رژيم صهيونيستي و اصلاحات ارضي شاه (1)

رژيم صهيونيستي و اصلاحات ارضي شاه (1)
رژيم صهيونيستي و اصلاحات ارضي شاه (1)


 

نويسنده: دکتر سعيد روحاني(1)




 
با کودتاي 28 مرداد 1332 خورشيدي، پيوستگي ايران و امريکا در زمينه هاي اقتصادي، سياسي، فرهنگي و اطلاعاتي، فصل تازه اي يافت. همراه با کودتا کارشناسان اقتصادي، مستشاران نظامي، نيز نمايندگان برخي از کمپاني ها و مقامات بلند پايه ي امريکا، سيل آسا به طرف ايران سرازير شدند(2) و در راه به دست گرفتن شرين حياتي کشور و استواري رشته ي وابستگي همه جانبه ي رژيم شاه به امريکا، طرح ها و نقشه هايي را در دست بررسي وارزيابي قرار دادند و ايران را به دستينه ي يک سلسله پيمان ها و قرار دادهاي اسارت بار کشانيدند. در1 مرداد 1333 ميان ايران و نماينده ي هفت شرکت بزرگ نفتي (پنج شرکت امريکايي، يک شرکت انگليسي و هلندي يک شرکت فرانسوي) که کنسرسيوم بين المللي نفت ناميده مي شد قرار دادي بسته شد. اين قرار داد را از سوي ايران، علي اميني ( وزير دارايي دولت کودتا) و از سوي کنسرسيوم « هواردپيچ» امريکايي امضا کردند. بنابراين قرار داد کار اکتشاف، استخراج،پالايش و فروش نفت و گاز به شرکت هاي نفتي ياد شده واگذار شد. به دنبال آن، رژيم شاه در سال 1334 براي هر چه بيشتر وابسته کردن ايران، به پيمان نظامي بغداد که ميان چهار کشور انگلستان، ترکيه، پاکستان و عراق و با نظارت امريکا پديد آمده بود، پيوست.
مقام هاي امريکايي در پي سلطه بر ايران و چيرگي بر منابع نفتي و ديگر شريان هاي اقتصادي، توطئه، گسترده اي را در راه اسلام زدايي آغاز کردند، همراه با سرازي شدن سيل سلاح و مهمات به ايران (3) و حضور کارشناسان، مستشاران و مهره هاي جاسوسي پرور امريکا در ميان ايرانيان، رواج فرهنگ فساد غربي، بي بند و باري اخلاقي، تبليغات زهر آگين و بر ضد اسلام و ارزش هاي ديني، کشانيدن نسل جوان به پوچي و بي فرهنگي، غرب گرايي، از خود بيگانگي، گرايش به مسايل جنسي و مواد مخدر، رشوه خواري، دزدي، جاسوسي و پادويي براي بيگانگان – به ويژه در ميان درباريان ونظاميان- بالا گرفت و ابعاد گسترده اي يافت آورده اند که :
... فرماندهان ارتش که بي ملاحظه از فروشندگان خارجي اسلحه و مهمات رشوه مي گرفتند، در معاملات درون مرزي نيز گوي سبقت را از همه ي دزدان و باج گيران آريا مهري که شهرت جهاني داشتند، ربوده بودند. آنها از خريد ساده ترين مواد اوليه و خوراکي مورد نياز نيروهاي مسلح گرفته تا حمل بار و مزايده ي رستوران هاي ارتش، نظافت ساختمان ها و تعميرات جزئي تا امضاي قرار دادهاي ساختماني و ايجاد پايگاه ها و فرودگاه ها، حق و حساب دريافت مي کردند... در پيشاپيش دزدان ودلالان اسلحه، اعضاي «جليل» خاندان سلطنت قرار داشتند(4)...

