روحي كه باقي مي ماند

روحي كه باقي مي ماند
روحي كه باقي مي ماند


 

نويسنده: دكتر رضا اكبريان




 

درآمدي بر آراي شيخ الرئيس ابن سينا در باب علم النفس
 

شيخ الرئيس اختلاف قواي نفس را كه منشأ افعال متغايرند، نوعي و صنفي دانسته و در مباحث وحدت و تجرد نفس، نفس را واجد تمامي اين قوا و منشأ واحد غير جسماني جميع قوي شمرده و قوا را فروع و استعداد نفس دانسته است. وي در اشاره ارزشمندي در كتاب النبات، قواي نفس را به جاي فروع و اجزاء شؤون نفس خوانده است. ابن سينا همچون ديگر حكماي مشاء نفس ناطقه انساني را مجرد و غير جسماني دانسته و ادله اي را از طريق اثبات آنكه نفس محل معقولات مجرده است و ادله اي را بر مبناي آنكه نفس افعالي غير مادي داشته و تعقل نفس به ابزار و آلت جسماني نيست، بر تجرد نفس اقامه مي نمايد. البته شيخ تجرد خيالي و برزخي نفس انسان را نفي نموده و قوه متخيله را جسماني شمرده است، اگر چه برخي معاصرين گرانقدر، اشاراتي را مبني بر استبصار او بر تجرد غير تام نفس متذكر گرديده اند. شيخ الرئيس نفس را روحانيهة الحدوث دانسته آنگونه كه با تهيأ بدن و اعتدال مزاج، نفس بدان افاضه مي‌شود و نفس قبل از تعلق به بدن، وجود نداشته و تنها موجود به تقرر ماهوي بوده است. وي ملاك تعلق نفس به بدن خاص را حصول هياتي مقتضي اختصاص دانسته و بدن را آلت و مملكت تدبير نفس مي شمرد. ادله مذكوره درباب تجرد نفس و عدم تعلق آن به بدن و بي نيازي آن به آلت در تعلق و همچنين ادله مبتني بر بساطت و عدم تركيب نفس، قابليت نابودي و فساد نفس را رد نموده و بقا و دوام آن را اثبات مي نمايد و بديهي است با اثبات بقاء نفس ناطقه به اطلاق، بقاي آن پس از مفارقت از بدن و فساد و موت بدن مسلم خواهد بود چنان كه اتفاق حكما بر روحانية البقاء بودن نفس است.
شناخت نفس از مباحث مهم و ارزشمند فلسفي است كه همواره مورد توجه فيلسوفان و حكيمان بوده است آنگونه كه توجيه مشهور ارسطو در باب معرفت را نقل نموده اند كه «نفس خود را بشناس» و شايسته ذكر آنكه شناخت نفس و احكام آن در مكاتب الهي در صدر معارف جاي گرفته است.
شيخ الرئيس، بوعلي سينا نيز از فيلسوفاني است كه مباحث نفس را به تفصيل بيان و مورد تحقيق قرار داده است و البته اغلب ناظر به ابعاد هستي شناختي و در درجه دوم ناظر بر شناخت شناسي است. نكته قابل توجه آنكه اغلب مباحث نفس از جهت تعلق آن به جسم يا بدن در طبيعيات مورد بحث قرار گرفته است و سپس به اعتبار ذاتش كه جوهري است غير جسماني، در الهيات مورد سخن شيخ قرار گرفته است. پس از اثبات وجود نفس، جوهريت و تجديد و استقصاي قواي نفس، مباحث ارزشمندي همچون نسبت نفس با قوا، تجرد نفس، حدوث و قدم وبقاي آن پس از مفارقت، از بدن شايان طرح است كه به طرق مختلف مورد بحث شيخ الرئيس در متون مفصل و مختصر قرار گرفته است. در اين پويش بر آنيم تا به بررسي آراي شيخ الرئيس، فيلسوف بزرگ حكمت مشاء در باب مسائل مذكور پرداخته و پاسخ را بنا بر آراء حكماي مشاء تحقيق نماييم.

