مقايسه پارادايم ديني ( اسلامي) با پارادايم هاي اثباتي، تفسيري و انتقادي (2)

مقايسه پارادايم ديني  ( اسلامي) با پارادايم هاي اثباتي، تفسيري و انتقادي (2)
مقايسه پارادايم ديني ( اسلامي) با پارادايم هاي اثباتي، تفسيري و انتقادي (2)


 

نويسنده: حسن خيري *




 

ماهيت علم و داده هاي آن
 

اثبات گرايان در خصوص ماهيت علم بر تمايز بين علم و فهم متعارف ( شعوري عاميانه از جمله مذهبي)تأکيد دارند. از منظر آنان، معرفت علمي از روش هاي علمي استفاده مي کند. روش هاي علوم طبيعي در علوم انساني اصالت دارد. فهم متعارف شبيه علم، ولي غيرنظام مند است.
اثبات گرايان داده ها و شواهد را جدا از ذهن پرسش گر و در دنيايي عيني مي دانند. در منظر آنها، حقايق تجربي، جدا از ايده ها و افکار شخصي وجود دارد. معرفت متکي بر واقعيت قابل مشاهده، مهم تر از بقيه معارف است. علم بر بنيان تجربه است.
تفسيرگرايان به فهم متعارف و باورهاي عرفي براي دسترسي به درک و فهم انسان ها از جهان پيرامون آنها توجه دارند. فهم متعارف حاوي معنايي است که مردم در زندگي و تعاملات روزمره از آنها استفاده مي کنند. فهم متعارف يک منبع مهم اطلاعات براي فهم سوگيري عملي انسان ها و پيش فرض هاي آنان درباره جهان است. اگرچه علم اثباتي در دنياي طبيعي اهميت لازم را دارد، ولي فهم متعارف در دنياي انساني از کاربرد زيادتري برخوردار است. هرکدام در حوزه خود مهم و با اهداف متفاوت از روش هاي مختلفي استفاده مي نمايند. محقق تفسيري، صرفاً به تکرار برداشت هاي سوژه ها از رويدادها نمي پردازد، بلکه توجه به دلايل آنها، براي مفهوم سازي در راستاي کشف سيستم معاني و بازسازي شناختي آنان مي پردازد. اگرچه مردم از صحت فهم متعارف يقين کامل ندارند، ولي فرض را بر درستي آن گذاشته و جهت حفظ و بازتوليد واقعيت آن هم متکي بر سيستم معاني تهيه شده در تعاملات اجتماعي از آن استفاده مي کنند. تفسيرگرايان معتقدند که داده ها و مدارک مربوط به کنش اجتماعي نمي تواند از بستر کنش و معنايي که کنشگر به آن الصاق نموده جدا باشد. آنان معتقد به اصالت ذهنيت، به جاي عينيت هستند و از منظر آنها واقعيت تجربي، عيني و بي طرف وجود ندارد. واقعيت محصول کنش ها در يک بستر خاص و وابسته به تفاسير افراد در آن بستر است. داده ها سيال، متغير و وابسته به سيستم معاني و مضموني هستند که در آن جاي گرفته اند.
انتقادگرايان معتقدند فهم متعارف يا شعور عاميانه مردم از جمله شعور مذهبي، بر آگاهي کاذب پايه ريزي شده است. آگاهي کاذب بدين معنا که مردم برخلاف منافع حقيقي خود در واقعيت عيني عمل مي کنند. واقعيت عيني در پشت افسانه ها و فريب ها وجود دارد. محقق انتقادي براي دستيابي به تفسير مردم و سيستم معاني مشترک آنها تلاش مي کند تا ضمن تعريف به داوري بپردازد. آشکارسازي ساخت زيرين صرفاً با مشاهده امکان پذير نيست، سطح قابل مشاهده را بايد با تئوري مناسب و انتقادي کنار زد تا بحران ها و تضادهاي عميق را در ساختارهاي پنهان مشاهده نمود، تا تعاملات عيني به دقت بررسي و تحليل شود. آشکارسازي سطح عميق واقعيت مشکل ولي حياتي است. سطح ظاهر پر از ايدئولوژي، افسانه و ظواهر غلط است. (1)
انتقادگرايان داده ها را داراي خصيصه عيني و ذهني مي دانند و معتقدند: واقعيت و تئوري بي طرف نيست. (2)