• نگراني و چاره انديشي امريکا
 

امريکا با آنکه خودرا در ايران يک تازه مي پنداشت و همه ي منابع زيرزميني و روزميني اين سرزمين زر خيز و پهناور را به يغما مي برد و با چيره کردن رژيم ديکتاتوري شاه بر ملت ايران، نفس ها را بريده وقلم ها را شکسته بود، از خيزش و خروش مردمي سخت انديشناک بود و آينده ي ايران را براي آز و نيز استعماري خود روشن وهموارنمي ديد و مي دانست که مردم نا خشنود، ستمديده و سرکوب شده، دير يا زود در برابر تجاوز بيگانگان و زور و فشار خود کامگان، با آگاهي بيشتر، از خود واکنش نشان خواهند داد و با صداي رسا تر و به پرخاش جويي برخواهند خاست.
امريکا با آزمون دگرگوني ها و درگيري ها ي مردمي در برخي از کشورها، به خوبي دريافته بود که طبقه ي محروم و ستمديده ي اجتماع مانند کشاورزان، کارگران و... اگر آگاهي سياسي بيايند و به پا خيزند، رام و آرام کردن آنان، به آساني شدن نيست و هم اينان مي توانند نيروي شکست ناپذيري براي جنبش ها، شورش ها، انقلاب ها و پايگاه رخنه ناپذير رهبران انقلاب هاي اجتماعي به شمار آيند. از اين رو، سياستمداران امريکايي در پي کودتاي 28 مرداد 32 و سلطه بر ايران، بر آن شدند در راه خواب و خام کردن مردم ايران و دل خوش کردن آنان، به يک سلسله طرح هاي فريبنده دست بزنند و رژيم دست نشانده ي خود را اصلاح طلب، « رعيت پرور»! ، دل سوز و ميهن پرست بنمايانند و بدين گونه از ژرفاي شکاف ميان مردم و رژيم شاه تا پايه اي بکاهند. آورده اند که:
به رغم تحکيم موفقيت آميز رژيم جديد ايران ( رژيم کودتا)، نگراني سياست سازان امريکا از اين که نا آرامي سياسي شايد به زودي دوباره سر بر کند، بر جا ماند. اين نگراني ها در 1956 و 1957 (1337) هنگامي که توفان مليت گرايي خاورميانه را روفت، به سرعت رشد کرد. رهنمودهاي متعددي از سوراي امنيت ملي درباره ي ايران به رشدنا آرامي سياسي اشاره مي کرد و توصيه مي کرد که حکومت ايران براي اقدام به اصلاحات سياسي و اقتصادي تحت فشار قرار گيرد. در 1958 پس از چندين گزارش توطئه ي کودتا و سقوط سلطنت عراق در ژوئيه 1958، سياست گذاران امريکا باز هم بيشتر گوش به زنگ اوضاع سياسي داخلي ايران شدند. يک بررسي سيا در تاريخ نوامبر 1958 اظهار مي کرد شاه اگر برنامه ي اصلاحات را آغاز نکند « ظرف يکي دو سال» سقوط خواهد کرد، واکنش شوراي امنيت ملي رهنمود جديدي در مورد ايران در نيمه ي نوامبر بود که با رمز 1/5821 – NSC مشخص شد و خواهان تغييرات عمده در سياست امريکا بود. اين رهنمود اظهار مي داشت پايکاه عمده ي پشتيباني از شاه، زمين داران بزرگ و وابستگان تجاري محافظه کار آنها، رده هاي بالاي ديوان سالاري دولتي و افسران ارشد ارتش هستند و رشد نا آرامي ناشي از بيداري انتظار مردمي براي اصلاح ساختار عتيقه شده ي اجتماعي، اقتصادي وسياسي ايران است. 1/5821-NSC بااين استدلال که احتمال نمي رود شاه به ابتکار خود دست به اصلاحات بزند. راهنمايي مي کرد که وي تحت فشار قرار داده شود و با گروه مخالف غير کمونيستي که احتمالا ظهور کند تماس بر قرار گردد. 1/5821-NSC توصيه مي کرداگر شاه نتوانست اصلاحات را عملي کند، ايالات متحده آمادگي آن را داشته باشد که يگانگي خود با وي را کاهش داد و از يک حکومت جانشين پشتيباني کند(5)...
