امام راحل از زبان شهيد محلاتي (1)

امام راحل از زبان شهيد محلاتي (1)
امام راحل از زبان شهيد محلاتي (1)


 






 

درآمد
 

پرداختن به اين نكته كه ياران ونزديكان حضرت امام خميني (ره) ، به ويژه شهداي گران قدري چون آيت الله محلاتي ، چگونه به سلك حلقه ي مبارزان نهضت جاودانه آن قائد عظيم الشأن درآمدند و در اين راه مقاومت ورزيدند تا به سر منزل مقصود رسيدند ، به تحقيق ،رمزگشاي بسياري از حقايق تاريخ انقلاب اسلامي خواهد بود . در كتاب پا به پاي آفتاب ، اثر ارزشمند اميررضا ستوده ، مصاحبه اي خواندني و به لحاظ تاريخي واجد نكاتي مهم ـ با شهيد محلاتي وجود دارد كه آن را از نظر مي گذرانيد و با برخي از اين ويژگي ها و شرايط و از همه مهمتر خاطرات ، آشنا مي شويد. برجستگي اين مصاحبه ، در نزديك شدن شهيد محلاتي به كنش ها و واكنش هاي معمار كبير انقلاب اسلامي در بزنگاه هاي مهم و حساس برهه هاي مختلف نهضت بوده است .

چگونه با حضرت امام آشنا شديد؟
 

انس من با ايشان زياد بود و يكي از راه هاي ارتباط من با امام ، مرحوم حاج آقا مصطفي بود كه با ايشان بزرگ شديم ودر آن زمان ، آقا مصطفي هم سن و سال من ومتولد 1309 بود. امام تابستان كه به محلات مي آمدند ،حاج آقا مصطفي 13-14 سالش بود ، من هم 13-14 ساله بودم، با هم به باغ و گردش مي رفتيم و از همان زمان با آقا مصطفي آشنا شدم . اين آشنايي باعث شد كه در قم هم بتوانم به منزل ايشان آمد و شد بيشتر داشته باشم و انس بيشتري با هم پيدا كنيم. پدر زن من مرحوم آيت الله شهيدي از دوستان امام بود ودر محلات هم كه بودند ،امام بيشتر مي آمدند به منزل ايشان . ارتباط خانوادگي هم داشتيم . در نتيجه انس زياد من به امام ، علاقه من ، روز به روز به ايشان بيشتر مي شد و با روحيات و افكارشان آشنا مي شدم .
امام به محلات كه تشريف آورده بودند ، يك ماه رمضان ،رأس ساعت پنج بعد از ظهر مي آمدند و در مسجد جامع مي نشستند و مؤمنان هم مي آمدندو ايشان براي آنان درس اخلاق مي گفتند. همان درس هاي اخلاقي كه دركتاب اربعين آمده است ويك مقدارش را هم استنساخ كرده ام . جاذبه اي كه مرا به سوي امام كشاند ،‌همان درس هاي اخلاقي بود كه ما در سن 14 سالگي در مسجد جامعه پاي آن مي نشستيم . اصلاً مردم محلات هم از همان وقت به ايشان ارادت داشتند.

شما شاگرد كدام درس هاي حضرت امام بوديد؟
 

روز اولي كه به قم آمدم ، ايشان درس اخلاق مي دادند . جمعه ها غروب ، به مدرسه فيضيه تشريف مي آوردند و آن درس اخلاق را مي گفتند . واقعاً اين درس اخلاق ،آن چنان انسان را از گناه بيمه مي كرد و آن چنان در طلاب اثر مي گذاشت كه اگر مثلاً زني از كناري مي رفت ، ما از كنار ديگري راه مي رفتيم، كه حتي حجم بدن او را هم نگاه نكنيم. بيشتر هم ، آيات مربوط به جهنم را بيان مي كردند.
من دو ، سه سال در درس خارج مرحوم آيت الله بروجردي شركت كردم ، ولي اصولاً درس خارج را نزد امام خواندم. درس خارج من حدود ده سال طول كشيد كه عمدتاً خدمت امام خواندم . فقه و اصول را هم پيش امام خواندم . چون ارتباط زيادي با امام داشتم ، از وجودشان استفاده مي كردم . حتي بسياري از كتاب هاي امام را در اخلاقيات ، عرفان و زمينه هاي مختلف مي گرفتم ، مي خواندم و پس مي دادم.

