فلسفه اخلاق مارکسيسم ايراني و ملاحظاتي انتقادي درباره آن(4)

فلسفه اخلاق مارکسيسم ايراني و ملاحظاتي انتقادي درباره آن(4)
فلسفه اخلاق مارکسيسم ايراني و ملاحظاتي انتقادي درباره آن(4)


 

نويسنده:مسعود اميد(*)




 

9. دو پرسش اساسي مک اينتاير
 

مک اينتاير در مورد ديدگاه مارکسيستي اخلاق دو پرسش اساسي را مطرح مي کند. وي مي نويسد:
مارکس هرگز به دو پرسش که براي آموزه خود او حياتي اند، پاسخ نمي دهد؛ اولين پرسش به نقش اخلاق در جنبش طبقه کارگر مربوط مي شود. از آنجا که او تصور مي کند طبقه کارگر به لحاظ اقتصادي، بواسطه رشد سرمايه داري ايجاد شده است و از آنجا که معتقد است ضرورت هاي سرمايه داري، طبقه کارگر را مجبور به مخالفت خودآگاهانه با سرمايه داري مي کند، هرگز اين پرسش را که کدام اصول عمل بايد آگاهي بخش جنبش طبقه کارگر باشد، مورد بحث قرار نداده است. اين غفلت بخشي از يک خلأ کلي تر در استدلال اوست؛ بدين معني که بحث مارکس درباره چند و چون سقوط اقتصادي سرمايه داري بقدر کافي واضح و روشن است. درباره اقتصاد سوسياليستي نيز هر چند مطالب او پراکنده است، ولي مي توان گفت که از منظر خودش به قدر کفايت بحث کرده است؛ اما بحث او درباره طبيعت گذار از سرمايه داري به سوسياليسم واضح نيست. از اين رو که نمي توان به طور يقيني گفت که به نظر مارکس چگونه ممکن است جامعه اي که طعمه خطاهاي فردگرايي اخلاقي است مي تواند آن خطاها را تشخيص داده و از آنها فراتر برود. دومين غفلت عمده مارکس به اخلاق جامعه سوسياليست و کمونيست مربوط مي شود. او در بهترين حالت، به کنايه و تلويح درباره اين موضوع سخن گفته است.(1)

10. فقر کمي و کيفي عناصر اخلاق مارکسيستي
 

با مراجعه به آثار، ديدگاه ها و منابع مارکسيستي مي توان به اين واقعيت اذعان داشت که اين متون در خصوص عناصر و مؤلفه هاي اخلاقي داراي فقر کمي و کيفي هستند. فقر کمي به اين معنا که مجموعه و ليست فضايل و رذايل، در اين آثار بسيار محدود است؛ به ويژه آنکه بخشي از آنها مربوط به امور نا اخلاقي است و نه اخلاقي. در حالي که در زيست انساني با انبوهي از افعال مهم اخلاقي مانند راستگويي، مردم آميزي، خوش زباني، صله ي ارحام، رازپوشي، احترام به قانون، قناعت، انصاف، محبت به ديگري، گذشت، امانتداري، شجاعت، شرافت خواهي و... و رذايلي مانند ريا، تهمت، دروغگويي، ناسزاگويي، سرقت،
غضب، خبرچيني، جبن، نفاق، بخل، اسراف، تکبر، حقارت، مسخرگي، ترشرويي، پست همتي، توهين، اختلاف افکني، بدنيتي، بدنظري، جاه طلبي و... روبه رو هستيم.
اما فقر کيفي بدين معنا که اين ديدگاه، اخلاق را به ديده ايستا مي نگرد. حتي هنگامي که از اخلاق متعالي در جامعه آرماني و بي طبقه سخن گفته مي شود، اين اخلاق را امري ايستا و در مرزهاي محدود و تعريف شده مي انگارند و از امکان ارتقاي کيفي عناصر اخلاقي و عمق و غناي تدريجي معاني و افعال آن سخني نمي گويد.

11. ناکافي بودن تبيين اقتصادي در مورد تحول اخلاقي
 

بايد شرايط اقتصادي را در تحول حسن و قبح ها دخيل دانست؛ اما نگاهي تاريخي به زيست انساني نشان از اين دارد که مناسبات توليدي و اقتصادي تنها راه تبيين تحول اخلاق در جوامع نيست. عواملي ديگر مانند جنگ ها، شرايط اقليمي و جغرافيايي و آب و هوايي، روحيات و تيپ هاي روان شناختي افراد انساني، نوع تغذيه، آموزه هاي اديان، آرمان هاي اجتماعي و... در اين تحول نقش آفريني مي کنند.