سياستمدران آمريکا و کارشناسان C.I.A اين واقيعت را به درستي دريافته بودند که رژيم شاه پايگاه مردمي ندارد و با دلارهاي امريکا و توطئه چيني هاي پشت پرده ي جاسوسان زبردست سيا وهمياري مالکان تاريخ،تاج و تخت از دست رفته ي خود را باز يافته و بر گرده ي ملت ايران سوار شده است. بي ترديد رژيمي که از پشتيباني مردم بر خوردار نباشد، با کوچک ترين رويداد پيش بيني نشده از هم فرو مي پاشد و از ميان مي رود و با سر نگوني رژيم دست نشانده، زمينه ي غارتگري و سلطه ي استعماري ابر قدرت هايي که به مزدوران بي اراده ي خود تاج و تخت مي بخشد، چه بسا از ميان برود و آنان را با خطرهاي توفان زا و جبران ناپذيري رو به رو کند. از اين رو، در پي کوتاي 28 مرداد 32 مي بينيم که ماموران ويژه ي امريکايي که با نام رمز 1/5821-NSC خوانده مي شدند- بنابر آن چه در گزارش بالا آمده است- براي پيش گيري از به خطر افتادن منافع آمريکا در ايران، سه پيشنهاد کرده اند:
1. شاه را براي يک سلسله کارهاي فريبنده، به ظاهر سازنده و به اصطلاح « اصلاحات » زير فشار بگذارند تا از اين را ه ملت ايران را خواب و خام کرده از شورش و خيزش بر ضد رژيم شاه و سر انجام، امريکا باز دارند.
2. با مخالفان « غير کمونيستي» رژيم شاه، ارتباط بر قرار کنند و کساني را که در ميان مخالفان، زمينه ي سازش، کنار آمدن و سر سپردگي دارند، شناسايي و نشان کنند و براي روز « مبادا» در آستين نگه دارند؛ تا اگر روزي مخالفان توانستند در برابر رژيم شاه، سر بلند کنند و به گفته ي آنان « احتمالا ظهور کنند» . امريکا مهره هايي در ميان آنان داشته باشد، تا از آنان چهره بسازد و براي رسيدن آنان به قدرت و در دست گرفتن زمام امور کشور، به نقشه ها و
3. اگر شاه توانايي و يا آمادگي براي دست زدن به « اصلاحات» را نداشت، امريکا براي از دست ندادن منافع سر شار خود در ايران، از پشتيباني شاه دست بکشد و « از يک حکومت جانشين پشتيباني کند»!
اين پيشنهاد در دوره ي زمامداري آيزن هاور به شکل جدي و ريشه اي از طرف مقامات امريکايي دنبال نشد و «... کار چنداني درباره ي بحران رشد يابنده ي ايران انجام نگرفت. برنامه هاي کمک نظامي و اقتصادي امريکا توسعه يافت. به سفير امريکا و سر پرست شعبه ي سيا در تهران توصيه شد، به شاه در مورد اصلاحات فشار آورند و يک هيئت عالي رتبه با پيامي مشابه به ايران رفت (آوريل 1959) در حالي که رييس شعبه ي سيا با شاه گفتگوهاي مکرري درباره ي اصلاحات انجام داد. سفير ظاهرا تمايلي به اين کار نداشت. به علاوه خود آيزن هاور در دسامبر 1959 (1338) با شاه ملاقات کرد اما ظاهرا قضيه ي اصلاحات را پيش نکشيد...» (6)

هدف از فرم ارضي
 

اين ارزيابي ها و پيش بيني ها نتوانست از هراس و وحشت آمريکا از خطرهايي که به منافع استعماري آن ابر قدرت را در ايران تهديد مي کرد، بکاهد. اوضاع ايران و جهان در واپسين سال هاي دهه ي 1330 خورشيدي و رويدادهاي انقلابي در گوشه و کنار جهان- به ويژه در خاورميانه – آمريکا را نسبت به منافع خويش در ايران و سر نوشت رژيم شاه بيش از پيش نگران مي کرد و بر اين مي داشت که به چاره جويي بپردازد و پيش از آن که مجال از دست برود، راه گريزي بيايد. به اوضاع وشرايط جهاني و رويدادهاي انقلابي آن روز که مايه ي نگراني بيشتر آمريکا نسبت به ايران مي شد، مي توان اين گونه گذر کرد:
1. پيروزي خيره کننده و شگفت آور مسلمانان به پا خواسته و انقلابي الجزاير بر نيروهاي سرا پا مسلح فرانسه و بيرون راندن بار فرانسوي ها از آن کشور نيز شکست تلخ آمريکا در کوبا، زنگ خطر را در گوش امريکايي ها به صدا در آورد.