نسبت نفس با قوا
 

شيخ الرئيس، پس از اثبات وجود نفس از مشاهده آثار غير يكنواخت اجسام و موجودات «إنّا نشاهد اجسامًا يصدر عنها الاثار، لا علي و تيرة واحدة....» و تحديد آن به كمال اول براي جسم طبيعي آلي (ذي حياة بالقوة) به تعديد قواي نفوس نباتي، حيواني و انساني مي پردازد. وي در بيان قوي نفس مي گويد: «و اما النفس الناطقه الانسانية، فتنقسم قواهاً أيضاً الي قوة عاملة و قوة عالمة. و كل واحدة من القوتين تسمي عقلاً باشتراك الاسم» (النجاة، ص330). همچنين شيخ تعدد افعال را منشأ تعدد قوا شمرده است «افعال المتخالفة هي بقوي متخالفة» (شفاء، طبيعيات، فن السادس، ص223) و قواي نفس حيواني را متباين و قواي نفس انساني را مراتب و اصناف عقل شمرده است. از ديدگاه ابن سينا، انسان داراي قواي پايين تر يعني نفس حيواني و نباتي نيز بوده و علاوه بر آن واجد نفسي به نام نفس ناطقه مشتمل بر دو قوه عالمه و عامله است. «حدث الانسان و تجتمع فيه جميع القوي النباتية و الحيوانية، و تزداد نفساً تسمي ناطقه. و لها قوّتان: قوه مدركة عالمة و قوة محركة عاملة » (المبدأ و المعاد، ص96) حال پرسش شايان بررسي آن است كه اين قواي متعدد نفس، چه نسبتي با نفس دارد. ابن سينا مواضع متعددي را مطرح نموده كه هر يك، بخشي از پاسخ اين پرسش را روشن مي سازد. وي در مباحث متعددي از جمله نسبت قوا با بدن و نحوه نيازمندي نفس به بدن و وحدت نفس به اين امر مي پردازد. در نظر ابن سينا، هر قوه، آلت جسماني خاص دارد و بر اين اساس تمامي قواي حيواني، جسماني و بدني خواهند بود. (شفا، طبيعيات، فن سارس، ص178) و از سوي ديگر به اثبات تجرد عقل نظري و غير جسماني بون آن مي پردازد «وامّا العقل النظري، فان لة حاجه ي ما الي البدن و الي قواه لكن لا دائماً» (شفاء، طبيعيات، فن سادس، ص185). ما در اين بررسي به برخي مباحث شيخ و بيان عمده آراي وي بر اساس مباحث وحدت نفس خواهيم پرداخت.

قوا، فروع دين
 

ابن سينا، پس از بيان قواي مختلف نفس كه منشأ افعال مختلف آن هستند، بر اساس اعتقاد خود در وحدت نفس، قواي نفس را فروع نفس دانسته است. وي بر اساس قول به جوهريت نفس و وحدت آن، به مقتضاي قاعده الواحد، قواي متعدد را اثبات كرده و از سوي ديگر اين قوا را كه بالاستقلال مصدر افعال نيستند، فروع نفس دانسته است.
:فهذا الجوهر فيك واحد، بل هو أنت عند التحقيق. وله فروع من قوي منبثة في اعضائك» (اشارات، نمط الثالث، فصل ااسادس)
بر اين اساس در نظر وي به واسطه علاقه و پيوند ميان نفس و قوا، هياتي در نفس پديد مي آورد و بدين ترتيب حالات بدني در نفس تاثير مي نمايد و از سوي ديگر هيئات عقلي كه در نفس پديد مي آيد به وسيله قوا، در بدن و اندام هاي آن، مؤثر مي گردد و بدين ترتيب جوهر يگانه مي تواند به وسيله آلات و نيروهاي گوناگون، مصدر افعال مختلف قرار گيرد.