در مدتي كه با امام در ارتباط بوديد ، از ويژگي هاي اخلاقي و روحيه ايشان چه چيزهايي به ياد داريد؟
 

آن چه براي من و همه در درجه اول اهميت و جاذبيت قرار داشت ، معنويت امام بود . در محلات كه بوديم ، قبل از اين كه مكلف شوم ، پدر خانمم ، مرحوم آيت الله شهيدي ، از خصوصيات روحي امام در زمان جواني نقل مي كرد. ما قبل از انس با ايشان ، درباره روحيات شان شنيده بوديم.
امام ، در زمان جواني طلبه خشكي نبودند كه هميشه مثلاً روزه بگيرند و ذكر بگويند و نخندند و تفريح نكنند . تفريح هم داشتند ؛ تفريحاتي نظير اين كه شب هاي پنج شنبه دور هم جمع شوند و تاس كبابي درست كنند يا در مدرسه كته اي درست كنند. ولي از همان اول جواني نقل مي كنند كه ايشان نماز شب شان ترك نشده بود. از آن اول جواني مقيد بودند غيبت نكنند. حتي ما و شاگردهاي ايشان وقتي نزد ايشان مي نشستيم ؛ جرأت نمي كرديم از كسي حرف بزنيم ، زيرا ايشان با يك نگاه تند ، در همان كلمه اول ، ما را ساكت مي كردند. ايشان در اين موارد جذبه خاصي داشتند.
امام به چند چيز مقيد بودند :نمازجماعت اول وقت ، تهجد ، غيبت نكردن. حتي در زمان جواني ، زماني كه هنوز عيال هم نداشتند، دوستان ايشان مي گفتند كه حتي از گناه صغيره اجتناب مي كردند.ايشان اين طور منزه و پاك بودند. بعد با عرفان آشنا شدند و استادشان در اين زمينه مرحوم شاه آبادي بود كه گاهي در كتاب هاي شان در مورد مرحوم استادشان مي گويند:«شيخ عارف ما روحي له الفداه.» ايشان با آن مسائل عرفاني كه آشنا شدند،ديگر انس خاصي با خدا داشتند؛ تضرع و زاري و انس با خدا.
در درس شان هم مقيد بودند كه مطالعه كنند و بنويسند .برنامه منظمي در درس و بحث شان داشتند. به هر حال، هرگز عمرشان را به بطالت نگذراندند.تابستان که مي شد،تمام درس هاي شان را مي نوشتند.ايشان بر كتاب وسيله ي مرحوم حاج سيد ابوالحسن ، همان تابستان ها در محلات حاشيه نوشتند.
آن چه ما از تاريخ زندگي ايشان سراغ داريم ، اين است كه انسان منظمي بودند. زمان نماز و نيايش شان ، زمان تهذيب شان و زمان تهجدشان مشخص بود.
معمولاً آدم وقتي تازه ازدواج مي كند ، قدري از اشتغالات معمولي دور مي شود. مرحوم حاج آقا مصطفي از زبان ديگران نقل مي كرد كه وقتي امام ازدواج كردند ،غروب پس از نماز جماعت مي آمدند ، شام مي خوردند و مي خوابيدند. از آن طرف، آخرهاي شب بلند مي شدند ، نماز شب و تهجد و مطالعات شان را دنبال مي كردد. برنامه اي تنظيم كرده بودند كه هم خانواده ناراحت نشوند و هم به تهجد و مطالعه شان برسند.
در بسياري از مسائل مقيد بودند ، تا آنجا كه يك قِران از سهم امام مصرف نمي كردند. زمين مشتركي داشتند كه از پدرشان به ارث رسيده و دست برادربزرگ شان آقاي پسنديده بود. اين زمين در ماه درآمدي داشت و از همان درآمد ،ايشان زندگي شان را مرتب مي كردند ،به نحوي كه با همان درآمد تطبيق كند. ازاين رو ،تا وقتي كه مجتهد شدند و صاحب رساله ،هيچ وقت از سهم امام استفاده نكردند و اين هم از امتيازاتي بود كه ايشان داشتند .به طور كلي با گناه فاصله داشتند و با خدا مرتبط بودند.