اين گونه دگر گوني ها نشان ميداد که ابر قدرت ها در برابر اراده ي ملت ها سخت آسيب پذيرند و تکنولوژي هاي پيچيده ي جنگي و سلاح هاي پيشرفته و کشنده ي نظامي در برابر خشم و خروش و خواست توده ها و ايمان و اراده ي پولادين و شکست ناپذير ملت ها، نمي تواند کارايي بايسته داشته باشد « حرف آخر را بزند».
2. آگاهي هاي ديني و سياسي ملت مسلمان ايران و اعتراض هاي پي گيري گويندگان اسلامي در سنگر مساجد، هر روز رو به افزايش بود. پيشوايان اسلامي و مردم رشد يافته و فروهيده که با رواج فرهنگ فساد غرب، توطئه هاي ضد اسلامي و غارت ثروت کشور رو به رو بودند، نا خشنودي خود را در مراسم و منابر مذهبي و زمزمه هاي انتقاد آميز در محافل خودنماني مطرح و دنبال مي کردند و خشم و نگراني خود را نسبت به رژيم شاه و بيگانگاني که ايران را جولانگاه خود قرار داده بودند، نشان مي دادند. اين ناخشنودي ها و اعتراض هاي فزاينده از ديد آمريکايي ها و کارشناسان آنان که در ايران حضور داشتند، پوشيده نمي ماند و بر نگراني آنان مي افزود.
3. بحران اقتصادي که در سالهاي پاياني دهه 1330 ايران را فرا گرفته بود، کسري بودجه ، کاهش ذخاير ارز خارجي، تهي شدن خزينه ي دولت و... از انفجاري زود رس خبر مي داد و آينده ي تاريک و طوفان زا را در برابر ديدگان آمريکايي ها به نمايش مي گذاشت.
4. ظهور و گسترش « ناصزيسم» در منطقه خاورميانه، کودتاي عبدالکريم قاسم در عراق که رژيم پادشاهي را در آن کشور بر انداخت (1337) رژيم شاه را با بي ثباتي ونا استواري بيشتري روبرو مي کرد و منافع استعماري امريکا را در ايران بيشتر به خطر مي افکند.
5. پيش بيني «خروشچف» نخست وزير آن روز شوروي درباره ي ايران که به شکل سر گوشي با بعضي از سياستمداران در ميان گذاشته بود، نگراني کاخ سفيد را در مورد ايران فزوني مي بخشيد. نام برده در يک گفتگوي پنهاني با خرسندي و شادماني، انقلاب مارکسيستي را در ايران نويد داده و چنين پيش بيني کرده بود: «... به زودي ايران به خاطر فقر مردم . فساد حکومت شاه، به سوي انقلاب مارکسيستي پيش مي رود و ديري نمي پايد که مانند سيب رسيده به دامن شوروي فرو مي افتد.»! اين ديد نارس و پيش‌بيني رؤيايي خروشچف، مقامات آمريکايي به ويژه رئيس جمهور امريکا جان اف. کندي را سخت نگران و آشفته کرد و بر آن داشت که با به کار گيري شگردها و ترفندهايي از فرو افتادن ايران در کام « رقيب» پيش گيري کند. در اين باره آورده اند:
... تقريبا کمتر از يک ماه پس از آن که کندي برنامه ي اتحاد براي پيش رفت را اعلام داشت، در مورد استواري پايگاه سياسي پهلوي در ايران احساس نگراني مرد. علت هم آن بود که « والتر ليپمن» اورا در جريان گفت و گويي قرار داد که با نيکيتا خروشچف، نخست وزير وقت شوروي در ويلاي او در سواحل درياي سياه انجام داده بود. در اين گفت و گو خروشچف ايران را نمونه ي کشوري دانسته بود که با وجود ضعيف بودن حزب کمونيست در آن، به خاطر فقر توده ي مردم و فساد در حکومت شاه، به سوي انقلاب پيش مي رود: «اگر ادعا کنيد که شاه را کمونيست ها سر نگون مي سازند، ما با خوشحالي اين فکر را در سراسر دنيا تبليغ خواهيم کرد که مردم پيشرفته ي ايران به اين تشخيص رسيدند که ما رهبر پيشرفته ي بشريت هستيم »... جان. اف کندي براي مبارزه ( با شوروي) به پا خواست و در اين اقدام، ايران را به عنوان همان کشوري که امريکا مي تواند در آن برنامه هاي اصلاحات خود را به اجرا در آورد، انتخاب نمود(7)...
