آیت بیداری

آیت بیداری
آیت بیداری


 





 
اشعاری در وصف آیت الله کاشانی
زنده عشق
شاعر: شادروان عبدالعلي كريمي كرمانشاهي
اي بي مثال آيت خلاق كبريا
اي پيشواي ملت و بر خلق مقتدا
اي شير مرد زاده شير خدا علي
اي وارث شجاعت سالار لافتي
و صفت به شعر شيخ اجل مي كنم كه گفت
سر دفتر خداي پرستان بي ريا
اي قدس تو چو بوذر و سلمان پارسي
اي زهد تو سرآمد پيران پارسا
اي گنج علم، حضرت كاشاني عزيز
اي نقش جانفزاي تو هر ديده را ضيا
بر تو سلام سيد ابوالقاسم بزرگ
بر تو درود آيت حق پور مصطفي
بر مصحف شمائل تو هر كه ديده دوخت
بس آيه ها كه خواند در آن دفتر وفا
اي نقش روحپرور تو معطي شرف
تمثال بي مثال تو آئينه صفا
يك سال اگر چه رفت كه خامش شدي وليك
اي شمع، ما به ياد تو بوديم دائما
پروانگان شمع تو هرگز زياد تو
فارغ نبوده اند به هر صبح و هر مسا
گر صور تا برفتي و مدفون شدي به ري
معنا قلوب خلق بود جايگه، تورا
«هرگز نميرد آنكه دلش زنده شد به عشق »
نيكو سرود حافظ شيرين كلام ما
نام تو نقش بسته به پاكي و عدل و دين
جاويد بر صحيفه تاريخ اتقيا
چون او مجاهد راه حق بود «عينكا»
لاشك بود قرين شهنشاه كربلا
*******

آیت بیداری

زعيم راد خردمند
شاعر: شادروان عبدالعلي كريمي كرمانشاهي
چند كني آسمان ز جور، دلم خون
كاش شوي سرنگون، تو گنبد وارون
جور تو معدوم كرد حشمت جمشيد
ظلم تو نابود كرد فر فريدون
كين تو در خاك كرد، صد چو ارسطو
قهر تو بر باد داد خاك فلاطون
لشگر غم تا به كي به راي تو اي چرخ
ملك دلم را زنده به قهر شبيخون
موسم نوروز و فصل گل ز جفايت
كاس غمم شد نصيب و ژاله گلگون
عيد كه كردي عزا به عاشق ايمان
وا اسفا شد به كفر فرخ و ميمون
گوهري ز چنگ مسلمين تو ربودي
كه از عظمت در جهان نه ثانيش ايدون
در عوض آن يگانه گوهر رخشان
گر كه بباري فلك ليالي مكنون
وركه بپاشي ز گوهر و الماس
تا كه شود پر گهر صحاري و هامون
هست قليل آن متاع و ملت اسلام
هست بلا شك در اين معاوضه مغبون
گوهري اي چرخ برده اي تو گرانقدر
ز آن سببش همچو گنج كردي مدفون
ز بيد اگر دجله دجله اشك ببارم
شايد اگر از دو چشم سازم جيحون
آيت حق آن زعيم راد خردمند
كان وفا، گنج علم، گوهر مخزون
سيد ابوالقاسم، آن مجاهد مشهور
حضرت كاشاني، آن يگانه بي چون
ملهم آزادي، آن ذخيره ملي
حامي شرع نبي، مدافع قانون
آنكه زطبع بلند بود به گيتي
در نظرش همچو خاك، ثروت قارون
الغرض اي چرخ، آن زعيم خردمند
آنكه نه مثلش بود به عرصه مسكون
آنكه زطبع منيع داشت هماره
خلعت عز و قنع به پيكر موزون
قدر وي از بس عظيم، ملك بدو تنگ
بود بدين خاكدان چو يوسف مسجون
رخت خود آن پيشواي ملت اسلام
برد ز گيتي ز جور و كين تو بيرون
اف به تو اي چرخ و صد فغان ز تو اي چرخ
كه اهل وفا گشته از جفاي تو محزون
حضرت كاشاني اي سرآمد نيكان
اي تو يگانه به زير طارم گردون
مهر و وفا بود و در وجود تو مقرون
نام جهاد و دفاع شد ز تو مشهور
دفتر تاريخ دهر شد ز تو مشحون
داغ تو در سنيه هاي خلق مسلمان
باشد همچون شرار آتش كانون
روز من از ماتمت چون طره ليلي
چشم ترم از غمت چو ديده مجنون
بعد تو سوزم چنانكه هيمه بر آتش
بعد تو سازم ز گريه دجله و سيحون
بعد تو ريزم به فرق، خاك مصيبت
بعد تو بارم ز چشم اشك پر از خون
طاعن تو شرمسار نزد پيمبر
دشمن توروز حشر رانده و ملعون
هست به جا از تو نام زنده ابطال
هست ز موسي چوه هست نام زهارون
چامه «عينك » كه هست رشگ طبر زد
چاشنيش بوده اشك رنگ طبرخون
منبع: ماهنامه شاهد سازان، شماره 16




 

نسخه چاپی