رويکردهاي عيني ارزيابي شخصيت

رويکردهاي عيني ارزيابي شخصيت
رويکردهاي عيني ارزيابي شخصيت


 

نويسنده:آی . لانیون،ریچارد و دی فلئونارد
ترجمه:نقشبندی،سیامک



 

ويژگيهاي روشهاي هنجار شده ارزيابي
 

فصل هاي قبل به موضوعات اساسي مربوط به ساخت و استفاده از ابزارهاي ارزيابي شخصيت اختصاص داشت. موضوعات عبارت بودند از نحوه معيار کردن موقعيت آزمون، نوع محرکهايي که مي توان براي فراخواني پاسخهاي معنادار و مفيد به کار گرفت، و اين مطلب که براي درک و پيش بيني آن دسته از پاسخهاي بشري که معمولاً تحت عنوان شخصيت مي شناسيم، چه نوع پاسخهايي را بايد مشاهده کرد. فصل حاضر و فصل چهار به طور اخص به همين موارد اشاره دارد. پس از آنکه راجع به ويژگيهاي فنون ارزيابي به بحث و گفتگو پرداختيم، رايجترين ابزارهاي ارزيابي مورد بررسي قرار خواهند گرفت. اين شيوه کار مشکلات و موضوعاتي را که در بالا به آنها اشاره شد نشان مي دهد و تا حدودي خوانندگان را با ابزارها و روشهاي کنوني سنجش و ارزيابي آشنا خواهد کرد. معمولاً به آزمونهايي که برخاسته از سنت روان سنجي هستند، پرسشنامه(189) مي گويند. در فصل حاضر به اين موارد نيز خواهيم پرداخت.
فصل چهار به بحث درباره روشهاي فرافکن اختصاص دارد. اصطلاحات فن ارزيابي(190)، ابزار(191)، روش(192)، و آزمون تفاوتهاي معنايي ظريفي دارند. ليکن ما در اينجا آنها را به طور کم و بيش يکسان و قابل تعويض به کار مي بريم. در اشاره به کاربرد متداول روشهاي فرافکن اصطلاح فن تا حدودي بر اصطلاح آزمون ارجحيت دارد، زيرا ممکن است ملاکهاي مربوط به ساختار و هنجارهايي که تلويحاً در اصطلاح آزمون به آنها اشاره مي شود، به طور تمام عيار در اين روشها موجود نباشد.

