجددا ايشان را به زندان برگردانيم!».
اين خبر را که به من رساندند، پس از مشورت با بعضي از آقايان صلاح ديديم به بعضي از دوستان مانند آقاي حاج سيدحسين خوش نيت تلفن کنيم و پيغام داديم که مردم بدون تظاهرات و شعار بيايند، چون اوضاع مساعد نيست. علما و مقامات فراواني به ديدن آمدند و اظهار شعف و محبت کردند. آنها در طبقات کتابخانه نشستند. از جمع آقايان قدرداني به عمل آمد و مسائلي متناسب هر جمع بيان شد. اکثر دوستان از همين جلسات ما و آقايان اصحا ب و دانشجويان و طلاب در جلوي در و داخل کوچه حضور داشتند و به صورت ميزبانان از واردين پذيرايي مي کردند. و گروه گروه آنها را براي ديدار با اينجانب و تجليل بنده از واردين در چند دقيقه وارد و خارج مي کردند. در همان روز اول و دوم به يادم هست که مرحوم استاد محيط طباطبائي و مرحوم داريوش فروهر که هر دو در همسايگي ما و در کوچه اي نزديک به ما سکونت داشتند و آقايان علمائي که در زندان بودند، اما همديگر را در زندان نديده بوديم نظير مرحوم آيت الله حاج سيد عبدالحسين دستغيب و اخوي مکرمشان و خيلي از سران پير و جوان روحاني و غير روحاني انقلابي را زيارت کردم.
در ايام بعد نيز علماء اعلام و شخصيت هاي گوناگون را که به ديدارم مي آمدند و اظهار محبت مي نمودند، زيارت کردم. جناب حجت الاسلام و المسلمين استاد عميد زنجاني به اتفاق جناب حجت الاسلام والمسلمين استاد سيدهادي خسروشاهي که هر دو بزرگوار از نويسندگان و فعالان در انقلاب بودند و جمع زيادي از ائمه جماعات و وعاظ گرامي تهران و ديگر شهرستان ها را در همين ايام زيارت کردم.

تلفن شيرين آيت الله طالقاني
 

در ميان اين جمعيت و ترددها به من خبر دادند که آيت الله طالقاني مي خواهند با شما تلفني صحبت کنند. گوشي را برداشتم. خير مقدم گفتند و اضافه کردند: «روزي که شما و جمع اصحابتان را در خلال کشتار 17 شهريور توقيف کردند، ما در زندان اعلاميه ساواک را درباره دستگيري شما در روزنامه خوانديم. من به علما و رفقاي زندان گفتم حتما با آن شرايط 17 شهريور، شما را در آن روز و يا در زندان کشتند و به رفقا گفتم فعلا کاري که از ما ساخته نيست، لااقل دسته جمعي فاتحه اي براي آقاي علامه نوري بخوانيم و خوانديم. هر دو خنديديم و من از محبت ايشان تشکر و از آزادي ايشان نيز اظهار خوشحالي کردم و به شوخي گفتم: «من نيز براي شما و رفقا در موقع خود فاتحه خواهم خواند و اين قرض را پس خواهم داد.» عجيب آنکه در روز رحلت مرحوم آيت الله طالقاني که در کنار جنازه آن بزرگوار بودم و مرتبا به ياد آن گفت و شنود تلفني و تعهدم مي افتادم و پشت سر هم فاتحه مي خواندم و براي ايشان طلب رحمت مي کردم.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 39



 

نسخه چاپی