اين رويدادها و جريان ها که بر شمرديم، انگيزه و مايه ي اصلي مقامات امريکايي در راه فشار به شاه، براي دست زدن به « اصلاحات ارضي» و ديگر رفرم ها بود. جان. اف کندي با دريافت گزارش هاي محرمانه از اوضاع ايران و منطقه، به مطالعه و بررسي طرح پيشنهادي 5821/1- NSC پرداخت و براي پياده کردن آن نه تنها در ايران بلکه در همه ي کشورهاي وابسته به امريکا، شتاب زده دست به کار شد. او با آزمون از انقلاب الجزاير، دگرگوني در کوبا و ديگر رويدادهاي انقلابي در گوشه کنار جهان، اين واقعيت را به درستي دريافته بود که رژيم هاي دست نشانده را تنها با سر نيزه نمي توان سر پا نگه داشت و به دست آنها نقشه ي غارت ثروت ملت ها و سرمايه ي کشورها را دنبال کرد. امريکا مي دانست رژيم هايي که در ميان ملت خود بد نام، بي آبرو بي اعتبارند و پايگاهي در ميان توده ها ندارند، دير يا زود با خيزش و خروش مردمي رو به رو خواهند شد و از ميان خواهند رفت. او راه چاره را در اين مي ديدکه رژيم وابسته به امريکا در کنار به کار گرفتن شيوه ي پليسي، سر نيزه و سرکوب، به سلسله کارهاي رفرميستي و فريبنده دست بزنند و توده هاي پا برهنه، ستمديده و زير فشار را با طرح هاي نمايشي و برنامه هاي ظاهر «اصلاحي»! به سوي خود بکشانند و در آنان «اميدواري پديد آوردند»! و بدين گونه راه انفجار و انقلاب مردمي را ببندند و يا دست کم آن را به عقب بيندازند. جان اف. کندي در پيام خود به کنگره ي امريکا در سال 1340 خورشيدي (25 مه/1961 ميلادي) اين ديد و دکترين خود را اين گونه بازگو کرد:
... پيمان نظامي نمي تواند به کشورهايي که بي عدالتي اجتماعي و هرج و مرج اقتصادي راه خرابکاري را در آنها باز کرده، کمک نمايد. امريکا نمي تواند به مشکلات کشورهاي کم رشد فقط از نظر نظامي توجه کند... اين امر، خاصه در مورد کشورهاي کم توسعه که به ميدان بزرگ مبارزه تبديل شده اند، صادق است و به همين جهت است که بايد پاسخ ما به خاطراتي که متوجه اين کشورها است، جنبه ي خلاق و سازنده داشته باشد. ما مي خواهيم در اين کشورها اميدواري پديد آيد... اگر به مشکلات ملت ها فقط از نظر نظامي توجه کنيم، مرتکب اشتباه عظيمي خواهيم شد. زيرا هيچ مقدار اسلحه و قشوني نمي تواند به رژِيم هايي که نمي خواهند يا نمي توانند اصلاحات اجتماعي کنند و هرج و مرج اقتصادي مشوق قيام و رخنه و خرابکاري است، کمک کند. ماهرانه ترين مبارزات ضد پارتيراني نمي تواند در نقاطي که مردم محلي گرفتار بي نوايي هستند و به اين جهت از پيشرفت خرابکاران نگراني ندارند، با موفقيت رو به رو گردد.از طرف ديگر هيچ نوع خرابکاري نمي تواند مللي را که با اطمينان به خاطر جامعه بهتر مي کوشند، فاسد کند. اين عقيده ي ماست. (8)
جان. اف کندي با اعتراف به اينکه توان نظامي و تسليحاتي نمي تواند مردم به پا خاسته را از صحنه بيرون براند و به عقب نشيني وادارد، بر اين باور بود که «رفرم از بالا» به دست رژيم هاي وابسته، مي تواند ملت ها را از دست زدن به خيزش سياسي، انقلابي و ضد ديکتاتوري باز دارد و به گفته ي او «اميدواري پديد آورد ». از اين رو، به رژيم هاي دست نشانده ي خود در کشورهاي وابسته فشار آورد که رفرم ارضي و ديگر رفرم هاي به اصطلاح اصلاحي را با شتاب هر چه بيشتر در دست اجرا قرار دهند. او به راستي گمان مي کرد که اصلاحات از بالا، به ويژه «اصلاحات ارضي» درمان همه ي دردها، نا بساماني ها و نارسايي هاي کشوري عقب نگه داشته شده و وابسته است!