ويژگيهاي روشهاي هنجار شده ارزيابي
 

وارسي روشهاي هنجار شده ارزيابي در موارد عام نشان مي دهد که معمولاً در آنها اين شرايط ديده مي شود: (الف) محرکهايي که قرار است در فرايند سنجش مورد استفاده قرار بگيرند براي تمامي پاسخ دهندگان يکسان هستند و هميشه يک روش ارايه مي شود؛ (ب) هنجارها(193)، يا توزيعهاي فراواني خاصي در مورد پاسخ، چه به صورت رسمي و چه به شکل غيررسمي (شهودي)، در دسترس قرار دارند به گونه اي که مي توان پاسخها را در مکان خاصي در داخل يک دامنه قابل انتظار گنجاند؛ (ج) در ارتباط با پاسخهايي که قرار است مشاهده شوند، همبسته هاي شخصيتي و رفتاري مفيد و سودمند وجود دارند. به نظر ما، روشهاي ارزيابي در پي رسيدن به اين ملاکها هستند، زيرا از لحاظ دقت و صحت ملاکهاي به کار رفته، به ويژه دو ملاک آخر، با يکديگر فرق دارند. با وجود اين، در تمامي فنوني که به عنوان روشهاي رسمي اندازه گيري در نظر گرفته مي شوند، هر يک از اين عناصر تا حدودي به چشم مي خورد.
شرايطي که در بالا به آنها اشاره شد سه بُعد را مطرح مي سازند. اين ابعاد مي توانند براي مشخص ساختن روشهاي ارزيابي شخصيت مفيد واقع شوند. نخستين بُعد را که مربوط به پاسخهاي متنوع و ذي ربط آزمودني است و از سوي آزماينده مشاهده مي شود، مي توان درجه ساختار پاسخ(194) ناميد. اين اصطلاح به تفاوتهاي مربوط به درجه ساختاري که آزماينده بر موقعيت آزمون گيري تحميل مي کند، ربطي ندارد. يک شرط مهم براي تمامي ابزارهاي رسمي ارزيابي عبارت است از درجه بالاي ساختار يا استاندارد کردن شيوه کار؛ مثلاً، شيوه اجراي رورشاخ به همان اندازه انعطاف پذير يا يکسان است که در "شخصيت سنج چندوجهي مينه سوتا (MMPI) به چشم مي خورد - و يا اينکه بايد به همان اندازه در انعطاف پذيري يکسان باشند.
همچنين، بسياري از پرسشنامه هاي شخصيتي مداد و کاغذي، مثل MMPI، را مي توان از لحاظ رفتارهاي آزمودني بسيار ساخت دار تلقي کرد، چون که فقط پاسخهايي توليد و مورد مشاهده قرار مي گيرند که در پاسخ به مجموعه اي از جمله هاي شخصي و به صورت "بلي" يا "خير" هستند. به خاطر آموزشهاي مقدماتي که به آزمودني ارايه مي شوند، از بروز ساير پاسخها جلوگيري مي شود و اگر به رغم آموزشهاي مذکور باز هم چنين رفتارهايي ظاهر شوند، معمولاً ناديده گرفته مي شوند. روش کار در MMPI آن است که آزمودني بايد برگه هاي جملات را به دو دسته "درست" و "نادرست" تقسيم کند و يا آنکه روي يک پاسخنامه قسمت "درست" يا "نادرست" را علامت بزند. رفتارهاي متنوعي چون ميزان اشتياق آزمودني يا زمان پاسخدهي ثبت نمي شود، و در روش نمره گذاري و همچنين نظام تفسيري آزمون استفاده از چنين داده هايي مجاز نيست. از سوي ديگر، آزمون لکه هاي جوهر رورشاخ به معناي کنوني کلمه يک آزمون نسبتاً بدون ساخت است، زيرا عموماً مشاهده گر گستره وسيعي از رفتارهاي آزمودني را مشاهده و ثبت مي کند و تمامي آن موارد را در زمره داده هاي مربوط به پاسخ در نظر مي گيرد. از جمله مواردي که در نظر گرفته مي شود، عبارت است از مکاني که آزمودني به آن پاسخ مي دهد، ويژگيهاي آن قسمت از لکه – مثل شکل، رنگ يا سايه دار بودن که خصيصه هر پاسخ است- محتواي واقعي هر پاسخ، وضعيت بدني و حرکات آزمودني، تغييرات موجود در زير و بمي، بلندي، رسا بودن، و فراواني گفتار، اظهار نظرهاي خودانگيخته و ارتجالي درباره موقعيت، و ساير ويژگيهاي سبک بياني آزمودني.
دومين بُعدي که روشهاي ارزيابي از لحاظ آن با يکديگر فرق دارند، عبارت است از ميزان هنجارهاي رسمي منتشر شده و قابل دسترس. در پرسشنامه هاي ساخت داري مثل MMPI، که دامنه اندکي از پاسخهاي ذي ربط را ميسر مي سازند، هنجارهاي رسمي بيشتري به چشم مي خورد. اين هنجارها معمولاً توسط نويسندگان و تدوين گران آزمون پرورش يافته اند و به شکل جدول، و به کرات، همراه با جداول تبديل نمره ها که امکان تبديل ساده و سريع نمره ها خام به نمره ها معيار و هنجار شده را فراهم مي سازند، ارايه شده اند. براي نمونه، در مقايسهاي MMPI از "نمره هاي T" با ميانگين 50 و انحراف معيار 10 استفاده مي شود. پژوهشهاي آتي نيز غالباً هنجارياب را براي گروههاي همگي متعلق به انواع فرضي فراهم مي آورند (لنيون(195)، 1968). اما، فنون فرافکن دامنه گسترده تري از پاسخها را در بر مي گيرند و معمولاً فاقد هنجارهاي رسمي قابل دسترس هستند. در عوض، متخصص باليني که از اين روشها استفاده مي کند، بايد با تکيه بر تجارب شخصي خويش هنجارهايي غيررسمي فراهم آورد و در نتيجه، پرورش مهارتهاي استفاده از فنون فرافکن به تکليفي پيچيده و زمان گير مبدل مي شود. در خصوص پرورش و ايجاد هنجارهاي رسمي براي اين روشها، به ويژه رورشاخ، اقداماتي صورت گرفته است (مثلاً، بک(196)، لويت(197)، و موليش(198)، (1961)؛ اکسنر(199)، 1986)، ليکن نتايج آن به هيچ وجه مورد پذيرش عام نبوده و يا در کار باليني به کار نرفته است.
سومين بُعدي که مي توان براي تشخيص ابزارهاي ارزيابي شخصيت به کار گرفت عبارت است از سودمندي(200) ابزار. منظور از سودمندي، ميزان درک و پيش بيني برخي از رفتارهاي غيرآزموني(201) (سنجش) است که بر اساس پاسخهاي آزمودني صورت مي گيرد. يک ابزار بسيار سودمند آزموني است که امکان پيش بيني نسبتاً دقيق رفتارهاي مهم اجتماعي، مثل توفيق در يک شغل خاص يا پيش آگهي روان درماني، را محقق مي سازد. ابزارهايي که سودمندي کمتري دارند، در پيش بيني هاي خود از دقت کمتري برخوردارند و يا آنکه رفتارهاي اجتماعي کم اهميت تري را پوشش مي دهند، مثل عملکرد در يک تکليف آزمايشگاهي. اصطلاح اعتبار(202) با مفهوم سودمندي شباهت دارد، ليکن از دقت بيشتري برخوردار است و به رابطه اي مشخص ميان برخي پاسخهاي متعلق به آزمون و يک ويژگي غيرآزموني خاص در فرد اشاره دارد. لذا، تعداد اعتبارها (روابط معتبر) در يک آزمون و همچنين اهميت يا معناي اين روابط ميزان سودمندي آزمون مزبور را معلوم مي سازند. از اين آزمون به صورت مفصلتر در فصل هفت صحبت خواهيم کرد.
وضعيت ابزارهاي سنجش با توجه به هر کدام از اين ابعاد (درجه ساختار پاسخ، دسترس پذيري هنجارها، و سودمندي) تا حدودي تحت تأثير جنبه اساسي تري از آن ابزار قرار دارد: روش ساخت و توليد آزمون و به طور اختصاصي تر، روش مورد استفاده در گزينش و پرورش محرکها، عمدتاً، در ساخت ابزارهاي رسمي ارزيابي سه رويکرد يا راهبرد اتخاذ مي شود: (الف) عقلي – نظري(203)، (ب) تجربي(204) و (ج) تحليل عاملي(205). همان گونه که بعداً مطرح خواهد شد، آخرين دستاوردهاي فني اين حوزه حکايت از آن دارد که در مراحل مختلف ساخت و پرورش آزمونها از هر سه راهبرد استفاده مي شود (آزمونهاي قديمي تر غالباً در وهله اول فقط مبتني بر يک راهبرد بوده اند). براي سهولت فهم، هر يک از اين راهبردها به طور مجزا ارايه خواهند شد.
1- ممکن است آزموني صرفاً بر اساس ملاحظات عقلي، ارزش صوري(206)، يا عقل سليم ساخته شده باشد. براي نمونه، ماده "فراوان اتفاق مي افتد که درباره چيزي نگران باشم" مي تواند در آزمون اضطراب آشکار(207) قرار بگيرد، زيرا معقول به نظر مي رسد چنين فرض کنيم که آزمودنيهاي مبتلا به اين وضعيت نسبت به آزمودنيهاي غيرمضطرب با احتمال بيشتري به اين ماده پاسخ مي دهند. آزمونهاي مبتني بر دليل و منطق از طريق انتخاب يا ساخت ماده هاي محرکي به وجود مي آيند که ظاهراً رفتار مورد نظر سازنده آن آزمون را فرا مي خوانند. همچنين امکان دارد آزموني ساخته شود که با ديدگاه نظري خاصي درباره شخصيت همخواني داشته باشد و مفاهيم موجود در آن نظريه را بسنجد. آزمون تصاوير بلاکي (208) (بلوم، 1950) نمونه اي از يک آزمون شخصيتي مبتني بر نظريه (209) - در اين مورد خاص، مبتني بر نظريه سنتي روان کاوي - به شمار مي آيد. اين آزمون حاوي نقاشيهايي درباره سگي به نام بلاکي و خانواده اوست که ماجراي او را به تصوير مي کشد. پاسخهاي آزمودني به اين نقاشيها نمره گذاري و به عنوان شاخص مقدار تعارض در مراحل مختلف رشد رواني - جنسي تفسير مي شود. از آنجايي که هيچ يک از نظريه هاي شخصيت به معناي دقيق کلمه با تعريف ترجيحي نظريه جور در نمي آيند (به فصل دو مراجعه کنيد) و بسياري از آزمونهاي مبتني بر عقل از ملاحظات و جنبه هاي نظري خاصي برخوردارند، بحثي که متعاقباً مطرح خواهد شد به هر دو مورد، يعني، آزمونهاي عقلي و آزمونهاي نظري مي پردازد. لذا، نوعي پيوستار عقلي- نظري وجود دارد که پرسشنامه هاي مبتني بر پيش فرض(210) به قطب عقلي آن پيوستار نزديکترند و آزمونهايي مثل "تصاوير بلاکي" نيز با قطب نظري پيوستار مزبور نزديکي بيشتري دارند.
2- ممکن است مبناي آزمون به صورت تجربي باشد، يعني، برخورداري از مباني تجربي براي اعتقاد به اينکه آزمون مورد نظر بايد به گونه اي اجرا شود که آزمون ساز توصيف کرده است. هر کدام از ماده هاي آزمون ممکن است با توجه به توان آن در تفکيک دو گروه مورد نظر - مثلاً، اشخاصي با توان بالقوه فروشندگي، و اشخاص متعلق به جمعيت عمومي - انتخاب شده باشد، يا امکان دارد نوعي نمره کلي در خصوص يک ويژگي خاص به دست آيد که مي تواند دو گروه را از هم تفکيک کند.
3- آزمونها را مي توان با استفاده از جستجوي آماري براي يافتن خوشه هايي از ماده ها يا محرکهاي برخوردار از محتواي يکسان به وجود آورد؛ يعني، خوشه هايي که سؤالات آنها ظاهراً منعکس کننده يک صفت يا ويژگي اساسي منفرد به شمار مي آيند. اين راهبرد آزمون سازي تحليل عاملي نام دارد و منعکس کننده استفاده از روش آماري تحليل عاملي است. لذا، متغيرهايي که شناسايي مي شوند، به طور آماري تعريف مي شوند، و محتواي هر خوشه مورد بررسي قرار مي گيرد تا معلوم شود که مناسب ترين نام براي هر متغير چيست.
اين سه رويکرد آزمون سازي هرگز مانعة الجمع نيستند. به عنوان مثال، حتي در تدوين ابزارهاي قديمي تجربي معمولاً نوعي انتخاب عقلي يا نظري اوليه وجود داشته که ماده ها را به وسيله آن براي يک آزمون تجربي انتخاب مي کردند. به همين ترتيب، معمولاً پس از گزينش عقلي يا نظري ماده ها از رويکرد تحليل عاملي استفاده مي شده است. هر رويکرد مکمل ساير رويکردهاست و سهم منحصر به فردي در اعتبار آزمون در زمينه هاي مختلف بر عهده دارد. روان شناسان علاقه مند به شخصيت و ارزيابي غالباً متمايل بوده اند که واژه نظريه را به معناي غيردقيق يا عاميانه به کار ببرند، لذا، اين امکان وجود دارد که تصور کنند برخي از آزمونها نسبت به آن چيزي که عملاً هستند، از شالوده نظري قويتري برخوردارند.
در بقيه قسمتهاي فصل حاضر به بحث و بررسي کاربرد اين سه راهبرد در ساخت پرسشنامه هاي شخصيتي خواهيم پرداخت.
فصل چهار در خصوص کاربرد اين راهبردها براي ساخت و استفاده از فنون فرافکن سخن مي گويد. بحث ها و يافته هاي پژوهشي مربوط به مزايا، معايب، و توان نسبي هر يک از اين آزمونها را به انتهاي فصل چهار موکول خواهيم کرد.

