عامل تحصيل کمال از منظر صدر المتألهين (3)

عامل تحصيل کمال از منظر صدر المتألهين (3)
عامل تحصيل کمال از منظر صدر المتألهين (3)


 

نويسنده:مهدي عبداللهي *




 

توجه به خداوند متعال و قطع توجه از غير
 

سالک پس از ريشه کن کردن شهوت هاي ظاهري و رذايل باطني و عزلت و خلوت، گرفتار حديث نفس مي شود و وسوسه پيوسته او را به اين سو و آن سو مي کشاند. تنها راه رهايي از اين وسوسه، قطع تمامي علايق از دل است و اين امر زماني محقق مي شود که تمام همتش رسيدن به حق تعالي باشد.(1) از سوي ديگر، همان طور که دانستيم، سعادت حقيقي نفس بدان دليل که جوهري عقلي است، تنها در عالم الهي يافت مي شود، نه در عالم حسي. از اين روي، سالک بلند همت بايد لذت هاي دنيا، بلکه هر دو جهان را رها و درون و قلب خود را تنها متوجه پروردگار خويش کند.(2)
از سوي ديگر، شرط پذيرش فيض و استعداد قبول رحمت، وجود تناسب ميان فيض دهنده و فيض گيرنده است و هرچه اين مناسبت در فيض گيرنده شديدتر باشد، بهره ي وي از فيض وجود بيشتر و حظّش از رحمت الهي فراوان تر خواهد بود. دوري از درآميختگي و انس گرفتن با مردم، موجب ايجاد اين تناسب با مبدأ اعلي مي شود. به بيان ديگر، امور جسماني و دنيوي همگي براي آن است که انسان آنها را در طريق تقرب به حق به کار گيرد؛ بدين شکل که با انواع رياضت هاي ديني و تدبيرهاي حکمي، با امور شهواني و غضب آلود مجاهده کرد، آنها را درجهت هدف خلقتش به کار ببندد. بنابراين، سالک بايد توجه به غير الله را ترک کند و از آنچه باطن او را از حق تعالي باز مي دارد، روي بگرداند تا از اين طريق با مبدأ اعلي تناسب پيدا کند. از
اين روي، گفته شده است: «الإستيناسُ بالنّاسِ عَلامَهة الإفلاس»؛ انس گرفتن با مردم، نشانه ورشکستگي است». به همين دليل، عارفان و اولياي زهد و تقوا، خلوت و دوري از مردم و انقطاع کلي از خلق را برگزيدند، تا بدانچه بايد مي رسيدند، دست يافتند.(3)
ملاصدرا معتقد است موانع راه، برخي صفات قلب است که ريشه ي آنها نيز توجه به دنياست. از اين روي، سالک الي الله بايد آثار اين صفات را محو، و صفات نکوهيده را به پسنديده تبديل کند و قلب خود را از هر گونه تعلق به امور فرومايه و هر آنچه او را از حق تعالي غافل مي سازد، خالي کند؛ همّ خودش را يکي کند؛ به گونه اي که فکر و همّش، غرق در ملاحظه حق تعالي باشد و غيرالله به ذهنش خطور نکند.(4) همان طور که روي نمودن به سمت بيت خدا، تنها با رويگرداني از غير آن محقق مي شود، قلب نيز تنها زماني رو به خدا مي آورد که از هرچه جز اوست، فارغ شده باشد.(5) اگر اين حالت مدتي براي سالک ادامه يابد، نفس وي با صعود به عالم ربوبي، ابتدا حقايق مثالي را مشاهده مي کند و سپس با استمرار رياضت و مجاهده، به مقام فنا مي رسد.(6)
البته بايد توجه داشت آنچه در معاشرت با خلق، سالک را به خود مشغول مي کند، صورت هايي است که در نفس سالک حاضر مي شوند، وگرنه مانعيت صور خارجي، بالعرض است، نه بالذات؛ يعني واقعيت بيروني مردم نيست که مانع سلوک انسان مي شود؛ بلکه صورت هاي ذهني ايشان است که قلب و ذهن سالک را به خود مشغول مي کند و از توجه به حق تعالي و سلوک به سوي او باز مي دارد. از اين روي، هر کس که صورت هاي اشيا در نفس وي حاضر شوند و او به آنها توجه کند، در واقع در حال صحبت با اغيار است؛ چه در خانه ي خالي خود باشد و چه در ميان جمع کثيري از خلق؛ (7) در حالي که وقتي سفر اول سالک تمام شد و او با فناي در خدا، خود و تمامي مخلوقات را تجليات و سايه هاي نور وجود حق تعالي ديد، حضور در جمع براي اصل و کامل مشکلي ايجاد نمي کند و خلوت و جمع براي وي يکسان خواهد بود.
به گفته ي ملاصدرا، انسان هاي درست کاري که تمام همّ خود را صرف اعمال بدني، عبادت هاي شرعي، وردها و ذکرها مي کنند، بدون آنکه در اين امور و غرض جعل آنها تدبر کنند، به لقاي حق تعالي دست نمي يابند؛ زيرا هرچند نفوس ايشان، از آلودگي معاصي و صفات نکوهيده پيراسته شده است، ولي چون به دنبال حق تعالي و خواهان وي نيستند و آينه ي دل را به سوي کعبه مقصود نکرده اند، حق تعالي بر ايشان تجلي نمي کند. آنچه نصيب اين گروه مي شود، همان
چيزي است که همت خود را صرف آن کرده اند؛ يعني تصحيح صورت اعمال و طاعات و دفع آفت هاي اعمال و عيوب مخفي نفس. قلب اين عده، بسان آينه اي صاف است که ازجهت صورتي که بايد در آن نقش ببندد، به جهتي ديگر روي گردانده است.(8)
به گفته ي ملاصدرا، هر کس دل از دنيا بکند، به نعمت هاي آخرت و لذت هاي بهشت مي رسد و هر کس از نعمت هاي آخرت رها شود، به نعمت قرب و شرف وصول نائل، و به لذت لقاي پروردگار مي رسد که هر نعمت و لذتي در کنار آن ناچيز است.(9)