شاه و بيشتر درباريان او که از مالکان بزرگ و فئودال هاي نامدار ايران بودند و به نيروي نظامي و دستگاه جاسوسي و به اصطلاح امنيتي خود، سخت مي باليدند، در آغاز اين رفرم امريکايي روي خوش نشان ندادند و تاج وتخت و سلطنت خود را تا آن پايه استوار و ريشه دار مي پنداشتند که به اين گونه طرح ها و برنامه هاي فريب کارانه، خود را نيازمند نمي ديدند. آن ها بر اين باور بودند که با تکيه بر سر نيزه و نيروي پليسي و دستگاه مخوف «ساواک» نيز با پشتيباني مالي، تسليحاتي و سياسي امريکا، هر جنبش و حرکتي را چه از سوي کشاورزان- کارگران و چه از جانب ديگر نيروهاي مردمي باشد، مي توانند بي درنگ در نطفه خفه کند و منافع خود و امريکا را پاس دارند.
اين طفره رفتن و سر کشي شاه از ديد امريکايي ها پوشيده نماند و مايه ي نا خرسندي آنان از رژيم شاه شد. ديپلماسي امريکا، سياست فشار سياسي روي شاه را در پيش گرفت. جان اف. کندي بر آن شد که هر سه طرح پيشنهادي 5821/1-NSC را بر ضد شاه به کار گيرد: رژيم شاه را براي پياده کردن رفرم امريکايي « انقلاب سفيد» ! زير فشار بگذارد، مخالفان آن رژيم را توانايي سياسي ببخشد و چهره اي را به عنوان «آلترناتيو» شاه به صحنه آورد.
از اين رو، «جبهه ملي» که پس از کودتاي 28 مرداد 32 سر در لاک خود فرو برده و ساليان درازي چشم به راه دگرگوني در سياست امريکا نشسته بو، در سال 1339 چراغ سبزي از کاخ سفيد دريافت کرد و بي درنگ به صحنه آمد و براي نخستين بار پس از کودتاي 28 مرداد، ميتينگي در ميدان جلاليه برگزار کرد و خودي نشان داد.
از طرف ديگر، امريکا علاقه مندي خود را به نخست وزيري دکتر علي اميني به شاه اعلام کرد تا به او برساند که امريکا در سياست خود براي وارد کردن رژيم هاي وابسته به اجراي دکترين کاندي و «رفرم از بالا» و دگرگوني به ظاهر اصلاحي در کشور، تا آن پايه جدي و کوشا است که رژيم هاي دست نشانده ي خود را- اگر با سياست هاي کاخ سفيد همسويي و هم خواني نداشته باشند - بي پروا قرباني خواهد کرد و مهره هاي کارآزموده تري را به جاي آنان بر اريکه ي قدرت مي نشاند.
