استناد فقهي به «تحف العقول»*(2)

استاد فقهي به «تحف العقول»*(2)
استناد فقهي به «تحف العقول»*(2)


 






 

در بوته ي نقد و بررسي
 

بررسي مصادر كتاب تحف العقول
 

نكته ي ديگر، مصادر مورد استفاده در تحف العقول است. دو سه تا از مصادري را كه از اين كتاب مي توان درآورد اسم برده است؛ اولين مصدر «آداب اميرالمؤمنين (ع)» است كه آقاي خدامي با يك شرحي كه در اول كتاب آورده اند، اين كتاب را احيا و چاپ كرده اند.
«نثر الدرر» دومين مصدري است كه ايشان اسم برده است. وي در جايي از امام صادق (ع) حديثي نقل مي كند كه «و من كلام عليه السلام سماه بعض الشيعة نثرالدرر»(1)، معلوم مي شود كه يا كتابي بوده و يا منظورش رواياتي بوده كه نقل كرده است. ما در كتب اصحاب خودمان و در مؤلفات شيعه،‌ كتابي به عنوان «نثرالدرر» داريم كه قسمت زيادي از آن كتاب شبيه كتاب تحف العقول است؛ يعني از پيامبر اكرم (ص) و اميرالمؤمنين (ع) و از باقي امامان (ع) به ترتيب نقل كرده و منهج آن كتاب هم مانند تحف العقول است. نثر الدرر، كتاب بزرگي است و اين طور كه توصيف شده، كتاب شيريني است و لطايف و فوايد ادبي، تاريخي و حديثي فراواني دارد و نسخي از آن كتاب در كتابخانه هاي دنيا و در كتابخانه ي مشهد هم هست و من نسخه ي خطي آن را نديده ام.
كتاب نثر الدرر براي يكي از علماي ماست كه در عبارات كتب تاريخي از او به وزير الآوي تعبير مي شود. ايشان منصور بن حسن بن حسين آوي، از وزراي خاندان آل بويه است كه در ري مي زيسته، لكن عند الاطلاق به او گفته مي شود وزير الآوي. از كلمه ي وزير معلوم است كه يك منصب سياسي ــ اجتماعي داشته است. كلمه ي آوي، نسبت است به آوه كه نزديك ساوه است. در قرن پنجم و ششم، ساوه مظهر شهرهاي سني نشين بوده و آوه مظهر شهرهاي شيعه نشين. اين دو تا با هم اختلاف مذهبي شديدي داشته اند و در كتاب نقضي كه مرحوم محمد عبدالجليل رازي نوشته است، آن سني اي كه اهل ري بوده، به شهرهايي كه شيعه نشين بوده اند يك مقدار اهانت مي كند، مانند سبزوار و قم و آوه، و مرحوم محمد جليل جواب مي دهد و اين شهر را تأييد مي كند، براي ما هم تعجب آور است، وي نوشته است روايات رسول الله (ص) در مورد فضل شهر آوه متواتر است و آن زمان در مورد اين شهر از قول رسول الله (ص) روايات زيادي نقل كرده اند. اين عبارت در كتاب بحارالانوار به نوشته ي مرحوم مجلسي هم وجود دارد كه از آن كتاب نقل مي كند و ما غير از اين كتاب جاي ديگري هم نديده ايم. بعدها كلمه ي آوه به آوج تبديل شد، همين آوج كه نزديك ساوه است، و منتسب به اين شهر را آوي مي گفتند و ما نيز از فضلاي خودمان كساني را داريم كه آوي هستند، لكن اشهرشان منصور بن حسن بن حسين آوي است كه اختصاراً به وزير آوي معروف بوده است. مشهور گفته اند كه وفاتش در سال 432 و در زمان شيخ طوسي بوده است. البته 421 و 422 هم گفته اند، ولي مرحوم آقا بزرگ تهراني 432 را نقل كرده است.