قوا و استعداد نفس
 

ابن سينا در بحث از عقل عملي و نظري، در نسبت آنها با نفس، نفس را واجد آنها دانسته و آنها را نامي براي استعداد نفس شمرده است.
:ليس لا واحد منهما هو النفس الانسانية، بل النفس هو الشيء الذي له هذه القوي. و هو كما تبين جوهر منفرد و له استعداد نحو....» (الشفاء، طبيعيات، فن السادس ص185)

وحدت نفس
مبدأ واحد قواي نفس
 

ابن سينا در شفا (1 ) پس از بيان اقوال و مذاهب مشهور در باب نفس، به تبيين رأي مختار خود در باب نفس و نسبت با قواي آن مي پردازد. وي در بيان تعدد و تمايز قواي نفس مي گويد: « قد بان مما ذكرناه أن الافعال المتخالفه هو بقوي متخالفة و أن كلّ قوة من حيث هي فإنما هي كذلك من حيث
يصدر عنها الفعل الاول الذي لها فتكون القوة الغضبيه لا تنفعل من اللذات و لا الشهوانية عن المؤذيات و لا تكون القوة المدر كه متأثرة ممّا تتأثر عنه هاتان و لا شيء من هاتين من حيث هما قابل للصور المدركة متصور لها»
هر يك از افعال متخالف، افعالي كه اختلاف جنسي با يكديگر داشته باشند همچون ادراك رنگ و مزه، بايد به وسيله قوه اي مختلف و متمايز انجام پذيرد. اين قوا از يكديگر جدا و منفك بوده و از يكديگر تأثير و تأثر نداشته و افعال مشترك ندارند. پس از بيان اين مطلب، شيخ به اثبات مبدأ واحد براي اين قوا مي پردازد. وي در استدلال به لزوم وجود منشأ و مرجع پيوستگي واحد براي قوا چنين استدلال مي كند كه برخي از قوا، برخي ديگر را وامي دارد و برخي، برخي ديگر را به كار مي گيرد. حال اگر مرجع ارتباطي ميان آنها نباشد، راهي براي تحقق چنين رابطه اي ميان قوا نخواهد بود. «إنه يجب أن يكون لهذه القوي رباط يجمعها كاها، فتجتمع اليه و تكون نسبته الي هذه القوي نسبته الحس المشترك الي الحواس التي هي الرواضع»
پس از اثبات اين امر واحد، ابن سينا به بررسي ماهيت و حقيقت شيء واحد مي پردازد. وي در شفا سه دليل اقامه مي كند بر رد آنكه اين شيء جسم نيست. در نظر وي، اين شيء واحد و مبدأ واحد قواي مختلف، نفس انسان است. « هذا الشيء الواحد الذي تجتمع فيه القوي هو الشيء الذي يراه كل منا ذاته، حتي يصدق أن نقول لما احسسنا استهينا... فيكون إذن المجمع هو شيء غير جسم هو النفس».
ابن سينا همچنين از طريق اثبات تجرد نفس كه در مباحث آتي خواهد آمد، قائل به نفس به عنوان منشأ واحد غير جسماني قواي شده است. بنابر مباني شيخ، قوه عامله نفس، تمامي افعال خود را به مدد آلات و اعضا به انجام مي رساند و قوه عالمه نفس نيز در تحصيل تصورات و تصديقات و ادراك جزئيات از بدن ياري گرفته و پس از حصول آن و خصوصاً پس از استكمال نفس، بي نياز از قواي جسماني و جسم مي شود. شيخ معتقد است قواي مختلف نفس در اعضا و آلات جسماني جاري و مؤثر گشته و افعال نفس تحقق مي يابد.
«فلا يمنع أن تنفذ من مبدأ واحد قوي مختلفة في آلة واحدة ثم تنقسم في الاعضاء فتتفرق، فتحض كل عضو منها قوة علي حدة» (2)
چنانكه خواهد آمد، شيخ الرئيس و حكماي مشاء قائل به روحانية الحدوث بودن نفس اند؛ لذا شيخ در باب رابطه نفس و قوا، قلب را محل نفس و مبدأ تمامي قوا مي شمارد كه با آمادگي و استحقاق جسم و تعادل مزاج آن، نفس حادث شده و حال در قلب گرديده به تدبير امور بدن با قوه عامله و ادراك و تعقل با قوه عالمه مي پردازد. «فالقلب مبدأ للقوي كلها، و ذلك لأن النفس واحد بالذات و انما تحل هذالقلب. ثم يكون مبدءاً لقوي كثيرة» (3)
چنانكه بيان شد، شيخ الرئيس قواي نفس را در فروع آن دانسته و علاقه و رابطه‌اي را ميان نفس و قواي آن بيان كرده است. اما حقيقت رابطه ميان نفس و قوا را نمي توان از جهت جسماني و روحاني بودن به گونه اي قاطع معين نمود. شيخ الرئيس در مباحثي، قواي حيواني و به تبع برخي قواي انساني را جسماني شمرده و از سوي ديگر به صراحت و تفصيل قوه عاقله نفس كه مدرك و مرتسم معقولات است را مجرد دانسته است. (4) اما وي در شفا و در كتاب النبات به نكته ارزشمندي اشاره دارد مبني بر تشأن قواي نفس نسب به آن و تاكيد بر وحدت نفس و جامعيت آن بر تمامي قواي نفس.
«الحق هو أن النفس واحدة و لها قوي تنبعث عنها يحسب الوجود القابل و إن هذه الوجوه كالجزء من النفس التي كان في الاصل الذي تولد عنه البرز و لكن بدل التعبير عن الفروع و الاجزاء بالشؤون أولي لما يأتي من ان النفس وحدها كل القوي» (5)
بر اين اساس نفس حقيقت واحده اي خواهد بود كه قواي آن شئون و فروع آن بوده و هر يك از اين مراتب و شئون كه قواي نفس اند، به وسيله آلات جسماني و بدني به انجام افعال مي پردازند كه سبب استكمال نفس و نيل به مرتبه تجرد خواهد بود.

