علم اخلاق و فلسفه ي اخلاق (1)

علم اخلاق و فلسفه ي اخلاق (1)
علم اخلاق و فلسفه ي اخلاق (1)


 

نويسنده:محمدعلي شمالي *




 

تأملي درباره ي حوزه هاي مختلف مطالعات اخلاقي
 

چکيده
 

اين مقاله با رويکرد نظري و با هدف تبيين رابطه علم و فلسفه اخلاق تدوين يافته است. پس از بيان ماهيت اخلاق و تعريف علم اخلاق، به بازشناسي حوزه هاي مختلف مطالعات اخلاقي مي پردازد. علاوه بر تبيين دامنه شمول مطالعات فلسفي درباره اخلاق، رابطه ميان اخلاق توصيفي، هنجاري و فرا اخلاق مورد بررسي قرار گرفته و سرانجام، الگوهاي مختلف درباره نحوه ارتباط و تعامل ميان نظريه اخلاقي و اخلاق کاربردي مقايسه و نظريه مختار مطرح مي گردد.
کليد واژه ها: اخلاق، علم اخلاق، فلسفه اخلاق، اخلاق توصيفي، اخلاق هنجاري، فرا اخلاق، اخلاق تحليلي، اخلاق کاربردي.

تعريف اخلاق
 

درباره ي تعريف اخلاق و علم اخلاق، بحث هاي جالبي در کتاب هاي لغوي و اخلاقي مطرح شده است. براي نمونه، علاقه مندان مي توانند به کتاب هايي همچون معجم مفردات الفاظ القرآن، تاج العروس، لسان العرب، صحاح اللغه و جامعه السعادات مراجعه کنند.(1) به طور خلاصه مي توان گفت اخلاق هرگاه به صورت جمع به کار مي رود، به معناي جميع يا مجموعه اي از خصلت ها و ويژگي هاي نفساني يک فرد (يا گروه يا جامعه يا دين) است که منشأ و مصدر نوع خاصي از سلوک و زندگي مي باشد؛ اما اگر به صورت مفرد به کار رود، به معناي خصلت يا صفت نفساني است که منشأ و مصدر نوع خاصي از عمل و رفتار است. به عبارت ديگر، انجام فعل خاصي را تسهيل مي کند. کسي که داراي خلق يا خصلت خاصي مانند سخاوت است، در موقعيت هايي پيش مي آيد و در آن، زمينه جود و بخشندگي وجود دارد، بدون رنج و مکلّف و حتي چه بسا بدون نياز به صرف وقت براي تأمل و محاسبه ي منافع و ضررهاي ناشي از فعل يا ترک آن، تصميم مي گيرد تا کار متناسب با جود و بخشندگي در آن موقعيت خاص را انجام دهد؛ خواه آن کار بخشيدن پول يا کالا و مانند آن، و يا دعوت کردن به منزل و اکرام و امثال آن باشد.(2) البته داشتن چنين صفتي، تنها انجام دادن فعل متناسب با خود را تسهيل و تسريع مي کند، ولي هيچ گاه نمي تواند انجام چنان کاري را متعين ساخته و از فرد داراي آن صفت، سلب اختيار کند. به عبارت ديگر، در اخلاق با صفاتي سروکار داريم که مقتضي انجام نوع خاصي از رفتار هستند؛ نه اينکه موجب و حتمي کننده ي آن نوع رفتار باشند. خود اين صفات نيز بايد از جمله ويژگي هايي در انسان باشند که به نوعي اختياري اند و اين به دو نوع قابل تصور مي باشد: يا خود شخص اين صفت يا صفات را کسب کرده است ويا اگر به طور طبيعي مثلاً تحت تأثير نوع تربيت يا خانواده و امثال آن، و قبل از آنکه به سن تشخيص و تصميم گيري برسد، واجد صفتي شده است، بايد بتواند از تداوم آن صفت جلوگيري کند. اصولاً اخلاق با اختيار و به دنبال آن استحقاق مدح و ذم همراه است. از اينجا معلوم مي شود صفتي که همه ي انسان ها بر اساس سرشت و ماهيت انساني داشته باشند و يا صفتي که اصلاً براي انسان ها ممکن نباشد، در اصطلاح «خلق» يا «اخلاق» خوانده نمي شود.(3)
روشن است کارهايي که انسان انجام مي دهد، جزو اخلاقيات و صفات نفساني محسوب نمي شود، ولي ارتباط تنگاتنگي با آنها دارد؛ از يک سو هر صفتي مقتضي صدور يک دسته از
افعال مي باشد و آن را تسهيل مي کند، و از سوي ديگر، انجام هر کاري باعث تثبيت و تقويت صفت متناسب با آن (يا تضعيف صفت متضاد با آن) مي شود و يا در صورت نداشتن چنان صفتي، لااقل مي تواند قدري در پيدا شدن آن مؤثر باشد.(4)

