تجلي باورهاي عاميانه در نثر داستاني معاصر(1)

تجلي باورهاي عاميانه در نثر داستاني معاصر(1)
تجلي باورهاي عاميانه در نثر داستاني معاصر(1)


 

نويسنده: مريم تنباكويي




 
هنر و ادبيات به منزله ي مصالح اوليه، بهترين شاهكارهاي بشر به شمار مي آيند، به خصوص ادبيات، هنرهاي زيبا، فلسفه و اديان مستقيما از اين سرچشمه سيراب شده و هنوز هم مي شوند. اين سرچشمه كه نسل هاي پياپي همه ي انديشه هاي گران بها و عواطف و نتايج فكر و ذوق خود را در آن ريخته اند، گنجينه اي زوال ناپذير است كه شالوده ي آثار معنوي و كاخ باشكوه زيبايي هاي بشريت به شمار مي آيد.
«نخستين بار آمبرواز مورتن(1) در سال 1885 م.آثار باستان و ادبيات توده را فولكلور(2) ناميد، يعني دانش عوام. به موجب تعريف سن تيو(3)، فولكلور به مطالعه ي زندگي توده ي عوام در كشورهاي متمدن مي پردازد، زيرا در مقابل ادبيات توده، فرهنگ رسمي و استادانه وجود دارد، به اين معني كه مواد فولكلور در نزد مللي يافت مي شود كه داراي دو پرورش باشند، يكي مربوط به طبقه ي تحصيل كرده و ديگري مربوط به طبقه ي عوام(4).»
از مقايسه ي تمام قصه هاي ملل كه در سرتاسر زاد بوم نژاد هندواروپايي و هم چنين ميان نژادهاي سرخ و سياه رواج دارد، چنين برمي آيد كه بسياري از آن ها با تغييري جزيي در همه جا يافت مي شوند. در موضوع اعتقادات بايد گفت كه بشر براي راهنمايي خودش به عقل اتكا نمي كند و به واسطه ي ميل و احتياجي كه به دانستن علت وجود اشياء دارد، به قلب و احساسات و قوه ي تصوّر خويش پناهنده مي شود. تعصب ها، فداكاري ها، اميدها و ترس ها، بزرگترين و قديمي ترين دلداري دهنده ي آدميزاد به شمار مي آيد و هنوز هم در نزد مردمان وحشي و متمدن، در اغلب وظايف زندگي، دخالت تام دارد.
چون بشر مي تواند از همه چيز چشم بپوشد مگر از خرافات و اعتقادات خويش.
قسمت عمده ي زندگي روزانه ي ما از عاداتي كه به ارث برده ايم، تشكيل يافته و سرچشمه ي آن ها ملي نيست، بلكه بشري مي باشد. زيرا تظاهرات گوناگون زندگي توده حاكي از عموميت و قدمت است. «به طور كلي مي توان گفت كه عقايد و افكار ما بر دو قسم است، يكي افكار و عقايدي كه به تجربه براي مردم عاقل و خوش نيت حاصل شده است و آنان نيز براي نشر اين افكار و عقايد، افسانه و امثال ساخته اند و دستورهاي اخلاقي و اجتماعي خود را براي هدايت و تربيت خلق در ضمن افسانه ها و آداب و رسوم گنجانيده اند؛ نوع ديگر، اعتقادات نامعقول و خرافي است كه بدانديشان و شكست خوردگان جوامع به عمد يا غير عمد ساخته و در ميان مردم رواج داده اند، همچون اميال زشت، عقايد مربوط به جادو يا برخي ادعيه و اوراد عجيب و غريب و معمولا افرادي كه چنين باورهاي عوامانه اي را در سر مي پرورانند، سعي مي كنند اين عقايد را در لفافي از كلمات بپيچند كه بار معنايي مثبت دارد و آن ها را معرفت قديم، حكمت بشر، علوم غيبي، احكام ديني و امثال اينها معرفي كنند.»(5)
هدف از نوشتن اين مقاله بررسي بازتاب عقايد و باورها در نثر داستاني معاصر است؛ چون همان طور كه در ابتدا ذكر شد، ادبيات و هنرهاي زيبا از سرچشمه ي افكار توده سيراب مي شوند. از آن جايي كه ادبيات هر ملتي آيينه ي تمام نماي فرهنگ و اخلاق افراد آن ملت است، فولكلور و عقايد توده ي مردم از مضمون هايي است كه همواره به روش هاي مختلف در اين آينه منعكس شده است. باورهاي انسان از ابتدا تا به امروز در قالب هاي متنوع و فراواني شكل گرفته است، ولي پنج عنوان اصلي آن ها كه عموميت بيشتري دارند، عبارتند از «خرافه، تابو، توتم، تحجر و فتيشيزم» كه با وجود گذشت زمان و ترقي علوم و رشد درك و شعور انسان از بين نرفته و فقط محتواي آن جديدتر و به روز شده است.
در عصر معاصر، نويسندگاني مثل سيد محمد علي جمالزاده، صادق هدايت، صادق چوبك، جلال آل احمد و سيمين دانشور كه در اين مقاله مطرح شده اند، هر يك به نوعي اين باورها را در آثار خود به تصوير كشيده اند و با نوع مخرب آن ها با ديد انتقادي برخورد كرده اند و قصدشان اين بوده است كه مخاطب شان را به تفكر وا دارند تا با اتكاء به عقل و منطق از باورهاي غلط و خرافات، دوري كند و راه تكامل و سعادت را بپيمايد. محدوده ي پژوهش از 1300 تا 1350 هجري شمسي است و از ميان خيل نويسندگان اين دوره، كساني كه در دنياي داستان نويسي پيشتاز و مبتكر بوده اند و يا حرف و تفكر تازه اي براي گفتن داشته اند، انتخاب شده اند.

