سيره ي شهيد محلاتي درمحل كار(2)

سيره ي شهيد محلاتي درمحل كار(2)
سيره ي شهيد محلاتي درمحل كار(2)


 






 

گفتگو با محمد احمدي، محافظ شهيد محلاتي
 

كلاً سلوك شهید محلاتی در محل كار ، در رفت آمدها ، با پاسدارها، با شخصيت هاي نظام چطور بود؟
 

سعي مي كرد يك وقت خداي ناكرده در نوع زندگي اش تغييري ايجاد نشود كه باعث بدبيني مردم بشود. يادم است خانه اي ساخت دو طبقه و برايش خيلي حرف در آوردند كه او دارد در خيابان ايران خانه ضد تانك مي سازد . ايشان تا موقع شهادت در پادگان نيروي هوايي درخانه هاي سازماني زندگي كرد.

به شما چند نفر كه در دفتر كار و دور و برش بوديد ،چه توصيه هاي اخلاقي اي مي كرد؟
 

سال 1364 بود كه من مي خواستم بروم مكه .از تيرماه حاجي ها شروع به رفتن كردند . گفت كه تو هم برو . دو روز مانده بود كه بروم ،كارهايم را كرده و مرخصي هايم را گرفته بودم. چهار يا پنج هزار تومان داد و گفت لباس احرامت را از محل اين پول بگير،پول حلالي است كه از امام گرفته ام . ما هم اين پول را داديم و چلواري گرفتيم و رفتيم. گفت اگر مي روي سعي كن و صفا؛‌دنبال اين طرف و آن طرف نرو. آن سال ما حج تمتع را كه به جاي آورديم ، چون آن جا در ستاد حج مدينه بوديم ، يك ماشين هم داشتيم. چون ما قبل از همه حاجي ها بايد مي رفتيم، بعد بايد صبر مي كرديم تا تمامي حاجي ها بر مي گردند و سپس ما برگرديم. مترجم مان به من گفت كه فلاني ،مي آيي يك حج عمره برويم؟ خلاصه ، مجوز لازم را گرفت و اول محرم ، ما درخانه خدا بوديم . يك حج عمره هم به جاي آورديم و برگشتيم . اين از خاطرات آن روز است كه من هنوز آن پنج هزار تومان در ذهنم هست.
يكي از اعياد بود ، ايشان گفتند يك سر برويم بيت حضرت امام ، من يك كاري دارم ، يك ساعته بر مي گردم . ما هم برنامه ريزي كرده بوديم كه مثلاً ده كه رفتيم ، تا ساعت يازده ، يازده و نيم بر مي گرديم.شد ساعت دوازده و ايشان نيامد. به پاسداري كه دم در بود ، گفتيم حاج آقا اگر آمد ، بگو ما رفتيم حسينيه شماره 2 جماران تا نمازمان را بخوانيم ، برگرديم. خوانديم و آمديم ، شد ساعت يك، يك و نيم و نزديك دو، ايشان نيامد. خدا بيامرز به عبدالله فياضي،رفيق مان كه شهيد شد ، گفتم عبدالله ، حاج آقا كه آمد ، به شوخي اخم هاي مان را مي كنيم توي هم ،حرف هم با او نمي زنيم! ساعت دو و ربع بود كه حاج آقا آمد.ماهم الكي اخم هاي مان را درهم كرديم ـ ببينيد چقدر رئوف بود. آقاي محلاتي ،وقتي ديد ما ناراحتيم ، دست كرد در جيبش و نفري يك هزار توماني به ما داد و گفت اين عيدي ها را امام داده . آن روز هزار تومان خيلي پول بود. ماهم هزاري ها را گذاشتيم داخل جيب مان ، خيلي هم خوش و بش كرديم و رفتيم ايشان را به خانه رسانديم!

