شاهد تسخير كميته مشترك(2)

شاهد تسخير كميته مشترك(2)
شاهد تسخير كميته مشترك(2)


 





 
گفتگو با جهانگير رزمي

از مسئولين رژيم گذشته، در شلوغيهاي قبل از انقلاب، از كدامشان عكس گرفتيد ؟
 

از شريف امامي، موقعي كه در مجلس شورا صحبت مي كرد، عكاسي كردم. آن روزي كه حرفش اين بود كه من شريف امامي سابق نيستم. از نصيري هم موقعي كه او را از پادگان جمشيديه آوردند، عكس گرفتم.

بعد از دستگيري ؟
 

بله. موقعي كه ريختند پادگان جمشيديه را گرفتند، من آنجا بودم.

چه روزي ؟
 

همن روز بيست و دو بهمن.

خاطره آن روز را ذكر كنيد.
 

اعتصاب بود و ما گاهي به دفتر روزنامه مي رفتيم.

در روز بيست و دو بهمن كه روزنامه ها چاپ مي شدند.
 

پس بايد يكي دو روز قبلش باشد. روزي بود كه به كميته مشترك ساواك حمله شد. چند نفري در اداره بوديم كه من از پنجره طبقه چهارم اطلاعات كه هيئت تحريريه بود، ديدم يك نفر برزرهي از خيابان سپه، از جلوي پستخانه دارد جلو مي آيد. چند لحظه قبل شنيده بودم كه از داخل اداره صداي تيراندازي مي آيد. از مسير شهرباني و آگاهي تيراندازي مي شد. ديدم چند نفر از ماموران ازنردبامي مي روند روي پشت بام بالايي. در طبقه چهارم به آنها اشراف نداشتم.رفتم طبقه پنجم يا ششم. آن موقع چون روزنامه تعطيل بود و كسي نبود، پرده ها را كشيده شده بودند. من تله گذاشتم لاي پرده و از آن ماموران عكاسي كردم. ديدم دو سه نفرشان به طرف خيابان فردوسي نشسته بودندو تيراندازي مي كردند، دو سه نفرشان هم به طرف خيابان سپه، چهارپنج نفر بودند كه موضعگيري و از مقر خودشان دفاع مي كردند.

از كميته مشترك دفاع مي كردند؟
 

آن موقع ما نمي دانستيم كميته مشتركي وجود دارد، ولي دقيقا نمي دانستيم كه آنها روي پشت بام كميته مشترك هستند. فكر مي كرديم روي پشت بام آگاهي هستند. البته بعدا فهميديم كه اين دو تا ساختمان به هم ربط داشتند، تله اي كه داشتم قوي و بزرگ بود و از بين دو تا پرده عكس مي گرفتم كه نوك تله به پرده گير كرده و پرده تكان خورد. من چشمم به ويزور دوربين بود و دقيقا ديدم كه يكي از سربازها اسلحه اش را گرفت به طرف پنجره ورگبار بست.گلوله ها دقيقا نشست روي پنجره و شيشه هيئت تحريريه را سوراخ كرد. يك نفر هم از خارج ساختمان قصد داشت داخل بيايد و چون در بسته بود، سعي كرد از ديوار بيايد كه نيروها، آن را زدند و همان جا افتادو مرد. فكر مي كنم عكس لحظه تيراندازي آنها به شيشه هاي ساختمان را داشته باشم، چون به محض اينكه ديدم نشانه رفت، عكس گرفتم. اينها تصور كرده بودند از طرف ساختمان اطلاعات به آنها تيراندازي مي شود، به همين دليل رگبار را بستند. من خودم را روي زمين پرت كردم و از آن دو سه نفري كه آمدند و كسي را كه كشته بودند، مي خواستند با طناب بكشند و بياورند، عكاسي كردم و ديدم ديگر در داخل ساختمان نمي شود كاري كرد. آمدم بيرون و چشمم افتاد به آن چند نفري كه روي نفر بر زرهي بودند. تا به حال چنين چيزي را نديده بودم. آمدم جلوي آن دري كه سمت چپ آن وزارت امور خارجه و شهرباني و سمت راستش، اداره آگاهي بود. آنجا ايستادم. از دو طرف به هم تيراندازي مي كردند و من هم عكس مي گرفتم. بالاخره مردم هجوم بردند به طرف كميته مشترك.