دکتر علي اميني دير زماني بود که براي روز مبادا در آستين امريکايي ها پنهان بود. در سال هاي پاياني دهه 30، زمزمه ها و گزارش هايي درباره ي زد و بندهاي نامبرده با سردمداران کاخ سفيد و علاقه مندي آنان به احراز پست نخست وزيري از جانب او، به گوش مي رسيد. ساواک نيز چند سال پيش از روي کار آمدن اميني، از زبان دار و دسته ي او و ديگر رجال سياسي، درباره ي نقشه ي امريکا براي نشانيدن نام برده برايکه ي قدرت و فشار به شاه براي اين منظور، گزارش هايي آورده است. در تاريخ 1337/9/18، ساواک گزارش داده است:
يکي از دوستان نزديک دکتر علي اميني اظهار داشته مشاراليه قبل از مراجعت به ايران مقدمات زمامداري خود را از نظر سياست خارجي فراهم نموده و از قول دکتر علي اميني افزوده سياست هاي غرب با زمامداري وي موافق، ولي شخص اعليحضرت همايون شاهنشاه با اين امر موافق نيستند و شخصا به سفير کبير امريکا گوشزد فرموده اند که دکتر اميني قابل اعتماد معظم له نيست. ليکن سفير کبير امريکا به شاهنشاه اطمينان داده که دکتر اميني مطيع نظريات ملوکانه خواهد بود و به همين جهت شاهنشاه با مراجعت اميني به ايران موافقت فرموده اند... گوينده ي اين خبر که از
دوستان نزديک دکتر علي اميني است، زمامداري مشاراليه را تا اواخر سال آينده قطعي داشنته است.
ساواک از زبان دکتر حسن ارسنجاني در تاريخ 38/12/19 آورده است:
... با توجه به وضع سياسي دنيا، اميدوار هستند دکتر اميني تا اواسط ارديبهشت ماه سال آينده به نخست وزيري منصوب گردند و دولت امريکا نيز پرداخت کمک هاي ارزي به دولت را در گرو زمامداري دکتر اميني نگاه داشته است:
در گزارش ديگري از ساواک درتاريخ 1339/6/7 آمده است:
در محافل سياسي و مطبوعاتي تهران اظهار نظر مي شود که وضع سياسي آينده ي ايران، بستگي به انتخابات امريکا دارد و در صورتي که سناتور کندي به رياست جمهوري امريکا بر گزيده شود، در ايران جبهه ي ملي مورد حمايت دولت امريکا قرار خواهد گرفت و روي همين اصل مقامات عاليه کشور نيز دکتر علي اميني را براي تأمين نظر امريکايي ها در صورت موفقيت سناتور کندي ذخيره نگه داشته اند و حتي در شرفيابي دکتر علي اميني نيز اين موضوع مطرح / مذاکره قرار گرفته و شاهنشاه نيز با انجام مصاحبه ي مطبوعاتي اخير و اظهار عدم رضايت از انتخابات و عنوان رعايت افکار عمومي مردم، خواسته اند نظر مقامات امريکايي را از هم اکنون به آزادي خواهي و عقايد ناسيوناليستي خود جلب نمايند.
از گزارش بالا به دست مي آيد که سياست حزب دموکرات امريکا- در صورت دستيابي به قدرت- حمايت و تقويت «جبهه ي ملي» بوده است و رژيم شاه براي اين که دموکرات ها پس از به دست آوردن مقام رياست جمهوري امريکا، «جبهه ي ملي» را بر او تحميل نکنند، دکتر اميني را «براي تأمين نظر امريکايي ها در صورت موفقيت سناتور کندي ذخيره نگه داشته است... » و براي جلب نظر مقامات امريکايي (دموکرات ها) پيش از آن که آنان بر اريکه ي قدرت در کاخ سفيد تکيه بزنند، با يک سلسله سخنراني ها و موضع گيري ها کوشيده است که «ژست» آزادي خواهانه و دموکرات مابانه به خود بگيرد. ليکن اين گزارش ديگر ساواک به دست مي آيد که سياست کندي در ايران «تقويت جناح دکتر اميني و از طرف ديگر حمايت از جبهه ي ملي است»:
يکي از نزديکان دکتر اميني اظهار داشته کندي به دکتر اميني از نزديک آشناست و پس از شروع به کار، دکتر اميني را تقويت و حمايت خواهد کرد و نيز گفته شده است که سياست کندي در ايران، تقويت جناح دکتر اميني و از طرف ديگر حمايت از جبهه ملي است.