تجرد نفس
 

بسياري از حكما و فيلسوفان، نفس ناطقه انساني را مجرد دانسته و ادله متعددي بر نفي جسم و جسماني بودن و اثبات تجرد تام آن اقامه كرده. شيخ، بوعلي سينا نيز نفس انساني را مجرد دانسته و در كتب خود به ويژه شفا ادله متعددي بر تجرد نفس اقامه كرده است. ادله شيخ بر تجرد نفس را بر دو قسم مي توان دانست؛ ادله اي كه نفس را محل معقولات دانسته و با اثبات تجرد صدور
معقوله، تجرد نفس را ثابت كند و ادله اي كه از طريق فعل نفس، به اثبات تجرد آن مي پردازد. شيخ الرئيس، خويش را به اين تمايز در ادله در موضوع تجرد نفس توجه داشته و مي گويد: «ثم ان البراهين التي اقمناها علي ان محل المعقولات، اعني النفس الناطقه، ليست بجسم و لا هي قوة في جسم، فقد كفتنا مؤونة الاستشهاد علي صحة قيام النفس بذاتها مستغنية عن البدن، الا انا نستشهد لذلك ايضاً من فعلها» (6)

نفس، محل معقولات
 

قوه عالمه و عقل نظري نفس انساني، مدرك صور كليه مجرده ي است. (7) ابن سينا با اثبات قاعده اي مبني بر آنكه مدرك جزئيات، مجرد نبوده و مدرك كليات عقلي نيز مادي نيست(8)، به اثبات تجرد صور معقول مي پردازد. وي همچنين نفس انساني را محل معقولات دانسته و بر اين اساس به اثبات تجرد نفس مي پردازد. «ان الجوهر الذي هو محل المعقولات، ليس بجسم و لا قائم بجسم، علي انه قوة فيه او صورة له بوجه»(9). وي پس از اثبات آنكه محل معقولات نمي تواند جسم يا جسماني باشد، چرا كه مستلزم قول به انقسام معقول است، تجرد نفس را استنتاج مي نمايد «ان المعني المعقول لا يرتسم في منقسم، و لافي ذي وضع»
برهان دوم: قوه عقليه، تجرد معقولات از كم محدود و أين و وضع و نظاير آن است و از آنجا كه در وجود خارجي، اشياء جداي از مكان و زمان و ديگر اعراض نيستند، لذا ضروري كه معقول در عقل مفارق از اين اعراض باشد و چنانچه فرض جسماني بودن صور معقول مي شود، اين امر با مفارقت صور معقول از اعراض ناسازگار خواهد بود. برهان سوم: قوه عاقله مي تواند معقولات را ادراك كند و اين معقولات كه بالقوه مي توانند معقول قوه عاقله باشند بي نهايت هستند و آنچه كه بر امور بي پايان بالقوه توانايي داشته باشد، نمي تواند حال در جسم يا قوه اي در جسم باشد. «ان المعقولات المفروضة التي من شأن القوة الناطقه أن تعقل بالفعل واجداً واحداً منها غير متناهية بالقوة. وقد صح لنا الشيء الذي يقوي علي امور غير متناهية بالقوة لا يجوز أن يكون جسماً و لا قوة في جسم» (10)