هماني كه الان شده موزه عبرت؟
 

بله همان. آنجا در آهني بزرگي بود.

مردم زياد بودند؟
 

بيست، سي نفري جوانها بودند كه هفت، هشت، ده نفرشان مسلح بودند و بقيه دست خالي بودند، جلوي در با ماشين زدند به در. از داخل تيراندازي مي شد. ظاهرا پشت در، يك ماشين ريو گذاشته بودند. من رفتم بالاي تانك كه عكس بگيرم و ببنيم از داخل، چه كساني تيراندازي مي كنند، مردم با تانك، محكم زدند و در باز شد و رفتند جلو.

آنجا محافظ چنداني نداشت ؟
 

نه، رها كرده و رفته بودند. چون مردم، داخل كه رفتند، دو سه نفر را بيشتر نگرفتند.

شما هم داخل رفتيد؟
 

بله.

بسيار خوب. پس از چيزهايي بگوئيد كه كسي نديده بود.
 

وقتي با نفر بر زدند به در، ماشين ريو كاملا رفت جلو در باز شد و از روبرو رگبار بستند به طرف ما و كسي كه جلوي من بود. به جفت پاهايش تير خورد. بقيه پريدند پايين و كل وسايل من روي زمين ريخت. همه پراكنده شديم كه در تيررس آن شخص نباشيم. نهايتا چهار پنج نفر رفتند روي پشت بام آنجا و دستشان را به علامت پيروزي بالا بردند و من از پايين، از آنها عكاسي كردم كه آرم شهرباني هم افتاده.

شما نرفتيد؟
 

آن روز نه متأسفانه، ولي قبلا كه رژيم، مخالفان خود را مي گرفت و به آنها مي گفت تروريستهاي اسلامي، اسلحه ها و مهماتي را به شكل نمايشي مي گذاشتند و از ما مي خواستند عكس بگيريم.آن موقع داخل كميته را ديده بودم. البته مارا در داخل يك اتاقي مي بردندو بقيه جاها را تازه امسال كه رفتم موزه عبرت ديدم. وقتي آن قفس را ديدم، حيرت كردم كه چنين ساختماني هر روز در معرض ديد ما بودو ما تصورش را هم نمي كرديم كه داخل آن، چنين چيزهايي باشد. مستندي براي موزه عبرت مي ساختيم و ديدن اين چيزها برايم عجيب و جالب بود. به هر حال، آن زمان، اسلحه هايي راكه گرفته بودند مي گذاشتند روي ميز و ما عكاسي مي كرديم. يادم هست در ميان مدارك و كتابهايي كه از مبارزين مي گرفتند، حتي نهج البلاغه سند جرم محسوب مي شد.

گفتيد به طرف شهرباني رفتيد؟
 

بله، مردم ريختند داخل شهرباني و دو سه نفري را گرفتنند و دست بسته آوردند بيرون و بقيه هم تقريبا مسلح شدند. من آن موقع چون وسيله نداشتم، به اتفاق مردم، قبل از پادگان جمشيديه،رفتيم مهندسي ارتش در اميرآباد، ضلع غربي خيابان فاطمي و مردم‌، آنجا را به هم ريختند. از آنجا حركت كرديم به طرف پادگان جمشيديه و تقريبا هوا تاريك و كار عكاسي برايم مشكل شد. تنها عكسي كه توانستم از نصيري بگيرم، جلوي در پادگان جمشيديه بود كه يكي از بچه ها با مشت يا اسلحه زد توي صورتش.

كه سرش شكست؟
 

بله، من از آن صحنه عكاسي كردم. بعد هم كه به تدريج آمديم خيابان نيروهوايي.