در زمان حضورآيت الله بروجردي ، در قم ، حضرت امام چه نقش و جايگاهي داشتند؟
 

سال اولي كه به قم رفتم ـ 1324 يا 1325 ـ آيت الله بروجردي تازه وارد قم شده بودند كه نسبت به حضور آيت الله بروجردي در قم مصر بودند ؛اين را من بعداً از خودشان شنيدم . پس از رحلت آيت الله بروجردي ، خدمت ايشان در امامزاده قاسم بوديم ، اظهار مي كردند:
من كه اصرار داشتم آيت الله بروجردي به قم بيايند ، براي اين بود كه قبل از آمدن ايشان دو ، سه تا از آقايان نظير آيت الله خوانساري ، آيت الله حجت و آيت الله صدر بودند، ولي يك شاخصي كه قدرتي براي روحانيت محسوب شود ، وجود نداشت. گذشته از اين ها ، آن جامعيتي كه آيت الله بروجردي داشتند ، در بقيه نبود .
آقاي بروجردي خيلي مدرس خوبي بودند و مي توانستند مجتهد تربيت كنند . اين جنبه خيلي قوي بود. جنبه ي ديگر اين بود كه به مسائل سياسي خيلي آشنا بودند. ايشان روحيه اي داشتند كه مي توانستند بر اين زمامدارها حكومت كنند. يك روز تيمور بختيار آمده بود آن جا ؛ علما به رديف نشسته بودند. بختيار روي يك پله نشسته و پايش را دراز كرده بود. مرحوم آيت الله بروجردي فرمودند،«در محضر علما مؤدب بنشين.» اين روحيه در ساير آقايان به اين صورت نبود. چون اين روحيه در مرحوم آيت الله بروجردي بود ، من فشار آوردم تا ايشان بيايد ، قدرتي را در دست بگيرد واز قدرت شان استفاده كند تا حكومت اسلامي تشكيل شود تا بتواند رژيم را سركوب يا لااقل كنترل بكند. مع الاسف اين كار نشد و اطراف ايشان را بعضي ها گرفته بودند. آقاي بروجردي هم نمي دانست كه چقدر قدرت دارد و به هر حال از قدرت ايشان ، آن طور كه بايد و شايد نفع اسلام و مسلمين استفاده نشد.
حضرت امام خودشان در درس آيت الله بروجردي شركت مي كردند و من ايشان را عصرها در مدرسه ي فيضيه مي ديدم . فكر مي كنم كه اين حضور ، نه به عنوان نياز به درس آيت الله بروجردي ، بلكه براي رعايت حرمت ايشان بود. امام بلافاصله بعد از درس آقاي بروجردي ، يك درس خصوصي در حجره ي آقاي مطهري داشتند. محتواي آن درس ، تقرير درس آقاي بروجردي و اشكالاتي بود كه خودشان بر آن وارد مي كردند. يك درس خصوصي نيز داشتند كه عده اي در آن درس شركت مي كردند، از قبيل شهيد مطهري و آشيخ عبدالجواد اصفهاني . ايشان درس اصول نيز مي گفتند يك درس منظومه هم صبح ها در يكي از حجره هاي مدرسه ي فيضيه داشتند كه در آن هم جمع زيادي شركت مي كردند. يك درس خصوصي چهار ، پنج نفري هم درباره ي عرفان در منزل داشتند. در آن درس ، آقا مرتضي حائري ، آقا رضا صدر ، شيخ عبدالجواد اصفهاني و مرحوم شهيد مطهري شركت داشتند و غير از اين ها كسي اذن دخول نمي يافت. آن مسائل عرفاني كه الان گاهي در كتاب هاي ايشان به چشم مي خورد ،در آن درس خصوص عنوان مي شد. من يك بار از آقاي حائري پرسيدم كه :«شما عرفان آموخته ايد؟» ايشان گفتند:«من هر چه عرفان مي دانم ، از آيت الله خميني فرا گرفته ام.» اما خيلي ها براي امام مزاحمت فراهم مي كردند . عده اي بودند كه نمي خواستند رشد ايشان را ببينند و همچنين به دليل مسائلي كه درون حوزه بود ، جو سازي هايي مي كردند و اتهاماتي مي زدند.
بالاخره امام يك مرتبه تصميم گرفتند كه تمام درس هاي خصوصي شان را تعطيل كنند و درس عمومي فقه و اصول را شروع كنند. درس خصوصي فلسفه و عرفان راتعطيل كردند و هر چه هم از ايشان خواهش كردند ، ديگر قبول نكردند. يك درس اصول ، عصرها در مسجد سلماسي داشتند كه بنده هم در آن حضور داشتم. از همان اول تا وقتي كه بنده در قم بودم ، مدتي در مسجد محمديه ، كه در خيابان ارم نزديك موزه است و حالا بزرگش كرده اند ، و بعد در مسجد سلماسي و اين اواخر در مسجد اعظم تدريس مي كردند.