خرافه چيست؟
 

«خرافات مجموعه ي باورهايي است ناشي از ناداني، ترس از امور ناشناخته، اعتقاد به سحر و جادو، درك نادرست از روابط علت و معلول و مانند آن ها»(6)
«خرافات جمع خرافه، لفظي عربي است و در اصل به معناي «ميوه ي چيده شده» مي باشد. مي گويند خرافه نام مردي از قبيله ي «عُذره» بود كه از احوال و اسرار اجنه خبر داشت و آنچه را كه از آن ها مي ديد، نقل مي كرد، اما كسي سخن او را باور نداشت و مردم سخنان وي را تكذيب مي كردند و مي گفتند: «هذا حَديثُ خُرافَه وَهِي حَديثٌ مُستَملَحٌ كَذِبٌ»؛ يعني، اين سخن ساخته ي خود خرافه است و اين سخني مليح و شنيدني اما دروغ است.
با توجه به آن چه در كتب لغت و دانش ميتولوژي(شناخت افسانه ها و اساطير ملل) و برخي متون ديني درباره ي خرافات آمده، مي توان نتيجه گرفت كه خرافه يا خرافات عبارت است از اعتقادات بي اساسي كه با عقل و منطق و علم و واقعيت سازگاري نداشته باشد. مثل اعتقاد به نحس بودن عدد سيزده، فال نيك و بد، شوم بودن چهارشنبه براي مسافرت، جن گيري، جن زدگي، آينه بيني، جادوگري، فال بيني، چله بري، آل، بختك، نحوست هديه دادن چاقو، شكستن نمكدان، ناله ي جغد، اعتقاد به شانس و ...»(7)
با بررسي اجمالي خرافه در مسير تاريخ در مي يابيم كه انسان اوليه در دوران زندگي، نسبت به بيشتر حوادث اطراف خود جاهل بوده و علت وقوع آن ها را درك نمي كرده است و از خسوف و كسوف، زلزله، رعد و برق، سيل و ديگر چيزها واهمه داشته و براي تسكين خاطر خود، خداياني ساخته و براي جلب نظر و رضايت خاطر اين خدايان، قرباني مي كرده است.
انسان نخستين براي طبيعت اطراف خود، روح اسرارآميز قائل مي شده و در برخورد با آن ها از خدايان كمك مي خواسته كه معمولا اين ارتباط با خدايان توسط جادوگر قبيله يا روحانيون كه رابط بين انسان ها و خدايان بوده اند، رهبري مي شده است. انسان هاي بدوي با اعتقاد به كارگيري روش هايي چون عقيده به «فيتيش، تابو، آنيميزم»(8) سعي مي كردند كه بر نيروي غيب غلبه كنند.