توصيه هاي ايشان در محيط كار و صحبت هايي كه مي كردند چه بود؟
 

چون محيط نظامي بود ،برمقررات خيلي تأكيد مي كردند؛ احترام به فرماندهان و اجرا كردن دستورات آن ها .مي گفتند اگر مي بينيد دستوري اشتباه است ، وظيفه شماست كه آن كار را انجام بدهي . بعد بيايي شكايت كني كه آقا! ايشان چنين دستوري داد، بنده هم بر حسب نظامي بودنم اجرا كردم ، ولي حالا اين گزارش را هم به شما مي دهم. خيلي به مقررات حساس بود.

از ديدارهايي كه شهيد محلاتي با حضرت امام داشتند، بگوييد.
 

در جلساتي كه ايشان با حضرت امام داشتند، يك وقت هايي ما زرنگي مي كرديم ، مثلاً جلسات خصوصي بود در حياط . حضرت امام خميني راننده اي داشتند كه با ما رفيق بود ، بعد از شهادت شهيد محلاتي گذر ايشان به محل كار ما افتاد و عكس هاي مرا آورد ،داد.گفت اين عكس هاي زماني است كه پيش امام بودي. يك رزمنده ارتشي بود كه چشم هايش نابينا شده بود . او را نزد امام آورده بودند ، منتها كسي نبود كه اين رزمنده جانباز را به داخل ببرد. به ما گفتند تو كه داري مي روي داخل ، او را هم ببر، ما هم برديم . در بالكني كه امام در آن مي نشست ، نشستيم و امام دستي بر سر و روي ايشان كشيدند و برايش طلب شفا كردند. ماهم آن جا دست امام را بوسيديم.

شهيد محلاتي از امام چه مي گفت؟
 

خيلي نسبت به تبعيت از حضرت امام مقيدبود. اگر روز بود و امام مي گفت شب است ، ايشان مي گفت شب است ؛ تابع محض بود . خيلي مواقع مي شد كه ما تا پاسي از شب در بيت امام بوديم و از بس رفت وآمد كرده بوديم ، با آبدارچي آن جا كه ناهار و شام درست مي كرد آشنا و صميمي شده بوديم ، مثلاً شام امام را مي ديديم كه يك دانه خيار بود ، يك يك مقدار كمي نان با دو تا خرما.

از روز شهادت آيت الله محلاتي چه خاطراتي داريد؟
 

روز شهادتش هم كه مي دانستيم ايشان فردا صبح مي خواهد به منطقه برود، ما سه تا محافظ بوديم و با ايشان راه افتاديم، چون خيابان جمهوري داراي خط ويژه بود. ايشان معمولاً روزنامه جمهوري اسلامي مي خواند. ما هر روز به حساب پنج نفرمان ، پنج تومان صدقه كنار مي گذاشتيم ، آن روز حاج آقا گفت كه يك روزنامه بگيريد . به اين رفيق مان كه شهيد شد ، گفتم چه كار كنيم ، پول خرد نداريم . گفت دو تومان از صدقه بردار بعداً جايش مي گذاريم. ما دو تومان از روي پول صدقه برداشتيم و از كيوسك روزنامه گرفتيم و آمديم به فرودگاه و اثاث هاي مان را برداشتيم و ماشين را نيز در پاركينگ دولت پارك كرديم . يك عده نماينده ها بودند و يك عده روحاني بودند و يك مقدار كتاب و قرآن نيز همراه شان بود. خلبان گفت بارم زياد است ، نفرات را كم كنيد . گفتند از بين شما فقط يك نفرتان بيايد ، ما گفتيم نمي شود. حاج آقا گفت عيب ندارد . من مي روم به اهواز در مكاني به نام گل كه قبلاً متعلق به آمريكايي ها و آن روز مركز سپاه بود، شما از طريق زمين به آن جا بياييد و ما به هم ملحق مي شويم. عبدالله بچه اي داشت كه مريض بود . گفتم عبدالله ، من مي روم تو فردا با ماشين بيا ، امروز هم نمي خواهد بيايي. گفت كه نه ، من از خانه خداحافظي كرده و ديشب هم خوابيده ام ،شما با ماشين بياييد. ما ايستاديم ، اين ها با هواپيما حركت كردند و ما هم برگشتيم كه ماشين را در منزل آقاي محلاتي بگذاريم. معمولاً ماشين را به منزل بر مي گردانديم، موقع برگشتن دوباره به منزل شان مي رفتيم و ماشين را بر مي داشتيم .ديگر ما خبري از آن گروه نداشتيم تا اين كه بعدازظهر گفتند هواپيما را زده اند.