از مجموع آن چه در اسناد بالا آمده است، به دست مي آيد که آمريکا براي سپردن زمام دولت ايران به دست دکتر اميني، ساليان درازي سرمايه گذاري و زمينه سازي کرده بود و آمدن اميني به ايران، در سال 1337 حساب شده و طبق يک برنامه ي از پيش طراحي شده بود. مي توان گفت که امريکايي ها از روزي که يک سلسله برنامه ي به ظاهر اصلاحي را در ايران بايسته ديدند، اميني را براي پياده کردن طرح ها و نقشه هاي خود در ايران مناسب يافتند. از اين رو، با شاه در اين زمينه چند سالي گفتگو و کشمکش داشتند و او را براي سپردن زمام دولت به نامبرده زير فشار قرار دادند. شاه چون اصولا اجراي هر گونه رفرمي را در ايران دوست نداشت و از اميني نيز انديشناک بود، تا آن جا توانست از انتصاب او به نخست وزيري سر باز زد. ليکن، سر انجام در پي به قدرت رسيدن جان اف. کندي در امريکا، شاه با تلخي و ترش رويي به نخست وزيري نامبرده تن در داد و درتاريخ 17 ارديبهشت 1340 او را به نخست وزيري منصوب کرد. شاه به دلايلي که درزير مي آيد از اميني نگران و انديشناک بود:
1. مي دانست که امريکا نام برده را به عنوان يکي از جانشينان (آلترناتيو) او براي روز مبادا زير ديد دارد.
2. از بند و بست او با بيگانگان – به ويژه امريکا- براي قدرت نمايي در برابر شاه، با خبر بود.
3. او را آن طور که بايد وشايد سر سپرده و فرمانبردار خود نمي ديد، بلکه خود سري ها و خرده گيري هاي گاه و بيگاه از اوسر مي زد که براي شاه نا خوشايند بود. آورده اند:
... معروف است که اميني کاري کرده بود يا حرفي زده بود که باعث خشم شاه شده بود، به طوري که پس از ورود به تهران( در سال 1337 پس از پايان مأموريت اودر سفارت ايران در امريکا) شاه به مدت دو هفته او را به حضور نپذيرفت... (9)
4. اميني، نجيب زاده و از خويشاوندان نزديک خاندان قاجار، نوه ي مظفرالدين شاه و امين الدوله بود.
5. ارتباط خود را با عناصري که با رژيم شاه مخالف بودند،حفظ کرده بود، که اين نيز بر نگراني شاه مي افزود.

پي‌نوشت‌ها:
 

1. مورخ انقلاب اسلامي
2. ...ژنرال ويليامسون رئيس هيئت مستشاران نظامي امريکا در آن دوران مي گويد که هر هفته به طور متوسط 35 نماينده از کمپاني هاي مختلف از جمله سازنده و فروشنده وارد تهران مي شدند و براي فروش کالاهاي خود به ملاقات وزارت جنگ ايران يا واسطه هاي ديگر مي رفتند...، جنگ قدرت ها در ايران، باري روبين، ترجمه محمود مشرقي، ص 110.
3. در حدود يک سوم از کل سلاح ها هاي امريکا که به خارج صادر مي شد، به ايران بود. از سال 1332 تا سال 1350 يک ميليارد و هشتصد ميليون دلار اسلحه به ايران فروخته شد. از سال 1350 تا 56 دوازده ميليارد و يکصد ميليون دلار اسلحه به ايران فروخته شد.
4. سوداگر، محمد رضا، رشد روابط سرمايه داري در ايران، ص 12 .
5. سياست خارجي امريکا و شاه، مارک. ج. گازيوروسکي- ترجمه فريدون فاطمي، ص 170
6. پيشين، ص 171.
7. شير و عقاب، جميزا. بيل، تر جمه دکتر فروزنده برليان (جهان شاهي)، ص 186- 185.
8. اطلاعات ، 6 خرداد ، 1340- متن اين پيام زير عنوان «کندي طرفدار انقلاب دموکراتيک است»! آمده است، تکيه روي فراز هاي اين پيام از اين نگارنده است.
9. پيتر آوري، تاريخ معاصر ايران، جلد سوم، ترجمه محمد رفيعي، ص 145

منبع: فصلنامه تخصصی 15 خرداد ش 3
ادامه دارد...




 

نسخه چاپی