بررسي نظري و تاريخي مواضع نهضت آزادي ايران در برخورد با انقلاب اسلامي (8)

بررسي نظري و تاريخي
مواضع نهضت آزادي ايران در برخورد با انقلاب اسلامي (8)
بررسي نظري و تاريخي مواضع نهضت آزادي ايران در برخورد با انقلاب اسلامي (8)


 

نويسنده: سيروس حاجي زاده*




 

غرب گرايي
 

مهندس بازرگان به عنوان اصلي ترين عنصر سازمان نهضت آزادي ايران و فردي که نوشته ها و سخنانش سنگرهاي ايدئولوژيک ومواضع فکري واعتقادي اين سازمان به شمار مي رود همواره به غرب وانديشه غربيان نه تنها به ديده احترام بلکه با دلبستگي واشتياق مي نگريست.در آثار خود تلاش ميکرد تا اصول ومباني فرهنگ اسلامي را به هر وسيله اي که ممکن است با تفکر و انديشه غربي ها منطبق سازد. غرب گرايي و غرب مداري نهضت آزادي در جلوه هاي ساده و سطحي و روبنايي محدود نمي شود، بلکه قلمرو انديشه و فرهنگ را در مي نوردد وتا آنجا پيش مي رود که آرمان ها ومقاصد پيامبران الهي را با اهداف و آرمان هاي انسان غربي ومفهوم انسان پرستي (اومانيسم) يکسان مي بيند و دستاوردهاي کنوني بشريت در قالب تکنولوژي و تحول علوم ودانش هاي نو را در همان هدف مورد نظر انبيا مي داند. کتاب راه طي شده بازرگان بر پايه اين ادعا نوشته شده که تمدن غرب، راه طي شده انبيا را بدون نياز به دين آنان پيموده است:
هفت هشت سال قبل، روزي بايکي از دوستان همکار صحبت از ممالک شمالي اروپا يعني سوئد، نروژ و تا اندازه اي سوئيس در بين بود از آبادي وتمدن آنجاها ودرجه رفاه وآسايش اهالي بحث کرده ومخصوصا از رواج اخلاق پسنديده و تقريبا فقدان اعمال ناشايست مانند دزدي، ظلم، مستي، بي عفتي وغيره بسيا رتعجب مي نموديم. به طور ضمني اين سوال پيش آمد که چگونه در اين ممالک با آنگه اهل قرآن نيستند اين طور دوستي و پاگيزگي و بالنتيجه آبادي و سعادت حکمفرماست ؟ (1)
وي با ذکر اين مقدمه به سراغ اصل مطلب مي رود ونتيجه مي گيرد که غربي ها به فضل و کوشش هاي طاقت فرسا و به مدد علوم ودانش هاي نو به طور تصادفي به همان راه سعادتي رفته اند که انبيا نشان داده بودند:
وحي انبيا به ترتيب از خدا پرستي – بندگي و تقوا و تزکيه و تعليم اخلاق و احسان، نفقه و معاش و حفظ نفس تشکيل گرديده ولي راه بشر از وظايف بهداشتي که مترادف با حفظ نفس در تعليمات انبيا است و وظايف شغلي و اداري که مترادف با نفقه و معاش در دين است آغاز شده واز مراحل آداب معاشرت (مترادف با تزکيه وتعليم) وظايف مدني واجتماعي (مترادف با بندگي و تقوا) گذشته وسرانجام به مسئله نوع دوستي (مترادف با خدا پرستي) منتهي مي شود. (2)
چنان که پيداست آقاي بازرگان با اين مقايسه سطحي و قياس مع الفارق، انسان پرستي (اومانيسم) را با عبوديت الله يکسان دانسته و مجموعه وظايف مدني واجتماعي موجود در جوامع غربي را با بندگي و تقواي الهي که لازمه ديانت اسلامي است، مساوي و برابر مي شمارد و در مدح و ستايش از غرب کار را به جايي مي رساند که:
اروپاييان را در خط انبيا مي داند و حمام رفتن صبحگاه و گاهي (قبل از آفتاب) آنان را به منزله وضو و غسل مي شمارد و خواندن سر مقاله روزنامه صبح را به منزله نماز خواندن و مقالات و اطلاعات ديگر را در حکم تعقيبات نماز و روزنامه نيم روز خواندن وبه اخبار گوش دادن را صلوه الوسطي و کتاب خواندن بعد از نهار را در حکم تعقيبات ظهر مي داند و خوابيدنشان را همان هشت ساعت خواب شرعي مومنان که عبادت هم هست مي شمارد و به قمارخانه و ميخانه و رقاص خانه رفتنشان را بسيار اندک و غير قابل ملاحظه مي داند و ورزش و تئاتر و موزه رفتن شبانه شان را هم در حکم امور مستحبه مي شمارد. (3)
در همان دوراني که بازرگان مباني اعتقادي وفکري نهضت آزادي را درکتاب راه طي شده ومذهب در اروپا پايه ريزي مي کرد وبه تمجيد وستايش از اروپا مي پرداخت، امام خميني در کتاب کشف اسرار چهره زشت وپليد غرب را در لباس تمدن جديد و تكنولوژي پيشرفته و فرهنگ نو، بر ملا کرد:
اروپاييان به کجا رسيدند ؟ آيا اروپايي که امروز مشتي بي خرد آرزوي آن را در سر مي بردند بايد جزو ملل متحد به حساب آورد ؟ اروپايي که جز خون خوارگي، آدم سوزي و کشور سوزي مرامي ندارد وجز زندگي ننگين سرتاسر آشوب وهوسراني خانمان سوز منظوري در پيش او نيست. اروپايي که ميليون ها همنوع خود را در زير تانک ها وآتش توپخانه ها به ديار نيستي فرستاد ومي ترسند. اروپا به کجا رسيده که از او ستايش مي کنيد. آنچه در اروپاست سر تاسر بيدادگري ها وآدم دري هاست. آنچه در اروپاست. جز ديکتاتوري ها وخود سري ها نيست. اروپا به کجا رسيده تا ما قانون او را با قانون خود تطبيق دهيم؟ زندگي امروز اروپا، از بدترين زندگي ها است که با هيچ قانوني نمي توان آن را وفق داد لکن شما بيچاره هاي ضعيف العقل يکسره خود را در مقابل آنها باخته به طوري که قانون خود را نيز فراموش کرده ايد وآنچه اروپايي مي کند، خوب و ميزان تمدنها را همان مي دانيد و اين بزرگ ترين خطاي شماست. (4)
تفاوت دو بينش کاملا آشکار است يک بينش به غرب به مثابه دين مي نگرد و پرستش آن را ضروري مي داند و ديگري از آن مي گريزد. يکي خود باخته است و راه خود باختگي طي مي کند و ديگري طلايه دار نهضت بازگشت به خويش و احياگر روح استقلال و خود باوري است.
بينش اول بر معدود موارد جلوه هاي مثبت تمدن غرب انگشت مي نهد وبا بزرگنمايي آنها غبار زشتي ها را از چهره غرب مي زدايد. ولي بينش دوم ماهيت پليد تمدن غرب را هويدا مي سازد وتصوير ظالمانه وفاسقانه فرهنگ وتمدن غرب را به گونه اي واقعي وبي پيرايه ترسيم مي کند، در حالي که تضادي با تکنولوژي و دانش غربي ندارد. بازرگان پس از استعفا از نخست وزيري و کارنامه مغشوش دولت موقت، طي سخناني در حسينيه ارشاد گفت:
زندگي امروز ما همه اش فرنگي است. طرز فکر ما، درس خواندن ما، مبارزه ما، انقلاب ما، ضديت با استعمار واستثمار ما،تمام ارمغان غرب است ما مي توانيم در خانه مان صندلي را کنار بگذاريم وروي زمين بنشينيم ولباس اتو شده هم تنمان نکنيم. اما همان هايي که ضد استعمار وتمدن غربي حرف مي زنند کلامشان توسط راديو تلويزيون غربي پخش مي شود وقتي مي خواهند به قم بروند با هلي کوپتر مي روند ما چه بخواهيم و چه نخواهيم درقرن بيستم به دنيا آمده ايم نمي توانيم آن زندگي قديم را مثل چين که خودش را کنار کشيد وديوار چين را دور خودش برقرار کرد، داشته باشيم. ارتباط هست، احتياج هست، استفاده هست براي مستقل بودن و خود کفا بودن بايد صنعت و کشاورزي و تجارت قوي داشته باشيم تا بتوانند رقابت کنند. لازمه اش شيوه اي است که بايد از غرب بگيريم. (5)
وي در جاي ديگري مي گويد:
ملت ايران و بسياري از مسلمانان جهان حالت خسر الدنيا والاخره را پيدا کرده اند. هم گرفتار رنج هاي شديد دنيا از جهات اقتصادي، اجتماعي، سياسي و نظامي هستند و هم ايمان محکم به خدا وآخرت واميد نجات وسعادت ابدي را از دست داده اند. (6)
با تأملي کوتاه در سخنان تئوري پرداز نهضت آزادي ايران که خود را پيشگام اصلاح طلبي مذهبي در تاريخ معاصر ايران مي داند، جاي خالي اندکي دقت و بينش صحيح احساس مي شود، چرا که به روشني پيداست که تکنولوژي غرب، مترادف با استعمار غرب نيست. پر واضح است که انديشه غرب ستيزي انقلاب نوپاي اسلامي ايران به معناي علم ستيزي و رويارويي با پيشرفت هاي علمي و تکنولوژي غرب نمي باشد. اگر انقلاب به برخي دستاوردها ي صنعتي جهان امروز نيازمند است، دنياي صنعتي غرب نيز به منابع و مواد خام ميهن انقلابي محتاج است مبادله اي متوازن بر مبناي دوري از هرگونه سلطه و تأثير پذيري از قدرت هاي غربي سياستي است عاقلانه بر مبناي تلاش در جهت استقلال و خود باوري و خودکفايي.
انقلاب به روحيه خود باوري مشتاق و نيازمند است، نه خودباختگي بازرگان در مقام يک شخصيت صاحب نام اسلامي. بازرگان با ترسيم چهره زيبا از غرب وحشي و متجاوز و داراي ماهيتي سلطه جويانه بزرگ ترين ضربه را بر پيکر نهضت نوپاي اسلامي وارد کرد و انديشه هاي جوان بسياري را به دامان غرب سوق داد و مشکلات بزرگ و خسارت جبران ناپذيري را براي ايران اسلامي به وجود آورد.
اصولاً ميان آنان که بافت فکري خود را از غرب و علوم غربي گرفته اند سپس با اسلام آشنا شده اند و روحانيون که بافت فکري آنها در حوزه هاي علميه شکل گرفته و سپس با علوم و فرهنگ غربي آشنا شده اند، تفاوتي اساسي وجود دارد. استاد مطهري در اين زمينه تعبير جالبي دارد:
علامه اقبال با همه برجستگي و نبوغ و دلسوختگي اسلامي، در اثر اينکه فرهنگش غربي است و فرهنگ اسلامي فرهنگ ثانويه اوست يعني همه تحصيلاتش در رشته غربي است و در فرهنگ اسلامي مخصوصا در فقه و عرفان و اندکي فلسفه مطالعاتي دارد گاهي دچار اشتباه فاحش مي شود به همين جهت مقايسه او با سيد جمال الدين اسد آبادي صحيح نيست او برخلاف اقبال فرهنگ اول و اصلي اش اسلامي است و فرهنگ غرب فرهنگ ثانوي اوست.(7)