عشق و محبت
 

عشق الهي، در سلوک به سوي خداوند جايگاهي بس مهم دارد؛ تا آنجا که برخي گفته اند: «راه همان عشق است».(10) در بخش ياد خدا يادآور شديم به اعتقاد ملاصدرا، موانع سلوک الي الله، با فرو شدن در ياد حق تعالي و قطع تعلق خاطر از اغيار، رخت بر مي بندند. اين فرو شدن در ياد خدا، با چيره شدن محبت الهي بر قلب حاصل مي شود؛ به گونه اي که سالک، همچون عاشق شيدايي مي شود که هيچ همّي جز معشوق در او نيست.(11) قلب محب واقعي خداوند متعال، غرق غرق در انس و محبت اوست؛ مثل عاشق سرگشته اي که زبانش در تکلم با خلق است، ولي باطنش با ياد دوست همنشين است.
از سوي ديگر، گفتيم که اعمال، تنها با نيت پاک و اخلاص انگيزه، سالک را به مقصد نهايي مي رسانند. اينک بايد بدانيم که اخلاص کامل در حرکات و عبادات و نيت خالي از اغراض نفساني، متوقف بر محبت تام به حق تعالي و خالص کردن حب خود نسبت به اوست که خود محبت خالص نيز، متوقف بر اکتساب معارف رباني و حقايق الهي است.(12)
سالک الي الله ابتدا بايد با کسب علوم الهي، پروردگار خويش را به صفات جمال و جلالش به خوبي بشناسد تا در پي اين معرفت، محبت به او پيدا کند؛ زيرا دلدادگي به هر امري، در گرو شناخت صحيح آن است. پس از آنکه سالک، معبود خويش را شناخت و دانست هر جمال و کمالي از اوست و او منبع بي پايان تمامي کمالات است، و هر چه جمال و کمال در غير او مشاهده مي شود نيز از او، بلکه رشحه و بارقه اي ازکمال اوست، در مي يابد که محبت اصيل و راستين تنها شايسته ي اوست، و غير او نيز تنها بدان دليل که سايه هاي وجود اويند سزاوار محبت سالک اند. وقتي چنين محبتي در دل سالک جاي گرفت، روشن است که ديگر براي غير او کاري نخواهد کرد؛ زيرا همّ و غم يک دلداده ي واقعي، کسب رضايت معشوق است و بس.
به گفته ي ملاصدرا، «عشق» عبارت است از خرسندي به تصور يک شي موافق، اعم از اينکه، آن شيء عقلي يا حسي، حقيقي يا خيالي باشد؛ اما «شوق» عبارت است از تقاضاي کامل شدن اين تصور و حرکت براي ازدياد آن خرسندي. پس شوق، همراه قصور و نقص است و هر کس مشتاق امري است، به بخشي از آن امر مطلوب دست يافته، فاقد بخشي ديگر است، براي مثال، شخصي تشنه، ابتدا سيراب بودن را تصور مي کند و با اين تصور، سيراب بودن به نحوي ضعيف براي وي حاصل مي شود که اين حصول ضعيف موجب تقاضاي حصول کامل آن مي شود.(13)
بنابراين، اين شوق وصول به مقصد است که سالک را به سلوک وامي دارد؛ معرفتي که عقل انسان را سيراب مي کند، تشنگي اشتياق وصول به غايت را در قلب او مي ريزد و اين شوق، او را به سير به سوي حق تعالي وامي دارد. اگر انسان شناخت به حق تعالي و محبت به او نداشته باشد، سلوک به سوي او ناممکن است.(14)
حرکت هر متحرکي به سوي يک مقصد، در گرو اشتياق طبيعي يا اختياري آن متحرک به مقصد مزبور است. هرچه اين اشتياق به مقصد و شوق وصول به آن، در وجود متحرک خروش بيشتري داشته باشد، حرکت وي نيز شديدتر خواهد بود. بر اين اساس، هر چه شراره ي آتش اشتياق سالک الي اله به ذات احديت در دل او بيشتر زبانه بکشد، و محبت حق تعالي سراسر وجود او را پر کرده باشد، حرکت او به سوي حق تعالي سريع تر، و بهره مندي او از ديدار محبوب شديدتر خواهد بود.(15)