12. نسبت شرايط مادي به وجود و ماهيت اخلاق
 

مارکسيست ها بايد به اين پرسش پاسخ دهند که تأثير شرايط اقتصادي در اخلاق از چه نوعي است؟ آيا اين عوامل سبب تغيير در مفاد و معناي تک تک مفاهيم و واژه ها و نيز گزاره هاي اخلاقي است يا تغيير در نظام اخلاقي است؟ آيا مفاد اخلاق عوض مي شود يا جهت اخلاق؟ جهت کل يا جزئي آن؟ به بيان ديگر، شرايط اقتصادي حيث تعليلي اخلاق است يا حيث تقييدي آن هم به شمار مي رود؟ شرط شکل گيري وجود اخلاق است يا در تعريف و ماهيت آن هم نقش آفريني مي کند؟ اينکه عدالت خوب و بايسته است، در تحول اقتصادي تنها مصاديق خود را از دست مي دهد و دچار تحول مصداقي مي شود، يا معنا و مفاد و جهت خود را نيز از دست مي دهد و معنا و جهت تازه اي مي يابد؟ اگر تحول اخلاق از هر جهتي است، چرا لااقل قالب صوري، و تا حدي معنايي و نيز دستوري و گرامري اخلاق در هر دوره اي ثابت مي ماند؟ در غير اين صورت، يک مارکسيست پيش از تحول انقلابي و ورود به دوره نهايي تاريخ و جامعه بي طبقه، با چه زباني و با چه مجموعه از معاني، در مورد اخلاق دوره نهايي تاريخ سخن مي گويد و آراي خود را در اين خصوص بيان مي کند؟

13. شکست پروژه تشکيل جامعه بي طبقه و پايداري اخلاق متعارف
 

مارکسيست ها –و تمام نظام هاي ايدئولوژيکي ديگر- در گذشته، در نتيجه برخورد با واقعيات پيچيده زيست جديد انساني به عدم امکان حصول اهداف خود در کوتاه مدت اعتراف کردند. امروز نيز با فروپاشي شوروي سابق، اين امر در حد محال عادي (و نه عقلي) است و ناممکن مي نمايد. در اين حالت، آنچه در حين حضور نظام هاي سوسياليستي وجود داشت و اکنون نيز وجود دارد، چيزي جز حضور آشکار و تأثيرگذار اخلاق متعارف نيست. به نظر مي رسد تاريخ انساني همين اخلاق معمول را در عين تحولات و آسيب ها و تجديد شدن ها و اصلاحات پيش روي آن، خواهد پذيرفت و مبناي داوري هاي کوچک و بزرگ و کم اهميت و پراهميت قرار خواهد داد.

14. چند پرسش بنيادي ديگر
 

- ابتناي اخلاق بر اساس يک طبقه به نام پرولتر و انحصار وجود و ماهيت اخلاق در دستان آن، چيزي جز محدودسازي و قلب تدريجي اخلاق و سلب عمق و غنا و خلاقيت اخلاقي انسان نخواهد بود؟
- جايگاه عواطف، احساسات و انفعالات انساني در کنش اخلاقي او چيست؟
- آيا با توجه به تکثر حسن و قبح ها در جوامع، قرار دادن اخلاق در رديف فيزيک و شيمي ممکن است؟
- آيا اشتراک معاني و تعاريف اخلاقي در جوامع و دوره هاي مختلف تاريخي حتي در حد مشابهت خانوادگي(2) ويتگنشتاين نيز نيست؟
- به فرض پذيرفتيم که حتي وجود اخلاق عرفاني نيز محصول شرايط اقتصادي است؛ اما آيا محتواي اين اخلاق از حيث معاني و مفاد عناصر آن و سلوک و دريافت هاي دروني -که کاملاً با شرايط عادي ناسازگار است- تبيين صرف اقتصادي را مي پذيرد؟
- چگونه مي توان در تاريخ بشر، در گذشته و حال، تغييرهاي بنياديني را که تحت تأثير شعارهاي اخلاقي شکل گرفته اند يا در آن سهم بسزايي داشته اند، تبيين کرد؟
- آيا اخلاق در گذشته انسان، همواره نقش منفي داشته است و در هويت بخشي و هويت آفريني و آرامش بخشي به او سهمي نداشته است؟
- آيا آسيب هايي که انسان ها از بي اخلاقي - به جهت کمي و کيفي- در جوامع کمونيستي خورده اند، کمتر اساسي بوده است؟ آيا اين آسيب ها کمتر از جوامع ديگر بوده است؟
–آيا جامعه اي که اخلاق را جدي بگيرد و با برنامه ريزي دقيق آن را پياده کند، مانند آنچه در نظريه اخلاق حرفه اي(3) رخ نموده است، نمي تواند به ارتقاي اقتصادي و تغيير اساسي شرايط مادي دست يابد؟

