فلسفه و تفسير الميزان

فلسفه و تفسير الميزان
فلسفه و تفسير الميزان


 

نويسنده: دكتر پريش كوششي




 

بررسي رويكرد عقلاني علامه طباطبايي در تفسير قرآن
 

سنت نگارش تفسير بر كلام اللّه مجيد، از دير باز در ميان علما و صاحب نظران مسلمان، از سني و شيعه، باب بوده و توانسته است تا اندازه قابل توجهي، از مرزهاي آسماني اين معجزه الهي حراست كند. در ميان علماي تشيع، «تفسير الميزان»، اثر ماندگار علامه طباطبايي(ره) از اهميت به سزايي برخوردار است. علامه طباطبايي از جمله متفكران و فقهاي شيعي است كه سخت دغدغه مند اين مهم بود كه بناي رفيع تفكر شيعي را از تند بادهاي غربي و شرقي در سده بيستم حفاظت كند. در مقاله اي كه پيش رو داريد نويسنده، رويكرد فلسفي و تعلقي علامه طباطبايي را در بطن تفسير ايشان از قرآن مورد مداقه قرار داده است. علامه طباطبايي در ميان محققان و مخاطبان تفكر شيعي به رويكرد دو نظرگاه فلسفي اسلامي مشهور است، چنان كه برخي ايشان را در زمره متفكران كلاسيك فلسفه اسلامي برمي شمرند. باز خواني و بررسي آراي فلسفي ايشان در متن تفسيرشان از قرآن كريم، مي تواند راستاي نيكويي براي تامل و تدبر باشد.
در وجود انسان هيچ موهبتي به اندازه موهبت عقل و نيروي فكر ارزش حياتي و انساني ندارد؛ زيرا مواهب اكتسابي تنها از طريق اعمال نيروي عقل و فكر، براي انسان قابل تحصيل هستند. برخورداري آدميان از موهبت ايمان و معرفت و دانش و نيز موهبت هاي مادي و معنوي، همه و همه در سايه تعقل و تفكر بوده و هر نوع ترقي و تعالي معنوي و مادي مرهون به كارگيري اين نيروي مقدس است. آيا نعمتي بالاتر از آن متصور است كه آدمي براي رفع تحير خويش بدان تمسك مي جويد، تا او را به صلاح و راه مستقيم رهنمون شده و باعث شود كه هدايت از ظلالت و سعادت را از فساد تشخيص دهد؟ و چه زيبا امام باقر(ع) مي فرمايند:
«انما يداق الله العباد في الحساب يوم القيامه ي علي قدر ما آتاهم من العقول في الدنيا»، به راستي كه در روز باز پسين، دقت در حساب هر كسي، به ميزان بهره عقلي او، در دنيا خواهد بود(1).
بهره وري از اين نعمت الهي، در فهم حقايق و معارف قرآني غير از نتايج علمي، سعادت و زندگي واقعي انساني را به روي هر متدبر درست انديش، مي گشايد. قرآن كساني را كه از به كار گيري نعمت فكر و انديشه براي فهم معارف آيات قرآني سستي مي كنند، مورد عتاب قرار داده، آنها را «قفل بر دل» خوانده است: «افلا يتدبرون القرآن ام علي قلوب اقفالها» (محمد، آيه24)، آيا در حقايق قرآني نمي انديشند يا بر قلب هايشان قفل هاي (مخصوص آنها) خورده است.
علامه طباطبايي(ره) از عقل، بسيار تجليل مي كند و آن را روش خويش به عنوان يك اصل و مبنا قرار مي دهد، به نظر وي عقل و اجتهاد، اگر بر اساس قواعد لغوي و علمي صحيح باشد و مقدمات لازم چون تسلط بر لغت، تاريخ، علوم قرآني، فقه، اصول، علم كلام و علوم ديگر رعايت شود، پسنديده خواهد بود. اما اگر اين اجتهاد و خردورزي بر آن اساس نباشد، نوعي پيروي از هواي نفس و استحسان خواهد بود كه در حديث پيامبر (ص) و ائمه(ع) از آن نهي شده كه فرموده اند: «من تكلم في القرآن بر أيه فاصاب فقد اخطأ»، هر كس پيرامون قرآن بر اساس رأي خود سخن بگويد گر چه مطابق واقع و درست باشد خطا نموده است.