به هر حال نوشته اند كه وي شاگرد شيخ طوسي هم بوده و عادتاً ممكن است كه شاگرد شيخ مفيد هم باشد، البته وفات ايشان در زمان حيات شيخ طوسي در 432 است و شيخ طوسي در 460، حدود سي سال بعد از ايشان فوت كرده است. از اقدم مشايخ ايشان مرحوم صدوق است. همين وزير آوي در سال 378 حديثي را از صدوق نقل كرده است، يعني چهار سال قبل از وفات شيخ صدوق و عده اي هم مناقشه كرده اند. ايشان كتابي دارد در هفت فصل به نام «نثر الدرر» كه يكي دو فصل آن به كلمات پيامبر (ص) و ائمه (ع) اختصاص دارد و بقيه مثلاً تعابير تاريخي و كلمات بزرگان است. در اينكه آيا واقعاً اين كتاب تحف العقول از همان كتاب نثر الدرر گرفته شده است، من تا به حال آن كتاب را نديده ام، و اگر نسخه اي از آن چاپ شود، اين طور كه گفته اند كتاب خوب و شيريني است. اگر آن كتاب پيدا شود و چاپ شود، احتمالاً بعضي از مصادر تحف العقول دربيايد و اگر اين مطلبي كه در كتاب تحف العقول آمده: «سماه بعض الشيعة نثرالدرر»، مرادش آن كتاب نثر الدرر آوي باشد، وي براي قرن پنجم مي شود، نه چهارم و ما هيچ خبري در اين مورد نداريم. اين تعبير «سماه بعض الشيعة نثرالدرر»، ظاهراً مشهور شده و يك چيز جا افتاده اي بوده، اين طور نبوده كه مثلاً مؤلف زنده باشد. اين نشان مي دهد كه ايشان از علماي قرن پنجم است نه چهارم. در نتيجه اگر اين مقدمات درست باشد ــ دليل اينكه مي گويم اگر، اين است كه دليل روشني نداريم ــ معلوم مي شود كه ايشان كتاب را در قرن پنجم نوشته اند. اينكه ايشان جزء مشايخ شيخ مفيد است، اين هم روشن نيست، البته ايشان از صدوق نقل كرده است ولي ربطي به اين كتاب ندارد و آن حديث در كتاب ديگري است.
به هر حال نثر الدرري كه ايشان مي گويد، يا ممكن است كه معناي وصفي مراد باشد؛ يعني مثلاً بعضي از شيعه ها گفته اند كه اين مثل درّ و جواهر گران بهاست، و يا منظور كتاب نثر الدرر باشد و من هنوز مطمئن نيستم كه مراد ايشان كتاب نثرالدرر است و اگر مراد ايشان اين كتاب باشد، ايشان از علماي قرن پنجم مي شود و غير از مرحوم آوي در ري و قم بوده و بعيد هم نيست كه دروس و احاديث را اگر شنيده باشد در اين مناطق بوده و در بغداد نبوده و شايد سر جهالت ايشان هم اين باشد.