15. نقد اخلاق مارکسيست ها در مقام عمل (به نحو جزئي و موردي)
 

از آنجا که مارکسيسم جنبه ي عملي قوي مؤکدي دارد، مي توان از کارنامه اخلاقي مارکسيسم در مقام عمل، در خارج از ايران و در داخل ايران، پرسش کرد. فلسفه اي که داعيه ي محض بودن را ندارد و فلسفه ي تغيير و کار و ايدئولوژي است تا فلسفه ي شعار و انتزاع؛ فلسفه اي که مدعي است نبض رفتار و به تبع آن پايه ي اخلاق انساني را يافته است و فرمول پيدايش و تحول آن در دست آنان است، بايد بيلان کار خود را در عمل نشان دهد. در ادامه، به نقد اخلاقي مارکسيست ها از زبان خودشان، و نيز در مقام عمل اخلاقي شان به نحو جزئي، اشاره مي شود. لازم به يادآوري است که اين اشکال ها و دشواري ها از دو جهت بر مارکسيسم وارد است:
نخست آنکه کنش اخلاقي و داوري هاي اخلاقي، خود بر ديدگاه فلسفه اخلاق مبتني است. نابجايي و ناروايي مقام نخست (يعني اخلاق و کنش اخلاقي)، ناشي از نادرستي يا نقصان در مقام دوم (فلسفه اخلاق) است.
جهت دوم آنکه مارکسيست ها پيوسته درصدد کاستن و بلکه حذف فاصله نظر و عمل هستند. يک مارکسيست هرگز تمايز جدي ميان نظر و عمل را نمي پذيرد. از اين رو، يک «مارکسيست» اصيل و نمونه مانند افرادي که نام آنها بيان شده است، عين نظريه «مارکسيسم» هستند و تجسم عيني آن به شمار مي آيند. براي نمونه، استالين نقطه اتحاد و تلاقي مارکسيست و مارکسيسم است. چنين تلقي اي را تنها مي توان در ديدگاه هاي ايدئولوژيک افراطي يافت.
الف) طبري در نگاه انتقادي خود به مارکسيسم چنين مي آورد:
عيب اساسي «نظري» مارکسيسم، تحجر، فقدان انعطاف و تابع ساختن واقعيت، به هر قيمت، به اين قالب هاي متحجر است. عيب اساسي «عملي» مارکسيسم گريز از تعهدات اصولي و پذيرفته شده تا حد ماکياوليسم و پراگماتيسم است. بدين سان، بين تئوري و پراتيک، نظر و عمل، دره اي فاصل است که آنچه مارکسيسم در تئوري مي گويد و تبليغات رسمي آن را تکرار مي کند، بر حسب منافع عملي روز، در طاق نسيان نهاده مي شود. راز
دوام سياست سوسياليستي و دستاوردها و موفقيت هايش، در همين گريز از تعهدات تئوريک و رفتن به آستان پهناور «مصلحت» و «عمل» است.(4) [71] از نظر طبري، تفکر مارکسيستي در عين حال که عناصر مثبتي را در مبارزه با سيستم حاکم و علاقه به دانايي واجد است، ولي نيل به اين هدف هاي والا بدون عناصر مهم ديگر مانند اخلاق ممدوح و انصاف نسبت به مردم و... ممکن نخواهد بود. مارکسيسم از رويکرد اخلاقي مشخصي برخوردار نبوده است.(5)[72] يکي از معايب حرکت هاي سياسي- مارکسيستي در کشورهاي مختلف، همانا عيب اخلاقي و معنوي آنها و فقدان چارچوب اخلاقي براي عمل انقلابي است.(6)