علامه طباطبايي(ره) توضيح مي دهد كه مراد از «تكلم در قرآن» گفتاري است كه از روي علم و آگاهي نباشد چه اين مطلب از رسول خدا(ص) روايت شده كه «من قال في القرآن بغير علم فيتبوا مقعده من النار»؛ هر كس درباره قرآن بدون برخورداري از دانش لازم سخن بگويد، جايگاهش از آتش پر خواهد شد.
اين نهي، مربوط به كساني است كه بخواهند قرآن را با توجه به ابزار فهم زبان عربي، تفسير كنند و كلام الهي را با كلام مردم متعارف مقايسه كنند(2).
علامه طباطبايي(ره) مي فرمايد: بيش از 300 آيه در قرآن مردمان را به تفكر، تذكر يا تعقل دعوت مي كند و به پيامبر اكرم(ص) برهاني را براي اثبات حق يا رد باطل، ارائه مي دهد؛ حتي خداوند متعال، در يك آيه هم از ايمان كوركورانه به خود، يا آنچه فرو فرستاده يا انجام عملي را بدون آگاهي نخواسته است و ما را نسبت به فهم فلسفه برخي از احام و قوانين راهنمايي مي كند(3). همانند آيه «انّ الصلاة تنهي عن الفحشأ و المنكر»؛ همانا نماز، آدمي را از زشتي ها باز مي دارد. خداوند در موارد بسياري از قرآن، تقليد كوركورانه را مورد نكوهش قرار داده است(4).
علامه طباطبايي(ره) كساني كه علم منطق (كه همان علم تعقل است) را مردود مي شمرند و مي گويند كه اگر منطق طريقي براي رسيدن به حقايق باشد نبايستي در بين اهل منطق اختلاف نظر افتد؛ رد نموده و مي گويد: خطا در كاربرد منطق است نه در خود منطق؛ زيرا منطق وسيله پرهيز از خطا و لغزش فكر است، به شرط آنكه از راه صحيح استعمال شود(5).
از منظر علامه طباطبايي(ره) تبعيت از دين الهي به وسيله عقل صورت مي پذيرد؛ اگر عقل به درستي در فهم قرآن به كار گرفته شود، حقايق نهايي بسياري آشكار مي‌شود. ذيل آيه «فبشر عبادي الذي يسمعون القول فيتبعون احسنه اولئك الذين هداهم الله و اولئك هم اولوالالباب»؛ اي پيامبر بشارت ده به بندگاني كه سخن ها را مي شنوند و برترين را تبعيت
مي كنند، اينان كساني هستند كه خداوند آنها را هدايت كرده و قطعا فرزانگان عالم اند، مي فرمايد: «اولوالالباب» همان خردمندانند و عقل همان است كه به وسيله آن، راهيابي به سوي حق حاصل شود و نشانه آن تبعيت از حق است(6). در الميزان، جايگاه عقل به خوبي پاس داشته شده است بر همين اساس نقد و بررسي، ترجيح يا رد آراي مفسران همواره با بيان دلايل آورده مي شود. اگر چه گاه در بيان علت رد يا ترجيح قولي، به تفصيل سخن مي گويد و گاه به اشاره اي اكتفا مي كند تا مطالعه كنندگان با توجه به مباحث مطروح در فرجام آيه و قول برگزيده بتوانند با مقايسه آن با گفتار مفسران ديگر به حقيقت دست يابند.
تفسير الميزان، بحث هاي فلسفي ارزنده اي در بر دارد. وجود چنين بحث هاي عميق فلسفي نشانگر تسلط علمي و توان و تعمق فلسفي علامه طباطبايي(ره) است. البته مباحث فلسفي به صورت جداگانه عرضه شده تا خردورزان متأمل را به بهره مندي عقلاني فلسفي از آيات قرآن مهمان كند. ويژگي مهم روش علامه طباطبايي(ره) آن است كه تفسير و فلسفه را به هم نياميخته بلكه مبناي تفسيري خود را حفظ كرده و مباحث فلسفي را به صورت جداگانه ذكر كرده است تا حريم هر يك از مباحث را مراعات كرده، از آميخته شدن فلسفه با تفسير جلوگيري كند.
علامه طباطبايي، در مباحث فلسفي خويش نيز از روش و مشي عقلاني استفاده كرده و عرفان را با فلسفه نياميخته است زيرا معتقد بود بايد آن صلابت سنگ گونه مباحث فلسفي، حفظ شود تا تبديل به طراوت مخملين نشود(7). البته گر چه مباحث فلسفي علامه طباطبايي نيز مبتني بر قرآن است اما هرگز آيه اي را به فلسفه تفسير نكرده است بلكه مباحث فلسفي الميزان معاني مستفاد از آيات را تاييد مي كند يا به رد مقالات فلسفي كه در تعارض با قرآن و سنت است، مي پردازد؛ مثلا ايشان در توضيح معناي «كلام» مي فرمايد:
فلاسفه معتقدند آنچه در نزد مردم قول و كلام ناميده مي شود، عبارت است از اينكه گوينده معنايي را كه در ذهن دارد، به واسطه اصوات مركبي كه براي دلالت بر معناي خاصي وضع شده، به ذهن مخاطب يا شنونده منتقل سازند و به اين ترتيب تفهيم و تفهم صورت گيرد. فيلسوفان بين اين معنا و معناي موجودات خارجي بر طبق قانون سنخيت ربط داده اند. قانون سنخيت مي گويد: معلول با علت خود، مطابقت دارد، به تعبير ديگر، معلول از علت خويش حكايت مي كند؛ پس هر معلولي براي علت خود كلام است و علت به وسيله آن از خود و كمالات خود سخن مي گويد و چون عالم امكان، معلول خداي تعالي است، پس عالم كلام اوست كه به وسيله آن سخن مي گويد و كمالات نهفته در اسما و صفات خود را بدان ها ظاهر مي سازد. يعني خداوند، به واسطه عالم، متكلم است.
آنگاه علامه طباطبايي(ره)، اين بيان را بعيد مي شمرد زيرا آنچه در آيات قرآن آمده، بر معناي فوق، دلالتي ندارد و نمي توان آيات را جز بر اين مطلب حمل كرد كه آيات، كلام حقيقي خدايند و نه نمايانگر جهان و وجودهاي خارجي كه به پندارد حكما، كلام خدا قلمداد مي شوند. علامه طباطبايي(ره) از آيات زير، براي بيان حقيقت كلام استفاده كرده است، همان گونه كه ظواهر آيات نيز افاده همين معني را دارد:
«و منهم من كلم اللّه(8) و وكلم اللّه موسي تكليم(9) و قال اللّه عيسي(10) و قلنا يا آدم(11) و انا اوحينا اليك(12) و نبأني العليم الخبير(13)(14)».
نمونه ديگر علامه طباطبايي(ره) در توضيح معناي «حمد» گويد: كلمه «حمد» به معناي ثنا و ستايش، در برابر عمل نيك و زيبايي است كه شخص مورد ستايش به اختيار خود آن را انجام داده است. اين مطلب از خود قرآن استفاده مي شود، از آنجا كه مي فرمايد: «ذلك اللّه ربكم خالق كل شيء» يعني هر شيء مخلوق خداست و اين مخلوق بايد نيكو باشند. خداوند مي فرمايد: «الذي احسن كل شيء خلقه»؛ خدايي كه هر چيز را نيكو آفريد.
همچنان كه هيچ چيزي را به اجبار و قهر كسي نيافريده بلكه هر چه خلق كرده، با علم و اختيار خود بوده است. پس هيچ چيزي نيست مگر آن كه به فعل زيبا و اختياري او است.
در جاي ديگر در مورد «هو اللّه الواحد القهار»؛ او خدايي است يگانه و قهار و نيز در مورد «وعنت الوجوه للحي القيوم»؛ همگان در برابر خداوند حي و قيوم خاضع اند، مي فرمايد: براهين عقلي حكم مي كنند كه استقلال معلول، در تمامي ذات و تمامي شئون خود به وجود علت باشد زيرا هر كمالي كه دارد از فيض وجود علت است. پس اگر براي حسن و جمال، حقيقتي در خارج باشد، كمال و استقلال آن از آن واجب الوجود است كه تمامي علل به وي منتهي مي شوند و ثنا و حمد عبارت از اين است كه موجودي با وجود خويش، كمال موجودي ديگر را كه علت اوست نشان مي دهد و چون تمامي كمالات به خداي تعالي بر مي گردد، پس حقيقت هر ثنا و حمدي نيز به وي باز مي گردد. لذا بايد گفت «الحمدللّه رب العالمين»، ستايش براي خدايي است كه پروردگار جهانيان است(15).
علامه طباطبايي (ره) در پاره اي از موارد،در ذيل بعضي از آيات قرآني ،به نقد مباحث فلسفه جديد و نقد آراي فلاسفه غربي نيز مي پردازد؛ مثلا در ذيل آيه «و بالاخره هم يوقنون» به نقد فلاسفه اي مانند فرانسيس بيكن و ديويد هيوم-كه اعتقاد بر غير محسوسات در علم را جايز نمي دانند- پرداخته است و جواب هاي متعددي را ذكر مي كند.