عدم تعقل نفس با ابزار جسماني
 

حكماي مشاء، پس از استدلال بر تجرد نفس ناطقه انساني، مسئله ديگري را نيز مطرح كنند و آن بي نيازي نفس از به كارگيري ابزار و آلات جسماني براي تعقل و ادراك معقولات است كه اين مطلب، خود شاهدي بر تجرد نفس عاقله است. اثبات تجرد نفس انساني و اينكه نفس ناطقه به عنوان محل معقولات، نه جسم است و نه قوه اي در جسم، براي اثبات قيام نفس بر خودش و بي نيازي آن از بدن كافي است؛ البته حكيم بوعلي سينا در اشارات اين مطلب را مقيد به دستيابي به ملكه اتصال به عقل فعال كرده است و البته اين امر براي عموم نفوس به شدت و ضعف حاصل مي شود. شيخ الرئيس براي اثبات اينكه نفس علاوه بر افعالي كه به كمك و واسطه آلت انجام مي دهد، كارها و افعالي مخصوص به خود دارد كه در آنها نيازي به آلات ندارد چهار دليل اقامه نموده است. دليل اول آنكه اگر نفس انساني با آلت و ابزار خود تعقل مي نمود، با ضعيف و درمانده شدن قوا و ابزارها ادراك نفس نيز شود، مي گرديد حال آنكه چه بسا سستي و اختلال براي بدن و قواي جسماني حاصل مي شود و به مرور زمان فرسوده شود اما ادراك تعقلي نفس ضعيف نشده بلكه تقويت شود.
«و لو عقلت بآلتها لكان لا يعرض لللالة كلال البتته، الا و يعرض للقوة العاقله كلال، كما يعرض لا محالة لقوي الحس و الحركة و...» (11)
دليل دوم بر آن است كه اگر ادراك نفس به واسطه آلت بوده نفس نمي توانست ذات خود، آلت و ادراك كردن خود را ادراك كند، در حالي كه نفس ذات خود را مي فهمد و لذا ادراك عقلي نفس نمي تواند از طريق ابزار و آلات بدني باشد. (12)
دليل سوم، در اين باب بر اين است كه عموماً افعال پياپي يا تكراري، قواي بدني را خسته مي كند و حال آنكه غالباً كثرت افعال قوه عاقله را خسته نمي كند و لذا ادراك عقلي، با بهره گيري از قواي بدني نيست.(13) دليل چهارم نيز مبتني بر نفي انطباع نفس در بدن در بيان شيخ مذكور است.(14)
شيخ الرئيس رابطه نفس و بدن را در قالب استعانت در ادراك و اشتغال به تدبير آن تفسير مي كند چنانكه پس از استكمال نفس نيازمندي آن اندك
و رابطه آن در تدبير منحصر مي شود. «اما اذا استكملت النفس وقويت، فانها تنفرد بافاعيلها علي الاطلاق و...» (15)

تجرد غير تام (خيالي و برزخي)
 

حكماي مشاء تجرد غير تام نفس انساني يعني تجرد نفس در مرتبه خيال را نفي كرده و قوه خيال را مادي و جسماني دانسته اند.(16) ابن سينا در موارد متعددي قوه خيال را مادي دانسته و نحوه ادراك را انطباع صور شمرده است. «فقد اتضح أن الادراك الخيالي، هو أيضا بجسم و مما يبين ذلك، انا نتخيل الصورة الخيالية كصورة الانسان مثلاً اكبر و اصغر و لا محالة انها ترتسم و...» (17)
البته شيخ الرئيس در خارج متون اصلي همچون شفا و نجات و اشارات، به تجرد قوه خيال اذعان و برهاني بر آن اقامه كرده است، مبني بر آنكه ادراكات خيالي نفس انساني، مجرد و غير جسماني است و انسان واجد تجرد غير تام در مرتبه خيال است. «ان الصور و المتخيلات ليس المدرك لها جسماً او جسمانياً» (18)