پرسشنامه هاي عقلي- نظري
 

شايد رويکرد عقلي ساده ترين و بديهي ترين رويکرد براي ساخت آزمون باشد. در اين رويکرد، انتظار مي رود که ماده هاي آزمون همچون محرکي عمل کنند که مستقيماً اطلاعات مورد نظر را فرا مي خوانند. "برگه اطلاعات فردي و ودورث"، که توصيف مفصل آن در فصل يک از نظر ما گذشت، يک نمونه قديمي از رويکرد عقلي به شمار مي آيد. اين آزمون همان سؤالاتي را مطرح مي کند که روان پزشک يا روانشناس باليني در هنگام معاينه مستقيم بيمار براي تعيين سطح سازگاري او از وي مي پرسد. همان گونه که قبلاً عنوان شد، تصور بر اين است که پاسخ به سؤالاتي مثل "آيا خوب مي خوابيد؟" يا "آيا به سادگي از کوره در مي رويد؟" ظاهراً شاخص معتبري از سطح سازگاري آزمودني به شمار مي آيد، درست مثل پاسخهاي ارايه شده به امتحانات شفاهي که معتبر تلقي مي شوند (در انتهاي فصل چهار راجع به اين فرضيات زياد صحبت خواهيم کرد). در ادامه، چند ابزار عيني شناخته شده را که در طبقه آزمونهاي عقلي - نظري قرار دارند، توصيف خواهيم کرد: "مقياس ادواردز براي رجحانهاي شخصي" که حدود 40 سال قبل و در راستاي رويکردهاي کاملاً عقلي تدوين شده است؛ "سنخ نماي مايرز- بريگز"، يک آزمون مبتني بر نظريه که به منظور سنجيدن سنخهاي رواني يونگ طراحي شده بود؛ و "برگه پژوهشي جکسون براي شخصيت" و "شخصيت سنج جکسون" - آزمونهاي عقلي به خصوصي که در تدوين آنها برخي از پيشرفتهاي جديدتر در فن آوري آزمون سازي نيز به چشم مي خورد.

