جبران

جبران
جبران


 





 
علامه از حرم بيرون آمد. قطرات اشک بر مژگان مشکي اش مي درخشيد. با سر انگشتان، تري چشمش را گرفت و سخت به آن خيره شد. انگار عيار طلايي را مي سنجد!
علامه يک قدم بر مي داشت و آهي مي کشيد. از دور معلوم بود فکر پر دغدغه اي دارد، پر از سؤال هاي حل نشده. علامه خيره به اشک، مانده بود. اين يک دانه ي تر چگونه مي تواند با بهشت معاوضه شود؟
از دور صداي پايي شنيد. صداي سم اسبي که مثل ديگر صداها نبود. سر بلند کرد. مولايش را شناخت. لبخندي بر لب نشاند و آماده شد اين بار براي سلام سبقت بگيرد.
وقتي امام نزديک شد، آن چنان محو جمالش شد که باز هم اول امام بود. گفت :
«سلام عليکم !»
علامه لبخندي زد و پاسخش را داد. امام بدون تأمل، از دل مشغوليش پرسيد. علامه متفکرانه گفت :
« در فکر اين هستم، که خداوند متعال چگونه اين ثواب را براي زائر اباعبدالله (ع) قرار داده است، که با هر قدمي که در اين حرم برمي دارد، ثواب يک حج و يک عمره در نامه ي عملش نوشته مي شود و براي يک قطره اشک، تمام گناهان کوچک و بزرگش را مي بخشايد؟ »
امام نگاهي مهربان به ذهن زيباي علامه انداخت و پاسخ داد :
«تعجب مکن! من براي شما مثالي مي آورم تا مشکلت حل گردد.
سلطاني در صحرا شکار مي کرد، از غلامان خود دور افتاد و در آن صحرا وارد خيمه شد. در آن سياه چادر، پيرزن سپيد موي و پسرش را ديد که در گوشه ي خيمه شان بزي شيرده داشتند. سلطان شب را در خيمه ماند و پيرزن و پسرش بز را براي سلطان کشتند و براي او خوراکي طبخ کردند، چرا که غير از آن بز چيز ديگري نداشتند. آن ها نمي دانستند که مهمان آن ها، پادشاه آن سرزمين است، بلکه بز را فقط به خاطر بزرگداشت مهمان کشتند. سطان، شب آن جا ماند.
روز بعد به قصر خود بازگشت و در ميان يارانش آن چه به او گذشته بود، تعريف کرد. گفت که شب، گرسنه و تشنه وارد خيمه اي شدم و پير زن و پسرش که در آن خيمه بودند، تنها بز خود را براي خوراکي من قرباني کردند.
الآن چه کار کنم ؟ در عوض اين محبت آن پيرزن و پسر به آن ها چه ببخشم ؟
يکي گقت :
«صد گوسفند به او بدهيد ».
ديگري گفت :
«صد گوسفند و صد اشرفي بدهيد.»
ديگري گفت :
«فلان مزرعه را ببخشيد.»
سلطان گفت :
«هر چه ببخشم کم است. اگر سلطنت و تاج و تختم را بدهم، آن وقت مي توانم محبت آنان را جبران کنم؛ چون آن ها هر چه داشتند به من دادند، من هم بايد هر چه دارم به آن ها بدهم تا جبران شود.»
حال جناب بحر العلوم ! حضرت سيد الشهدا، هر چه از مال و منال، اهل و عيال، پسر و برادر، دختر و خواهر، سر و پيکر داشت، در راه خدا داد. پس اگر خداوند به زائران و گريه کنان آن حضرت، آن همه اجر و ثواب بدهد، نبايد تعجب کرد.»
علامه اشک ريزان سر بلند کرد. امام رفته بود...

پي‌نوشت‌ها:
 

* العبقري الحسان.
 

منبع:نشريه موعود نوجوان، شماره 26.




 

نسخه چاپی