مقايسه پارادايم ديني ( اسلامي) با پارادايم هاي اثباتي، تفسيري و انتقادي (1)

مقايسه پارادايم ديني  ( اسلامي) با پارادايم هاي اثباتي، تفسيري و انتقادي (1)
مقايسه پارادايم ديني ( اسلامي) با پارادايم هاي اثباتي، تفسيري و انتقادي (1)


 

نويسنده: حسن خيري *




 

چکيده
 

در اين نوشتار پارادايم اسلامي در خصوص ماهيت انسان، ماهيت علم و داده هاي آن، واقعيت اجتماعي، با مراجعه به قرآن و روايات و انديشه هاي صاحب نظران اسلامي در مقايسه با اثبات گرايي، تفسيرگرايي و انتقادگرايي مورد بررسي قرار گرفته است. انسان در اين رويکرد داراي ساحت هايي است که دين، جهت دهي و هماهنگ سازي آنها را عهده دار است. حس، عقل، شهود و وحي ابزارهاي شناخت بوده و شناختي که از حواس آدمي حاصل مي شود، زمينه ساز تحقق معرفت تحليلي است. انسان داراي سرمايه هاي بالقوه و بالفعل دروني است و محيط زيست آدمي نيز سرمايه هاي زيستي - فرهنگي، اجتماعي متفاوتي در اختيار انسان قرار مي دهد و از اين گذر، هويت آدمي شکل مي گيرد. در خصوص واقعيت اجتماعي در پارادايم ديني، هم به عامل با اراده و کنشگر فعال و هم به وجود ساخت هاي اجتماعي و فضاي منبعث از آنها و تأثير آنها بر فرد توجه مي شود.
کليدواژه ها: پارادايم، دين، اثبات گرايي، تفسيرگرايي، انتقادگرايي، ماهيت انسان، ماهيت علم، واقعيت اجتماعي.

مقدمه
 

پارادايم مجموعه قضايايي است که چگونگي درک جهان را تبيين مي کند. در اين تبيين، نوع نگرش به دنيا، چگونگي فائق آمدن بر پيچيدگي ها و راهنمايي محققان و دانشمندان علوم اجتماعي در اينکه چه چيزي مهم است، و مشروعيت دارد و چه چيزي منطقي و عقلاني است ارائه مي شود. (1)
يک انگاره، در جهت متمايز ساختن يک اجتماع علمي از اجتماع ديگر عمل مي کند. انگاره ها مي توانند گروه بندي هاي شناختي درون يک علم را از هم تفکيک کنند. انگاره، تصويري بنيادين از موضوع بررسي يک علم است. انگاره تعيين مي کند که در يک علم چه چيزي بايد بررسي شود. اين پرسش ها را چگونه بايد مطرح کرد و در تفسير پاسخ هاي به دست آمده چه قواعدي را بايد رعايت نمود. انگاره، گسترده ترين وجه توافق در چارچوب يک علم است و در جهت تفکيک يک اجتماع يا خرده اجتماع علمي از اجتماع ديگر عمل مي کند. انگاره سرمشق ها، نظريه ها، روش ها و ابزارهاي موجود در يک علم را دسته بندي، تعريف و مرتبط مي کند. (2)
در اين مقاله نويسنده بر آن است تا با رويکرد تفسيري به منابع اصلي ديني يعني قرآن و روايات و برداشت هاي صاحب نظران ديني، منظر اسلام به ماهيت انسان، علم و داده هاي آن و واقعيت اجتماعي را در مقايسه با رويکردهاي اثباتي، تفسيري و انتقادي بازشناخته و مدلي از پارادايم اسلامي را ترسيم نمايد.

