عجايب شهرها و سرزمين هاي ايران

عجايب شهرها و سرزمين هاي ايران
عجايب شهرها و سرزمين هاي ايران


 





 
آذربايجان، منسوب است به پادشاهي به نام آذرباد ابن ايران. و اردبيل بر اين جهت است. شهريست پر نعمت و مرکزيت دارد. در نزديکي آن کوه سبلان است. و اينجا ولايتي است که در آن قحطي کم باشد و اگر باشد هم زود بر خيزد. آفريدگار را نظر رحمت باشد با ايشان. اهل وي شجاع و ديندارند.(1)
استخر، به پارس است. و پيغامبر در حق پارسيان گفت: «اهل فارس پادشاهانند و فرزندان پادشاهان، و آزادگانند و فرزندان آزادگان.
همه جهان به ايشان خراج گزارند و ايشان خراج به کس نگزارند.» و گفت: «هر گاه که جاهن ويران شود، به پارس آباداني باشد و اگر فارس ويران شود به همه عالم آبادان نشود.»
و پارس جاي جمشيد و خسروان و جهانداران است.(2)
اصفهان، شهريست مبارک و هواي لطيف دارد. اهل وي زيرک باشند و در صناعت ها بر وي حسد کنند. و از هر صنعتي در وي طايفه اي است که به کياست ايشان کس نباشد.(3)
بخارا، جاييست فرخنده و در عالم نيکوتر از بخارا جايي نيست. اگر به بالاي قلعه آن روند همه اطراف را درسبزي و خرمي مي بيند، پنداري که آسمان چون گنبدي است بر فراز سفره سبز بخارا.
و اهل بخارا شجاع باشند، بي نفاق و پرهيزکار.
در آن ولايت دادگري باشد و ايشان ظلم را نپذيرند.(4)
بغداد، شهريست بزرگ و مبارک. اهل وي زيرک ترين مردمان عالمند و کودکان ايشان از پيران ديگر سرزمين ها دانا ترند. و مردم بغداد در همه هنرها ماهرند.(5)
بلاد پهلوانان، يعني از سر حد آذربايجان تا آخر زمين پارس، سيستان و تا ماوراءالنهر.
و گويند که فغفور چين نامه نبشت به افريدون پادشاه ايران که «هزار پادشاه در لشکر من است و آفتاب از جانب من طلوع مي کند و هزار بتخانه دارم.
و ولايت من معدن زر و سيم و لاژورد و جواهر است و مردمش پري صورتند و در همه ولايت من يکي زشت نباشد، همه سپيدرو و سياه گيسو و فرشته پيکرند.
و از چين تا لب جيحون سرزمين من است».
افريدون جواب نبشت که «لاف بسيار زدي که يک شهر از پهلويان بهتر است از همه چين و ماچين.(6)
و از همه عالم خراج به ايران سپارند. وهمه بندگان ما از اهل ختن(7) و چين باشند و از ما پهلويان يک تن در چين بندگي نکند و معدن ها که گفتي، در ولايت من بهتر از آن باشد.
و اگر آفتاب از جانب تو بر آيد براي تابيدن بر ماست و شما همان بهره از آن گيريد که ديگران گيرند.
و اگر تو کنار جهان پادشاهي کني، ميان جهان از آن ماست.
وبه بتخانه چه نازي؟ نريمان(8) را مي فرستم تا همه آن را به سرزمين ما باز آورد.» و نريمان به آن سو رفت و فغفور را به اسارت گرفت و به بلاد پهلوي آورد (9)
توس، در حدود خراسان است. آنجا گور علي بن موسي بن الرضا عليه السلام است در باغي و توس را افتخار تمام است از اين شخص که آنجاست و اگر به توس جز نظام الملک و فردوسي نبودي باز از اين تن بر ديگر شهر هاي خراسان سر افرازي داشتي.
مردم اين شهر متعبد و سخاوتمندند.(10)
جندي شاپور، شهريست که شاپور ساساني بنا کرد (11)و به خوزستان است. گويند آنجا اول بيشه اي بود پر درخت.
شاپور از آنجا بگذشت و گفت: «خوب است اينجا شهر بسازيم.» کشاورزي که آنجا مشغول کار بود گفت: «اگر از من دبيري بر آيد اينجا هم قابل شهر شدن است.»
شاپور معلمي را به وي داد تا از او سواد و دبيري بياموزد. پس بفرمود تا بيشه ها و درخت ها بکندند.
و آن کشاورز پير سواد آموخت و نزد شاپور آمد. شاپور او را مسئول بناي شهر کرد تا بر ساخت شهر نظارت کند.(12)
گيلان، ولايتي است مبارک و پر نعمت. مردم وي عفيف وديندار و با غيرت و متعبدند.