مقياس ادواردز براي رجحانهاي شخصي (EPPS)(212)
 

به زعم ادواردز (1954، 1959) هدف از تدوين EPPS آن بود که "اندازه ها يا شاخصهاي سريع و مناسبي براي چند متغير نسبتاً مستقل از شخصيت بهنجار فراهم آيد" (1959، ص 5). براي اين منظور، از فهرست نيازهاي آشکار(212) پيشنهاد هنري موراي (1938) مثل پيشرفت، پيوندجويي، دنباله روي، مهرطلبي، و نظم، 15 متغير انتخاب شد. در EPPS براي سنجش هر نياز از 9 جمله کوتاه استفاده مي شود که ارتباط عقلي و مبتني بر عقل سليم با آن نياز دارد؛ مثلاً، براي تشخيص نياز به پيشرفت از جملاتي چون "در هر کاري که انجام مي دهم، دوست دارم تمام سعي خود را بکنم" و "دوست دارم کار بسيار مهمي انجام دهم" استفاده مي شود. با اينکه EPPS را زماني منبعث از ديدگاه نظري موراي در مورد شخصيت مي دانستند، ليکن تأکيد آن بر ملاحظات مبتني بر عقل سليم، به ويژه از لحاظ ساخت ماده ها (سؤالات) به مراتب اساسي تر از تأکيد نظري آن است.
پيچيدگي EPPS در طرح گزينه- بايست(213) آن است. به آزمودني مجموعه اي دو جمله اي از بيانات شخصي(214) به طور همزمان ارايه مي شود و مي بايست جمله اي را که بيشتر وصف حالش است، انتخاب کند. 210 جفت سؤال به اين ترتيب وجود دارند و آزمودني مي تواند مجموعه اي از جملات مرتبط با هر نياز را از صفر تا 28 علامت بزند. هر کدام از نيازها سه يا چهار بار جفت مي شوند. توان هر نياز با توجه به تعداد دفعاتي که آزمودني جملات مربوط به آن نياز را در داخل 28 انتخاب خود قرار مي دهد، تعيين مي شود. علاوه بر اين، براي ارزيابي همساني (ثبات) يا پايايي پاسخهاي آزمودني پانزده جفت جمله ديگر گنجانده شده است.
چرا از فن گزينه- بايست استفاده شد؟ ادواردز (1953، 1957) مي دانست که فراواني علامت زدن هر جمله ارتباط بالايي با مطلوبيت اجتماعي(215) آن دارد. اثرات پيچيده مطلوبيت اجتماعي بر پاسخ به آزمونهاي شخصيت را به تفصيل در فصل هفت مطرح خواهيم کرد؛ بحث حاضر صرفاً در خصوص نقش اين عامل در ساخت EPPS است. ادواردز، بر اساس يافته هايش، چنين مي پنداشت که انسانها معمولاً به جاي محتواي شخصيتي خاص هر ماده، بر اساس مطلوبيت اجتماعي ماده مزبور، به آن پاسخ مي دهند. لذا، در صورتي که با موضوع مطلوبيت اجتماعي برخورد مناسبي صورت نگيرد، ارزيابي درست ويژگيهاي شخصيتي آزمودني با مشکل مواجه خواهد شد. ادواردز براي غلبه بر اين مشکل سعي کرد جمله هاي EPPS را به صورت جفتهايي مرتب کند که در آنها، گزينه ها از لحاظ مطلوبيت اجتماعي بايکديگر همتا شده باشند، و نيز از آزمودنيها خواسته مي شد تا از هر جفت فقط به يکي پاسخ دهند. بنا به استدلال او، از آنجايي که به خاطر روشهاي فوق الذکر به ماده ها، بر اساس مطلوبيت اجتماعي آنها پاسخ داده نمي شد، پس شخص مي بايست بر اساس ويژگيهاي شخصيتي خويش گزينه ها را انتخاب کرده باشد.
تدوين EPPS معرف اقدامي بکر براي برخورد با مشکل مطلوبيت اجتماعي به شمار مي آيد، هرچند پژوهشهاي بعدي (مثلاً، هايلبران(216) و گوداستاين(217)، a1961، b1961؛ رورر(218)، 1965) نشان دادند که اين مشکل کاملاً برطرف نشده است. چهارچوب گزينه - بايست از تأثير مطلوبيت اجتماعي مي کاهد ليکن نمي تواند آن را کاملاً برطرف سازد؛ اما نکته مهمتر آن بود که معلوم شد سودمندي يا اعتبار پيش بين در اين قبيل پرسشنامه ها تا حدودي بستگي به وجود عامل مطلوبيت اجتماعي دارد. همان گونه که يادآور شديم، اين موضوع را به تفضيل در فصل هفت (مخصوصاً قسمت "آمايه پاسخ" )بررسي خواهيم کرد.
علاوه بر آن، چهارچوب گزينه - بايست مشکلات ديگري هم به وجود آورده است. از آزمودني خواسته مي شود که از ميان 420 ماده 210 مورد را تأييد کند. به عبارت ديگر، آزمودني بايد ارزش 210 نياز شخصيتي را مشخص سازد و اهميتي ندارد که آيا اين درجه از "نياز"ها وجود دارند يا خير. در نتيجه، نيمرخ EPPS يک آرايش رتبه اي(219) از نيازها را با توجه به پاسخهاي آزمودني منعکس مي سازد. به چنين شيوه هايي که امکان مقايسه ويژگيهاي درون فردي(220) آزمودني را فراهم سازد و ليکن از لحاظ امکان مقايسه بين فردي(221) محدوديت دارند، روش نسبي(222) مي گويند. اين روشها موجب مشکلات خاصي در تفسير نمره هاي آزمون مي شوند. مشکل ديگر چهارچوب گزينه - بايست آن است که نمراتي که به اين طريق به دست مي آيند از لحاظ آماري مستقل از يکديگر نيستند، و افزايش نمره در يک بُعد موجب افت نمره در بُعد ديگر مي شود. از آنجايي که در بسياري از عمليات آماري فرض را بر استقلال نمره ها مي گذارند، بسياري از بررسيهايي که حاوي ارتباط متقابل(223) نمره ها EPPS هستند، به سختي قابل تفسيرند. لذا، در مجموع چنين نتيجه گرفته مي شود که نه تنها کوششهاي ادواردز براي برخورد با مشکل مطلوبيت اجتماعي کاملاً موفق نبوده است، بلکه چندين مشکل جديد و دشوار به وجود آورده است.
شالوده عقلي EPPS هنوز هم مي تواند ما را به اين سير سوق دهد که انتظار داشته باشيم آزمون مزبور، ابزاري سودمند و با اعتبار است. ادواردز (1959، ص 19) نشان داده که نمره هاي اين آزمون از استواري يا پايايي برخوردارند. اما وارسيهاي مربوط به EPPS (کوپر، 1990؛ مک کي، 1972) مؤيد اين نتيجه هستند که به شهادت بيش از 1000 بررسي گزارش شده، شواهد مربوط به سودمندي آن در مجموع ضعيف هستند. با وجود اين، اين آزمون هنوز هم در برخي زمينه هاي مشاوره به طور متداول به کار مي رود (دراموند(224) 1984؛ زايتوسکي(225) و وارمن(226)، 1982).