ماهيت و فلسفه ي پيدايش خرافه
 

وجود خرافات از نظر زماني وابسته به دوران هاي بسيار كهن است. خرافات غالبا از دوره هاي تاريك حيات آدميان حكايت هايي دارد. از نظر كلي، وجود خرافات وابسته به عقل عملي گروه هاي اجتماعي مردم است. معمولا پندارهاي خرافي در اكثر جوامع كهن و بدوي به اشكال مختلفي ديده مي شود.
اشكال عمده ي خرافي تا حد زيادي تابع محيط جغرافيايي و يا اقليمي مناطق زيست انساني مي باشد. پيدايش خرافه ها نيز ناشي از كيفيت بينش آدمي است نسبت به مسائل حيات و رويدادهاي متنوع آن. خصوصيت عمده ي خرافه ها جنبه ي ذهنيتي است كه از روح و روان آدمي حاصل شده است.
قالب هاي عمده ي خرافي را غرايز طبيعي و حساسيت هاي بشري به وجود آورده است كه اين قالب ها عبارتند از:
1ــ خرافه هاي تلقيني، كه همان خرافه هاي فردي هستند و افراد براي خود ساخته و به خود تلقين مي كنند.
2ــ خرافه هاي تدافعي، كه براي جلوگيري از آسيب رسيدن ساخته شده اند؛ مثل پاره كردن لباس براي جلوگيري از چشم زخم.
3ــ خرافه هاي فرافكنانه، كه مقصر ساختگي مي سازد؛ مثل تخم مرغ شكستن براي يافتن چشم شور.
4ــ خرافه هاي ذوقي؛ مثل فال قهوه، فال شمع، فال سوزن و ...
5ــ خرافه هاي تسكيني؛ مثل خرافه هايي كه بيماران براي باز يافتن سلامت شان به كار مي برند.
6ــ خرافه هاي تسخيري؛ مثل اعتقاد به اشباح يا غول ها.
7ــ خرافه هاي بدلي، كه جايگزين اعتقادات ديني مي شوند و در اذهان مي نشينند.
اين نوع اخير خرافات را در بين انواع خرافات مي توان از همه خطرناك تر و ماندگار تر دانست، زيرا وقتي انديشه اي موهوم و خرافه رنگ ديني بگيرد، برهمه ي افكار و كردار انسان مذهبي سايه خواهد افكند و ويران كننده خواهد بود و مبارزه با اين نوع خرافات نيز بسيار سخت است؛ زيرا فردي كه قصد روشن گري در اين زمينه را دارد، در نظر عوام، انساني ضد مذهب جلوه خواهد كرد.»(9)