علامه طباطبايي(ره) در ذيل آيه شريفه «اياك نعبد و اياك نستعين» بحثي فلسفي كه همواره در بين فيلسوفان مورد نزاع بوده را مطرح مي سازد مبني بر آنكه آيا معلول حدوث و بقا نياز به علت دارد؟ يا فقط در حدوث محتاج به علت است؟ آنگاه سه نظريه را مطرح و جهت تفصيل به كتب مربوطه ارجاع مي دهد(16).
آنگاه در مورد واقعيت عليت توضيح داده، مي گويد: در مورد علت و معلول ابتدا چنين تصور مي شود كه وجود دادن، مستلزم چهار چيز است: «دهنده»، «گيرنده»، «داده شده» و «دادن» در خارج دو واقعيت بيشتر نداريم: واقعيت علت و واقعيت معلول كه عين افاضه علت است. به عبارت ديگر پس از بررسي كامل درك مي كنيم كه در مورد معلولات واقعيت «ايجاد» و «وجود» و«موجود» يكي است و اين ذهن ماست كه از يك واقعيت وحداني، سه مفهوم مختلف ساخته و موجب تصور نادرست ابتدايي شده است و اين تكثر ذهني است كه منشأ رخداد بزرگ ترين اشتباهات در فلسفه شده است كه بر همين اساس مي گويند: تا ذهن را نشناسيم، نمي توانيم فلسفه داشته باشيم و در پايان نتيجه مي گيرند كه معلول حدوث! و بقا؛ در پيدايش و ادامه وجودش، نيازمند به آن و متكي به علت است و محال است شيء به وسيله علتي به وجود آيد و بعد رابطه اش با علت، قطع شود و آن شيء بتواند به خودي خود به وجود خويش ادامه دهد. بنابر اين روشن مي شود كه «اياك نستعين» يعني به طور استمرار از تو كمك مي خواهيم.
شايد نظر علامه طباطبايي(ره) به اين مطلب باشد كه مي فرمايد: ذات مقدس حق تعالي علتي است كه همه علت ها به او منتهي مي شود و انسان يكي از آن معلولات بي شمار است كه در حدوث و بقا نياز به علت نخستين دارد، لذا جمله «نستعين» يعني دائما نياز به كمك داريم اشاره به همين مطلب است(17).
ويژگي مهم ديگر علامه طباطبايي(ره) آن است كه آراء و مباني فلسفي را در خدمت قرآن قرار داده و به آيات كتاب عزيز عرضه كرده است، نه آنكه قرآن را در خدمت فلسفه به كار گيرد زيرا قرآن كلام اللّه يعني كلام هستي مطلق و هستي بخش جهان و انسان است و فلسفه هم راهي براي شناخت هستي و حقايق هستي است. از اين رو فلسفه در صورتي كه با آيات الهي تأييد شود و به آيات قرآني عرضه شود، از استحكام خاصي برخوردار خواهد بود.
منابع و ماخذ:
1. قرآن كريم.
2. اتجاهات الفكر في التفسير، شحات سيّد زغلول، انتشارات اسكندريه، 1397هـ.
3. الاتقان في علوم القرآن، جلال الدين سيوطي، دار الكتب العلميه- 407هـ نشر بيروت.
4. اتجاه التفسير في العصر الحديث، تأليف مصطفي الطير انتشارات اميريه، 1975م.
5. اصول فلسفه و روش رئاليسم، سيد محمد حسين طباطبايي، مقدمه و پاورقي استاد مطهري، شركت افست سهامي عام.
6. از آزادي تا شهادت، مرحوم آيت اللّه سيد محمود طالقاني، تهران، ابوذر، 1358.
7. دروس من القرآن، محمد عبده، بيروت دار احياء العلوم، 1400.
8. سنت هاي تاريخ در قرآن، آيت اللّه محمد باقر صدر، ترجمه سيد جمال موسوي، تهران، روزبه 1360.
9. تفسير و تفاسير جديد، بهاء الدين خرمشاهي، سازمان انتشارات كيهان، چاپ اول زمستان 1364.
10. شيعه در اسلام، سيد محمد حسين طباطبايي، تهران مؤسسه انتشارات رسالت.
11. الميزان في تفسير القرآن (متن عربي) سيد محمد حسين طباطبايي، دار الكتب اسلاميه، چاپ زمستان 1361.
منبع: خردنامه همشهري- ش50



 

نسخه چاپی