با اندک تأملي مي توان گفت منابع معرفتي علم مدرن بر حس، خيال و وهم متکي است. حال آنکه منابع معرفتي علم در فرهنگ و تمدن اسلامي، حس، عقل، نقل، شهود و وحي است. حس و عقل در طول يکديگرند و در مجموع، دانش معنوي عقلي را پديد مي آورند. شهود، معرفت و علم حضوري و باطني است که در اثر سلوک و تزکيه پديد مي آيد و نقل، معرفت مستقلي نيست و اعتبار آن به منبعي است که از آن خبر مي دهد. مراد از نقل نيز در اينجا نقل از حس و يا از عقل و شهود نيست، بلکه نقل از وحي است؛ زيرا وحي شهود معصومي است که مختص به انبيا و اولياي الهي است.
علوم ديني و الهي در مراتب مختلف عرضي و طولي خود تفسيري هماهنگ و واحد از عالم و آدم ارائه مي دهند و از همين طريق، امکان سلوک و حرکت آدميان را از نشئه کثرت به عالم وحدت فراهم مي آورند. تصفيه و سلوک، خود مرتبه اي از اين معارف است که آدميان از طريق آن از مراتب کثرت عبور نمي کنند و از آن طريق، اتحاد و وحدت مي يابند.
مدينه اي که از اين طريق پديد مي آيد وحدت و هويت حقيقي دارد. دانش هاي حسي و تجربي در فلسفه هاي مادي... که از آنها به عنوان دانش هاي ابزاري نيز مي توان ياد کرد، نسبت به وحدت جمعي به تعبير لطيف قرآن «فهم في أمر مريج» آنان در هرج و مرج هستند. (3)
آگاهي ديني، نزد معتقدين به آن، هويت علمي دارد؛ چه اينکه علم نيز نزد ارباب ديانت از هويت ديني برخوردار بوده و با آن بيگانه نيست.
در نگاه ديني، بخشي از علم از متن ديانت جوشيده است و حيات بشري بدون بهره وري از هسته مرکزي دين ( وحي) از آن بخش بي نصيب مي ماند. اين قسم از علم، هويتي آسماني داشته و با وساطت انسان هايي که از قوه قدسيه برخوردارند، در دسترس همگان قرار گرفته است. ولي بخش ديگر علم با تولد انسان و همراه با رشد و باروري ابعاد جسماني او ظاهر شده و تا مرحله آگاهي نسبت به علوم الهي و همراهي با آن ادامه مي يابد.
علم عام و گسترده اي که همگان از آن برخوردارند، همان دانش حسي است که در نهايت، در قالب آگاهي عقل سامان مي يابد. اين نوع آگاهي در تعابير ديني، «حجت دروني» خداوند است که انسان را به وجود مبدأ، معاد، ضرورت وحي و رسالت خبر مي دهد و در بعد عملي نيز بر حسن تبعيت از نبي و وجوب آن حکم مي کند. بنابراين، علم عام که حجت دروني آدميان است، چهره حسي و عقلي داشته و تحت عنوان دانش مفهومي قابل ترسيم است. (4)
بخش ديگر علم، که هسته مرکزي دين را تشکيل مي دهد، گرچه به وساطت نبي و فرشتگان که او را همراهي مي کنند تا افق مفهوم نازل شده و در سطح عبارات، کلمات و خطوط ظاهر مي گردد. اما درس و بحث حصولي، تعليم و تعلم مفهومي و چينش و ترتيب مقدمات منطقي، وسيله تحصيل آن نيست. اين نوع علم که آگاهي اي ناب و خالص است، همان دانش حضوري و شهودي است که از طريق تماس مستقيم نبي با مبادي عاليه هستي حاصل مي گردد و انبيا و اولياي الهي براي تحصيل اين نوع آگاهي از تصفيه، تزکيه، تحول، تبدل و صيرورت وجودي بهره مي برند. (5) «دعوت به خودآگاهي و اينکه خود را بشناس تا خداي خويش را بشناسي، خداي خويش را فراموش مکن که خودت را فراموش مي کني، سرلوحه تعليمات مذهب است». (6)
علامه طباطبايي در خصوص ماهيت علم بر آن است که معرفت هاي بشري، ريشه در طبيعت، عقل، قلب، جهان غيب و جامعه و تاريخ دارد و توسط ابزارهاي حسي، عقلي، شهودي و وحي و الهام کسب مي شود. ملاک صحت همه معارف، انطباق با واقع بودن آنهاست و معيار صدق و کذب آنها نيز قاعده «استحاله اجتماع و ارتفاع دو نقيض» در معارف نظري و دو قاعده «حسن عدل» و «قبح ظلم» در معارف عملي، افزون بر انديشه و گفتار و کردار معصومان (ع) است. علامه طباطبايي «نسبيت در معرفت» را جز معرفت هاي بديهي و حضوري کلي نظري و برخي از معرفت هاي کلي عملي مي پذيرد و بر اين باور است که غير از معارف ياد شده، ديگر معارف تحت تأثير عوامل زيستي، محيطي، عيني و اجتماعي- فرهنگي قرار دارند. از نظر وي، محور اصلي اين تغيير و تحول هاي معرفتي«اعتباريات»، به ويژه اعتبارات پس از اجتماع است. اعتباريات در نگاه علامه، مبناي اصلي«جامعه و تمدن» انساني بوده و بيشترين تأثير را نيز از جامعه مي پذيرند.