جامعه شناسي خرافات
 

اوهام(10) و خرافات(11) از نظر جامعه شناسي، از مقوله هاي «فرهنگ معنوي» و نشان دهنده ي ميزان شعور اجتماعي يك ملت هستند. امروزه اين مقوله از آسيب هاي اجتماعي شمرده مي شود كه جنبه ي بدآموزي دارد و جامعه را از پيشرفت باز مي دارد. نااميدي از رسيدن به آن چه خواست و آرزوي ديرينه يا امروز انسان است او را وادار مي كند تا به خرافه روي بياورد و از نيروهاي نامعلوم كمك بگيرد.
انسان همواره با نگرش به اطراف خود در پي طرح ريزي مجموعه اي از افكار بوده است تا آنچه را كه خارج از توانايي اوست، در چارچوب آن مورد بررسي و تحليل قرار دهد.
انسان ها همواره كوشيده اند تا به جاي كاربرد واژه ي «نمي دانم» اوهام و خرافات را به هم آميخته و مجموعه اي را ساخته و پرداخته كنند تا بتوانند آنچه را نمي دانند، توجيه كنند. فرار از وضعيت موجود از جمله عواملي است كه انسان ها را از زندگي در واقعيت دور مي كند.
وقتي افراد جامعه توانايي برآورده كردن نيازها و خواسته هايشان را از لحاظ فكري، اقتصادي و اجتماعي ندارند و يا نمي توانند به خواسته هايي مثل ازدواج، ثروت و ...دست پيدا كنند، به خرافات و فال گيري روي مي آورند. خرافات از نظر اقتصادي تن پروري و بيهوده گري را گسترش مي دهد و از نظر اجتماعي هم موجب ضعف روحيه ي تلاش و كوشش در جامعه مي شود و نوعي انفعال را در جامعه تزريق مي كند.
در مورد اينكه چه عواملي را از لحاظ جامعه شناسي مي توان به عنوان علل ذهني پيدايش خرافه عنوان كرد، «كلاين برگ» پنج عامل را ذكر مي كند:
1ــ حيرت انسان در مشاهده ي طبيعت، كه اين حيرت در برابر عظمت جهان خلقت و عدم درك انسان، گاهي وي را به سوي اوهام مي كشد.
2ــ جهل و ناداني، كه در مسائل مختلف و به خاطر عدم آگاهي انسان در همه ي آن مسائل بروز مي كند.
3ــ ترس، كه عاملي است تا انسان براي گرفتن قوت قلب گاهي به خرافات روي مي آورد.
4ــ آرزوها و روياها، كه عوامل مؤثري در محدود شدن قوه ي تعقل و روي آوردن به سوي ذهن گرايي هستند.
5ــ تقليد اعمال خرافي شايع در جامعه، كه آن هم زماني صورت مي گيرد كه شخص از تقليد كردن احساس رضايت خاصي بنمايد.»(12)

پي‌نوشت‌ها:
 

1.Ambroise Morton.
2.Folk-lore.
3.Saintyves.
4.هدايت، صادق، فرهنگ عاميانه مردم ايران، اميركبير، 1342، ص233.
5.شعربافيان، حميدرضا، باورهاي عاميانه در ايران به گزارش سياحان غربي، محقق، 1382، صص3و7و8.
6.انوري، حسن، فرهنگ بزرگ سخن، نشر سخن، 1381.
7.صدر حاج سيد جوادي، احمد، خرمشاهي، بهاءالدين، فاني، كامران و ...، دايرة المعارف تشيع، نشر محبي، 1387، ذيل خرافه.
8.آنميميزم: Animism يا جان پنداري، يك نوع حس پرستش ارواح متداول است؛ يعني اعتقاد به اينكه تمام موجودات اعم از متحرك يا ساكن مرده يا زنده داراي روحي هستند كه درون آن ها مخفي و مستور است.(روشن، محمد، هشتمين كنگره ي تحقيقات ايراني، دفتر نخست، تهران، چاپخانه حيدري، ص5460)
9.شعربافيان، باورهاي عاميانه در ايران به گزارش سياحان غربي، ص17.
10.Imagenationsi.
11.Supertitions.
12.شعربافيان، حميدرضا، باورهاي عاميانه در ايران به گزارش سياحان غربي، ص 28.
 

منبع:نشريه ثريا شماره 4
ادامه دارد...




 

نسخه چاپی