اختصاصات كتاب تحف العقول
 

اين كتاب اختصاصات زيادي دارد و براي رعايت اختصار، چند نمونه از اختصاصات كتاب را متذكر مي شوم:
اولين اختصاص آن همين رساله ي سؤال و جوابي است كه به «معائش العباد» شهرت دارد. اين روايت با اين متن مفصل در جاي ديگري وجود ندارد و اگر سندش تمام بشود، بسيار قابل توجه است.
دومين اختصاص اين كتاب، رساله اي است درباره ي غنائم كه از امام صادق (ع) نقل مي كند. اين روايت نيز اگر ثابت شود، بسيار نافع است و در فقه كاربرد دارد.
اختصاص سوم، وصيت مفضل بن عمر به جماعتي از شيعه است كه در حدود دو صفحه و نيم در آخر كتاب آمده است. البته بعيد است اين وصيت به كل جماعت شيعه باشد و احتمالاً به همان خط غلات و البته غلات متدين است؛ چون مفضل از طرف همه ي شيعه مورد قبول نبود. اين وصيت مفضل با اين تفسيرش، از منفردات كتاب است. لكن در حدود چند سطري از آن را مرحوم برقي بدون سند در محاسن به عنوان وصيت مفضل آورده است.(2) مفصل در اين وصيت، گاهي هم از امام صادق (ع) حديث نقل مي كند كه آن تكه حديث ها را كليني با يك سند واحد در جايي آورده است، البته كليني كلام مفضل را نياورده و سندش هم يكي است(3): «الحسين بن محمد عن جعفر بن محمد عن القاسم بن الربيع (و عدة من أصحابنا عن احمد بن محمد بن خالد رفعه) في وصية المفضل سمعت اباعبدالله يقول»، عين آن روايت در تحف العقول هم وجود دارد و در دو جاي كافي هم من ديده ام. بعد از كتاب محاسن، دومين مصدري كه نام برده همين كتاب كافي است.
اما مطالبي راجع به متن اين وصيت: در اين وصيت خوب دقت بفرماييد، چون معروف است كه مفضل بن عمر از خط غلو است. تعدادي از خط غلو، اهل نماز و روزه نبوده اند و خط غلو متهم به اين امور بوده اند، خود مفضل هم متهم است. در رجال كشي آمده است كه با مفضل رفتيم كربلا، مفضل نماز صبح را نخواند. بنابراين خود مفضل هم متهم است كه نماز نمي خوانده است، البته ما در برخي از رواياتي كه الآن از مفضل داريم، بر خلاف اين نسبت، به عبادات مفضل تأكيد دارد. از خصايص اين رساله (حالا حقيقت حال مفضل در اينهاست، يا جماعت طرفدار آن را درست كرده اند، نمي دانم) اين است كه مفضل يك فرد ديني است: «أوصيكم بتقوي الله وحده لا شريك له»(4) و «أوصيكم بالورع»(5) تمام اينها مانند تأكيد شديد بر نماز و عبادات و دوري از محارم و ارتكاب گناه و... از مسائلي است كه نشان از حال بسيار خوب مفضل دارد.
اختصاص چهارم كتاب تحف العقول اين است كه روش و منهج ايشان در اختيار حديث، بين قمي ها و بغدادي ها روش متوسطي است؛ يعني همچنان كه از ميراث هاي شيخ صدوق و حتي انفرادات صدوق آورده، از ميراث هاي كليني هم آورده است. انصافاً يكي از خصايص برجسته ي اين كتاب كه بين متأخرين هم مشهور شده همين است؛ نه قمي صرف است و نه بغدادي صرف، هم از ميراث هايي كه انفرادات بغدادي هست آورده و هم از منفرداتي كه ميراث قم هست آورده است. از اين جهت هم كتاب بسيار مفيدي است و بين دو خط قم و بغداد جمع كرده و هر دو را با هم آورده است.