دموكراسي غربي
 

دموکراسي واژه اي يوناني و مرکب از دوکلمه "دمو" به معناي مردم و " کراسي " به معناي سلطنت وحکومت است اين واژه براي معرفي سيستم خاصي از حکومت به کار گرفته شده و بعدها توسط سياست گذاران و مبلغان غربي به عنوان " حکومت مردم بر مردم " تبليغ گرديد..
دموکراسي در معناي اصطلاحي خود مابعد الطبيعه اي است براي روش هاي حکومتي غرب که از ملزومات فاشيسم، ليبراليسم، سوسياليسم و... به شمار مي رود و با شيوه هاي حکومتي نظام هاي ديگر تفاوت هاي بنيادين دارد.
به ديگر سخن، اصل آزادي انسان و آزادي سرمايه ايجاب مي کند نظام و سيستمي به وجود آيد که اين آزادي را تضمين کند و زمينه اجتماعي و سياسي رشد و توسعه آن پديدار شود. نهضت آزادي به حکم انديشه التقاطي و انطباق دهنده خويش، به دفاع از دموکراسي به عنوان ما بعدالطبيعه اي براي نظام سياسي – اسلامي مي پردازد، در حالي که دموکراسي از پايه و اساس ومبناي نظري خلاف بينش ديني است، چرا که بناي حکومت در اسلام مبتني بر فلسفه اي غير از فلسفه نظام هاي دموکراتيک قرار دارد. تفاوت ماهيت مردم سالاري ديني با مردم سالاري غير ديني از جمله مباحثي است که نياز به پژوهش هاي عميق دارد و جاي آن در اين مقاله نيست، اما کساني که اطلاعات عميقي در بينش اسلامي و بينش غربي داشته باشند ماهيت متفاوت اين دو مدل از مردم سالاري را درک مي کنند.
در دموکراسي غربي تعيين حدود قوانين و ارزش ها به اکثريت عددي متصل است ؛ يعني آرا نصف به علاوه يک. قوانين و ارزش ها هيچ نسبتي با حقيقت متعالي ندارد. در حالي که در مردم سالاري ديني همه چيز در نسبت با يک حقيقت متعالي معنا دارد. گفتمان سياست در دموکراسي غربي گفتمان مبتني بر قدرت است، در حالي که گفتمان سياست در مردم سالاري ديني مبتني بر گفتمان خدمت است.
در دموکراسي غربي حقايق، اخلاق حقوق و معاهدات اداري داراي ارزش هاي نسبي مي باشند و تابع اميال اکثريت شرکت کنندگان در انتخابات مي باشند. اگر امروز اکثريت شرکت کنندگا ن در انتخابات گفتند فحشا، همجنس بازي و... حق بشر است، اين عقيده تبديل به قانون مي شود، درحالي که در مردم سالاري اسلامي ارزش ها، اخلاق و حقوق تابع اميال اکثريت عددي نيست که هر گاه غلبه يافتند همه موازين را تابع اميال و هدف هاي خود سازند. اخلاق، ارزش ها و قواعد و قوانين در نسبت با يک حقيقت متعالي تعيين شده و تابع برتري هاي اکثريت حاکم نيست.
اختلافات عميق ديگري بين اين دو الگو از مردم سالاري وجود دارد که بايد در مباحث ديگري به آن پرداخت.