امام راحل از زبان شهيد محلاتي (1)

در آن زمان كه با امام در ارتباط بوديد ، چگونه به بينش و انديشه ي ايشان پي برديد؟
 

در آن زمان كه من در جلسه ي درس امام حاضر مي شدم و با ايشان آشنا شده بودم ، پيش از همه وجهه ي اخلاقي و عرفاني شان براي من جاذبه داشت و جنبه هاي سياسي چندان برايم مطرح نبود .در طول مدتي كه امام به ما درس مي دادند و انس من با ايشان بيشتر شد ، به خصوص در قسمت اجتهاد و تقليد كه مسائل حكومت اسلامي و وظايف ولي فقيه را تشريح كردند ، فهميديم كه ايشان آن بينش را دارا هستند.
اگركسي با طرزتفكر امام آشناباشد ، مي داند كه در درس هاي شان هم به تناسب ، مطالبي را دراين موارد مطرح مي كردند ، مثلاً در مبحث اجتهاد و تحقيق ، مبحث ولايت را تشريح مي كردند. در آن جا ريشه اي بحث مي كردند كه اصلاً مجتهد در زمان غيبت چه اختياري دارد؟ با ادله ، روايات ، آيات قرآن و مسائل عقلي با مسأله برخورد مي كردند كه چطور مي شود اسلامي كه مي خواهد دنيا را اداره كند ، براي راه رفتن ، غذا خوردن و دستشويي رفتن افراد تكليف معين كرده است ؛ آن وقت براي قضاوت و حكومت تكليف معين نكرده باشد؟!
از زماني كه ايشان را شناختم ، همين بينش و فكر را داشتند.
از زمان مرحوم آقا شيخ عبدالكريم ـ يعني قبل از سال 1320 ـ هم امام اين طرز تفكر را داشتند . نامه اي از امام در كتابخانه ي يزد موجود است كه روحيه ي انقلابي ايشان را نشان مي دهد. امام از همان وقت در مقام اين بودند كه در حوزه افرادي را تربيت كنندو قدرتي براي روحانيت به وجود بياورند تا بتوانند قدرت استبداد را كه وابسته به استعمار خارجي بود ، درهم بكوبند واسلام را حاكم كنند. كتاب كشف الاسرار هم نمونه ي ديگري است .
در جلسات خصوصي به شاه و رژيم حمله مي كردند و به طور كلي از اين فكر كه روحاني براي اين ساخته نشده كه تنها نماز جماعتي يا نماز ميتي بخواند ، حمايت مي كردند. اين بينش از همان ابتدا در ايشان وجود داشت و همان طور كه خودشان هم زماني به من فرمودند ، نظرشان از آوردن آيت الله بروجردي به قم ، اين بودكه با رژيم مقابله كند.

نظر ايشان درباره ي حركت اسلامي شهيد نواب صفوي و فدائيان اسلام و همچنين جريان ملي شدن صنعت نفت ، چه بود؟
 