نتيجه آنکه نبود تئوري اخلاقي براي عمل و غفلت از جايگاه اخلاق در عمل انساني و اجتماعي و تاريخي و رعايت نکردن اصول اخلاقي و اهميت ندادن به اخلاق، از جمله معايب اساسي مارکسيسم از نظر طبري است.
ب) آرتور کوستلر يکي از موافقاني است که بعدها از کمونيسم فاصله گرفته است. وي در مورد وضعيت اخلاقي خود و ديگر هواداران مارکسيسم مي نويسد: «دروغ، ريا، تهمت، افترا، تهديد و ارعاب، بخاطر هدفي که آن را صحيح و مقدس مي پنداشتيم، در نظر ما قبح خود را از دست داد».(7)
ج) انور خامه اي مارکسيست ها را دچار يک مشکل اخلاقي مي داند و آن عوام فريبي است. مارکسيست ها چنان نشان مي دهند که گويي نوآوري هاي آنان در دوره ها و زمان هاي متعدد، چيزي جز دنباله روي تئوري هاي کهن مارکسيستي نيستند. در حالي که اين تفکر، خيال باطلي بيش نيست. از محصولات اين عوام فريبي، بت سازي و بت پرستي (پرستش يک شخص، يک حزب، يک کميته، يا مظاهر ديگر) مي باشد. اين سرنوشت تاريخي مارکسيسم بود.(8)
د) وضعيت سران مارکسيست نيز تعريف چنداني ندارد؛ استالين محو در کيش شخصيت و خودپرستي بود. اما مارکسيسم پژوهان در مورد لنين چنين مي نگارند:
بخش اعظم آثار منتشر شده لنين حمله است و مجادله. خواننده ناگزير از لحن تند و خشن او که در تاريخ سوسياليسم بي نظير است به حيرت در مي آيد. مجادلات او پر است از ناسزا و دست انداختن هاي عاري از هر گونه شوخ طبعي... مخالفان او يا نوکر بورژوازي و زمين دار ناميده مي شدند يا يک فاحشه، دلقک، دروغ گو، دغل کار، حقير و... اين سبک مجادله بر تمام آثاري که در شوروي در باب مباحث روز نوشته مي شد، فريضه گرديد.(9)
در اين مقام ذکر دو نکته به منزله نتيجه گيري از نقد اخلاق مارکسيستي (ايراني يا غير ايراني) از جهت عملي، بي فايده نيست؛ نخست آنکه به نظر مي رسد از آنجا که مارکسيست ها با بيش از نيم قرن سابقه و حضور در حضور فرهنگي و سياسي ايران، پرسابقه ترين و قوي ترين تشکيلات و کارِ گروهي را داشته اند و نخستين موردي بودند که مورد توجه ايرانيان در کار گروهي و منظم قرار مي گرفتند؛ جاي اين تحقيق وجود دارد که آيا اين جريان بر اثر تبليغات و نفوذهاي رواني شان، بر روال فردي و تاکتيک هاي سياسي و فرهنگي ايرانيان و دراخلاق ايراني (در حوزه فردي و جمعي يا سياسي و اقتصادي يا تاکتيکي و استراتژيکي و...) تأثيري داشته اند؟
دوم اينکه به نظر مي رسد سرنوشت محتوم هر جريان ايدئولوژيکي افراطي، تقابل و تعارض با اخلاق است. اين جريان به تدريج اخلاق انساني را براي آرمان هاي نا اخلاقي دست نايافتني فدا مي کند و در توهم ترقي بخشيدن به انسان، گام هاي خود را هر چه استوارتر بر مي دارد؛ غافل از آنکه هر ذره عقب نشيني از اخلاق انساني، چيزي جز قلب ماهيت انساني و فرسودن و خالي کردن زير پاي خود آن جريان را در پي نخواهد داشت.