دراهواز؟
 

نرسيده به اهواز؛ بين دزفول و اهواز. بعدها معلوم شد كه هواپيماهاي عراقي مي خواسته اند هواپيماهاي ما را ببرند ، اين ها نرفته و آن ها هم موشك زده بودند ، دو تا بال هواپيما افتاده و بدنه اصلي هواپيما به زمين خورده بود. زماني كه ما به منزل شهيد رسيديم ، ساعت يازده و ربع بود. بعد كه ساعت ايشان را از پيكر شهيد برداشتيم ، درست همان ساعتي متوقف شده بود كه ما رسيده بوديم به منزل ايشان ؛ يعني لحظه ي اصابت موشك به هواپيما...
فردا شب بعد ازشهادتش بود كه خانم و دختر آقاي محلاتي را به بيمارستان نجيمه بردند ،چون جنازه ايشان را به آن جا آورده بودند.

جنازه سالم بود؟
 

بدن سالم بود ، ولي پاي شهيد از سه جا شكسته بود.

معمولاً در سوانح سقوط هواپيما ، كمتر جسدي باقي مي ماند. آن وقت چطور جنازه شهيد محلاتي سالم مانده بود ، راستي اجساد مطهر ،همه سالم مانده بودند ، يا فقط پيكر ايشان؟
 

فقط ايشان سالم مانده بود. مثلاً زبان ايشان بين دو تا دندان هايش گير كرده بود، اما به جز آن 3 شكستگي در پا، بدن شان سالم بود . شكستگي آن 3 نقطه ، مثل لولايي كه بتواني روي هم خمش كني تا مي شد. خانم و دخترش گفتند ما مي خواهيم جنازه راببينيم . جنازه را ديدند و بعد تشييع شد. سپاه پاسداران قم در مراسم تشييع ايشان خيلي سنگ تمام گذاشت.
نكته مهمي هست كه اين جا بايد به آن اشاره كنم: گاهي اوقات مي شد كه از نظر كاري ما ديگر مي بريديم . جالب اين كه ما كه بيست و پنج سال مان بودخسته مي شديم ، اما حاج آقا محلاتي كه پنجاه و چند ساله بود ، تا پاسي از شب ، با انرژي تمام به فعاليت ادامه مي داد . حرفي كه آقايان مي گويند ايشان موتور انقلاب بود ، كاملاً راست است.
روزهاي آخر ، ايشان به سوريه رفت ، برگشت ، آمد زيارت حضرت امام رضا(ع) . از مشهد آمد ، رفت زيارت حضرت معصومه(ع) بعد، حضرت عبدالعظيم (ع) را هم زيارت كرد و درست فرداي همان روز ،همسرش بر بيمارستان بالاي جنازه مطهرش بود.

انگار يك جورهايي از شهادتش آگاه بود...
 

گاهي پيش مي آيد كه برخي از مرگ يا شهادت خويش آگاهند ، چطوري است ؛ نمي دانم...
يك بار ،جواني شعري برايم خواند كه خيلي جالب بود:
آنان به چرا مرگ خويش آگاهند؛ ما بي چرا زندگانيم...

