داستان واژه(1)

داستان واژه(1)
داستان واژه(1)


 

نويسنده:دكتر احمد ابومحبوب




 
تو را شناختم واژه خلقت يافت
واژه
تو را و مرا و خويش را در ما
معنا كرد.
«منوچهر آتشي»
«واژه» اصطلاحي است كه سرگذشتي درازآهنگ داشته است. اين كلمه در اصل چه معنايي دارد؟ از كجا ريشه گرفته است؟ هم خانواده هاي آن كدامند؟ چه سرگذشتي بر آن رفته است؟
اصطلاحات متعددي در زبانشناسي از اين ريشه گرفته شده اند؛ مانند واج، واك، واكه، واژك و ...؛ ديگر اينكه اين كلمه در سراسر جهان و در زبان هاي گوناگون، تاريخي منحصر به فرد داشته است و حتا در فلسفه و عرفان و اديان نيز راه گشوده است. به خاطر اهميتي كه اين كلمه دارد، از نظر تاريخي نيز نگاهي بدان مي اندازيم.
«در زمان پيشين، اقوام هندوايراني اعتقاد داشتند هر نوع قراردادي كه در ميان افراد منعقد مي شود بايد با مراسم و آيين خاص همراه باشد زيرا تصور مي كردند در زمان عقد قرارداد صيغه اي كه جاري مي شود نيرويي مخصوص به خود دارد، نيرويي كه اگر كسي خلاف آن عمل كند آن نيرو از خود واكنش نشان مي دهد و متخلف را مجازات مي كند...آنان بر اين باور بودند كه مهر از كلماتي كه در هنگام عقد قراردادها بر زبان جاري مي شود، محافظت مي كند.»(رستم پور، 1382؛53)
اين كلمه معادل word انگليسي و logos يوناني و كلمه ي عربي است. از لحاظ فرهنگي و درونمايه ي فلسفي و سابقه ي اهميت محتواي آن، به يونان باستان و سپس فرهنگ يهودي ــ مسيحي مي رسد. دايرة المعارف the new American كلمه ي logos را از اصل يوناني و به دو معناي «لغت» و «خرد» آورده است و كاربرد آن را در ترجمه هاي هفتگانه ي تورات و نيز در عهد جديد مي شناساند كه در انگليسي به word ترجمه شده است. معناي شرح و تفسير را نيز براي آن ذكر كرده است.(ن.ك: 883؛ 1964؛ Mulford)
دايرة المعارف Columbia نيز آن را معادل word آورده و مي نويسد: «تصور متافيزيكي يوناني و عبري است. اعتقاد اصلي بر اين است كه logos خدا و انسان را پيوند مي دهد. هراكلس معتقد است كه logos همان آتش است كه جهان را نظمي مي بخشد و بدان جان مي دهد. فلاسفه ي رواقي خدا را به عنوان قانون فعال و راهنماي جهان، همان logos به شمار مي آورند. نظريه ي خرد الاهي در عهد عتيق كه در جهان فعال است با تصور عبري باستان از كلمه ي فعال (كنش گر) خدا آميخته شده است. نوافلاطونيان نظريه logos را در نظام تجلي ها وارد کردند و سامان دادند. فيلون اعتقاد داشت که خدا از فراز جهان، به واسطه ي logos (خرد الاهي) در جهان تأثير مي گذارد. انجيل يوحنا بيان مي دارد كه logos، خداي لايزال است كه جسمانيت يافته و گوشتمند شده و انساني در زمان گشته است؛ logos عيسي است.»(624؛v2؛ 1968؛ Birdgwater)
مشابه اين نگرش در قرآن نيز ديده مي شود. در چند مورد «كلمه» براي دلالت بر عيسي(ع) به كار رفته است؛ از جمله در سوره ي نساء آيه ي 171؛ و نيز در آيه ي ديگري آمده است: «ان الله يبشرك بكلمة منه اسمه المسيح عيسي بن مريم ...»(آل عمران،45)(همانا خداوند نويد مي دهدت به كلمه اي از خود كه نامش مسيح عيسي پسر مريم است.) كاملا هويداست كه «كلمه» را بر حضرت عيسي دلالت داده است. مواردي از آيه ها نيز وجود دارد كه «كلمه» بر آفرينش دلالت مي كند؛ از جمله آيه ي «لو كان البحر مدادا لكلمات ربي لنفد البحر قبل ان تنفد كلمات ربي»(كهف،109)(بگو اگر دريا همه مركبي گردد براي كلمات پروردگارم، دريا تمام خواهد شد پيش از آنكه كلمات پروردگارم پايان يابد.)
در اين آيه نيز لفظ «كلمه» به اعتقاد مفسران بر آفريدگان خداوند دلالت مي كند. علامه طباطبايي نيز در «الميزان» در ذيل آيه ي 27 سوره ي لقمان ــ كه همين مضمون را دارد ــ «كلمه» را از اين جهت كه دال بر خداست، همان فعل خدا مي داند، در «مجمع البيان» هم مقصود از «كلمه»، معلومات و مقدرات خداوند دانسته شده است. در آغاز انجيل يوحنا آمده است: «در ابتدا كلمه بود و كلمه نزد خدا بود و كلمه خدا بود ــ همان در ابتدا نزد خدا بود ــ همه چيز به واسطه ي او آفريده شد و به غير از او چيزي از موجودات وجود نيافت ــ در او حيات بود و حيات نور انسان بود.»(كتاب مقدس، عهد جديد،143)
يان هندرسون، از مؤلفان دايرة المعارف اينترنشنال مي نويسد: «اين اصطلاح براي دلالت بر مسيح، در مقدمه ي انجيل چهارم به كار رفته است. بحث هاي فراواني ميان دانشمندان درباره ي مأخذي وجود دارد كه اين اصطلاح از آن گرفته شده است. و غالبا آن را «كلمه ي خدا» در «عهد عتيق» دانسته اند.»
(62؛v11 ؛1970؛ (Encyclopedia international)
به هر صورت آن را خردي دانسته اند كه تجسد يافته است. نظريه ي لوگوس يا خرد در فلسفه ي رواقي، اصطلاحي است كه به وسيله ي فيلون در يونان باستان به كار گرفته شده بود. از مقدمه ي انجيل مذكور «چنين برمي آيد كه لوگوس، انديشه ي الاهي است كه گوشتمند مي شود و در آفرينش و رستگاري مشاركت مي كند.»(همان) لوگوس، از طريق تمايز الاهي اش در انجيل، در توسعه ي نظريه ي تثليث نقش فراواني بازي كرد و هم چنين به عنوان پلي ميان مسيحيت و انديشه يوناني به كار گرفته شد.