حدوث نفس
 

مسئله اي كه در باب حدوث نفس مورد بحث حكما و فلاسفه قرار گرفته است، جسمانية الحدوث يا روحانية الحدوث بودن نفس ناطقه انساني است. آيا نفس با حدوث بدون و جسم، حادث مي شود و يا به سبب حدوث بدن، حادث مي شود. اغلب فلاسفه در باب بقاي روحاني نفس اتفاق نظر دارند. حكيم بوعلي سينا، شيخ حكماي مشاء در متون خود، قائل به روحانية الحدوث بودن نفس است يعني نفس انساني، جوهري مجرد است كه با حدوث بدن حادث شده و بدان تعلق مي گيرد. شيخ درباره ي نحوه ي تعلق نفس به بدن و تكون انسان گويد:
«فإذا امتزجت العناصر امتزاجاً قريباً جداً من الاعتدال حدث الانسان و تجتمع فيه جميع القوي النباتية و الحيوانية و تزداد نفساً تسمي ناطقة...»
بر اين اساس، آن هنگام كه حداكثر تعادل در مزاج حاصل شده و بدن آمادگي و صلاحيت پذيرش نفس را حاصل كرد، نفس بدان اضافه شده و در بدن جاي مي گيرد و چنانكه شيخ در مبدأ و معاد متذكر شد، اشرف محل در ميان اعضا نيز قلب است.
ابن سينا در بحث حدوث نفس، ابتدا به احوال نفس قبل از تعلق به بدن پرداخته و متذكر مي شود كه نفوس انساني در نوع، متفق بوده و داراي ماهيت و صورة واحده اند و همچنين قبل از تعلق به بدن داراي كثرت عددي نيز نيست.
شيخ در اين بيان، تحقق و وجود نفس را پيش از تعلق به بدن باطل شمرده و تمايز ميان نفوس را نيز به جهت تعلق به ابدان و قابليت ابدان مي داند. «وليست متغايرة بالماهية و الصورة لان صورتها واحدة فاذاً انما تتغاير من جهة قابل الماهية او المنسوب اليه الماهية بالاختصاص و هذا هو البدن» (19)
شيخ الرئيس جسمانية الحدوث بودن نفس را مردود شمرده و آن را جوهري مجرد و مستقل مي شمارد كه تعلق و اختصاص آن به بدن از جهت حصول هيات (توجهي به بدن است) توجهي ذاتي و خاص نسبت به آن بدن. «ان النفس ليست منطبعة في البدن و لا قائمة به، فيجب سبيل اختصاصها به، سبيل...» (20) و مبدأ تشخص نفوس نيز هيئاتي خواهد بود كه مقتضي اختصاص آن نفس به
بدن خاص است، اگر چه شيخ ملاك اين امر و حقيقت اين هيئهًْ را بيان نمي دارد «فان مبدأ تشخصها يلحق بها من الهيئات ما تتعين به شخصا و تلك الهيئات تكون مقتضيه ي لاختصاصها بذلك البدن و مناسبة اصلوح احدهما للاخر و ان خفي علينا تلك الحال و تلك المناسبة» (21)
علامه حسن زاده اين نظر شيخ را ناشي از قول به روحانيهًْ الحدوث بودن نفس و وقوع در تنگنا و تحير مي شمارند، حال آنكه با قول به جسمانيهًْ الحدوث بودن نفس، چنين محذوري نخواهد بود. (22)
بنابراين در نظر شيخ، با حدوث بدن و تعادل مزاج آن، حادث شده و بدان تعلق مي گيرد و به تدبير بدن و استكمال خويش پرداخته و بدن ابزار و مجراي فعل و استكمال آن خواهد بود «فقد صح ان النفس تحدث كلما يحدث البدن الصالح لاستعمالها اياه و يكون البدن الحادث مملكتها و آلتها» (23) و پس از مفارقت از بدن چنان كه خواهد آمد، هر نفسي، ذاتي منفرد به جهت اختلاف در ابدان و از منه حدوث داشته و بقايي روحاني خواهد داشت. «فقد بان ان الانفس الانسانية حادثة مع حدوث الابدان الانسانية و...» (24)

