نقدي بر کتاب «مأموريت مخفي هايزر در تهران»(1)

نقدي بر کتاب «مأموريت مخفي هايزر در تهران»(1)
نقدي بر کتاب «مأموريت مخفي هايزر در تهران»(1)


 





 
دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران
ژنرال رابرت ا. داچ هايزر خاطرات خود را از مأموريت به تهران در آستانه پيروزي انقلاب، در سال 1986 تحت عنوان«MISSON TO TEHRAN»به رشته تحرير درآورده است. اين کتاب در سال 1365توسط آقاي محمد حسين عادلي ترجمه شده و چاپ چهارم آن در سال 1376 در شمارگان 2200 نسخه توسط مؤسسه خدمات فرهنگي رسا انتشار يافته است.

-زندگينامه
 

رابرت ا. داچ هايزر در سال 1924 در کلرادو امريکا متولد شد. وي در سال 1943 پس از فارغ التحصيلي از دبيرستان براي خدمت درارتش ثبت نام کرد و در طول جنگ جهاني دوم به عنوان خلبان بمب افکن تا درجه افسري ارتقا يافت. اوايل سال 1946 پس از آنکه دولت امريکا
تصميم به ايجاد يک فرماندهي استراتژيک هوايي گرفت، هايزر براي کمک به ايجاد بخش بمب افکن فرماندهي استراتژيک داوطلب شد. وي در جنگ کره و ويتنام نيز فعالانه شرکت جست و در اين دوران به فرماندهي عمليات ضربتي در فرماندهي بمب افکن هاي خاور دور ارتش امريکا رسيد. در اين پست، برنامه ريزي مأموريت بمب افکن هاي استراتژيک و صدور دستور عمليات روزانه آنها بر عهده هايزر قرار داشت. او بعد از بيست سال خدمت در ارتش امريکا در سال 1972 به درجه سرلشگري رسيد مأمور خدمت در پنتاگون شد. مسئوليت هايزر در اين دوره نظارت بر برنامه هاي فروش نظامي نيروي هوايي به رژيم پهلوي، به ايران سفر کرد. در سال 1975 از سوي رئيس جمهور وقت امريکا به درجه ژنرالي چهارم ستاره منصوب شد و براي تصدي پست معاون فرماندهي کل نيروهاي امريکا در اروپا تحت فرماندهي ژنرال الکساندر ال-هيگ به اشتوتگارت آلمان رفت. وي در اين مسئوليت، اداره بيش از 320 هزار نيروي نظامي به 44 کشور را عهده دار بود. هايزر در جريان اوج گيري نهضت انقلابي مردم ايران و پس از نااميدي امريکا از نتيجه تلاش مقامات داخلي کشور، با هدف جلوگيري از پيروزي انقلاب اسلامي در روز 14 دي 1357 به طور مخفيانه وارد ايران شد و در مدت اقامت خود تلاش گسترده اي جهت دستيابي به هدف مأموريتش کرد. وي در نهايت بدون کسب موفقيت ناگزير در 3 فوريه 1979-14 بهمن 57-از ايران خارج شد و شش سال بعد خاطرات خود را درباره اين مأموريت به رشته تحرير درآورد.