نهضت آزادي با وجود علم به اين تفاوت، اصالت حوزه سياست را درميان ملت هاي مسلمان به دموکراسي غربي مي دهد ومانند اسلاف خود در دوران قاجاريه بسياري از توصيه هاي ديني در ارزش قائل شدن به مردم را به موافقت دين با دموکراسي غربي تأويل مي کند. بازرگان مي نويسد:
براي اداره جامعه قرآن به دفاع از حقوق و آزادي افراد پرداخته، حکومت و مديريت يا اداره امور را واگذار به جمهور جامعه و به خود مردم از طريق مشورت و توافق اکثريت نموده وامرهم شوري بينهم مي فرمايد وتا آنجا پيش مي رود که حتي فرستاده خدا را مأمور و مجاز به ولايت امر امت برطبق رأي خود نکرده، اداره و قوانين و مقررات جوامع به اصطلاح هزار سال بعد از منتسکيو حالت قرارداد اجتماعي دانسته و افراد با مشارکت و موافقت خودشان قبول حدود و وظايف و اختيارات را مي نمايند و بر دولت حکومت مي نمايند. باز هم مي بينيم هزاران سال قبل از اينکه دموکراسي در مکاتب غربي وضع شود حکومت مستقيم مردم بر مردم در جامعه نبوي (ص) و علوي (ع) ارائه و اجرا شده است. حکومت مردم چهره ديگري از ليبراليسم اجتماعي با حرمت حقوق و آزادي هاي انسان در رابطه با دولت وجامعه است. اگر بنا شود که زمامدار را خدا يا يک مقام ديني علمي وسياسي انتخاب ونصب نمايد، دلت نقشي در کار کشور خود و جامعه نداشته باشند اصل آزادي و مسئوليت انسان مخدوش و خراب مي شود.(8)
چنين تأويلي در نسبت بين دموکراسي و دين ساده ترين نوع تأويلي است که سازمان هايي شبيه به نهضت آزادي براي القاي ديني بودن الگوي ليبراليسم غربي و همساز بودن آن با آموزه هاي قرآن بيان کرده و مي کنند. اين مباحث نشان مي دهد که فقدان تفکر و ضعف تئوريک جريان هاي شبه مذهبي در حوزه سياست در فهم نسبت دين ودموکراسي واهميت نظام سياسي اسلام با نظام هاي سياسي غرب تاچه اندازه عميق وناهمگون مي باشد.زدن مارک غربي برهمه محصولات حتي اصيل ترين معارف ديني، سطح خودباختگي چنين جريان هايي را نسبت به غرب نشان مي دهد.
آنچه گفته شد عمومي ترين مباحث در شناخت نهضت آزادي و مواضع آن در قبال انقلاب اسلامي و آرمان هاي ملت ايران مي باشد. در حوزه هاي تخصصي مباحث مهم ديگري وجود دارد که از اساس، تفاوت آرمان هاي سازماني مثل نهضت آزادي را با آرمان هاي مردم نشان مي دهد. در پژوهش هاي ديگر مي توان به وجوه ديگري از اين تفاوت ها اشاره کرد.

پي‌نوشت‌ها:
 

* کارشناس ارشد انديشه هاي سياسي در اسلام
1. مهندس بازرگان، راه طي شده، ص124.
2. همان، ص123.
3. همان، ص76.
4. امام خميني، کشف اسرار، ص272.
5. انقلاب اسلامي، 1358/10/3، ص 10.
6. مصاحبه با مهندس بازرگان، همان، ص11.
7. مرتضي مطهري، وحي ونبوت، تهران، صدرا، ص178.
8. مهدي بازرگان، بازيابي ارزش ها، ص408.
منبع:نشريه 15 خرداد شماره 7




 

نسخه چاپی