بقاي نفس
 

نفس انساني پس از حدوث، باقي خواهد ماند و با موت و فساد بدن عنصري، زوال و فساد نخواهد پذيرفت. فساد نفس مطلقاً محال است و اگر چه نفوس، ازلي نيستند اما به بقاي فاعلي ازلي خود ابدي و باقي خواهند بود. اين مطلب عقيده حكماي مشاء و خاصه شيخ الرئيس ابن سينا است كه بر اين مطلب ادله بسياري اقامه كرده. ادله اقامه شده بر بقاي نفس را بر دو قسم مي توان تقسيم كرد كه برخي از آنها در ضمن مباحث گذشته بيان شد.
ادله مبتني بر تجرد نفس و عدم تعلق نفس به بدن و عدم تعقل آن يا آله ي ادله مبتني بر سباطت و عدم تركيب نفس
چنانكه ذكر شد، با اثبات تجرد نفس، بقاء نفس ناطقه مسلم خواهد بود و لذا نيازي به اثبات عدم فساد و فناي آن به فساد بدن آن، نيست اما با اين وجود شيخ الرئيس در تحت عنوان «ان النفس لا تموت بموت البدن» (25) يا «ان النفس النسانية لا تفسد و لا تتناسخ» (26) به اقامه حجت مي پردازد.

برهان بر عدم تعلق نفس به بدن در وجود
 

هر آنچه با فساد شيء ديگر فاسد شود، بايد نوعي از تعلق علي بدان داشته باشد. «فلأن كل شيء يفسد بفساد شيء اخر، فهو متعلق به نوعاً من التعلق. و كل متعلق بشيء نوعاً من التعلق، فاما أن يكون تعلقه...» (27) شيخ سپس سه فرض تعلق يعني تكافي، في الوجود، تأخر في الوجود يا تقدم بالذات در وجود را در نظر گرفته و بر مبناي مباحث گذشته در نفس و تجرد آن، به ابطال هر سه فرض مي پردازد و با ابطال آن، بقاي نفس پس از موت بدن را مبرهن مي سازد.
«فقد بطل انحاء التعلق كلها و بقي ان لا تعلق للنفس في الوجود بالبدن، بل تعلقه في الوجود بالمبادي الاخر التي لا تستحيل و لا تبطل» (28) لذا از آنجا كه تحقق وجودي نفس به بدن نيست، لذا با موت بدن، باقي خواهد بود.

بساطت و عدم تركب نفس
 

ديگر دليل عمده اقامه شده بر بقاي نفس، بساطت نفس و عدم تركب آن از قوه و فعل و ماده و صورت است. تقرير برهان اينكه هر آنچه مي تواند به سببي فاسد و تباه شود، قوه موت و فساد در آن موجود است و قبل از فساد نيز فعليت بقا در آن محقق است. دو جهت فنا و بقا در شيء واحد قابل جمع نيست، لذا لازم است ذات شيء مركب از ماده و صورت باشد «فيلزم من هذا أن تكون ذاله ي مركبه ي من شيء حصل له هذا الفعل و في طباعه قوته و هو مادته» (29)
حال با توجه به آنكه نفس بسيط است، (30) آشكار خواهد بود كه قوه فساد در نفس نبوده و باقي خواهد بود. شيخ الرئيس در اشارات (31) به تقرير ديگري اين
برهان را بيان مي دارد كه نفس، اصل (32) است و لذا مركب از قوه قابل فساد نخواهد بود. قوه فساد و بقاي بالفعل براي دو چيز است حال آنكه هيچ اصلي مركب از دو چيز نيست. حال نفس اگر اصل باشد، مركب نخواهد بود. شيء نيز اگر اصل نباشد، يا مركب يا حال در ماده يا حال در موضوع است. شيخ با نفي حال در ماده يا موضوع بودن نفس بر مبناي مباحث قبلي، تركب نفس را به تسلسل رسانده و بساطت و اصل بودن نفس را به اثبات مي رساند. شيخ الرئيس در مبدأ و معاد بي نيازي نفس از آله ي در تعقل را مبناي اثبات عدم فساد نفس با مرگ بدن قرار مي دهد (33) و همچنين دليل ديگري را بر بقاي نفس بيان مي دارد مبني بر آنكه «فقد بان واتضح أن النفس الانسانيه ي مستغنيه ي في القوام عن البدن و فساد البدن ليس سبباً لفسادها. و ذاته ليس سبباً لفساده و ضده ليس سبباً لفساده، لأن الجوهر لا ضد له؛ و علته الموجودة و هو العقل الفعال ليس سبباً لفساده، بل لوجوده و كماله. فلا سبب له اذن في فساده، فهو اذن باق دائماً» (34)
عدم بقاي نفس معلول يكي از اين امور سه گانه است: 1- نبودن علت فاعلي 2- نبودن شرط 3- وجود ضد. هيچ يك از امور سه گانه مذكور به عنوان علت عدم بقاي نفس پس از مفارقت از بدن متحقق نيست چرا كه علت فاعلي، عقل فعال، همواره موجود است؛ شرط بقا نيز كه عدم نياز نفس به بدن است متحقق بوده و همچنين نفس محلي ندارد تا ضدي جايگزين آن شود.