در آن زمان ما جوان بوديم و خيلي نمي توانستيم تحليل سياسي كنيم . امام هم با وجود مرجعيت آيت الله بروجردي ، هيچ وقت موضع گيري علني نمي كردند ؛ يعني مصلحت نمي دانستند . اگر هم آن موقع موضع گيري مي كردند،‌ اصلاً شايد [ عمال رژيم] نمي گذاشتند . در آن زمان امام به منزل آيت الله بروجردي به مشهد مشرف شدند ، آيت الله خميني را به عنوان وكيل شان در قم قرار دادند. البته بعدها اين ارتباط قطع شد و ديگر در كارهاي آيت الله بروجردي هم دخالت نمي كردند و در هيچ كاري اظهار نظر رسمي نمي كردند و مي گفتند: فايده ندارد و خودم مورد اتهام قرار مي گيرم . تا آن جاكه حتي نماز جماعت را قبول نكردند. ما براي آيت الله بروجردي توماري امضا كرديم كه: «با توجه به اين كه شما نمي توانيد به نماز بياييد ، امر بفرماييد آيت الله خميني به نماز بيايند. طلاب مي خواهند به ايشان اقتدا كنند.» امام مرا خواستند و گفتند: اين تومار را ندهيد . به من چه كار داريد؟
من مي خواهم درسم را بخوانم . من يك طلبه هستم .
به هر حال ، نه جماعت را قبول مي كردند و نه در كارهاي علني اظهار نظر مي كردند، ولي همين قدر مي دانم كه امام از همان اول با بينش مصدق موافق نبودند . اين موضوع مسلم بود. به جبهه ي ملي بدبين بودند و به مرحوم آيت الله كاشاني علاقه داشتند وگاهي مرحوم نواب هم به منزل امام مي رفت وبعضي موارد را مي گفت تا ايشان [ آن ها را] به آيت الله بروجردي برسانند.البته من نظر صريحي از امام در مورد نواب صفوي و فدائيان اسلام نشنيدم كه اعلام موافقت بكنند يا نكنند. مرحوم آيت الله كاشاني را علناً تأييد مي كردند و به ايشان در مجامع اظهار علاقه مي كردند . به مرحوم آيت الله محمد تقي خوانساري هم خيلي علاقه مند بودند و در نماز جماعت ايشان هم مرتب شركت مي كردند.

فرموديد كه آيت الله بروجردي در كارهاي مهم به حضرت امام رجوع مي كردند . اگر ممكن است نمونه اي در اين باره ذكر كنيد.
 

مرحوم آيت الله بروجردي با ملي گراها مخالف بودند و افرادي از اين موقعيت ، سوء استفاده مي كردند . آقايي به نام سيد علي اكبر برقعي بود كه به نظر من مشاعرش هم خوب كار نمي كرد . البته كتاب زياد داشت و با چپي ها هماهنگ بود . در دوران مصدق ، چپي ها روزنامه ي مردم را چاپ مي كردند و بر ضد روحانيت شعار مي دادند. توده اي ها طرفدار اين سيد علي اكبر برقعي بودند كه از طرف دولت هم آزادي داشت . در سال 1331 اين فرد به كنفرانس صلح و دين رفت . در موقع مراجعت ، توده اي ها وملي گراهاي آن روز به استقبالش رفتند و يكسره آوردندش توي حرم. وارد حرم كه شدند ، شروع كردند به تظاهرات و چند نفري بر ضد مرحوم آيت الله بروجردي و قرآن واسلام شعار دادند. اين كه آنان مأمور بودند يا نه ، نمي دانيم ، ولي اين كار باعث شد كه احساسات مردم برانگيخته شود.
من رفتم بالاي ديوارِ جلو صحن و سخنراني كردم . مرحوم تربتي هم سخنراني كرد. بعد هم جلو درِ فرمانداري ، در يك سخنراني مردم را تحريك كرديم ، كه در اين خلال ، با شهرباني هم برخورد پيش آمد. روز قبلش هم يك نفر كشته شده بود كه جسدش را براي دفن كردن بردندو عده اي هم مجروح شدند . شايع بود كه عده ي زيادي كشته شده اند . البته يك نفر به نام سرتيپ مدبر از طرف دولت مصدق براي رسيدگي به اين مسأله آمد و جاهايي را براي كشف جنازه ها بررسي كردند؛ از جمله به خاك فرج قم رفتند. من سردسته ي اين جمعيت بودم. آيت الله بروجردي و چند تا از مخبران هم ازتهران آمدند. مصاحبه اي هم با من كردند كه در روزنامه ي ترقي چاپ شد.
وقتي رفتيم پيش مرحوم آيت الله بروجردي ،ايشان فرمودند :«برويد پيش آقاي خميني ، برويد پيش ايشان.»
من آنان را بردم به منزل آيت الله خميني و در آن جا ايشان مسائلي را مطرح كردند ، مبني براين كه به اين ماجرا بايد رسيدگي شود. بعد هم من مصاحبه كردم . به هر حال ، چند روز تظاهرات بود و همان موقع هم سيد علي اكبر برقعي را به يزد تبعيد كردند. به ظاهر ، همين قضيه باعث شد كه مصدق قانوني را از تصويب بگذراند ـ چون اختيار قانون گذاري را هم خودش در دست گرفته بود ـ مبني بر اين كه هركس به مرجع تقليدي توهين كند، بدون شكايت شاكي خصوصي ،از شش ماه تا سه سال زندان [در پي] دارد.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 56



 

نسخه چاپی