طريق اصحاب به كتاب تحف العقول
 

نكته ي ديگر، طريق اصحاب به كتاب تحف العقول است. مرحوم مجلسي مرد بزرگواري است كه خدمات ايشان در بحارالانوار روشن است؛ ايشان در جلد اول پس از اينكه مصادرش را نوشته، وضعيت حجيت مصادر را هم بيان كرده و آنهايي كه به نحو وجاده يا به نحو اجازه است، همه را مشخص كرده است. ايشان مرد ملّايي است و اين مسائل را با هم مخلوط نكرده است. به نظر ما يك مقداري در كلمات صاحب وسائل كه مرد بزرگوار و حديث شناسي است، مطالب مشوش شده است و آنچه به نحو وجاده است با آنچه به نحو اجازه است،‌ مخلوط شده و با اين خلط خيال نكنيد كه اين كار ساده شده است، براي مرحوم آقاي خويي هم اشتباه شده است. ايشان كراراً اين مطلب را مي فرمودند كه هر جا صاحب وسائل مي گويد: «ورواه علي بين جعفر في كتابه»، اين درست است؛ چون ايشان يك اجازه ي صحيح از شيخ طوسي داشته و شيخ طوسي اجازه اي به كتاب علي بن جعفر دارد، پس آنچه كه از کتاب علي بن جعفر نقل مي شود، به طريق صحيح است. اما اين مطلب اشتباه است؛ زيرا مطالب به نحو وجاده به دست ايشان رسيده و به نحو اجازه نيست، البته صاحب وسائل در خاتمه به گمان خودشان مشكل را حل كرده اند و در جلد سي امِ چاپ آل البيت و بيستمِ چاپ رباني، اشاره كرده اند كه كتاب به نحو وجاده به ايشان رسيده است، اما تصريح نكرده و خصوصيات نسخه را بيان نكرده، نتيجه اش اين است كه مرحوم آقاي خويي بعضي از روايات ضعيف را گفته اند كه احاديث صحيحي است و خود آقاي خويي نوشته اند كه كتاب علي بن جعفر كه در دست صاحب بحار بوده، به نحو وجاده بوده است، لذا مرحوم مجلسي از اين جهت كارشان روشن تر است. در جلد دهم چاپ جديد، ايشان كتاب علي بن جعفر را به صورت كامل از اول تا آخر آورده و نوشته است كه اين كتاب براي سال 390 بوده و به نحو وجاده به ايشان رسيده است. قطعاً آقاي خويي به خاتمه ي وسائل نگاه مي كردند كه حجت نمي دانستند، اما به اين نكته عنايت نشده است كه اين كتابي كه در اختيار صاحب بحارالانوار بوده، در اختيار صاحب وسائل هم بوده، اما صاحب وسائل بر خلاف صاحب بحارالانوار، دقيقاً تبيين نسخه نكرده، و نتيجه اش براي آقاي خويي اين شده است كه مي گويند روايت در بحار ضعيف و در وسائل صحيح است، در حالي كه يكي است و از جهت سند هيچ فرقي با هم ندارند. مرحوم مجلسي درباره ي تحف العقول هم مثل كتاب علي بن جعفر مي گويد كه من يك نسخه ي قديمي داشته ام و از روي آن نقل كرده ام، اما صاحب وسائل چيزي نمي گويد، نمي دانم چرا در اذهان عمومي هم اينگونه معروف شده كه ايشان نسخه داشته اند. صاحب وسائل در خاتمه ي فوائد، طريق خودش را به شيخ طوسي و اصحاب نقل كرده است و ما اصلاً به كتاب تحف العقول و همينطور دعائم الاسلام و فقه الرضا هيچ طريقي نداريم و صاحب وسائل به شكل عام طريق را نقل كرده است. طريق عامش همين كتبي است كه از آن نقل مي كند، لذا عده اي گمان مي كنند كه طريق ايشان صحيح است، اما صاحب وسائل طريقش را در تحف العقول نياورده، يك طرق عام تا شيخ نقل كرده، اجازه عام است، ايشان اسم كتاب تحف العقول را برده و در فائده ي پنجم، طرق خودش را به اصحاب نوشته است و لذا عده اي هم گمان مي كنند كه چون طرق ايشان عام است، شامل تحف العقول هم مي شود؛ چرا كه ايشان طرق خودش را به شيخ طوسي و بزرگان اصحاب نوشته است. اما درباره ي صاحب وسائل بيان كرديم كه اين مطلب درست نيست كه هر چه ايشان آورده طريق دارد، نمونه اش همين كتاب تحف العقول است كه طريق ندارد، دليلش اين است كه نه نام كتاب و نه نام مؤلف كتاب تا قرن دهم در كتب اصحاب ما نيست، وقتي اسمش نبود چطور طريق به كتاب باشد؟ البته مرحوم شيخ حسين بحراني نوشته كه ايشان از مشايخ شيخ مفيد است و معاصر شيخ صدوق براي سال هاي 180ــ190 بوده، اين هم نمي دانيم از كجا نقل كرده است؛ چون آثار شيخ مفيد به ما رسيده است، البته نمي توانيم بگوييم كه همه ي آثار ما اسم ابن شعبه تا قبل از شيخ حسين بحراني در هيچ يك از كتب ما نيامده، از قديمي ها مثل فهرست نجاشي و رجال شيخ، تا معالم العلماء و خلاصه ي علامه تا رجال ابن داود و الي آخر، ما نام اين شخص را نداريم. در اجازات خودمان نه از خودش و نه از كتابش، نه در فهارست ما موجود است و نه در رجال خودمان و نه در تراجم ما، تا قرن دهم اصلاً اسمي از اين آقا نداريم، و زماني كه اسمي از اين آقا نداشته باشيم چطور مي توانيم بگوييم كه صاحب وسائل به ايشان طريق دارد. سال تولد كتاب تحف العقول 100 سال قبل از فقه الرضا است و شهرت هر دو براي زمان صفويه است، يكي براي قرن دهم و ديگري براي قرن يازدهم است. اين دو كتاب تولدشان تقريباً در يك زمان است و صاحب وسائل ننوشته است.

پي نوشت ها :
 

1.همان، ص 315.
2.محاسن، ج1، باب الحث علي طلب العلم، ص 228.
3.سندشان يكي نيست، سند روايت دوم اينگونه است: «و في وصية المفضل قال سمعت اباعبدالله يقول»(كافي، ج2، باب الشك، ص 400).
4.تحف العقول، ص 513.
5.همان.
 

منبع:کتاب فقه شماره 64



 

نسخه چاپی