جالب است .راستي اين آدم، اين همه انرژي را از كجا مي آورد كه شما كه جوان بوديد ، در همراهي با ايشان كم مي آورديد؟
 

انساني والا و بسيار معتقد بود، كسي كه اعتقاد دارد نيرويش را از خدا مي گيرد. ما جوان و دنبال بازيگوشي بوديم. ايشان يك چيزهايي را مي ديد ، ما يك چيزهاي ديگر را .

بيست و چند سال از شهادت شهيد محلاتي گذشته ،شما آن زمان يك جوان بيست و چهار ، پنج ساله بوديد الآن يك كامل مرد پنجاه وچند ساله هستيد و احتمالاً عروس و داماد ونوه هم داريد. در اين بيست و چهار ، پنج سال انديشيدن به خوبي هاي شهيد محلاتي بر شما چه تأثيري داشت؟
 

خيلي خوابش را ديده ام. خواب ديده ام كه مثلاً در باغي نشسته ، به ياد كارهاي گذشته افتاده ام، منتها به اين صرافت نيافتاده ام كه آقاي محلاتي شهيد شده و ما پيش ايشان هستيم،پس چرا ما در اين تشكيلات و بين شهدا نيستيم؟ حالا پيش حاج آقا چه كار مي كنيم؟! خواب ديدن ها به نوعي است كه انگار هنوز داريم همكاري با هم را ادامه مي دهيم.

راجع به اين كه نشد كه شما در آن هواپيما باشيد چه فكر كرده ايد؟ خيلي سال است كه شما پس از آن حادثه مانده و از جواني گذر كرده ايد.
 

والله،با اتفاقات بعدي اي كه افتاد ، ديدم خداوند واقعاً يك مشيت هايي دارد. سال 1364 بود كه اين اتفاق براي شهيد محلاتي افتاد. پدر ما تازه دو چشم و دو تا پايش را عمل كرده وديگر قادر به كار كردن نبود ، مغازه هم داشت . خواهر و برادرهاي ما هم كوچك بودند. چه كار مي توانستيم بكنيم؟واقعاً خدا فهميده چه كار كند ؛ ما را بچرخاند بياورد تا اين جا نگه مان دارد...

بچه هاي شهيد فياضي را مي بينيد؟
 

اتقاقاً ميثم ،پسر كوچك مرحوم شهيد محلاتي ، بيست و چهار ، پنج روزي است كه از دنيا رفته ،من در ختم ايشان بچه هاي مرحوم شهيد فياضي را ديدم. ماشاءالله همه صاحب زن و زندگي شده اند. هر وقت به بهشت زهرا (س) مي روم سر خاك شهيد فياضي مي روم . يادش به خير ، ميثم خيلي خوش خنده بود ، اخمو نبود.

حرف و نكته ديگري باقي نمانده ؟
 

فقط ياد آن روزها به خير . آن روزها ، خوب روزهايي بود؛ گذشت. الآن كه من به آن روزها نگاه مي كنم ، حسرت مي خورم . بچه هاي يگان حفاظت بيشترشان مي آيند و به ما سرمي زنند، با هم تماس داريم . هر كدام شان را كه مي بينيم مي گويند ياد آن روزها به خير .من دو هزار تومان حقوق مي گرفتم و يك زندگي بسيار ساده را هم مي گذراندم ، ولي الآن متأسفانه مردم را انداخته اند در وادي پول و همه به دنبال پول هستند. مثلاً خيلي ها تعجب مي كنند كه من موبايل ندارم ،اما چيزي را كه به دردم نمي خورد ، مي خواهم چه كار؟ اگر هم تفكراتي هست باز از بچه هاي قديم است . در عمليات مسلم بن عقيل (ع) موج انفجار سر يكي را گرفته بود ، شهيد شد ؛ جنازه سالم بود ، ولي از داخل ، تمام رگ هاي بدنش پاره شده بود. جوان هايي را مي ديديم كه دست نداشتند ، پا نداشتند، سر نداشتند. امروز را كه نگاه مي كنيم ، همه دنبال مال دنيا ، ميز و صندلي هستند.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 56



 

نسخه چاپی