سنخ نماي مايرز- بريگز (MBTI) (227)
 

طبقه بندي يا دسته بندي اشخاص در قالب سنخهاي مختلف به قدمت تاريخ بشر است. مدتها پيش از آنکه علمي به نام روان شناسي پرورش يابد، اين کار صورت مي گرفته است. کاترين بريگز که هيچ گونه آموزشي در روان شناسي نديده بود، در اوايل قرن بيستم به پرورش و تدوين سنخ شناسي خاص خود پرداخت. او هنگامي که ترجمه انگليسي سنخهاي رواني(228) تأليف کارل يونگ (1993) را خواند، مفاهيم وي را کاملاً مشابه خود، اما بسيار سازمان يافته تر يافت. بريگز از ساخت سنخ شناسي خودش چشم پوشيد و به جاي آن، به کار بر روي نظام قابل فهم تر يونگ پرداخت. وي به همراه دخترش، ايزابل بريگز مايرز، يک پرسشنامه رواني براي اندازه گيري اين سنخها ابداع نمود.
در 1956، خدمات آزمونهاي پرورشي (ETS) (229) با چاپ ابزار اين دو نفر، و در وهله اول با مقاصد پژوهشي، موافقت کرد. در عرض يک دوره تقريباً بيست ساله، اين ابزار به يک وسيله پژوهشي رايج و عام در ميان پژوهشگران ETS و پژوهشگران بيروني و مستقل مبدل شد. سرانجام در 1975، ETS تدوين و ساخت اين ابزار را به انتشارات روان شناسان مشاوره(230) منتقل کرد و در آنجا امکان آن وجود داشت که از ابزار مزبور به دو صورت پژوهشي و باليني استفاده شود (بريگز، 1980؛ بريگز و مايرز، 1985؛ مايرز و مک کالي(231)، 1958). در سال 1987، مجله فورچون(232) (مور، 1987) برآورد کرد که 1/5 ميليون نفر در سال گذشته آزمون را پر کرده اند. اين موضوع نشان داد که آزمون مزبور گسترده ترين ابزار براي مقاصد غيرباليني، به ويژه گسترش مديريت (کروگر(233) و تيوزن(234)، 1988) و ساخت گروههاي تيمي (هيرش(235) و کامرو(236)، 1990) در جهات تجارت بوده است.
استفاده روان شناسان متخصص از MBTI براي مقاصد تشخيصي متعارف از شور و شوق کمتري برخوردار بوده است. دلايل اين کم لطفي عبارت اند از: بي علاقگي به يونگ و نظريه هاي او، وجود اين واقعيت که مايرز و بريگز هيچ کدام آموزش تخصصي نداشته اند، محدوديت دسترسي به آزمون تا همين چندي پيش، و فرقه گرايي در برخي از دوستداران اين آزمون. با اين همه، به نظر مي رسد که پذيرش اين آزمون از سوي روان شناسان، به ويژه در حوزه مشاوره و ارزيابي مديران در حال افزايش است.
نسخه استاندارد کنوني MBTI، يعني، برگه G، حاوي 126 ماده گزينه - بايست است. در هر ماده از آزمودني خواسته مي شود تا يکي از دو گزينه اي را که بيشتر وصف حال يا مورد قبول اوست، انتخاب کند. MBTI در وهله اول نمره ها مربوط به چهار بُعد دوقطبي را که از نوشته هاي کارل يونگ اقتباس شده اند، به دست مي دهد: (الف) درون گرايي- برون گرايي(237) نشانگر نوع گرايش فرد به زندگي است؛
(ب) حسي- شهودي (238) منعکس کننده نحوه ادراکهاي فرد است؛ (ج) متفکر- احساسي (239) مربوط به مباني قضاوتهاي شخصي است؛ و بُعد (د) قضاوت – ادراک(240) نشان دهنده نحوه تصميم گيري در برابر جهان بيروني است.
درون گرايي- برون گرايي (E-I) شامل اين موارد مي شود: گرايش مثبت نسبت به افراد و روابط موجود در جهان بيروني، جستجو براي کسب تحريک(241) و اطلاعات از محيط بيروني، و اشتياق براي تبادل پيام بين فردي و مردم آميزي(242). از سوي ديگر، "درون گرايي" عبارت است از نگرش مثبت در خصوص مفاهيم و افکار متعلق به دنياي درون، رجوع به دنياي دروني براي دريافت تحريک و اطلاعات، و نوعي گسلش(243) متفکرانه(244) توأم با لذت بردن از تنهايي(245) و خلوت.
بُعد "حسي- شهودي" شامل دو رويکرد متفاوت به ادراک حسي مي شود. قطب "حسي" (S) اشاره به ادراکاتي دارد که از طريق حواس پنجگانه و تجربه مستقيم به دست مي آيد؛ قطب "شهودي" (N) به ادراکاتي اطلاق مي شود که از راه ناهشيار و به روش حدس و گمان(246)، بينش ناگهاني، مکاشفه(247)، يا شهود حاصل آمده است.
بُعد "متفکر- احساسي" (TF) نشانگر دو روش متفاوت قضاوت است. "متفکر بودن" (T) مبتني بر عقلانيت و منطق غيرشخصي است، حال آنکه "احساسي بودن" (F) بر ارزشهاي ذهني، شخصي يا گروهي استوار مي گردد. بُعد TF اساساً همان مفهوم جزم انديشي(248) در برابر انعطاف پذيري(249) است که براي روان شناسان مفهوم کاملاً آشنايي به شمار مي آيد.
بُعد "قضاوت- ادراک" از "قضاوت" (J) - يعني، علاقه به تصميم گيري، نتيجه گيري، برنامه ريزي، و سازماندهي- تا "ادراک" (P) -يعني، علاقه به گردآوري اطلاعات، ارتجالي بودن، کنجکاوي، و انطباق پذيري- دامنه دارد. اين بُعد در کارهاي يونگ بيشتر حالت تلويحي دارد تا صريح و واضح و بيشتر نشانگر تشريک مساعيهاي مايرز و بريگز است.
براي نمره گذاري دستي يا رايانه اي MBTI لازم است يک نمره خام وزني(250) در مورد هر قطب از ابعاد چهارگانه به دست آيد. براي نشان دادن جهت رجحان آزمودني در هر بُعد از يک حرف (E يا S، I يا T ، N يا J، F يا P) استفاده مي شود و عددي که نشان دهنده قدرت و نيرومندي آن رجحان (از ديد آزمودني) است، جلوي آن نوشته مي شود. با اينکه ظاهراً اين نمره ها به صورت پيوسته هستند، اما مجموعه نمره ها به يک ترکيب چهار حرفي کاهش مي يابند تا نشان دهد کدام قطب از هر جفت برجسته تر از قطب ديگر است (مثلاً، ENFP، ISTJ)، لذا، پيوستار رفتارها به يک سنخ خاص تقليل پيدا مي کند. براي هر کدام از 16 سنخ احتمالي يک توصيف رواني مفصل فراهم آمده است که آن را از ساير سنخها مجزا مي سازد.