آنجا دژي کهن است(13) که هر سال به وقتي خاص، در آن سکه اي مي يابند به وزن ده درم و هميشه چنين است.(14)
خراسان، و بدان که خراسان فرخنده است. و در آنجا شهر هاي عظيم است و اهل وي زيرکند وعلمايي بزرگ از آنجا پديد آمده اند، مردم آن به دانش ها برتر از ديگرانند.(15)
خوارزم، ولايتي مبارک است و اهل وي پر وقار و متدين اند و آنجا سرما به حدي است که صورت بر بالش يخ مي بندد، درختان عادي مي شکفند و آدمي بر اسب نمي تواند نشستن از بسياري لباس که پوشيده است. زبان خوارزم(16) مشکل است و بيشتر کلمات ايشان حرف «ز» دارد. به آنجا همه ميوه ها عمل آيد مگر گردو.(17)
خوزستان، ولايتي است پر نعمت، زميني دارد صاف با جوي هاي فراوان و آب در آنجا يخ نمي بندد.
و کالاي آنجا شکر و قند و ترنج(18) و ليمو و پنج انگشت (19) و جامه هاي نيکو و ديبا هاي فاخر و حرير و ابريشم بسيار است.
و خطه اي است آبادان با شهرهاي بسيار و روستاهاي بسيار و مردم آن ديندارند و مايل به عبادات (20)
دامغان، شهريست در نزديکي طبرستان و آنجا هميشه باد آيد به روز و شب. و آنجا آبي است که از غاري بيرون مي آيد و آن را خسرو به صدو بيست قسمت کرد که هر قسمت به دهي مي رود.
رام هرمز، شهري است نيکو در خوزستان. ماني زنديق را آنجا کشتند و بياويختند.(21)
ري، شهري است معظم. نعمت ها از آنجا آيد نيکو، از جمله پنبه و سنجد رازي، انار تهراني(22) و انگور و طبق هاي شمشاد. آنجا را دروازه اي است به نام «ارمانشاه».
به ري با آنکه نعمت فراوان است اما گران باشد.(23)
و اهل وي مخالفت يکديگر کنند از بهر دين. شهريست اسلامي و هيکلي نيکو دارد و پر معاني. اهل وي به سخاوت منسوبند و به رادمهري شهره. زبان و سخن ايشان راست و پسنديده است.
دوستار پيغامبر و خاندان پيغامبر باشند و نيکو اعتقاد.(24)
سمرقند، شهري بزرگ است و مردم وي شجاع و دوستدارعلم و جنگاور مجاهد و فقيه طبع. و در ميان شهر بستان ها و آسياها و مزرعه هاي بسيار است. و مأمون از شخصي پرسيد از چگونگي سمرقند. گفت: «سمرقند مانند هاله، گرد ماه است و رود آن مانند کهکشان آسمان و کشتزار هاي آن مانند ستارگان.»
و سعد ناحيه اي از سمرقند است با بستان ها و آب هاي نيکو.(25)
سيستان، اقليمي بزرگ و مبارک و پر نعمت. و حدود آن از خراسان است تا بيابان کرمان [=لوت]و تا باميان. شهرهاي نيکو دارد چون غور و اسفزار و بست و زرنج.
و در همه ولايت سيستان فقط يک کوه است بر در شهر زابل و آن را بنه(26) نامند.
و گويند زماني ماري از آسمان بيرون افتاد و بر آن کوه فرود آمد. و هنوز آن مار زنده است. دو بال دارد سرخ و سبز.(27)
شيز، شهري است ميان مراغه و زنجان در ميان کوه. و آنجا معدن زر و سرب و زرنيخ و جيوه است وليکن هيزم در آنجا کمياب است.
دژي بر گرد آن است بر درياچه اي کوچک و آتشخانه اي بزرگ.(28)
وتخت کيخسرو آنجا بود. و آن تختي بود برنجين که با دو آن را مي کشيدند. و نيز جام گيتي نماي آنجا بود. تا روزگار گبران سر آمد و اسلام ظاهر شد. گبران بترسيدند از غارت آن به دست مسلمانان. آن را در درياچه انداختند و ديگر کسي آن را نديد.(29)
طبرستان (30)، سرزميني است استوار و پر نعمت. حدود آن از بلاد ارّان است تا جرجان و ازدرياي خزر تا طالقان. طبرستان هم دشت دارد، هم کوه و هم بيشه و هم دريا. و در جرجان ديواري کشيده است از کوه تا به دريا. از اهل طبرستان کسي نتواند به جرجان آيد مگر از درب آن ديوار و اين ديوار را انوشه روان عادل ساخته است.(31)
فارس اقليمي است مبارک و فرخنده و آباد. اهل آن فرزندان پادشاهانند. نخستين پادشاه فارس، اردشير ابن بابک ابن ساسان بود. و بزرگ ترين قلعه هاي فارس به استخر است.