-مقدمه
 

براي پي بردن به اهميت وعظمت انقلاب اسلامي، از زواياي مختلف مي توان به اين پديده شگرف در ربع پاياني قرن بيستم نگريست و به تحليل و تفسير وقايع، رويدادها و
دستاوردهاي مختلفي پرداخت که پيرامون اين واقعه شکل گرفته يا حاصل آمده اند. در اين ميان بي شک بررسي خاطرات شخصيت هايي که به نحوي در جريان اين نهضت بزرگ بوده يا قرار گرفته اند نيز مي توان منبع بسيار خوبي براي ارزيابي انقلاب اسلامي به شمار آيد، هر چند همواره در مرور خاطرات شخصيت هاي مختلف، بايد دقت داشت تا مبادا برخي بزرگنمايي ها و کوچک نمايي ها، يا کم و زيادهاي عمدي يا سهوي در بيان مسائل، موجب نقش بستن تصويري غيرواقعي در ذهن ما شوند.
خاطرات ژانرال رابرت ا. داچ هايزر از جمله منابعي است که در آن مي توان از يک سو، نهايت تلاش امريکا را براي مهار نهضت مردم ايران در سال 57 و از سوي ديگر، قدرت عظيم انقلاب اسلامي را به نظاره نشست؛ به همين دليل بايد گفت ارزش خاطرات ژنرال هايزر و امثال آن، در زمان نگارش وانتشار مشخص نگرديده است، اما پس از فاصله گرفتن از مقطع حرکت و پيروزي انقلاب، در شرايطي که غبار فراموشي براذهان مي نشيند و هم زمان با فعاليت گسترده دستگاه تبليغاتي قدرتمند بيگانگان براي شائبه آفريني در افکار عمومي-به ويژه نسل جوان که خود از نزديک شاهد قضايا نبوده اند-اين خاطرات مي تواند روشنگر ابهامات و پاسخگوي سؤالات و شائبه ها باشد. قبل از آنکه به متن خاطرات اين ژنرال چهارستاره امريکايي بپردازيم و از درون آن، نقبي به سوي حقايق انقلاب اسلامي بزنيم، جا دارد به شخصيت و موقعيت نگارنده خاطرات توجه لازم را بنماييم؛ هايزر بنا به آنچه خود در ابتداي خاطراتش بيان مي کند، پس از بيست سال شرکت مستمر در مأموريت هاي نظامي در نقاط مختلف جهان در چارچوب سياست هاي سلطه گرانه دولت امريکا، از سال 1972 با کسب درجه سرلشگري، فعاليت جديدش را در پنتاگون-که عبارت بود از نظارت بر برنامه هاي فروش تجهيزات نظامي نيروي هوايي به کشورهاي مختلف-آغاز کرد. اين سال ها، اوج دوران جنگ سرد ميان امريکا و شوروي بود، لذا به راحتي مي توان دريافت که هايزر در موقعيت جديد خود، ناگزير ارتباط تنگاتنگي نيز با سياست بين الملل و همچنين مسائل و تحولات سياسي واجتماعي در کشورهاي مختلف پيدا مي کند و از اين پس نمي توان وي را صرفا يک چهره نظامي به شمار آورد. از طرفي، ارتقاي
درجه هايزر در سال 1975 به ژنرال چهار ستاره از سوي رئيس جمهور و سپس انتصاب وي به معاونت فرماندهي کل نيروهاي امريکايي در اروپا و در واقع معاونت ژنرال الکساندرهيگ(فرماندهي کل ناتو)، حاکي از قابليت شخصي اين ژنرال امريکايي در انجام مأموريت هاي محوله است.
هايزر حوزه مسئوليت خود را در اين پست چنين بازگو مي کند:
علاوه بر نظارت و اداره بيش از 320 هزار پرسنل امريکايي، مسئوليت تمام فروش هاي نظامي خارجي و برنامه هاي کمک نظامي به 44 کشور را هم به عهده داشتم. در خلال تصدي اين پست حدود 85 درصد فروش هاي نظامي خارجي امريکا در محدوده اروپا صورت گرفت. تقريبا سالانه حدود 12 ميليارد دلار با کشورهاي تحت مسئوليت من معامله مي کرديم. تقريبا سالانه حدود 12 ميليارد دلار با کشورهاي تحت مسئوليت من معامله مي کرديم. اين کار ابعاد سياسي و ديپلماتيک وسيعي داشت.(1)