بر اساس سنخ خاصي که به دست مي آيد، روش پيچيده اي براي تعيين رجحانهاي غالب و کمکي(251) ارايه مي گردد و اين رجحانها نيز به عنوان مواردي تلقي مي شوند که از تلويحات رفتاري قابل تفسير برخوردارند. تفاوت ميان کارکردهاي غالب و کمکي در نوشته هاي آغازين يونگ بخوبي منعکس نشده اند و مايرز و بريگز الحاقات ديگري را - که نسبتاً مناقشه آميز نيز هستند- ارايه کرده اند. در وارسي ادبيات فني هيچ گونه پژوهش تجربي خاصي که مؤيد استفاده از اين وجه مميزه باشند، پيدا نمي شود. بنابراين، شديداً توصيه مي شود که از اين موارد فقط براي اهداف پژوهشي استفاده شود و در ساير موارد احتياط کافي براي آن صورت بگيرد.
در ادبيات تفسيري براي درک رفتار حاصله(252) به نيرومندي نسبي نمره ها توجه شده است، اما اين امر قوياً دلالت بر آن دارد که آگاهي از سنخ هر آزمودني به مراتب مهمتر است (براي مثال، کروگر و تيوزن، 1988). با اينکه شواهد روان سنجي MBTI حاکي از آن اند که هر کدام از اين شاخصها در حقيقت نوعي پيوستار هستند، اما ادبيات تفسيري بيانگر آن است که هر کدام از اين چهار قطب را بايد نوعي دوگانگي متضاد(253) تلقي کرد نه يک پيوستار. شواهد آماري اندکي در تأييد اين ديدگاه به چشم مي خورد (دي ويتو(254)، 1985) و موضوع سنخهاي مختلف در برابر نمره ها پيوسته را بايد حل ناشده تلقي کرد.
بررسيهاي نسبتاً اندکي که در خصوص پايايي MBTI به چاپ رسيده است، معمولاً همساني دروني قابل قبولي نشان داده اند و به استثناي پيوستار "متفکر- احساسي"، پايايي بازآزمايي آن در عرض دوره هاي زماني چندماهه در حد رضايت بخش قرار داشته است؛ مثلاً، مايرز و مک کالي (1985) براي چهار مقياس پيوسته و روي نمونه اي متشکل از 9000 آزمودني، ضرايب آلفاي 0/76 تا 0/84 را گزارش کردند. در نمونه هاي کوچکتر، آنها گزارش کردند که همبستگيهاي بازآزمايي از 0/60 (براي TF) تا 0/89 در نوسان بوده است. ساير پژوهشگران داده هاي مشابهي را گزارش کرده اند (به کارلسون، 1985، مراجعه کنيد).
به رغم چندين دهه پژوهش راجع به MBTI داده هاي بسيار اندکي در خصوص اعتبار اين آزمون وجود دارد. قسمت اصلي ادبيات فني منتشره از نوع همساني دروني، همبستگي با ساير پرسشنامه ي خودسنجي يا وصف حال(255)، و تفاوت نمره ها MBTI در ميان گروههاي شغلي مختلف بوده است (کارلسون، 1985، دي ويتو، 1985)؛ و تعداد قليلي از آنها اشاره مستقيمي به مبحث اعتبار داشته اند. علاوه بر آن، پيکره گسترده اي از رساله ها و پايان نامه هاي منتشرنشده به لحاظ روش شناختي از يکي دو نقص اصلي و جدي برخوردارند.
يک قسمت اساسي از داده هاي مربوط به اعتبار اين آزمون مربوط به نتايجي است که در يک برنامه پژوهشي 30 ساله توسط "مؤسسه ارزيابي و پژوهش درباره شخصيت" (IPAR)(256) دانشگاه کاليفرنيا واقع در برکلي انجام گرفته است (تورن(257) و گاف(258)، 1991). نمونه اي متشکل از 614 فرد تحصيل کرده با استفاده از مجموعه اي از آزمونهاي رواني که شامل MBTI و چندين شاخص کارکرد هوشي و شناختي مي شد، عميقاً مورد بررسي قرار گرفتند. مشاهده گران کارآزموده در چندين موقعيت، مثل گروههاي بحث بدون رهبر، نقش گزاري و تعاملهاي اجتماعي غيررسمي و خودماني، آزمودنيها را درجه بندي مي کردند. اين مشاهده گران از نمره ها آزمونهاي رواني اطلاعي نداشتند.
معلوم شد نمره هاي پيوسته اي که در چهار قطب آزمون به دست مي آمد، با ساير شاخصهاي خودسنجي همبستگي خوبي داشت. همچنين، همبستگي ميان درجه بندي مشاهده گران و نمره ها MBTI معنادار بود. براي نمونه، درون گراها، در مقايسه با برون گراها، ظاهراً کمتر شاد بودند، در زندگي خانوادگي خويش مشکل داشتند، و در مجموع افرادي ناخشنود بودند. از سوي ديگر، آنها معمولاً در شاخصهاي معيار هوشي، به ويژه در موارد کلامي، و کسب مدارج بالاتر دانشگاهي عملکرد بهتري داشتند. براي ساير مقياسهاي MBTI نيز همبستگيهايي گزارش شده است. مضاف بر آن، درجه بنديهاي مشاهده گران در مقياس خاصي که براي ابعاد چهارگانه MBTI و به صورت مجزا ساخته شده بود، همبستگي معناداري با نمره ها واقعي MBTI داشت.
در خصوص اين نتايج چندين احتياط بايد به عمل آيد. تورن و گاف (1991) خاطرنشان ساخته اند که همبستگي بالا ميان ابعاد "حسي- شهودي" و "قضاوت کننده – ادراک کننده" حاکي از آن است که در تفسير جداگانه اين دو بُعد بايد کاملاً رعايت احتيار را کرد. همچنين، ماهيت غيرنوعي و غيرمتعارف نمونه مورد پژوهش در IPAR سؤالاتي چندي را درباره عموميت اين يافته ها مطرح ساخته است.
به رغم فقدان داده هاي قوي در مورد اعتبار اين آزمون، MBTI را به عنوان يک ابزار مبتني بر نظريه که ابعاد مهمي از رفتار آدمي را نشانه رفته است، نويدبخش تلقي مي کنند. در اينجا مسئله مهمي وجود دارد: رفتاري ناشي از آن چه خواهد بود؟ شايد رويکرد مفيدتر آن باشد که براي درک اشخاص، ارزش عملي نمره ها MBTI را مورد کنکاش قرار دهيم. کارهاي تورن و گاف (1991) گامي صريح در يک مسير خاص و مشخص است. ليکن پيش از آنکه بتوان به يک نتيجه گيري مثبت دست يافت، ابتدا مي بايست کارهاي بيشتري صورت بگيرد. تا آن زمان، توصيه مي شود که هنگام ارزيابي اشخاص با استفاده از MBTI رعايت احتياط به عمل آيد.