عارفان مسلمان نيز آفرينش را با كلمه «كن»(بر اساس قرآن) پيوند دادند و همان نگرش را در اصطلاح «نور محمدي» بازآفريني كردند.
در قرن هشتم هجري نيز در ايران شاهد ظهور نهضتي از صوفيان به نام «حروفيه» هستيم كه بنيان گذار آن «فضل اله استر آبادي» مشهور به حروفي است. اين فرقه در زمان سلطه تيمور بر ايران رواج يافت و دعوت جديد را بنا نهاد. اينان معتقد به اين بودند كه حروف جلوه گاه ايزدي هستند و علم به آن ها در بالاترين معناي خود، علم به همه ي اشياء است، چرا كه آن ها به مثابه ي «ذوات ابدي در خود مبدأ» هستند. در واقع به گمان آنان علم به حروف و معاني و تركيب هاي آن ها، علم به تكوين عالم است كه به صورت حروف ــ و در واقع اگر امروزي بگوييم، زبان و واژه، به انسان ها عرضه شده است؛ بنابراين، قدرت حروف، جلوه ي طبيعت هر موجود است. بدين ترتيب، براي حروف خواص و قدرت هايي قايل بودند. در يكي از رساله هاي حروفيه به نام «هدايت نامه» آمده است: «و اين لفظ هاي ابجد هوّز بعضي فرزندان انبياء پيشين است.»(مجموعه رسايل، 1909؛5) اين عبارت به روشني يادآور آيه هاي ياد شده از قرآن و نيز نظريات يهودي ــ مسيحي درباره ي كلمه است. تشخيص انطباق اين موارد با يكديگر كاري چندان دشوار نيست.
به دنياي امروز كه مي رسيم، همين مباحث با رنگ هاي ديگري وارد دنياي زبان و فلسفه ي زبان و نقد مي شود؛ اينكه واژه تنها يك نشانه است يا چيزي فراتر از آن و ...مباحثي گسترده در فلسفه ي زبان دارد. گروهي به پيروي از سوسور، واژه را فقط نوع نشانه ي قراردادي مي دانند و برخي ديگر افزون بر اين معتقدند كه «واژه صرفا نوعي نشانه ي قراردادي است، اما افزون بر اين نوعي است مثالي يا سرنموني (archetypal).»(واينسهايمر،1381؛138). گروهي نيز همچون گادامر ــ فيلسوف آلماني ــ معتقدند «نشانه ناميدن واژه حاكي از آن است كه واژه عبارت است از واقعه ي بياني ذاتا بي معنايي كه به ايده اي ذاتا نامجسم و غير تاريخي مربوط است.»(همان،142)و بدين ترتيب نشانه بودن واژه را نفي مي كنند و به نظرات افلاطوني متمايل مي شوند كه معتقد بود واژه نامي طبيعي است و بامسماست كه بر شي ء دلالت مي كند؛ چرا كه بسياري يونانيان نيز معتقد به خواص جادويي نام ها بودند. ايرانيان باستان نيز ــ چنان كه از متون بازمانده به نظر مي رسد ــ اعتقاد به خواص جادويي نام ها داشته اند.(1) افلاطون مباحث مربوط به اين مسايل را در رساله ي كراتيلوس(Cratylos) مطرح مي كند. اما استدلال او و يونانيان ديگر بر تمامي زبان ها انطباق ندارد؛ مثلا مي گويد كه تمامي واژه هايي كه بر حركت دلالت دارند، داراي صوت «ر»‌(r) هستند و نشان مي دهند كه واژه، خود، جهاني بيروني و طبيعي و غير قراردادي است.(افلاطون،1367 ؛ج2؛783)(2) البته واژه هاي يوناني كه بر حركت دلالت دارند چنين هستند اما همه ي زبان هاي ديگر الزاما چنين نيستند؛ مثلا در انگليسي «togo» و «went» و ... و در عربي «ذَهَبَ» چنين موردي را نشان نمي دهند. آنان در واقع، زبان را منعكس كننده ي حقيقتي مي دانستند كه زيربناي دنياي فيزيكي اشياء است و بنابراين، متفكراني مانند افلاطون ــ برخلاف پروتاگوراس ــ تلاش مي كردند ارتباط ميان واژه و آن حقيقت را درك كنند.
حتا امروز راسل نيز به گونه اي معتقد به رابطه ي ذاتي بين اصل و منشاء واژه ها و معنا است؛ هر چند قرارداد را مراحل بعدي سير تحول زبان مي داند.(راسل،1357؛219ــ 218)
مفاهيم جديد و علمي «واژه» با مفاهيم كهن فلسفي و عرفاني تفاوت ماهوي دارد؛ اما همين مقدار كافي است تا بدانيم اين كلمه چه هياهويي در تاريخ خود به پا كرده است.
از آن جا كه انسان بدون زبان مفهومي ندارد، اين لغت نيز در اغلب زبان ها از ريشه اي به معناي «سخن گفتن» گرفته شده است.
«لوگوس» يوناني به معناي سخن گفتن، واژه و خرد است. سومين معنا در فلسفه ي يونان باستان، خردي است كه اصل كنترل كننده در هستي است؛ هم چنين به معناي عقل ايزدي متجلي در آفرينش، حكومت و رستگاري از دنيا؛ و غالبا با دومين شخص تثليث(ابن) يكي شده و هويت يافته است؛ به همين دليل است كه بر عيسي(ع) دلالت دارد.
«word» انگليسي ميانه، برگرفته از انگليسي باستان و مرتبط با wort آلماني باستان شمالي است و با ريشه ي لاتيني verbum مرتبط و به معناي سخن گفتن است؛ معناي باستاني آن «اظهار داشتن و بيان كردن چيزي در لغات» است كه به مفهوم همان «سخن گفتن»(speak) مي آمده است و نيز به معناي «عبارت» و «تعبير» به كار مي رفته است. به نظر مي رسد در زبان هاي آريايي و هندواروپايي، عمدتا ريشه ي آن به معناي «سخن گفتن» و «خرد» باشد.
«كلمه» ي عربي از ريشه ي «كَلم» به معناي «خستن» و «جراحت رساندن» آمده است؛ بدين اعتبار كه گويي انديشه ها و مفاهيم به وسيله ي آن بر انسان مؤثر واقع مي شوند و جراحتي مي رسانند و وي را به واكنش وا مي دارند.

