نيک بيني

نيک بيني
نيک بيني


 

نويسنده: سعيد سهيلي




 
تاثير اخلاق در موفقيت
مثل هميشه درگير و دار کارهاي روزانه، زمان را فراموش کرد م. چند روزي از آخرين ديدار با دوستم مي گذشت. باز هم او پيش دستي کرد و براي احوال پرسي من تماس گرفت، بعد از صحبت و تعارفات معمول گفت لازم است که در مورد صحبت هاي آن روز با هم بيشتر حرف بزنيم و بد نيست که در فرصتي همد يگر را ببينيم. از پيشنهادش استقبال کرد م و قرار شد که در پايان روز و بعد از ساعت کاري در يک پارک باهم قد م بزنيم. در طول راه هنگامي که در تاکسي نشسته بود م از فرصت ايجاد شده استفاده کرد م که ياد م بيايد چه صحبت هاي را با او مطرح کرده بود م. به ياد آورد م که بحثمان در مورد نيک بيني بود و اين که آيا همه مشکلات از بيرون است يا بخشي از آن مشکل به درون خود ما برمي گردد. همچنين در مورد تفاوت نيک بيني با خوش بيني ساده لوحانه و دو بخش اصلي نيک بيني يعني خوب ديد ن و ديد ن خوبي ها صحبت کرديم. گفتيم براي اين که موفق شويم بايد محيطي را که در آن به دنبال موفقيت هستيم، خوب بشناسيم. در بحث هايمان روشن شد که نيک بيني به معني نديده گرفتن اشکالات و نقاط ضعف نيست ولي ديد ن خوبي ها هم بخشي از فعاليت ماست که در موفقيت بسيار موثر است. اين حرف ها را در ذ هنم مرور کرد م تا اين که به مقصد رسيد م. وقتي دوستم را ديد م روي نيمکتي نشسته بود و عميقا در فکر فرو رفته بود. به او گفتم به چه موضوعي فکر مي کني که اين طور حواست پرت بود؟
بعد از کمي گپ و گفت شروع به صحبت در مورد حرف هاي چند روز قبل کرد، از لحن صحبتش متوجه شدم که کمي آرام تر شده است. او مي گفت راجع به موضوع نيک بيني فکر کرده و به نتايجي رسيده اما به نظرش اين موضوع نيک بيني در عمل خيلي سوال برانگيز است. پرسيد م چطور؟
پاسخ داد که در چند روز گذشته سعي کرد م لحظاتي از زند گي ام به خصوص زمان هايي را که در آنها دچار مشکل بوده ام، به خاطر بياورم. با مرور و بررسي مشکلات و روابطم با اطرافيان متوجه نشد م که مثلا يک مدير عامل سخت گير که استعداد خاصي در کشف نواقص دارد و کاستي ها را با وسواس خاصي دنبال مي کند و يک محيط کاري پرتنش را براي من ايجاد کرده قرار است که چه چيزي را به من ياد بد هد؟ او هميشه مترصد فرصتي است که برتري اش را به همه ثابت کند.در ضمن قصد دارد به نحوي موفقيت واستعداد هايش رابه نمايش بگذارد و از اين که ديگران از او تعريف و تمجيد کنند به خود مي بالد و از اشخاصي مانند من هم که اهل تملق و چاپلوسي نيستند، خوشش نمي آيد.
از دوستم پرسيد م که چطور متوجه شدي که آقاي مدير منتظر فرصت هايي است که تو را در موقعيت اشتباه پيدا کند و به اصطلاح گير بيندازد؟ به عبارت ديگر، آيا موضوع اين طور که تو به آن نگاه مي کني درست است؟ آيا او از خطاهاي احتمالي تو خوشحال مي شود يا اين که دنبال اين است که کارها صحيح تر و بهتر انجام شود؟ کدام بينش صحيح است؟ دوستم با سختي زياد سعي کرد که راي عادلانه اي در مورد اين مدير عامل دوست نداشتني بد هد و گفت خوب شايد در اين مورد حق با تو باشد من به دليل رفتار بد او خيلي بدبينانه در موردش صحبت کرد م. مدير عامل شرکت دوست دارد کارها انجام شود اما به هر حال روش مناسبي هم براي اصلاح امور و انتقاد کرد ن از اشخاص به کار نمي برد و اين موضوعي است که واقعا آزارد هند ه است.
سوال ديگري که به ذ هنم آمد از دوستم پرسيد م آيا واقعا اين آقاي مدير شخص موفقي در عرصه کار و فعاليت اجتماعي است؟ دوستم گفت بله شخص بسيار موفق و خوش شانسي است. به نظرم از آن تيپ آد م هايي است که بيشتر از آن چه استعداد و استحقاق داشته به دست آورده است. من هم از او باهوش ترم هم فرهنگ بالاتري دارم، هم اين که خيلي خلاق تر از او هستم. اما نمي دانم چرا در زند گي ام از فاکتور شانس بي بهره ام. مثلا اگر من امکانات مالي بهتري داشتم مي توانستم خيلي کارها بکنم. همين الان هم تمام بار مسووليت شرکت به دوش من است و بدون مي نمي تواند امور را به درستي اداره کند.