ماهيت انسان
 

اثبات گرايان انسان را موجودي منفعت طلب، لذت جو و منطقي مي دانند که براساس علل خارجي عمل مي کند و علل يکسان آثار يکساني براي انسان دارد. براي شناخت انسان از اين منظر بايد به رفتار بيروني توجه کرد که به الگوي مکانيکي از انسان يا رويکرد رفتارگرا مي انجامد. پديده هاي انساني، براساس قوانين علّي، قابل توضيح است و امکان پيش بيني رفتار ميسر است و با اصالت دادن به تفاوت هاي فرهنگي بر نسبي گرايي فرهنگي براساس سرشت انسان باور دارد.
در رويکرد تفسيرگرايي، انسان با برخورداري از قدرت معناسازي و تأويل، به جاي قرار گرفتن در واقعيت از قبل تعيين شده، به خلق واقعيت مي پردازد. اصالت درون به جاي بيرون، اصالت انسان به جاي محيط و اصالت دلائل انساني به جاي عمل محيطي، از شاخص هاي اين رويکرد به حساب مي آيد.
به اعتقاد آنها رفتار آدمي که در درون متن يا زمينه اجتماعي خاص و به گونه اي ذهني تعيين مي شود و آگاهي اجتماعي و شناخت خويشتن نيز پا به پاي هم در اثر ارتباطات ذهني از طريق کنش هاي متقابل با ديگران به وجود مي آيد، خود اساساً در يک ساختار اجتماعي پديد مي آيد. (4)
پارادايم مبتني بر انتقاد، مخالف ديد شيء انگارانه اثبات گرايي است.
به نظر نظريه پردازان انتقادي اثبات گرايي انسان ها را موجودات منفعل و پذيرايي مي داند که در برابر عوامل مسلط اجتماعي کاري از آنها برنمي آيد و فعاليتشان هيچ تأثيري بر ساختارهاي اجتماعي بزرگ ندارد. حال آنکه، به نظر آنها، فعاليت هاي انسان ها بر اين ساختارها تأثير متقابل دارند و انسان ها را بايد به عنوان موجودات خلأ و تأثيرگذار در جريان هاي اجتماعي در نظر گرفت. (5) انسان ها به رغم خلاقيت، تعقيب تغييرات و انطباق با شرايط، داراي پتانسيل کج فهمي نيز هستند که به استثمار آنان از سوي ديگران مي انجامد. کنش هاي جمعي فعال و هدفمند کساني که در شرايط مشابه قرار دارند، در راستاي تغيير شرايط موجود، مي تواند به رهايي انسان ها بينجامد. انسان ماهيتاً به دنبال تغييرات به نفع همگان است. مارکس معتقد بود که انسان ها مي توانند با عمل دسته جمعي و آگاهانه شان حرکت تاريخ را تسريع کنند. (6)
بنا بر نظريات فطرت، انسان دست کم در اين دنيا و پيش از رسوخ ملکات مختلف در جان او، نوع واحدي است و هويت و ماهيت مشترک دارد. اين نوع واحد، بينش ها و گرايش هايي دارد که در تمام دوران ها، در همه مکان ها و جامعه ها با او و درون اوست. (7)
انسا داراي قوا و استعدادهاي فراواني است که در طول زندگي خود با اختيار و انتخاب و اراده هاي دمادم به آنها فعليت مي بخشد. درواقع، انسان در صحنه حيات و زندگي خود را مي سازد و به خود شکل مي دهد.
بنابراين، برخلاف نظريات اگزيستانسياليست ها که معتقدند انسان آغازين هيچ شکل و تعين و ماهيت خاصي ندارد و ماهيت آدمي با گرايش ها و تصميم هاي پياپي او تحقق مي يابد و لذا وجودش بر ماهيتش تقدم دارد، نظريه با مبناي اسلامي بر آن است که انسان آغازين علاوه بر تعين، ويژگي ها و اوصافي دارد که ميان تمام افراد اين نوع مشترک است . انسان در ابتدا چيزي هست نه آنکه هيچ نباشد. گرايش هايي دارد. کمال هايي دارد. ميل و خواست هايي دارد.هم چنين بينش و شناخت هايي دارد. اما ويژگي خاص انسان آن است که فعليتي که پيش رو دارد يک فعليت از پيش تعيين شده نيست، بلکه بسيار گوناگون و مختلف است. انسان تمام آنچه را که مي تواند داشته باشد، از آغاز ندارد و همه آنچه مي تواند باشد از آغاز نيست، بلکه چونان ماده اي است که صورت هاي بسيار متفاوتي را مي تواند واجد شود و فعليت هاي بسيار مختلفي را مي تواند در خود بپذيرد. (8)