از ورود امام چه خاطراتي داريد؟
 

شب قبل، غروب بودكه در دفتر روزنامه، برنامه ريزي و مسيرها را برايمان مشخص كردند كه مثلا ما از فرودگاه عكس بگيرم و مسيرها را بگيرم و بروم خيابان ايران. يكي فرودگاه را بگيرد و برود بهشت زهرا. دونفر پراكنده عمل كنند و مسيرها را بگيرند. يك نفر پاي پله هواپيما باشد. جاي من دقيقا بالاي تراس فرودگاه و مشرف به باند بود و قرار شد از آن بالا عكاسي كنم. شب كه رفتم خانه‌، نمي دانستم فردا چه اتفاقي برايمان پيش مي آيد. راستش من با خانم و بچه ها خداحافظي كردم و گفتم ممكن است اتفاقي پيش بيايد. هيچ معلوم نبود. صبح كه بلندشديم. ديديم مسيري كه شب پيش همه جاي آن آتش سوزي شده بود، پاك و پاكيزه و تميز شده است. خيابان قرق شده بود. صبح زود رفتيم فرودگاه. من رفتم روي تراس. آن موقع من فيلمبرداري هم مي كردم. فيلم سوپر هشت مي گرفتم. هواپيماي حضرت امام كه آمد، لحظه به لحظه با سوپر هشت گرفته ام. يعني روي پله ها بعد كه مي آيند به سالن وسخنراني مي كنند. هم عكس گرفتم و هم فيلم.

آن عكسي كه صفحه اول روزنامه چاپ شد كه حضرت امام دارند از پله پايين مي آيند، شما گرفتيد؟
 

خير

اولين عكسي كه شما از آن روز گرفتيد و چاپ شد كدام بود؟
 

آن عكس موقع سخنراني كه خدا بيامرز حاج احمدآقا هم كنار دستشان بود. در سالن فرودگاه عكس گرفتم كه چاپ شد من عكس گرفتم تا ميدان آزادي كه مسير عوض شد و امام به بهشت زهرا رفتندو من در مسيرگرفتم و از شورو شعف مردم، عكاسي كردم.

شاهد تسخير كميته مشترك(2)

همراه بليزر رفتيد جلو؟
 

تا مسيري جلو بوديم بعد پشت سرشان بوديم. در فيلمها، ماشين روزنامه اطلاعات معلوم است. من رفتم دفتر روزنامه كه فيلمها را تحويل بدهم و بروم خيابان ايران.

بهشت زهرا هم رفتيد ؟
 

خير.آنجا را بايد كس ديگري مي رفت. اگر قرار بود هر جايي برويم، فيلمها به موقع نمي رسيدند و ممكن بود بسياري از اتفاقات را هم نتوانيم بگيريم. كارها را تقسيم كرده بوديم كه هم عكس داشته باشيم، هم برنامه ها را از دست ندهيم. ما پنج نفر بوديم كه اين كارها را انجام داديم. من فيلمها را تحويل دادم و رفتم خيابان ايران تا منتظر امام بمانم. در آنجا غوغايي بود. در عكس مشخص است، ولي من سوپر هشت هم گرفته ام. موج جمعيت به شكل دريا بود.

لحظه اي را كه حضرت امام آمدند ديديد؟
 

بله، آن لحظه در همان اتاقي بودم كه ايشان آمدند و عكس گرفتم. بعد بيرون آمدند كه از ايشان و جمعيت عكس گرفتم.

اين عكسها را داريد؟
 

نه، همه را دادم روزنامه. هم ملاقاتها و مسئولين از كشورهاي خارج و هم ملاقات هاي هر روزه امام را عكاسي مي كردم.

عكسهاي شاخص شما كدامند ؟
 

كميته مشترك و مسلح شدن مردم، پادگان جمشيديه، برپا كردن سنگرهاي خياباني. يكيشان همان سر خيابان ابوريحان بود و با ميز وصندلي و كيسه شن راه را بسته بودند و با كوكتل مولوتف مي جنگيدند. خيلي از شيشه هاي نوشابه شان را از خودمان گرفته و كوكتل مولوتف درست كرده بودند.