@ برگه پژوهشي شخصيت(259) و شخصيت سنج جکسون(260)
در خلال دهه 1960، تعداد قابل توجهي از پژوهشها درباره روش شناسي ساخت پرسشنامه ها اجرا گرديد. "برگه پژوهشي شخصيت" PRF (جکسون، 1967، 1984) يکي از نخستين کارها در زمينه تحقيق اين حوزه پيچيده و در حال فزوني به شمار مي آيد و لذا آن را در زمره نخستين عضو از نسل جديد ابزارهاي شخصيت قرار مي دهد. PRF به منظور سنجش 20 صفت اقتباس شده از نوشته هاي موراي (1938) طراحي شد (درست مثل EPPS). هنگامي که اين آزمون نخستين بار منتشر شد، دو برگه 440 ماده اي موازي (BB,AA) و دو برگه 300 ماده اي (A و B) ارايه گرديد. در 1974، نسخه اصلاح شده و ساه اي متشکل از 352 ماده (برگه E) به چاپ رسيد. جکسون (1971) ابتدا بر اساس عقيده اش مبني بر اينکه رويکرد عقلي رضايت بخشترين رويکرد براي ساخت ماده آزمونهاي شخصيت است، براي هر صفت 100 سؤال طراحي کرد و بعد با استفاده از گستره اي از روشهاي دقيق روان سنجي آنها را اصلاح و تدوين نمود.
جکسون مخصوصاً براي اطمينان از اينکه محتواي هر مقياس از همگني نسبي برخودار است و همبستگي ميان مقياسها نيز در حد مطلوبي پايين است، از شيوه هاي همساني دروني(261) استفاده نمود. منظور از همساني يا ثبات دروني اين است که همبستگي ميان يکايک سؤالات با مقياس مربوط به هر کدام بررسي شود. مقياسهايي که به اين ترتيب به دست مي آمدند، از اعتبار محتوايي بالايي نيز برخوردار بودند و همبستگي نسبتاً پاييني با مطلوبيت اجتماعي داشتند. متوسط ضرايب اعتبار بيروني گزارش شده نزديک به 0/5 بود (جکسون، 1984). اين ضرايب به مراتب بالاتر از ضرايب اعتباري بودند که به طور متعارف به دست مي آمدند (ميشل، 1968). به نظر هوگان(262) (1978)، "اين (آزمون) با توجهي غيرعادي نسبت به جزئيات روان سنجي ساخته شده است و به نوعي مي توان آن را نمونه اي عالي از پيشرفت و دقت تلقي کرد" (ص 1007). اما از سوي ديگر، نمونه مورد استفاده براي ساخت آزمون، هنجارها و اعتباريابي، عمدتاً دانشجويان زير سطح کارشناسي (ليسانس) بوده اند. در صورتي که بخواهيم از PRF براي همان جمعيت خاص استفاده کنيم، مي بايست آن را در زمره يکي از نويدبخشترين ابزارها براي ارزيابي شخصيت تلقي کنيم.
جکسون در 1967 آزمون ديگري به نام "شخصيت سنج جکسون" (JPI) منتشر ساخت. JPI (با استفاده از رويکرد عقلي) براي سنجش صفاتي ساخته شده بود که نسبت به صفات مورد سنجش توسط PRF از ماهيت نسبتاً بين فردي و اجتماعي تري برخوردار بودند. اين آزمون اساساً با استفاده از همان روشهايي تدوين شد که در PRF به چشم مي خورد، اما با پيچيدگي و دقت روان سنجي بيشتر. خزانه آغازين آزمون شامل بيش از 1800 ماده مي شد و در گامهايي که متعاقباً براي ماده گزيني طي گرديد از شاخص پايايي افتراقي (DRI)(263) که به حذف سوداري ناشي از مطلوبيت اجتماعي کمک مي کند، استفاده شد. مخصوصاً، DRI نقش هر ماده را در معناي مورد نظر مقياس مربوطه مشخص مي کرد. اين موضوع از ميزان همبستگي ناشي از صرفاً مطلوبيت اجتماعي بالاتر بود. ساير جزئيات آزمون سازي را به خاطر دشواري آنها نمي توان مطرح کرد، اما اين موارد به وضوح و به طور روشني توسط گلدبرگ (b 1987) به طور اجمالي ارايه شده است. همبستگي مقياسهاي JPI با درجه بندي همان صفات توسط همسالان آزمودني بيانگر درجه بالايي از اعتبار تجربي برخي مقياسها بود و ظاهراً چنين مي نمايد که در JPI نيز همچون PRF براي ساخت آزمون، هنجارها، و اعتباريابي JPI از آزمونهايي استفاده شده است که عمدتاً دانشجو بوده اند.
@ پرسشنامه چندمحوري باليني ميلون(264)
" پرسشنامه چندمحوري باليني ميلون" که نخستين بار در 1977 منتشر شده است، در حال حاضر سومين تجديدنظر خود را مي گذراند (MCMI-III، ميلون، ميلون، و ديويس، 1994). اين پرسشنامه 175 ماده اي به صورت "درست – نادرست" و به منظور استفاده براي بيماران روان پزشکي تدوين شده است؛ اين آزمون مخصوصاً براي تسهيل تشخيصهاي مورد استفاده راهنماي تشخيصي و آماري اختلالهاي رواني(265) متعلق به "انجمن روانپزشکي آمريکا" (1980، 1987، 1994) و با توجه خاص به طبقه بندي گستره اختلالهاي شخصيت طراحي شده است. MCMI در وهله اول با تکيه بر رويکرد عقلي ساخته شد، اما در عين حال، از چند ويژگي تجربي نيز برخوردار است. 22 مقياس اين پرسشنامه عبارت اند از 8 مقياس مربوط به سبک شخصيت، 3 مقياس سنجش الگوهاي شديد شخصيتي يا اختلالهاي آسيب شناسي، 9 مقياس براي نشانگانهاي باليني (مثل اضطراب، تفکر روان پريش، و سوء مصرف الکل)، و 2 مقياس اعتبار. از آنجايي که اکثر ماده ها از لحاظ چندين مقياس متفاوت نمره گذاري مي شوند، بسياري از ماده ها اساساً با يکديگر همبستگي متقابل(266) دارند. وارسيهاي مربوط به MCMI (مثلاً، چوکا(267)، و ون دنبرگ(268)، 1992؛ دينا (269) و کنترول(270)، 1988) نشان داده اند که جملات تفسيري به دست آمده از تفاسير رايانه اي که خيلي ساده به دست مي آيند، اساساً ماهيتي ذهني دارند.