مقايسه پارادايم ديني  ( اسلامي) با پارادايم هاي اثباتي، تفسيري و انتقادي (1)

پس از آفرينش تازه مرحله اينکه چه باشد و چگونه باشد آغاز مي شود، انسان آن چيزي نيست که آفريده شده است، بلکه آن چيزي است که خودش بخواهد باشد، آن چيزي است که مجموع عوامل تربيتي و از جمله اراده و انتخاب خودش او را بسازد... انسان بالقوه آفريده شده است. (9)
در رويکرد ديني در خصوص ماهيت انسان دو گونه توصيف وجود دارد: برخي توصيفات ناظر به ماهيت آدمي پيش از رسوخ ملکات الهي و شکل گيري شخصيت ديني و ايماني اوست. و «از آيات استنباط مي شود که انسان فاقد ايمان و جدا از خدا، انسان واقعي نيست.» (10) و برخي ناظر به شالوده آدمي بعد از اتصاف به دين داري است و انسان مطلوب ديني را توصيف نموده است. چنان که گفته شده: «انسان اگر به يگانه حقيقي که با ايمان به او و ياد او آرام مي گيرد بپيوندد، دارنده همه کمالات است.» (11) اميرمؤمنان علي (ع)، از اين منظر، ماهيت آدمي را عقل و صورت دانسته و موقعيت عقل را چون روح در کالبد توصيف نموده است، به نحوي که نبود عقل به جسم بي جان مي ماند.«الانسان عقل و صورة، فمن اخطأ العقل و لزمته الصوره لم يکن کاملا، و کان بمنزله من لا روح فيه» (12) و نيز از امام روايت گرديده که جبرئيل بر آدم وارد شد و اظهار نمود که شما را در انتخاب يکي از سه مورد عقل و حيا و دين مخير نمودم و آدم عقل را برگزيد، پس جبرئيل به حيا و دين گفت تا او را ترک گويند. ولي آن دو گفتند که ما مأموريم که با عقل باشيم، هر جا که باشد (13). امام صادق (ع) نيز شالوده آدمي را عقل مي داند«دعامة الانسان العقل» (14) «جوهر ذات انسان، آگاهي است.» (15)
نظر قرآن به اين است که انسان همه کمالات را بالقوه دارد و بايد آنها را به فعليت برساند، و اين خود اوست که بايد سازنده و معمار خويشتن باشد، شرط اصلي وصول انسان به کمالاتي که بالقوه دارد ايمان است... پس انسان حقيقي که خليفة الله است، مسجود ملائکه است، همه چيز براي اوست و بالأخره دارنده همه کمالات انساني است، انسان به علاوه ايمان است، نه انسان منهاي ايمان. (16)
انسان با همه اسماء و صفاتي که دارد«جسمانيه الحدوث و روحانيه البقاء» است. انسان قافله اي است که زمينه هاي تجرد روحي، علم و عدل، سمع و بصر، عدل و احسان و ... در او هست همه اينها از قوه به مثال مي روند. از عالم مثال به عالم عقل مي روند و به تجرد کامل مي رسند. اين قافله در حرکت است. (17)
«انسان يگانه موجودي است که قانون خلقت، قلم ترسيم چهره او را به خودش داده است که هر طور که مي خواهد ترسيم کند.» (18)
شهيد سيدمحمدباقر صدر در کتاب فلسفتنا، حب ذات را اساس حرکت انسان مي داند که در فطرت انسان به وديعه گذاشته شده است. او معتقد است رسالت دين جهت دادن به حب ذات در مسير تکامل و رضاي الهي است. بر اين اساس، شهيد صدر طبيعت انسان را داراي توانايي و استعداد امور مادي و معنوي مي داند که حرکت به سوي امور مادي به خودي خود و بدون رادع و مانع فراهم است، ولي شکوفايي استعدادهاي معنوي نيازمند تربيت است که دين آن را به عهده دارد. پس، از اين منظر، رسالت دين جهت دهي به حب ذاتي است که خود وديعه اي الهي براي حرکت و تکامل انساني است. چنان که اگر جهت دهي نشود، موجب سقوط آدمي مي گردد.
شهيد صدر«اسلام را راه و مفهوم مي داند، راه عقل براي تفکر و مفهوم الهي براي جهان.» (19)
به عبارت ديگر، از نظر شهيد صدر اسلام هم راه و مسير را نشان مي دهد و هم در صدد ارائه بينشي خاص از جهان بيني است. وي انسان را داراي دو بعد مادي و روحي دانسته که بعد روحي موجب نشاط فکري و عقل آدمي مي شود و ارتباط اين دو بعد از هم گسيخته نيست، بلکه دائم اين دو در هم تأثير مي گذارند.