عكسهاي شما تا به حال در كجا چاپ شده اند؟ خودتان نمي خواهيد مجموعه عكس درست كنيد؟
 

والله من مجموعه عكسي را اگر بخواهم درست كنم، يك مشكل دارم.نگاتيوهاي من در روزنامه است. نمي دانم روزنامه به من مي دهد يا نه، چون فقط خاطرات زندگي من نيست، خاطرات تاريخ ايران است. اين عكسها مربوط به قبل از انقلاب هم هستند، بعضي از عكسها چشمگير بودند. مثلا عكس معاهده ايران و عراق در الجزاير يا اولين جلسه سران اوپك. من عكسي از هويدا گرفتم كه دارد سيبي را به هوا پرتاب مي كند و اين سيب در حال چرخيدن است و دقيقا حالا وقت چاپ اين عكس است. بسيار عكس زيبا ومعني داري است. خيلي دلم مي خواست اين عكس را داشته باشم. اوايل انقلاب تا جايي كه در توان داشتم،عكاسي كردم. كردستان را از اول تا آخرين لحظه كه به جنگهاي كرکوك منتهي شد، با شهيد چمران و فكوري و فلاحي بودم. جنگ را از ابتدايي كه جنازه عراقيها در خرمشهر افتاده و روي صورتشان ماسك بود عكاسي كردم.خدا رحمت كند سيد جواد هاشمي رهبر جنگهاي نامنظم را. ما با او زندگي مي كرديم و تمام مدت در خرمشهر با او بودم. در تهران، خانه شان خيابان شاپور بود. گزارشي از او تهيه كردم. يك آدم استثنايي بود. خدا رحمتش كند. كل برنامه هاي عملياتهاي مهم جبهه را عكاسي كرده ام. با شهيد شيرودي از كردستان آشنا بودم. يك روز براي رفتن به جبهه بازي دراز، سر پل ذهاب، پادگان ابوذر با هم قرار گذاشتيم. بعد از ظهرش با هم واليبال بازي كرديم و قرار بود فردا صبح برويم. منطقه كوهستاني بود. من چون ديسك داشتم، توي ماشين دراز كشيدم و عکاسي مي كردم. عشق داشتم و هر جور بود مي رفتم جبهه. با اين كه دبير و سرويس عكس بودم و نبايد مي رفتم، ولي عشق داشتم. بعد از ظهرها با هم بازديد مي كرديم و شب هم توي پادگان مي خوابيديم.سرهنگ عطاري يا عطاريان نامي هم فرمانده اش بود. صبح آمدم توي پادگان و منتظرش بودم كه ديدم جنازه اش را آوردند. رفته بود عمليات و هليكوپترش گلوله خورده بود كه لحظه به لحظه اش را عكاسي كردم. كسي غير از من اين عكسها را ندارد. اينهارا كه گرفتم، يك ربع بعد، دو تا هواپيما آمدندو پادگان را بمباران كردند. همان وسط مانده بودم و فرصت اين كه لنز دوربينم را عوض كنم نداشتم. از جفت هواپيماها عكس گرفتم ام كه بمب انداخته اند روي مواضع ما و هواپيما ها بالاي سرمان هستند و نيروهاي خودي، آنها را مي زدند. بمب افتاد چهار متري من و عمل نكرد.

الان چه مي كنيد؟
 

به رغم ميل باطني دارم كاري را مي كنم كه بچگيها مي كردم، يعني كار پرتره كه دوست نداشتم.

بازنشسته شديد؟
 

نه، بنا به دلايلي از روزنامه آمدم بيرون و خانه ام را فروختم، جايي را گرفتم و الان با شهرداري مشكل دارم كه مي گويند بايد سيصد ميليون بدهي تا مجوز تجاري بدهيم. گفتم كه اگر اين قدر پول داشتم كه مي گذاشتم بانك و راست راست مي گشتم و يا حداقل، يادگارهاي زندگيم را مي نوشتم. اين جور مشكل داريم. الان طبقه اول يك جاي تجاري عكاسي دارم.

اوضاعتان روبه راه هست؟
 

الحمدلله.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 15




 

نسخه چاپی