ابتدا خودم را براي توفاني سهمگين و بلايي آسماني که قرار بود تا چند لحظه ديگر نازل شود آماده کرد م، سپس به دوستم گفتم به مديرعامل شرکت که حسادت نمي کني؟
اما دوستم بر خلاف تصور چند لحظه پيش و حدس هايم و بدون ناراحتي و با ساد گي تمام گفت راستش را بخواهي چرا. گاهي فکر مي کنم خوش به حال اين چنين آد م هايي. واقعا که چقدر خوشبتخت هستند. اصلا گاهي فکر مي کنم که او لياقت و شايستگي لازم براي داشتن اين نعمت ها را ندارد. بعد ادامه داد من در اين مدت خيلي بدبين تر و حساس تر هم شده ام يعني تمام کارهايي را که شايد بدون هيچ منظوري انجام مي شود، حمل بر توطئه اي از قبل تنظيم شده مي کنم و آن قدر ذ هنم پر از پيش داوري و قضاوت شده که تقريبا مثل آد م هاي مريض احوال حوصله انجام هيچ کاري را ندارم. در اجتماع شرکت هميشه حاشيه نشين هستم و ديگران هم دل خوشي از رفتار من ندارند. گاهي احساس عد م اعتماد به نفس و دلسردي زيادي مي کنم.
به دوستم گفتم براي رسيد ن به موفقيت بايد با اين احساس بدبيني مبارزه کرد. تمام اين حالات روحي رواني از حس بدبيني ناشي مي شود و باعث ناآرامي و تيرگي درونت شده که مهم ترين سد و مانع در راه رسيد ن به اهدافت است. گاهي که با شخص آزاردهند ه يا اتفاقي ناخوشايند مواجه مي شويم ديد مان خيلي منفي تر از واقعيت مي شود به دليل اين که احساسات بد زيادي نسبت به آن موضوع پيدا کرديم که باعث مي شود اصل موضوع را فراموش کنيم. البته نمي خواهيم منکر اين مساله شويم که بخشي از آن اتفاق به راستي ناراحت کننده بوده اما حالات دروني ما و نوع نگاه ما به قضيه آن را منفي تر و حتي غيرقابل تحمل جلوه مي د هد. يا برعکس در مورد رويداد هاي مثبت هم همين اتفاق مي افتد. مثلا روزي را به ياد مي آورم که در کنکور قبول شده بود م، در آن روز شهر زيباتر شده بود و انسان ها حتي راننده اتوبوس و تاکسي هم مهربان تر بودند آيا به راستي آن رور شهر عوض شده بود!؟ قطعا پاسخ اين سوال منفي است. فقط دنياي درون من شادتر و آرام تر بود.
در ادامه گفتم، نمي دانم تا چه اندازه درست مي گويم اما به نظرم براي اين که در زند گي شخص موفقي شويم بايد درک درستي از وقايع داشته باشيم. خوش بيني صرف يعني بدون در نظر گرفتن وقايع امور و تحليل و بررسي آنها سعي کنيم با نگاهي شعارگونه و غيرمنطقي به خود مان تلقين کنيم که اوضاع خوب است و همه چيز آرام است و ... که انتخاب اين ديد گاه اگر نگوييم کاري غيرممکن لااقل بايد بگوييم بسيار مشکل است و به نظر هم نمي رسد که مفيد باشد. به هر حال ما بايد با ديدي واقع گرايانه اصل موضوع را با تمام کاستي ها و مشکلات موجود ببينيم و سعي کنيم مشکل را بررسي و از زواياي مختلف تحليل کنيم. اين يعني واقع بيني. اما در مورد نيک بيني. به نظرم نيک بيني مکمل واقع بيني است و اين در عمل يعني پس از آن که آن چه روي داده با تمام جزييات ديد يم تلاش کنيم در نهايت ديد گاه آگاهانه اي را انتخاب کنيم که حاکي از تسلط ما به موضوع باشد. مثلا هر اتفاق يک جنبه اصلي دارد و يک جنبه فرعي و احساسي.
شخص نيک بين درک مي کند که روي کدام جنبه تمرکز کند و کدام را در حاشيه قرار د هد و در ضمن سعي مي کند خاصيت آن چه را که روي داده (هرچه هم تلخ باشد)درنظر بگيرد. به نوعي آن چه که اتفاق افتاده را مي بينيم و بررسي مي کنيم ولي جنبه احساسي و فرعي آن را در حاشيه قرار د هيم و سعي کنيم که رنج آن را فراموش کنيم و درصدي هم به اين قضيه فکر کنيم که شايد اين مساله يا وجود اين شخص در زند گي من خوبي هايي هم داشته باشد و شايد هم قرار باشد که ما از يکد يگر چيزي بياموزيم. دوستم با خنده يا طنزآلود گفت تو را به خدا دست بردار، مثلا نمي شود که من از يک آد مي که کمتر اذيت و آزار مي رساند درس بگيرم حتما بايد از اشخاص اين تيپي شيوه انجام کارها را ياد بگيرم مثلا يک آد م ملايم و با ملاحظه نمي تواند به من درس زند گي بد هد؟ واقعا که نفس ات از جاي گرم بيرون مي آيد. وقتي گرفتار يکي از اين آد م ها شدي احوالت را مي پرسم.