مقايسه پارادايم ديني  ( اسلامي) با پارادايم هاي اثباتي، تفسيري و انتقادي (1)

ذات انسان را ابعاد شناختي، عاطفي، احساسي، انگيزشي و با استعداد اختيار و قدرت گزينش مجموعه اي تحت عنوان «قلب» شکل مي دهند که در روز نخست پاک و مصفاست. رسول خدا فرمود:«کل مولود يولد علي الفطرة حتي يکون ابواه يهودانه و ينصرانه» (20) «انسان بر فطرت پاک آفريده شده و والدين اند که او را يهودي و نصراني مي کنند.» از اين رو، ممکن است به فعليت رسيدن اين ابعاد قلب را حرم الله، يا حرم الشيطان نمايد. در آدمي غرائز بالفعل وجود دارد و ابعاد فطري در حد استعداد و بالقوه است. گرايش به امور طبيعي و حيواني انسان، نياز به آموختن ندارد، ولي ابعاد فرهنگي و چگونه زيستن انسان نياز به آموختن دارد. از اين رو، وجه تمايز انسان از غير انسان را فرهنگ دانسته و به تناسب اينکه خود را چگونه تعريف نمايد، تمايلات و خواهش هايش شکل مي گيرد. اين ذات ممکن است در غرائز حيواني در جا بزند و تمام تلاش او براي لذت بردن در اين باب سپري شود، يا ممکن است ذات او در مسير ادراکات عقلاني، شهودي و الهامات غيبي قرار گيرد و به جهاني ماورائي علاقه مند گردد و حظي از آن عالم براي خود بيايد و خود را در مسير رسيدن و کاميابي لذائذ اين گونه امور قرار دهد. پس گرچه حب الذات محرک آدمي است، ولي به تناسب فعليت يافتن ذات در فضا حب و دوستي نيز رنگ مي پذيرد.
به بيان ديگر، آدمي در فضاي دروني خود نيز، همچون فضاي بيروني، در تعامل با خويش است. انسان ها در تعبير اتنوژنيک، به شکل هاي گوناگون با خود نيز در تعامل است. تعامل فرد با ادراک يا احساس و عواطف ادراکي که از فطرت و استعدادهاي انساني سرچشمه گرفته يا ادراکي که سخنگوي غرائز و نهاده هاي زيستي آدمي است.
هرکدام از اينها فضاي تعامل و عرصه وجودي خاص خود را مي طلبد. نابساماني و تعارضات اجتماعي و فضاي بيرون از ذهن افراد، مي تواند ريشه در رفتار نابسامان دروني افراد داشته باشد. نقش دين براي ديندار و جامعه ديني، نقش ايجاد سازگاري و هماهنگي فضاي دروني و بيروني است. هماهنگ سازي نيروهاي دروني و همسان سازي آن بر عهده دين است. چنان که باورها، ارزش ها و هنجارهاي جامعه، فرهنگ جامعه را مي سازند، ادراکات، احساسات، عواطف و رفتار او هويت آدمي را مي سازند و چنان که بسترهاي فرهنگ ساز در جامعه مي تواند متنوع و متعدد باشد، بسترهاي هويت ساز فردي نيز مي تواند متعدد باشد. تعدد در صورتي که هماهنگ نباشد، به بحران و بي خانماني هويت منجر مي شود. تعارض هويت هاي طولي و عرضي از جمله نابساماني هايي است که ممکن است در اثر قرار گرفتن در فضاهاي مختلف بروز نمايد. چنان که در فضاي بيروني، خير در برابر شر، ايمان در برابر کفر، دارالايمان در مقابل دارالکفر، حق در برابر باطل، عدل در برابر ظلم قرار دارد، در وجود آدمي نيز تضاد وجود دارد؛ تضاد بين نهاده هاي زيستي ( غرايز) و استعدادهاي انساني، عقل که «ما عبد به الرحمن» (21) است و جهل که حاکي از بهره گيري از قوه ادراکي بدون وجود شرايط ادراکي. در نتيجه، خطا در ادراک هاي تصوري و تصديقي است و تضاد احساسات الهي و احساسات برخاسته از وساوس شيطاني و ... وجود دارد. به نحوي که گاهي احساسات نادرست موجب مسدود شدن راه عقل مي گردد، حب الشيء يعمي و يصم؛ در حالي که احساسات درست، تمام دينداري تلقي مي شود؛ چون بر پايه عقل استوار است؛ هل الدين الا الحب؛ (22) و پيامبر بشارت داد که «المرء مع من احب» (23)
علامه طباطبايي معتقد است:
آنچه از تقدم حس بر عقل در نظر حکماي اسلامي گفته شده مربوط به ادراکات تصوري است ولي در باب تصديقات ترديدي نيست که پاره اي از قضاوت هاي عقلي از مجراي حسي وارد ذهن نمي گردد؛ بنابراين مي توان مدعي بود که تمام معقولات به تدريج پيدا مي شود و از محسوسات آغاز مي شود و تمام معقولات حتي بديهيات اوليه يک نوع وابستگي به محسوسات دارند. (24)
ادراکات فطري به معناي ادراکاتي است که همه اذهان در آنها يکسان اند؛ يعني همه اذهان واجد آنها هستند و همه اذهان مانند يکديگر آنها را واجدند؛ ادراکاتي از قبيل اعتقاد به وجود دنياي خارج که حتي سوفسطاييان نمي توانند در حاق وجود خود منکر آن شوند.
نکته ديگر اينکه در گزاره «تقدم ادراکات حسي بر ادراکات عقلي»، منظور از حس، فقط حواس پنج گانه نيست، بلکه حواس باطنيه را نيز شامل مي شود. يعني آنچه از تجربه شهودي انسان حاصل مي شود. از اين رو، الهامات و مکاشفات را نيز شامل است. وجود حواس غير از حواس پنج گانه موضوعي است که به تأييد علوم جديد از جمله روان شناسي رسيده است و با عبارت «من ناخود آگاه» و امثال آن بيان مي شود.
حس، عقل، شهود و وحي ابزارهاي شناخت اند و شناختي که از حواس آدمي حاصل مي شود، زمينه ساز تحقق معرفت تحليلي است. بنابراين، معرفت تحليلي متأخر از تجربه هاي حسي و زيستي است و بايد در مسير زندگي تبلور يابد. تبليغات و تربيت و فضايي که انسان در آن زندگي مي کند، ممکن است زمينه آن معرفت را فراهم آورد و ممکن است استعداد بالقوه به فعليت نرسد و به جاي آن ابعاد هيجاني، احساسي و عاطفي انسان رشد کند. رشد قواي ادراکي و شناختي، رشد ابعاد عاطفي و احساسي مطابق خود را به دنبال دارد. بر اين اساس، فرمودند: «هل الدين الا الحب»؛ آيا دين جز دوست داشتن است؟ با اينکه «اول العلم معرفة الجبار» است و «لا خير في دين لا تفقه فيه» (25) و پيامبر به جبرئيل فرمود«انا امرنا ان نکون مع العقل حيث ما کان» (26) و اميرمؤمنان علي (ع)فرمود:«العلم اصل کل خير» (27) و امام صادق (ع)فرمود:«ان قيمه کل امري و قدره معرفته. ان الله تبارک و تعالي يحاسب الناس علي قدر ما آتاهم من العقول في دارالدنيا» (28) و امام کاظم (ع) فرمودند:«لا نجاه الا بالطاعة و الطاعة بالعلم و العلم بالتعلم و التعلم بالعقل يعتقد...» (29).
پس راه صحيح هويت سازي آن است که حواس و ديگر راه هاي هويت ساز، که به پشتوانه حواس تقويت مي شود و نيز تجارب دروني انسان که موجبات شهود و ورود به عالم غيب را فراهم مي کند، در پرتو فضاي مستعد در پرورش اين گونه امور تحقق يابد. در فضاي مشحون از تجارب ناهمگون، قلب خالص به وجود نمي آيد. وجود تمايلات و گرايش هاي مختلف در وجود آدمي، او را کانون تعارض و تضاد نموده است و اين کشمکش دائمي در وجود او وجود دارد تا به مرحله عصمت برسد. تجارب حسي انسان مي تواند به احساسات و عواطف ناشايست و درک و شعور نامطلوب رهنمون شود، چنان که مي تواند به احساسات و عواطف شايسته و درک و شعور مطلوب بينجامد. و ادراکات نيز زاينده احساس و عواطف اند. از اين رو، حرکت اين قوا در يک شيوه ديالکتيکي صورت مي پذيرد.
انسان داراي سرمايه هاي بالقوه و بالفعل دروني است يعني بينش ها و گرايش ها و انگيزش هاي رواني، ذهني و محيط زيست آدمي نيز سرمايه هاي زيستي- فرهنگي، اجتماعي متفاوتي در اختيار انسان قرار مي دهد و از اين گذر، هويت آدمي شکل مي گيرد. محيط مي تواند همچون فضاي تبليغ سنتي احساسات و عواطف دگرخواهانه، جمع گرا، ايثار و آخرت گرا را در آدمي ايجاد کند، به نحوي که عشق او در شهادت باشد و مي تواند او را به دنيا مشغول سازد، يا احساسات التقاطي و ناپايدار در او فراهم آورد. او را پيشرفت گرا و آينده گرا بار آورد يا او را به گذشته خود دلخوش کند و به وضع موجود قانع گرداند. او را در مسير مشخص هدايت نمايد يا او را در حرکتي زيگزاگي در مسير سرگردان نمايد.