نتيجه گيري
مارکسيسم در مورد تبيين نظري اخلاق، از مبنا و چارچوب ويژه اي بهره مي برد. اين تفسير ابتدا توسط مارکس مطرح شد و سپس لنين بر آن تأکيد کرد. مارکسيست هاي ايراني تحت شرايط جديد دوران خود با حفظ چارچوب و تفسير کلي مارکس، به بازنگاري، تنظيم و روايت دقيق تر و کامل تر اين انديشه ها پرداختند. روايت ايراني از فلسفه اخلاق مارکسيستي عناصر جديدي را در خود گنجانده است. در مجموع، ديدگاه مارکسيستي در فلسفه اخلاق، روزنه جديدي در مباحث فلسفه اخلاق گشوده است؛ اما همان گونه که ملاحظه شد، دشواري هاي نظري و عملي قابل توجهي نيز دارد؛ مانند کم توجهي به اخلاق در مقام نظر و عمل.
 

پي‌نوشت‌ها:
 

*استاديار گروه فلسفه دانشگاه تبريز.
1. آلسدر مک اينتاير، تاريخچه فلسفه اخلاق، ص 424-427.
2. resemblance family.
3. professional ethics.
4. احسان طبري، شناخت و سنجش مارکسيسم، ص 24.
5. همان، ص 26.
6. همان، ص 27.
7. محمد طلوعي، پيوستن و گسستن، ص 57.
8. انور خامه اي، تجديد نظرطلبي از مارکس تامائو، ص 28.
9. لشک کولاکوفسکي، جريان هاي اصلي در مارکسيسم، ج2، ص 574.
 

منابع:
اراني، تقي، آثار و مقالات، بي جا، طلوع، 1357.
اراني، تقي، بشر از نظر مادي، بي جا، علمي، فلسفي، بي تا.
اراني، تقي، پسيکولوژي (علم الروح)، بي جا، چاپ رنگين، 1330.
اراني، تقي، عرفان و اصول مادي، بي جا، کارنگ، بي تا.
پي يتر، آندره، مارکس و مارکسيسم، ترجمه شجاع الدين ضيائيان، تهران، دانشگاه تهران، 1360.
حسيني طهراني، محمدحسين، مهرتابان، بي جا، باقرالعلوم، بي تا.
خامه اي، انور، از خود بيگانگي و پراکسيس، بي جا، به نگار، 1369.
خامه اي، انور، تجديد نظرطلبي از مارکس تامائو، فرزان، 1381.
خامه اي، انور، ديالکتيک طبيعت و تاريخ، شرکت مولفان و مترجمان ايران، 1357.
صانعي دره بيدي، منوچهر، فلسفه اخلاق و مباني رفتار، تهران، سروش، 1377.
طباطبائي، سيدمحمدحسين، اصول فلسفه و روشن رئاليسم، با پاورقي مرتضي مطهري، بي جا، دفتر انتشارات اسلامي، بي تا.
طبري، احسان، آموزش فلسفه علمي، بي جا، دريا، بي تا.
طبري، احسان، دانش و بينش، بي جا، حزب توده ايران، 1360.
طبري، احسان، شناخت و سنجش مارکسيسم، بي جا، اميرکبير، 1368.
طبري، احسان، کژراهه، خاطراتي از تاريخ حزب توده، تهران، اميرکبير، 1373.
طبري، احسان، نوشته هاي فلسفي و اجتماعي، بخش نخست، تهران، حزب توده ايران، 1359.
طلوعي، محمد، پيوستن و گسستن، تهران، تهران، 1370.
ف. زاي، ه...نيب، مباني مارکسيسم لنينيسم، ترجمه آسماري، بي جا، تکاپو، بي تا.
کراتووا، الگاناتانونا، اخلاق و انسان از ديدگاه لنين، پرويز شهرياري، بي جا، فردوس، 1380.
کورنفورث، موريس، کمونيزم و ارزش هاي انساني، ترجمه ج. نوايي، بي جا، انتشارات علم، 1358.
کولاکوفسکي، لشک، جريان هاي اصلي در مارکسيسم، ج1و2، عباس ميلاني، تهران، آگاه، 1384.
مناظره تلويزيوني، گفتمان روشنگر، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني (قدّس سره) 1379.
لنين، و.اي، ماترياليسم و امپيريوکريتيسيسم، بي جا، چريک هاي فدايي خلق، 1357.
مجموعه نويسندگان، الفباي ماترياليسم تاريخي و ديالکتيکي، ترجمه س. رزم آزما، بي جا، انتشارات مير، بي تا.
مطهري، مرتضي، علل گرايش به ماديگري، قم، دفتر انتشارات اسلامي، 1357.
مک اينتاير، آلسدر، تاريخچه فلسفه اخلاقي، ترجمه انشاءا... رحمتي، تهران، حکمت، 1379.
سياست و سازمان حزب توده از آغاز تا فروپاشي، ج1، بي جا، مؤسسه مطالعات و پژوهش هاي سياسي، 1370.
وارنوک، مري، فلسفه اخلاق در قرن بيستم، ترجمه ابوالقاسم فنائي، قم، بوستان کتاب، 1380.
وود، آلن و، کارل مارکس، ترجمه شهناز مسما پرست، تهران، ققنوس، 1387.
نشريه معرفت اخلاقي، شماره 4.




 

نسخه چاپی