پي نوشت:
 

189- inventory
190- assessment technique
191- device
192- procedure
193- norms
194- degree of response structure
195- Lanyon
196- Beck
197- Levit
198- Molish
199- Exner
200- usefulness
201- nontest behavior
202- validity
203- rational- theoretical
204- empirical
205- factor- analytic
206- face-value
207- manifest anxiety
208- The Blacky Pictures Test
209- theoretically derived
210- apriori inventory
211- Edwards Personal Preference Schedule
212- manifest needs
213- forced –choice
214- self- referent
215- social desirability
216- Heilbrun
217- Goodstein
218- Rorer
219- rank order
220- intraindividual
221- interindividual
222- ipsative
223- interrelationship
224- Drummond
225- Zytowski
226- Warman
227- Myers- Briggs Type Indicator
228- Psychological Types
229- Educational Testing Service
230- Consulting Psychologists Press
231- McCaulley
232- Furtune
233- Kroeger
234- Thuesen
235- Hirsh
236- Kummerow
237- Extraversion- Introversoin
238- Sensing- Intuiton
239- Thinking- Feeling
240- Judgment- Perception
241- stimulation
242- sociability
243- detachment
244- contemplative
245- solitude
246- kunck
247- discovery
248- tought- mindedness
249- tender-mindedness
250- weighted raw score
251- auxiliary
252- resultant
253- dichotomy
254- DeVito
255- self- description
256- Insrirute of Personality Assessment and Research
257- Thorne
258- Gough
259- Personality Research Form
260- Jackson Pesonality Invenory
261- internal consistency
262- Hogan
263- Differential Reliability Index
264- Millon Clinical Multiaxical Inventory
265- Dignostic and Statistical Manual of Mental Disorders
266- intercorrelation
267- Choca
268- Van Denberg
269- Dana
270- Cantrell
 

منبع:تالیف:آی . لانیون،ریچارد و دی فلئونارد ، ترجمه:نقشبندی،سیامک و .... «ارزيابي شخصيت» ، نشر روان ،1385



 

نسخه چاپی