مقايسه پارادايم ديني  ( اسلامي) با پارادايم هاي اثباتي، تفسيري و انتقادي (1)

رسيدن به هويت کامل، در گرو شکل گيري هويت آدمي گام به گام و متناسب با استعداد و توان و تمهيد مقدمات هويت يابي صورت پذيرد. از آنجا که حواس آدمي، مجراي ورود اطلاعات است و حواس پيش از عقل و ادراک با احساس و عواطف قرابت دارد، آگاهي عملي مبتني بر احساسات و عواطف از نظر سهولت دريافت بر آگاهي نظري که نيازمند تأمل است تقدم دارد و در بيشتر مردم آگاهي در همين حد باقي مي ماند. از اين رو، احساسات و عواطف انگيزش زا بوده و محرک آنها در کنش به شمار مي رود.
وانگهي از آنجا که مبناي احساسات و عواطف مي تواند از غرائز «نهاده هاي زيستي انسان» يا از احساسات و عواطف مبتني بر دريافت هاي مبتني بر شناخت عقلاني برخيزد و احساسات و عواطف مبتني بر نهاده هاي زيستي در دسترس همگان قرار دارد، لذا در صورتي که ابعاد شناختي انسان فعال نشود تا مبتني بر آنها گرايش هاي انساني زايش يابد، احساسات و عواطف مبتني بر نهاده هاي زيستي انساني تحريک شده و مبناي گرايش انسان قرار مي گيرد و مبتني بر آن شوق به حرکت ( انگيزش) توليد مي شود.
در انسان دو نوع آگاهي وجود دارد: آگاهي نظري و عملي. از آنجا که حواس آدمي مجراي ورود اطلاعات است و حواس پيش از عقل و ادراک با احساس و عواطف قرابت دارد، آگاهي عملي مبتني بر احساسات و عواطف از نظر سهولت دريافت بر آگاهي نظري، که نيازمند تأمل است، تقدم دارد و در بيشتر مردم آگاهي آنها در همين حد باقي مي ماند. از اين رو، احساسات و عواطف انگيزش زا بوده و محرک آنها در کنش به شمار مي رود.
در صورتي که به ابعاد شناختي انسان توجه نشود و با ايجاد هيجانات، احساسات و عواطف مستقيماً تحريک گردد، بالفعل بودن نهادهاي غريزي موجب مي شود که به راحتي در دسترس باشد و آدمي به خودي خود تمايل به آنها داشته باشد و بالقوه بودن و استعدادي بودن احساسات و عواطف انساني، نيازمند ارائه شناخت و موجب صعوبت دسترسي آنهاست. بر اين اساس، به راحتي مي توان ابعاد شهواني انسان را تحريک کرد، ولي تحريک ابعاد عقلاني و کنترل نفس بابت عواطف مبتني بر ارزش هاي الهي کار مشکلي خواهد بود.
ملا صدرا انسان را موجودي دو بعدي مي داند: فرشته خويي و شيطان صفتي؛ مثبت و منفي. طبيعت مادي انسان نماينده بعد شيطاني و روح او خواهان ضمير و برتري و فرشته خويي است. ملاک برتري انسان حکومت عقل است. اگر انسان عقل را ملاک قرار دهد و بر خود حاکم سازد، به درجه فرشتگان نائل مي گردد و اگر به هوا و هوس گوش سپارد، مهمان شيطان ها و درندگان خواهد بود. ملاصدرا اختلاف انسان ها را در اسرارالآيات چنين برمي شمارد:
اختلاف ذاتي در سرشت و اصل خلقت آنها، اختلاف در حالات پدر و مادر که موجب اختلاف در خلقيات نيک و بد آنها به صورت ارثي مي شود. اختلاف در نطفه ها- اختلاف در پاکي شير و غذاي طفل، اختلاف در آموزش والدين و تأديب فرزندان، اختلاف در استادان، اختلاف در تهذيب و تزکيه نفس. (30)
ملاصدرا همانند ارسطو براي عقل بشري دو مرتبه نظري و عملي قائل است . کمال انساني در مرتبه عقل نظري را رسيدن به عقل مستفاد مي داند. و براي عقل عملي نيز مراتبي قائل است که رتبه اول، تهذيب ظاهر با التزام به تکاليف و احکام شريعت است و مرتبه دوم، تهذيب باطن و تطهير قلب ها از صفات ناپسند، مرتبه سوم، نوراني نمودن نفس يا صور علمي و معارف ايماني و مرتبه چهارم فناي نفس از ذات خود و قطع نظر از غيرخداست. انسان در اين مرحله، تمامي اشيا را صادر از حق و راجع به او مشاهده مي کند. وي سفر کمال و باطن انسان را داراي سه مرحله از خلق به حق و در حق و از حق به خلق مي داند. ملاصدرا در شواهد الربوبيه کمال عقل نظري را مهم تر از کمال عقل عملي مي داند. از اين رو، انديشيدن را برترين عبادت تلقي مي کند؛ زيرا انسان با تفکر به خدا مي رسد.
از روايات نيز استفاده مي شود که ارواح انسان بر حسب فطرت نخستين در پاکي و ناپاکي، ضعف و قوه، کوري و زمين گيري، سلامتي و صحت، و نزديکي و دوري از خداوند مراتب گوناگون دارند و مواد پستي که در برابر آنهاست، بر حسب خلقت در نرمي و درشتي از هم دورند و مزاج و ترکيبات آنان در نزديکي و دوري از اعتدال حقيقي با هم تفاوت دارند... برخي از آنان به ميل خود، گرايش به چيزي پيدا مي کند که ديگري از آن بيزار است و يکي چيزي را زيبا مي بيند و خواهانش مي شود در حالي که، ديگري آن را زشت مي شمارد. (31)
در نگرش قرآني، همه انسان ها از نسل آدم اند و آفرينش آدم با آفرينش ديگر موجودات متفاوت است. يک بعد در طبيعت و خاک دارد و يک بعد در ملکوت و روح الهي. تفاوت و اختلاف امري طبيعي است و ملاک برتري تلقي نمي شود. ملاک برتري فقط به تقواست.
«و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عندا... اتقيکم». ( حجرات:13)
از مؤلفه هاي ديني در خصوص انسان استنباط مي شود که هويت فردي ديني قابليت آن را دارد که به هويت جهاني منتهي شود .بدين معنا که، ارزش هاي فردي و اجتماعي همه حول محور توحيد معنا مي يابد. ارزش هاي قومي، ملي، منطقه اي و جهاني با رنگ پذيري از دين مي توانند ارزش هاي ديني تلقي گردند. کام جويي و لذائذ جنسي و جسمي مي تواند داراي ارزش ديني به حساب آيد. در اين راستا، واژگان و مفاهيم سياسي، اجتماعي، فرهنگي متفاوت از آن چيزي خواهد بود که امروزه متداول است.