به اعتقاد علامه، کوشش براي زندگي و انطباق با محيط، انتخاب ساده تر و تغيير در اعتباريات، ساز و کار حاکم بر اعتباريات است که موجب جلب منفعت و فرار از زيان بوده و محور فعاليت هاي انساني را تشکيل مي دهد. اين ساز و کارهاي چهارگانه در عرصه هاي شناختي، عاطفي و رفتاري ظاهر مي شود. به عبارت ديگر، کوشش براي زندگي، انطباق با محيط، انتخاب ساده تر و تغيير در اعتباريات حيطه شناختي، عاطفي و رفتاري را متأثر مي سازد و موجب تغيير در فرد و اجتماع مي شود. از نظر علامه نيروهاي عمل کننده ما اگر مواجه با دو فعل شوند که يکي آسان تر و ديگري سخت تر است، به سوي کار بي رنج و آسان تر متمايل مي شوند و کار پر رنج را ترک مي کنند.
علامه طباطبايي عوامل تأثيرگذار بر معرفت را به چهار دسته ماورائي، محيطي، فردي و اجتماعي- فرهنگي دسته بندي مي کند و قسم اول را به الهي و شيطاني تقسيم مي کند، به طوري که اين دو بدون سلب اختيار در آدمي تأثير گذارند و عامل محيطي در جغرافيا و محيط عمل و اشتغال تحقق مي يابد. در عامل فردي بنيه جسماني، صفات نفساني و جهان بيني فرد مؤثرند. و در عامل اجتماعي- فرهنگي، تربيت، فضاي عمومي، پايگاه عمومي، اقتصادي، دولت و همنشين و پايگاه اجتماعي، سياسي در معرفت مؤثرند. (7)
در نظام معرفتي ديني جايگاه عقل و احساسات و عواطف، قلب است. قلب نيز به پاک يا ناپاک تقسيم مي شود. قلب کانون قصد، نيت، اراده و اختيار، ادراکات حضوري و شهودي است. قلب جايگاه ملائکه يا شياطين مي تواند باشد. در اين نظام معرفتي، ابعاد مادي و جسماني انسان، عواطف و احساسات و عقل مي توانند سپاه خدا باشند و انسان را در مسير کمال ياري رسانند و نيز مي توانند سپاه شيطان باشند. پس همه امانت الهي اند که بايد از آنها به طور مشروع استفاده کرد.
انسان رنگ ناپذيرفته از اعتقادات، احساسات و رفتار مورد تأييد دين، مصداق نکوهش هايي است که در قرآن کريم از آن چنين تعبيرهايي مي شود. آزمند، ستمگر، جاهل، ناسپاس، طغيان گر، شتاب زده، فراموش کار، بي وفا، مجادله گر و ... (8)
در نظام معرفتي ديني، زبان دين، داراي سلسله مراتب بوده و هيچ کس به ميزان ادراک و احساسات خود بي نصيب از معارف الهي نيست. اين زبان در عرصه هاي فلسفي، عرفاني به نشانه گذاري ها و رمز و رازگويي ها گراييده که هرکسي را توان ادراک و فهم آن نيست. بر اين اساس، واژه «حکمت» در معارف ديني جاي خود را مي گشايد. حکمت به مجموعه تعاليم و آيين هايي گفته مي شود که مي خواهد مبناي عمل و حرکت آدمي به سمت کمال به شمار آيد. از اين رو، لذا ميزان، ابزار و شرايط آن کاملاً حساب شده است.
وجود اصحاب سر در ميان ياران اولياي الهي نيز به دليل سلسله مراتبي بودن اين معارف بوده است. در ادبيات ديني قلب بزرگ، قلب کوچک، شرح صدر يا ضيق صدر براي اين گونه مفاهيم به کار رفته است.
در نظام معرفت ديني خشيت الهي ميزان معرفت الهي به حساب آمده است: انما يخشي الله من عباده العلماء ( فاطر:28) و اولين چيزي که خداوند آفريده عقل بوده است: اول ما خلق الله العقل (9)
در اين نظام معرفتي، هر انساني به هر ميزان معرفت مي تواند مستقيم از طريق عقل به عنوان پيامبر دروني با خدا مرتبط شود و پيامبران و اوليا وسائط فيض اند که موجب تسهيل اين ارتباطات اند و کاستي عقل در عرصه شناخت و عمل را جبران مي کنند.