اگر شوق به خداي متعال و تقاضاي معرفت جلال و جمال او در دل کسي پيدا شود، اين عشق را بر تمامي امور مقدم مي دارد و بهشت معرفت حق تعالي را بر بهشتي که محل برآوردن شهوات حسي و خيالي است، ترجيح خواهد داد. البته همان طور که شهوت آميزش، پس از عبور از مرحله ي کودکي و رسيدن به درجه ي بلوغ در انسان ايجاد مي شود، اشتياق به لقاء لله و معرفت ذات و صفات و افعال او نيز پس از پشت سر نهادن برخي نشئات و انتقال از حيوانيت به فرشته ساني در انسان به وجود مي آيد. پس از آن که عقل از قوه به استعداد به مرتبه ي بالفعل رسيد، انسان به بلوغ در شهوت معرفت مي رسد و ديگران در مقايسه با او بسان خردسالان هستند. پس هر کس اين شهوت در وجودش نباشد، يا کودکي است که عقل وي کامل نشده، يا اين که ظلمت دنيا و شهواتش فطرت اصلي وي را فاسد کرده است.(16)
با توجه به اهميت جايگاه محبت الهي، انسان نبايد در ادعاي محبت الهي از فريب شيطان و نفس، خود را در امان بداند؛ بلکه از آنجا که لازمه ي جاي گرفتن محبت در قلب، آشکار شدن آثار
آن بر اعضا و جوارح است، بايد صدق ادعاي خود را بيازمايد. برخي از نشانه هاي محبان واقعي عبارت اند از:
علاقه به مرگ و کشته شدن در راه خدا؛ خلوت و انس با مناجات خداوند و تلاوت قرآن و مواظبت بر شب زنده داري؛ مواظبت بر طاعت محبوب و مقرب جستن به او از طريق نوافل و مقدم داشتن خواسته هاي او بر خواهش هاي خود؛ محبت به علم، به خصوص علم به مبادي عالي و علم النفس و نيز محبت به عالماني که مي توان سراغ محبوب را از ايشان گرفت؛ شفقت بر خلق خدا و مهرباني با بندگان او و بغض با دشمانش؛ غلبه هيبت الهي بر وجود محب؛ کتمان محبت و اجتناب از ادعا و دوري از اظهار وجود محبت.(17)
بنابر آنچه گفتيم، سالک نبايد به اندکي از اکسير حب الهي بسنده کند، بلکه بايد به جد وجهد تمام، در ازدياد محبت که در واقع مَرکب سلوک اوست، تلاش کند. هر چه شوق سالک به لقاي حق تعالي بيشتر باشد، انجذاب او به اين مقصد نيز قوي تر خواهد بود.(18) افزايش محبت موجود در دل، در گرو دو امر است:
الف)تقويت معرفت به حق تعالي: مقدار و شدت و ضعف محبت سالک به حق تعالي، به شناخت او از خداوند بستگيدارد. هر چه معرفت سالک قوي تر و وسيع تر بوده، بر دلش استيلاء داشته باشد، محبت وي نيز شديدتر خواهد شد. سالکي که پس از پيراستن دل از اشتغالات، بذر معرفت را در دل نشاند، بسان کشاورزي است که پس از زدودن علف هاي هرزه، بذر را در زمين کاشته است. بذر معرفت در چنين قلبي، درخت محبت را به بار خواهد آورد.
ب)قطع وابستگي ها وپيراستن قلب از محبت دنيا: قلب انسان بسان يک ظرف است؛ روشن است ظرفي که تنها گنجايش کامل يکي از دو مظروف را دارد، نمي توان هر دو مظروف را به تمامي در آن جاي داد. از سوي ديگر، هرچه از يکي از آن دو مظروف در آن ظرف بريزيم، به همان مقدار، جا براي مظروف ديگر کم مي شود. دل انسان نيز هرگز ظرفيت محبت حق تعالي و محبت دنيا را ندارد؛ به هر مقدار که غير خداوند، قلب را تصرف کرده باشد، از ميزان محبت الهي در دل کاسته مي شود؛ قلب به مقداري که به غير ياد خدا اشتغال داشته باشد، ازذکر او خالي مي شود. بر اين اساس، تنها محبي محبت تام به خداوند متعال دارد که قلبش فقط مالامال از محبت الهي باشد.(19) چه زيبا سروده است ملاصدرا:

آنان که ره دوست گزيدند همه
در کوي شهادت آرميدند همه

در معرکه دو کون فتح از عشق است
هر چند سپاه او شهيدند همه (20)
 

پي نوشت ها :
 

*دانشجوي دکتري فلسفه دانشگاه باقرالعلوم(ع).
1.صدرالدين محمد الشيرازي، تفسير القرآن الکريم، ج 3، ص 289.
2.همو، تعليقه بر شرح حکمة الإشراق، ص 503.
3.همو، الواردات القلبية (در ضمن الرسائل)، ص 220ــ221.
4.همو، شرح أصول الکافي، ج 1، ص 449.
5.همان، ج 1، ص 486.
6.همان، ج 1، ص 449.
7.صدرالدين محمد الشيرازي، تفسير القرآن الکريم، ج 1، ص 47.
8.همو، الحکمة المتعالية في الأسفار العقلية الأربعة، ج 9، ص 137؛ همو، المبدأ و المعاد، ص 481؛ همو، کسر اصنام الجاهلية، ص 18؛ همو، رساله سه اصل، ص 91ــ92؛ همو، الشواهد الربوبية في المناهج السلوکية، ص 254.
9.صدرالدين محمد الشيرازي، الحکمة المتعالية في الأسفار العقلية الأربعة، ج 7، ص 191.
10.همو، تفسير القرآن الکريم، ج 4، ص 414.
11.همو، شرح أصول الکافي، ج 1، ص 449.
12.همان، ص 109.
13.صدرالدين محمد الشيرازي، المبدأ و المعاد، ص 251، 255؛ و نيز: همو، تعليقه بر شرح حکمة الإشراق، ص 498.
14.همو، تفسير القرآن الکريم، ج 5، ص 299.
15.همان، ج 6، ص 103.
16.صدرالدين محمد الشيرازي، الحکمة المتعالية في الأسفار العقلية الأربعة، ج 7، ص 188ــ 189.
17.همان، کسر أصنام الجاهلية، ص 103ــ 119.
18.همو، تفسير القرآن الکريم، ج 1، ص 45؛ همو، الحکمه المتعاليه في الأسفار العقليه الأربعه، ج 7، ص 186.
19.همو، تفسير القرآن الکريم، ج 6، ص 103ــ104؛ همو، کسر أصنام الجاهليه، ص 101.
20.صدرالدين محمد الشيرازي، رساله سه اصل، ص 159.
 

منبع:نشريه معرفت اخلاقي، شماره 3



 

نسخه چاپی