پي‌نوشت‌ها:
 

* استاديار دانشگاه آزاد اسلامي نراق.
1. محمد تقي ايمان، جزوه ارائه شده در کارگاه پارادايم هاي علوم انساني دانش پژوهان جامعه شناسي پژوهشگاه حوزه و دانشگاه.
2. جورج ريتزر، نظريه جامعه شناسي در دوران معاصر، ترجمه محسن ثلاثي، ص 63.
3. محمدتقي ايمان، کارگاه پارادايم هاي علوم انساني. ( جزوه دست نويس)
4. عليرضا محسني تبريزي، جزوه نظريه هاي روانشناسي اجتماعي.
5. جورج ريتزر، نظريه جامعه شناسي در دوران معاصر، ص 260.
6. همان، 58.
7. علي شيرواني، سرشت انسان: پژوهشي در خداشناسي، ص 20.
8. ر.ک: همان.
9. مرتضي مطهري، انسان در قرآن، ص 83.
10. همان، ص 16.
11. همان.
12. محمدرضا حکيمي و ديگران، الحياة، ج 1، ص 44.
13. همان، ص 45.
14. همان، ص 46.
15. مرتضي مطهري، انسان در قرآن، ص 73.
16. همان، ص 16.
17. عبدالله جوادي آملي، «سياست حکمت متعاليه»، پگاه حوزه، ص 5.
18. مرتضي مطهري، انسان در قرآن، ص 40.
19. محمدباقر صدر، فلسفتنا، ص 49-50.
20. شيخ عباس قمي، سفينه النجاة و مدينه الحکم و الآثار، ج 2، ص 373.
21. همان، ج ؟، ص 214.
22. همان، ج 1، ص 201.
23. همان، ج 1، ص 199.
24. سيدمحمد حسين طباطبايي، اصول فلسفه و روش رئاليسم، ص 183.
25. محمدرضا حکيمي و ديگران، الحياة، ج 1، ص 54.
26. شيخ عباس قمي، سفينه النجاة و مدينة الحکم، ج2، ص 214.
27. محمدرضا حکيمي و ديگران، الحياة، ج 1، ص 36.
28. همان، 36.
29. همان، 38.
30. عبدالحسين خسروپناه، گستره شريعت، ص 250-253.
31. همان، 250.
 

منبع:نشريه معرفت فرهنگي و اجتماعي شماره 2
ادامه دارد...




 

نسخه چاپی