تعريف علم اخلاق
 

بررسي صفات پسنديده و چگونگي اکتساب آنها و صفات ناپسند و چگونگي اجتناب از آنها و يا (در صورت ابتلاء) چگونگي خلاصي از آنها مربوط به علم اخلاق است. همچنين بررسي کارها و رفتارهاي اختياري پسنديده و ناپسند و چگونگي انجام کارها و رفتارهاي پسنديده و ناپسند و چگونگي انجام کارها ورفتارهاي پسنديده و ترک کارها و رفتارهاي ناپسند نيز مربوط به علم اخلاق مي باشد.(5)
برخي از انديشمندان غربي همچون ژکس با تأثيرپذيري از فيلسوفان تجربي مسلک و همگام با مکاتب رفتارگرا در روان شناسي، چنين گفته اند: «علم اخلاق عبارت است از تحقيق در رفتار آدمي، بدان گونه که بايد باشد».(6) استاد مطهري با اشاره به تعريف رايج علم اخلاق به منزله ي «علم زيستن يا چگونه بايد زيست»، توضيح مي دهند که اخلاق را نبايد منحصربه رفتارها و افعال ظاهري دانست: «معمولاً مي گويند اخلاق، در دو ناحيه به ما دستور چگونه زيستن را مي دهد: يکي در ناحيه ي چگونه رفتار کردن و ديگر در ناحيه چگونه بودن. در حقيقت چگونه زيستن دو شعبه دارد: شعبه چگونه رفتار کردن و شعبه چگونه بودن. چگونه رفتار کردن مربوط مي شود به اعمال انسان ــ که البته شامل گفتار هم مي شود ــ که چگونه بايد باشد. و چگونه بودن مربوط مي شود به خوي ها و ملکات انسان که چگونه و به چه کيفيت باشد».(7)
البته ايشان معتقدند اين بيان مبتني بر تفکيک ميان «چيستي» و ماهيت انسان از يک سو، و رفتارها و صفت و ملکاتش از سوي ديگر است. به عبارت ديگر، بر اساس اين ديدگاه، اخلاق به نحوه ي زيستن انسان مربوط است و با ماهيت انسان ارتباطي ندارد؛ در حالي که «بنا بر نظريه ي «اصالت وجود» از يک طرف، و بالقوه بودن و نامتعين بودن شخصيت انساني انسان از طرف ديگر، و تأثير رفتار در ساختن نوع خلق و خوي ها، ونقش خلق و خوي ها در نحوه ي وجود انسان که چه نحوه وجود باشد، در حقيقت اخلاق تنها علم چگونه زيستن نيست، بلکه علم «چه بودن» هم هست».(8 و 9)
دراينجا بيان دو نکته لازم است؛ اول اينکه معمولاً (اگر نگوييم به طور دائم) هر رفتار اختياري با يک يا مجموعه اي از صفات اکتسابي متناظر است؛ منظور اين نيست که مثلاً اگر
کسي در جايي راست گفت، حتماً بايد در او صفت صدق (يا لاقل راستگويي) وجود داشته باشد، يا اگر کسي به فقيري کمک کرد، لزوماً در او صفاتي همچون احسان يا جود و سخاوت بايد وجود داشته باشد؛(10) بلکه همان طور که ملاحظه شد، از منظر اخلاقي، هر کاري در مقام تحليل، با صفت يا صفاتي (اکتسابي) متناظر است؛ از اين روي، ارزش اخلاقي متناسب با آن صفت يا صفات را دارا است.(11) نکته ي دوم اينکه ملاک پسنديده و ناپسند بودن يا حسن و قبح، و تا حد قابل توجهي موارد و مصايق آنها، نزد مکاتب اخلاقي تفاوت مي کند؛ اما همگان بر اين مسئله اتفاق نظر دارند که اولاً برخي صفات و افعال خوب و پسنديده اند و برخي بد و نکوهيده اند؛ ثانياً ما مي توانيم در اين مورد معرفت و داوري داشته باشيم؛ ثالثاً لازم است صفات و افعال خوب و پسنديده را ترويج دهيم و افراد را به تحصيل يا انجام آنها تشويق کنيم. همچنين در مقابل، از رواج صفات و افعال بد و نکوهيده جلوگيري يا دست کم پرهيز کنيم و افراد را از داشتن آن صفات يا انجام آن افعال بر حذر داشته و يا لااقل ترغيب و تشويق نکنيم. با توجه به همين نکته است که علم اخلاق شکل گرفته است و دانشمندان (از مکاتب مختلف) تلاش هاي علمي و عملي فراواني در اين زمينه انجام مي دهند.