و بدان که جهانداران، جمله از فارس برخاستند.(32)
قزوين، شهريست قديمي که شاپور بنا کرد. در ستايش اهل قزوين همين بس که در برابر بد دينان نشسته اند و ايشان را سرکوب مي کنند و بر اهل اسلام منت دارند که شّر ايشان از ديگران دفع مي کنند. و هر جا که مسلماني باشد واجب است که اهل قزوين را ياري رسانند و دعا کنند، به همراه تمام مرزداران. اهل قزوين پر شمارند و در عالم شهري نباشد که در آن گروهي از قزوين نباشد. کالاي ايشان انگور و ميوه ها و لباس ها نيکو است.(33)
قم، شهريست نيکو، آنرا زهرا خوانند و شيعيان در آنجا بسيارند. آبي که در اين شهر است براي بيماري هاي سخت مفيد است و گويند عيسي با گلي که با آب قم آميخته بود مرغي ساخت و آن مرغ به جنبش آمد. و هوايي درست دارد. ايشان در دوستي علي عليه السلام و ياران او زياده روي کنند که کاري پسنديده است.(34)
کرمان، ولايتي است بزرگ و مبارک و اهل وي ديندار و در آن شهر هاي بزرگ است چون جيرفت وسيرجان. حد کرمان تا بحر فارس است و مکران و تا بيابان خراسان. کالاي آن رازيانه و خرما و زيره و ارزن و کوزه و چرم و پرده و کرباس است.(35)
کنگ ور،(36) بناهاي عجيب دارد از سنگ هاي بر هم نهاده.(37) وزن هر سنگي از آن در وصف نيايد. تنها آفريدگار داند که آن را چگونه ساخته اند و با چه نيرويي آن را برپا کرده اند. و آن را مگر به ديده (38) ببينند تا باور کنند. و در اين شهر چشمه اي است و در آن چشمه ماهياني سياه با حلقه اي در گوش و عمرهاي دراز. و شگفت اينجاست که ماهي را نتوان بيرون نگاهداشت تا حلقه در گوش کنند و در آب نيز حلقه در گوش آنها توان کرد.(39)
کيش شهريست بر جزيره اي در آب بر بالاي کوهي که پهناي وي چهار فرسنگ است. آنجا نه زراعت بُوَد و نه گياه. از شهر شيلاف غذاها به آنجا آورند و به آن زندگاني کنند و وطن را به ديگري نسپارند و ترک نکنند.(40)
نهاوند، شهريست در قُهستان (41) پر نعمت و با ميوه هاي نيکو. در آنجا از انگور و غيره دوشاب (42) گيرند. و همه دوشاب ها اندکي بدبوي باشند مگر دوشاب نهاوند که دل سود دارد زيرا که انگور ايشان نوعي از کشمش بُود. آب نهاوند گواراست. و از آنجا آرند چوگان و روغن و نبات و ميوه هاي مرغوب و دوشاب.(43)
نيشابور، شهري است که آن را ايران شهر خوانند و کُهن دژي دارد. در خراسان از اين شهر بزرگ تر نيست و معدن فيروزه در آنجاست. و اين شهر به سال 555 به دست غز(44) ويران شد.(45)
همدان، خطه اي مبارک است و قطب قهستان. بسيار پر نعمت است با آبي خوش و هوايي پاک. از ظلم ستمگران ويران شد. و در قديم قلعه ابيض [=دژ سپيد] در اينجا بود. و گويند آنجا بنايي بود به نام ايوان سوري و من شالوده ديوار آن را ديدم. مدت پنج سال از سنگ هاي مربع شکل آن مي کشيدند و مي بردند و اين دليل است بر بزرگي همت سازندگان آن بنا.
و گويند در اين ولايت برف مي آمد و پيرامون اين قلعه بيشتر بود و سر درخت هاي بلند اطراف قلعه به هنگام برف چون خلال دندان به نظر مي رسيد. پس طلسمي ساختند به صورت شيري سنگي و هنوز آن شير بر دروازه باب الاسد باقيست.(46)
و همدان هرگز از پادشاهان خالي نبوده است مگر به زمستان ها. و پدر مرا صد سال عمر بود و او مي گفت: «هرگز به هيچ تابستاني اينجا را خالي از پادشاهان نديدم» از خوشي و خنکي آب و هواي اين شهر. در کتب تاريخ ديده ام که همدان و اصفهان همزادند.(47)
از بلاد معروف ياد کرديم که در آن شگفتي اي بود يا حکمتي تا خوانند بداند اين اقاليم و بلاد به پيشينيان نماند و به آيندگان نيز. و عاقبت زندگاني مرگ است و آخر همه آباداني ها و ويراني است.(48)