به اين ترتيب پيداست که ژنرال هايزر به دليل مسئوليت خاص خود، به يک عنصر ورزيده نظامي-سياسي تبديل مي شود. براي درک بهتر اين مسئله بايد به اين نکته توجه شود که فرمانده وي-ژنرال هيگ- در سالهاي بعد، مسئوليت هاي بسيار مهم سياسي از جمله وزارت امور خارجه را در هيئت حاکمه اين کشور بر عهده گرفت.
نکته ديگري که در مورد هايزر بايد به آن توجه داشت، آشنايي وي با مسائل نظامي و سياسي ايران است؛ چرا که از سال هاي پس از کودتاي 28 مرداد 32، شاه بر مبناي سياست هاي کلان بين المللي ايالات متحده، به يکي از عوامل وابسته درجه اول اين کشور و در نتيجه به يکي از خريداران اصلي تسليحات امريکايي تبديل مي شود، به ويژه پس از ارائه دکترين نيکسون، همراه با افزايش درآمدهاي نفتي ايران، سيل تجهيزات نظامي روانه کشور ما مي گردد تا آن را به پايگاه اصلي امريکا در منطقه حساس خليج فارس و خاورميانه مبدل سازد. قاعدتا در چهارچوب اين برنامه، هايزر بنا به مسئوليت خويش داراي ارتباطات گسترده با ايران در عالي ترين سطوح نظامي و سياسي بود:
در اوايل 1978 شاه امريکا خواست تا او را براي ايجاد يک سيستم کنترل و فرماندهي وايجاد دکترين و اصول و وظايف عملياتي سازمان نيروهاي مسلح کمک کند... در اواسط آوريل 1978 وزارت دفاع مرا براي همکاري با اعليحضرت به ايران اعزام داشت.(2)
آنچه شاه در ملاقات با هايزر به وي بيان مي دارد، حاوي نکته پر اهميتي است که توجه به آن در ادامه اين بحث کاملا ضروري است:
شاه به من گفت که از اينکه سرپرستي اين پروژه را به عهده دارم خوشحال است، زيرا فکر مي کند من شيوه حکومت و نيروهاي مسلح او را دريافته و تفاوت بين سيستم امريکايي و سلطنت در ايران را درک کرده ام. گفت که يکي از نيازمندي هاي اصلي او در طراحي سيستم کنترل فرماندهي اين است که او کنترل کامل و مطلق (استبدادي)خود را بر نيروها حفظ نمايد. او يک سيستمي مي خواست که او را صد در صد در برابر کودتا حفظ کند.(3)
نتيجه اين مأموريت براي هايزر، آن بود که وي را بيش از پيش بر امور نظامي و نيز سياسي و اجتماعي ايران واقف کرد؛ چرا که منظور کسب اطلاعات لازم براي طراحي اين سيستم، گروهي عازم ايران شده، کليه اطلاعات لازم را جمع آوري کرده و در اختيار وي قرار داده بودند. به دنبال آن هايزر شخصا «دکترين و مفاهيم عملياتي»مناسب براي نيروهاي نظامي ايران را تدوين مي کند. پذيرش تام و تمام اين طرح از سوي تمامي فرماندهان عاليرتبه ارتش شاهنشاهي و سرانجام محمدرضا (که با حساسيت فوق العاده اي امور نظامي را پيگيري مي کرد و خواستار حاکميت مطلق خويش بر آن بود)، گذشته از مهارت هاي برنامه ريزي نظامي و عملياتي هايزر، حکايت از احاطه کامل وي بر زواياي مسائل سياسي ايران نيز داشت:«قضاوت شاه، روي گزارش من هنوز هم تا امروز مرا شگفتزده کرده است. او آن را به طورکلي و
بدون هرگونه تغييري پذيرفت. اين اتفاق به ندرت براي کسي که با شاه کار مي کرد، مي افتاد.(4)
علاوه براين، هايزر در طول روابط خود را مقامات بلند پايه نظامي شاه، توانسته بود روابط کاري و عاطفي عميقي نيز با آنها برقرار سازد تا جايي که به گفته او، سپهبد ربيعي (فرمانده نيروي هوايي)خود را «برادر»کوچک تر او قلمداد مي کرد:«فرمانده نيروي هوايي دوست قديمي من تيمسار امير حسين ربيعي بود. او مدت دو سال بود که عهده دار اين پست بود. پيوند بسيار نزديکي بين ما وجود داشت و او خود را برادر کوچک تر من مي دانست. »(5)