احوال النفس بعد المفارقه
 

گفته شد كه نفس پس از مفارقت از بدن، باقي است و جامع حكما و فلاسفه قائل به روحانيه ي البقاء بودن آنند. بر اين اساس شيخ الرئيس، به تبيين معاد روحاني نفس و لذت و شقاوت روحاني و مجرد پرداخته و معاد جسماني را پذيرفته از دين فاقد راه اثبات شمرده است «ان المعاد منه مقبول من الشرع و لا سبيل الي اثباته الا من طريق الشريعه ي و تصديق خبر النبوة و هو الذي للبدن عند البعث... و ما هو مدرك بالعقل و القياس البرهاني.... اللتان للانفس» (35)
بر اين مبنا شيخ كمال نفس انساني را «ان النفس الناطقه كمالها الخاص به، ان تصير عالماً عقليا مرتسما فيها صورة الكل» دانسته و تعلق به بدن و قواي حيواني و عدم حصول كمالات عقلاني و نفساني را سبب عذاب و شقاوت و تحصيل كمال عقلاني و استكمال نفس را سبب سعادت و لذت بر شمرده است. (36)

پي نوشت:
 

1- شفاء طبيعيات، فن سادس، ص223.
2- المبدا و المعاد، ص95.
3- مبدا و معاد- ص95.
4- النجاة ص364-356.
5- عيون مسائل النفس، ص220.
6- النجاة، ص374.
7- همان، ص333.
8- همان، ص349.
9- همان، ص356.
10- الشفاء، طبيعيات، فن السادس، ص192.
11- اشارات، النمط السابع، الفصل الثاني.
12- الشفاء طبيعيات، فن السادس، ص195،همچنين اشارات، النمط السابع، الفصل الرابع، ايضاً النجاة ص365.
13- الشفاء طبيعيات، فن السادس، ص194، همچنين اشارات، النمط السابع، الفصل الثالث، ايضاً النجاة ص367.
14- الاشرات، النمط السابع، الفصل الخامس.
15- النجاة، ص374.
16- عيون مسائل النفس، ص389
17- النجاة، ص355.
18- المباحثات، ص238.
19- النجاة، ص375، ايضاً الشفاء طبيعيات، فن السادس، ص207.
20- النجاة، ص371.
21- النجاة، ص377.
22- عيون مسائل النفس، عين 49.
23- النجاة، ص376.
24- المبدا و المعاد، ص108.
25- النجاة، ص378.
26- الشفاء، طبيعيات، فن السادس، ص202.
27- النجاة، ص378 و الشفاء طبيعيات، فن السادس، ص202.
28- النجاة، ص383.
29- النجاة، ص385.
30- الشفاء طبيعيات، فن السادس، ص206، ايضاً النجاه ص383.
31- الاشارات و التنبيهات، النمط السابع، الفصل السادس.
32- مقصود از اصل در فلسفه، موجود بسيطي است كه حال در ماده يا موضوع نباشد.
33- في استقصاء القول في ان العقل، لا يعقل باله ي و لا تفسد النفس منا بفساد الالة.
34- البدا و المعاد، ص105.
35- النجاة، ص682.
36- المبدا و المعاد، ص109، في الدلاله ي علي السعادة الاخرية الحقيقية و ايضاً النجاة ص681، في معاد الانفس الانسانية.
 

منبع: خردنامه همشهري- ش50



 

نسخه چاپی