پي‌نوشت‌ها:
 

1ــ دانشنامه شگفتي هاي جهان (بازنويسي عجايب المخلوقات)، ص 87.
2ــ همان، ص 88.
3ــ همان، ص 89.
4ــ همان، 90.
5ــ همان، ص 91.
6ــ ماچين به معناي ماوراء چين است و در قديم به شبه جزيره کره و ژاپن اطلاق شده است.
7ــ ختن اکنون استان سين کيانگ چين است.
8ــ جدّ يا نياي رستم و پدر سام.
9ــ دانشنامه شگفتي هاي جهان (بازنويسي عجايب المخلوقات)، ص 92.
10ــ همان، صص 92و 93.
11ــ منظور شاپور يکم ساساني است که در سال هاي 241ــ 271 م. سلطنت کرد و گروهي از دانشمندان به ويژه پزشکان، را در جندي شاپور گردآوري کرد تا مرکز علمي بزرگي بنيان نهند. جندي شاپور بزرگ ترين مرکز پزشکي دنياي قديم بود.
12ــ دانشنامه شگفتي هاي جهان (بازنويسي عجايب المخلوقات)، ص 93.
13ــ به احتمال زياد منظور قلعه رودخان است که در غرب فومن و در کوه هاي طالش قرار دارد.
14ــ همان، ص 94.
15ــ همان، ص 95.
16ــ شاخه اي از زبان فارسي است. مثلاً نوروز را «ناو روزي» مي گويند که از اين نظر تا حدي به ديگر لهجه هاي ايراني مانند کردي شبيه است. ابوريحان بيروني از اهالي خوارزم بود.
17ــ دانشنامه شگفتي هاي جهان (بازنويسي عجايب المخلوقات)، ص 96.
18ــ ميوه اي از خانواده مرکبات که بادرنگ يا بالنگ نيز نام دارد و پوست زرد رنگ دارد. از پوست آن، مرباي بالنگ درست مي کند.
19ــ نوعي گياه که به آن فلفل خشکي نيز گفته مي شود.
20ــ دانشنامه شگفتي هاي جهان (بازنويسي عجايب المخلوقات)، ص 97.
21ــ همان.
22ــ احتمالاً اين قديمي ترين سندي است که در آن از تهران نام برده شده است و از آنجا که طوسي اين کتاب را در سال هاي 556ــ573 هـ.ق(1160ــ1177 م.) نوشته است مي توان بناي تهران را دست کم به حدود 840 سال پيش نسبت داد. قدمت تهران، به يقين بيش از اين است و شايد به هزار سال نيز برسد.
23ــ گويا گراني امروزين تهران سابقه اي ديرينه دارد!
24ــ دانشنامه شگفتي هاي جهان (بازنويسي عجايب المخلوقات)، ص 98.
25ــ همان، ص 100.
26ــ همان است که اکنون کوه خواجه مي خوانند و از ديرباز جايگاه آتشکده اي باستاني و مهم بوده است. جنس اين کوه از سنگ هاي بازالت سياه رنگ آتشفشاني است.
27ــ دانشنامه شگفتي جهان (بازنويسي عجايب المخلوقات)، ص 100.
28ــ منظور تخت سليمان در ميان تکاب و مراغه است که آتشکده آن در ادبيات زرتشتيان جايگاهي والا دارد.
29ــ دانشنامه شگفتي هاي جهان (بازنويسي عجايب المخلوقات)، ص 101.
30ــ مازندران.
31ــ دانشنامه شگفتي هاي جهان (بازنويسي عجايب المخلوقات)، ص 101.
32ــ همان، صص 101 و 102.
33ــ همان، ص 103.
34ــ همان، ص 103 و 104.
35ــ همان، ص 105.
36ــ کنگاور.
37ــ مقصود بناي معبد آناهيتا در کنگاور است.
38ــ چشم.
39ــ دانشنامه شگفتي هاي جهان (بازنويسي عجايب المخلوقات)، ص 105 و 106.
40ــ همان، ص 106.
41ــ کوهستان، يعني کوه هاي زاگرس.
42ــ نوعي شربت.
43ــ دانشنامه شگفتي هاي جهان (بازنويسي عجايب المخلوقات)، ص 107.
44ــ گروهي از ترکان مغولستان.
45ــ دانشنامه شگفتي هاي جهان (بازنويسي عجايب المخلوقات)، ص 107 و 108.
46ــ مقصود شيرسنگي معروف همدان است که احتمالاً از يادگارهاي سلسله پادشاهان ماد است.
47ــ دانشنامه شگفتي هاي جهان (بازنويسي عجايب المخلوقات)، ص 108 و 109.
48ــ همان، ص 109.
 

منبع:گنجينه شماره 82




 

نسخه چاپی