ارتشبد طوفانيان، معاون وزير جنگ و مسئول کل خريدهاي نظامي ايران نيز احساساتي مشابه نسبت به هايزر داشت:«او با من به صورت يک دوست قديمي سلام و احوالپرسي کرد و به سبک ايراني مرا در آغوش گرفته و گونه هايم را بوسيد.(6)
با در نظر گرفتن مجموع اين مسائل-از توانمندي هاي شخصي هايزر گرفته تا روابط او با شاه و فرماندهانش و نيز آشنايي وسيعش با مسائل سياسي و نظامي ايران-به قطعيت مي توان اظهار داشت که انتخاب او براي انجام يک مأموريت بسيار حساس در ايران، کاملا دقيق وحساب شده بود و بي شک او کارآمدترين و مجرب ترين فرد انجام مأموريت جلوگيري از وقوع انقلاب اسلامي و تداوم بخشي به سلطه امريکا بر ايران محسوب مي شد. از طرفي انتخاب چنين فردي، بيانگراوج اهتمام کاخ سفيد براي با نهضت انقلابي
موجود در ايران نيز بود. هايزر در روز 14 دي 1357، در شرايطي به ايران آمد که کشور در التهاب روز افزوني به سر مي برد و سررشته کارها از کف دولتمردان شاهنشاهي خارج شد بود. اعزام چنين مقام بلند پايه اي به درون يک موقعيت بحراني با در نظر داشتن خطراتي که ممکن بود متوجه جان وي شود، نشان از اهميت فوق العاده مسئله براي کاخ سفيد دارد. حتي اگر اين نکته را هم در نظر داشته باشيم که هايزر به طور پنهاني با رعايت کليه مسائل امنيتي و حفاظتي وارد ايران شد تا به انجام مأموريت خود بپردازد (7) اما به فاصله اندکي خبر حضور اين ژنرال بلند پايه امريکايي در ايران به مطبوعات درز پيدا کرد و حتي درباره مأموريت وي نيز حدس و گمان هايي زده شد.(8)
جالب اينکه حضور هايزر و مأموريت او از نظر مقامات مسکو نيز داراي آن چنان اهميتي است که گويا بخشي از دستگاه جاسوسي وعوامل وابسته آنها در ايران، فعاليت خود را بر تعقيب و مراقبت جدي از مأمور ويژه امريکا متمرکز مي سازد و سايه به سايه او را دنبال آنچه مصلحت مي بينند به طرق مختلف منتشر سازند. اما به نظر مي رسد بر خلاف اصول و قواعد حفاظتي در اين موارد که ايجاب مي کند تا مأمور به اصطلاح «سوخته»از ميدان خارج و فرد ديگري جاي او را بگيرد، کاخ سفيد همچنان بر حضور هايزر در ايران تأکيد دارد؛ چرا که مهار انقلاب اسلامي چنان اهميتي براي امريکا دارد که بقيه مسائل در مقابل آن رنگ مي بازند. البته ناگفته نماند که طرح ها و برنامه هاي هايزر در تهران براي جلوگيري از وقوع انقلاب مهر تأييد مي زند. درست است که مأموريت هايزر در مقابل موج عظيم انقلاب اسلامي ناکام ماند، اما اين نبايد باعث شود(فارغ از علايق خود به انقلاب اسلام)، کيفيت کار هايزر را در
مدت مأموريت يک ماهه اش در تهران ناديده بگيريم. براي آنکه بتوانيم به ارزيابي اين اقدامات بپردازيم، نگاهي به اوضاع و احوال عمومي کشور و نيز وضعيت نيروهاي مسلح و دربار و دولت درآن برهه ضروري است:
هايزر تقريبا در سالگرد حرکت انقلابي مردم مسلمان ايران وارد کشور شد. يک سال پيش از اين، در شب ژانويه سال 1978، جيمي کارتر مطالب اغراق آميزي نسبت به شاه بر زبان آورد. در همين سخنراني بود که وي از شاه به عنوان رهبر محبوب ملتش نام برد و ايران را يک جزيره ثبات در منطقه خواند. (9) تنها به فاصله چند روز پس از آن، به دنبال انتشارات مقاله اي توهين آميز درباره امام خميني در يک روزنامه، حرکتي اعتراض آميز و انقلابي از بطن جامعه در مقابل نظام استبدادي، فاسد و وابسته پهلوي آغاز شد. رفتار و رويه دربار و نظاميان وابسته به آن در قبال اين حرکت، ابتدا سرکوب شديد و کشتار معترضان بود. هم زمان با اوج گيري تظاهرات و اعتراضات، بر شدت سرکوب نيز افزوده شد که در 17 شهريور پس از اعلام حکومت نظامي در ده شهر بزرگ کشور به اوج خود رسيد. اما بر خلاف آنچه شاه، درباريان، نظاميان و مسئولان امنيتي تصور مي کردند، اين کشتارها نه تنها نتوانست از گستره اعتراضات بکاهد بلکه بر عمق و شدت آن نيز افزود. تغيير و تبديل نخست وزيران و دولت ها نيز کوچک ترين اثري در
پي نداشت و دستگيري و بازداشت جمعي از مقامات سياسي و امنيتي رژيم به جرم فساد اقتصادي هم از نگاه مردم جز فريبکاري نبود، زيرا اعضاي
خاندان سلطنتي و مهره هاي نورچشمي آنها که بزرگ ترين و مؤثرترين عوامل فساد اقتصادي و سياسي و اخلاقي در کشور به شمار مي رفتند، آزاد و رها بودند و با اوج گيري حرکت مردمي، هر يک در انديشه انتقال اموال و دارايي هاي خود به خارج از کشور بودند.
سپردن حکومت به نظاميان که پيرامون آن جنجال و هياهوي بسياري به راه افتاد بود و چنين وانمود مي شد که در صورت قدرت يابي نظاميان، همه مسائل به ضرب و زور گلوله و آتش حل نخواهد شد نيز داروي کاملا بي اثري بود که دردي از پيکرآفت زده رژيم پهلوي نکاست. به اين ترتيب، به تعبير ارتشبد قره باغي در خاطرات خويش، آخرين تير ترکش محمد رضا نيز به سنگ خورد:
طرز عمل ارتشبد ازهاري نخست وزير(با وجود تشکيل دولت نظامي)و ادامه روش نامعلوم حکومت نظامي در کشور سبب شدند عملا به مردم ايران و مخالفين و همچنين به تمام دنيا نشان داده شود که حتي آخرين اقدام نظامي سياسي مهم اعليحضرت يعني تشکيل دولت نظامي به نخست وزيري رئيس ستاد بزرگ و با عضويت فرماندهان نيروها هم نمي تواند جلو اغتشاشات، اعتصابات و آشوب هاي مخالفين و آشوبگران را بگيرد. (10)
بنابراين، واضح است که شاه تمام تيرهاي ترکش خود را در طول نزديک به يک سال انداخته بود؛ از سرکوب شديد مردم تا بيان«شنيدن صداي انقلاب آنها»و حتي اعلام پشتيباني از آن؛ «انقلاب شما نمي تواند مورد پشتيباني من نباشد. »(11) از طرفي او پس از کشته و زخمي شدن هزاران نفر، در نهايت به اين نکته پي برده بود که امکان سرکوب اين جنبش از طريق خشونت آميز وجود ندارد و مردم نه تنها از گلوله باکي ندارند بلکه به استقبال شهادت نيز مي روند:
در اين موقع شاه که گويي ناگهان به وخامت اوضاع پي برده باشد، با حالتي منفعل و تسليم
شده، به سمت من خم شد و گفت:«با اين تظاهر کنندگان که از مرگ هراسي ندارند، چه کار مي توان کرد، حتي انگار، گلوله آنها را جذب مي کند.(12)

پي‌نوشت‌ها:
 

1. رابرت هايزر، مأموريت مخفي هايزر در تهران(تهران:مؤسسه خدمات فرهنگي رسا، 1376، چ 4)، ص 29.
2.همان، ص 31.
3.همان، ص 32.
4.همان، ص 36.
5.همان، ص 61.
6.همان، ص 66.
7.همان، ص 53.
8.همان، ص 89.
9.ويليام سوليوان، آنتوي پارسونز، خاطرات دو سفير، ترجمه محمود طلوعي(تهران:علم، 1357، چ 3)ص 128.
10.عباس قره باغي، اعترافات ژنرال(تهران:ني، 1365، چ 5)،ص 65.
11.همان.
12.احسان نراقي، از کاخ شاه تا زندان اوين، ترجمه سعيد آذري(تهران:مؤسسه خدمات فرهنگي رسا، 1382، چ 5)،ص 154.
 

منبع:نشريه 15 خرداد، شماره 18.
ادامه دارد...




 

نسخه چاپی