از خنده او من هم خنده ام گرفت، واقعا که راست مي گفت وقتي که گرفتار مساله اي هستيم چقدر فکر کرد ن به جنبه مثبت قضيه مشکل مي شود. ولي در ادامه گفتم چيزي که من مي دانم اين است که هر شخص موفق در مواجهه با هر فردي يا موقعيتي مي تواند فرصتي براي پيشرفت خودش بسازد به طور مثال يک همکار ساده انديش و يک مديرعامل سخت گير(دقيقا دو فرد متفاوت با يکديگر) مي توانند چه فايده اي براي ما داشته باشند؟ شايد بايد از هر کدام از آنها چيزي ياد بگيريم همان طور که آنها در زند گي روزمره با تو آموزش هايي مي بينند و همه انسان ها از تجربيات يکديگر بهره مي برند، به تعبيري اين نوعي داد و ستد اجتماعي است که خود مان متوجه مي شويم که شخصيتمان تغيير کرده است. به ساده ترين برداشت ممکن است بتوان از آن همکار سخت گير کمي نظم و شيوه اداره برخي امور و از انتقاد هاي موشکافانه اش اصلاح بعضي از کارها و از آن دوست بي خيال بتوان کمي آرامش و توکل را ياد گرفت.
مهم نيست که هر کدام از افرادي که سر راه ما قرار مي گيرند هم به گونه اي در کار خود دچار افراط يا تفريط هستند و به طور قطع يقين بايد رفتارشان را اصلاح کنند و قطعا اين (اصلاح رفتار ديگران)وظيفه اي نيست که بر عهده من باشد. مهم اين است که ما چگونه مي توانيم از وجود انسان ها و اتفاقات پيش آمده در زندگي به عنوان عاملي سود مند در زندگيمان بهره ببريم. صد البته که اين صحبت ها به راحتي که بيان مي شوند قابل اجرا نيستند اما فکر مي کنم که اين موضوع باعث مي شود ديد گاه ما در زند گي و مواجهه با مشکلات سازنده تر و مثبت تر شود.
دوستم با شيطنت خاصي به من نگاه کرد و با خنده گفت خوب آقاي روان شناس به من بگو ببينم براي پرورش حس نيک بيني که به نظر مي رسد فاکتوري ضروري براي داشتن زند گي خوب و موفق است بايد چه کار کنم؟
از طنز او معلوم بود که زياد حرف زده ام در نتيجه کمي خود م را جمع و جور کرد م و پاسخ داد م حقيقتش فکر مي کنم براي هر کس ممکن است راه کار متفاوتي وجود داشته باشد چيزي به نظر خودت نمي رسد؟
پاسخ داد:چيزي که به فکرم مي رسد اين است که از فردا سعي کنم از بازگويي معايب اطرافيان به خصوص کسي که معرف حضورتان است پرهيز کنم. يعني به جاي اين که روي نقاط ضعف آنها متمرکز شوم به نقاط قوت آنها هم توجه کنم. البته فکر کنم بايد هم زمان منتظر معجزه الهي هم باشم که در پيدا کرد ن نقطه مثبتي در اين آد م ها به من ياري برساند. ديگر اين که در هر اتفاق ناخوشايند که در زند گي رخ مي دهد حداقل يک جنبه مثبت بيابم مانند فايد عجيب غريبي که تو در رفتار جناب مديرعامل بنده کشف کردي درست مانند کشف قاره امريکا توسط کريستف کلمب بود.
با گذشت ايام هنوز هم مثل سابق طنز او خستگي روز را از ذ هنم پاک مي کرد، گفتم:يک مطلب هم من اضافه کنم خوب است که براي پرورش حس نيک بيني نحوه تعبير و تفسيرمان از اتفاقات را تغيير د هيم به عبارتي شيوه رمزگشايي مان از اتفاقات را مثبت و سازنده کنيم به جاي اين که هر چيز را به بدترين نحو ممکن تفسير کنيم و در مورد رفتار و نيت اشخاص با بدبيني نظر بد هيم سعي کنيم حق احتمالي داشتن يک نيت خوب را براي افراد در نظر بگيريم. ديگر اين که هر رويداد يا هر شخص، جزيي از کل يک ماجرا را تشکيل مي د هند. رفتار آن آقاي مدير عامل بخش کوچکي از محيط کاري تو را مي سازد اما عوامل متعدد ديگري هم مانند همکاران دوست داشتني، امنيت شغلي، حقوق و مزاياي خوب و ... هم وجود دارند که شايد وقتي دچار بدبيني هستيم به همه آنها بي توجه شويم.
منبع:موفقيت 192



 

نسخه چاپی