مقايسه پارادايم ديني  ( اسلامي) با پارادايم هاي اثباتي، تفسيري و انتقادي (2)

محقق در نظام پارادايمي ديني هم براي شناخت طبيعت برانگيخته مي شود و همه آنها را آفريده خالق هستي مي داند که در هر ورقي از آن معرفت کردگار نهفته است و همه ابزارهاي شهودي، غيبي، عقلي و تأثير عوالم ماورائي را اعتقاد دارد و در صدد کشف آنهاست. همچون تفسيرگرايان بخشي از شناخت واقعيت را متوقف بر شناخت تفسيري، تفريري و استقرايي مي دانند. در اين نظام معرفتي، گرچه همه از خدايند و به سوي او بازمي گردند، ولي در «نظام احسن» خير و شر وجود دارد. شر در حقيقت نظام هستي فرع خير است، اما در واقعيت خارجي مقابل خير قرار گرفته و راهي ديگر در پيش دارد و اين آميختگي و دوگانگي در وجود تک تک افراد نهفته است و ستيز آنان دائمي است و هر دو از همه ابزارها و منابع شناختي برخوردارند. از اين رو، کانون اين منابع که قلب است، هم مي تواند جايگاه خير، نيکي، پاکي و فرشته خويي باشد و هم جولانگاه شياطين و هرگونه رفتار، فکر و نيتي مي تواند موجب تقويت يکي و تضعيف ديگري شود.
تکليف اين مسافر ( انسان) در گذرگاه عشق مشخص مي شود. از اين رو، گفته اند: هل الدين الا الحب؟ بدين معنا که در ساحت و عرصه شناخت و بينش، تکليف اين دوگانگي و ستيز پايان نمي يابد چه بسا افراد اهل شناخت دل در گرو چيزي مخالف شناخت داشته باشند و به قول شاعر: چو دزدي با چراغ آيد گزيده تر برد کالا. اما جايگاه و عرصه عواطف و احساسات و عشق تعيين کننده است. عشق و عاطفه شور و حرکت مي آفرينند و تکليف دوگانگي يکسره مي شود. از اين رو، به اين ساحت انساني در تعاليم ديني و سلوک پيشوايان آن، اهميت ويژه داده شده است. اين دوگانگي توليد کننده حق و باطل است و در ساحت تکليف، مشروع و نامشروع و در واقعيت اجتماعي، جامعه ديني و جامعه غيرديني، دار الايمان ( امت) و دارالکفر توليد مي کند. از منظر ديني اين دو، هم در توسعه اند و هر روز در راستاي استعدادهاي خود کمال مي يابند: «کلا نمد هؤلاء و هؤلاء» (اسراء:20) و هم در کارزاري دائمي اند که سرکوبي يکي مساوي با تقويت ديگري است.
در منظر ديني، راه شناخت طبيعت راه مشاهده و تجربه است و در عين حال، از تأثير و تأثيرات عوالم نيز نبايد غافل بود.

پي‌نوشت‌ها:
 

* استاديار دانشگاه آزاد اسلامي نراق.
1. محمدتقي ايمان، کارگاه پارادايم هاي علوم انساني. ( جزوه دست نويس)
2. ر.ک همان.
3. جوادي آملي، جلسه نشست نهضت نرم افزاري و توليد علم دانشگاه باقرالعلوم، 1385.
4. حميد پارسانيا، ايدئولوژي، علم، ص 26-27.
5. همان، 28.
6. مرتضي مطهري، انسان در قرآن، ص 68.
7. حسين اژدري زاده، تأملي جامعه شناختي بر مباحث معرفتي علامه طباطبايي در تفسير الميزان، معرفت و جامعه، ص 281-307.
8. احزاب: 72؛ حج: 66؛ علق:7؛ اسراء: 11؛ 100؛ يونس: 12؛ کهف: 54؛ معارج: 19.
9. محمدکليني، اصول الکافي، ج 1، باب العقل و الجهل.
منبع: نشريه معرفت فرهنگي و اجتماعي شماره 2

منبع:نشريه معرفت فرهنگي و اجتماعي شماره 2
ادامه دارد...




 

نسخه چاپی