پي‌نوشت‌ها:
 

* استاديار دانشگاه آزاد اسلامي- واحد تهران جنوب
1.يكي از مواردي كه با اين امر مرتبط است، ماجراي مخفي نگه داشتن نام رستم در نبرد با سهراب است. شكل مدرن اسطوره ي آن را در رمان «همه ي نام ها» نوشته ي ژوزه ساراماگو مي بينيم كه ژوزه سعي مي كند از پرونده ي مشاهير سر در بياورد و اين ماجرا با مرگ رابطه مي يابد؛ نام را از قديم نماد هويت و هستي شخص مي دانستند؛ مانند نامگذاري فريدون براي سه پسرش. در قرآن نيز آمده است: «و علّم آدم الاسماء كلّها»(بقره،31)(= و خداوند همه ي نام ها را به آدم آموخت) كه به مفهوم تسلط يافتن آدمي بر همه چيز از جانب خداوند است و بدين ترتيب مفهومي متافيزيكي به «نام ها» مي دهد.
2.با اين همه، سرتاسر رساله ي كراتيلوس پردازش چنين نظريه اي است و واژه هاي متعدد ديگري را مثال مي آورد و به همين گونه تحليل مي كند، بدون اينكه نقش عوامل ديگر را در زبان مورد توجه قرار دهد. تحليل وي در اصل، گونه اي نقد زبانشناختي است.
 

منبع:نشريه ثريا شماره 4
ادامه دارد...




 

نسخه چاپی