موضوع علم اخلاق
 

با توجه به آنچه بيان شد، روشن مي شود موضوع اخلاق، صفات و افعال اختياري انسان مي باشد؛ از اين نظر که استحقاق مدح و ذم دارند و يا از آن جنبه که با کمال انساني رابطه دارند. از اينجا مي توان فهميد که در اخلاق به خودي خود از آداب و رسوم بحث نمي شود؛ زيرا آداب و رسوم گرچه اختياري اند، في نفسه فعل و ترکشان تأثيري بر کمال انسان ندارد. آنچه درباره ي آداب و رسوم مهم است، داشتن الگوي رفتاري براي افراد جامعه است که بر اساس آن، در موقعيت هاي مختلف بتوانند رفتار خوب را انجام دهند.

اهميت علم اخلاق
 

با توجه به اينکه حقيقت و شخصيت و در نتيجه سعادت هر انسان، افزون بر باورها، به صفات اکتسابي و افعال اختياري وي مربوط است، اهتمام علمي و عملي به اين دو، که در واقع موضوع علم اخلاق را تشکيل مي دهند، اهميت زيادي دارد. بر خلاف علوم آلي و ابزاري، علم اخلاقي از جمله علومي است که اهميت ذاتي دارد و يادگيري آن في نفسه (و نه به منزله ي مقدمه اي براي علوم ديگر) مطلوب است و براي همگان ضرورت دارد.(12 و 13)

انواع مطالعات اخلاقي
 

براي اينکه رابطه ي علم اخلاق با فلسفه اخلاق روشن شود، لازم است ابتدا به انواع مختلف مطالعات اخلاقي اشاره کنيم. معمولاً مطالعات مربوط به اخلاق (اخلاق پژوهي) را به سه نوع تقسيم مي کنند:
1.اخلاق توصيفي(14): در اين گونه مطالعات، پژوهشگر صرفاً به شناسايي آموزه ها و ويژگي هاي اخلاق يک فرد يا گروه يا جامعه و يا دين مي پردازد و مي کوشد گزارش دقيقي از آنها ارائه کند. براي نمونه، ويژگي هاي اخلاقي سقراط يا هيتلر چه بوده است؟ اخلاق اسکيموها يا سرخ پوستان چيست؟ ويژگي هاي اخلاقي يهودي يا مسيحي و يا اسلامي است؟
روش تحقيق در اين گونه مطالعات، تجربي و نقلي است. گاهي مورخان، جامعه شناسان، مردم شناسان و يا حتي روان شناسان، به شناسايي، تحقيق و توصيف اين گونه اخلاقيات مي پردازد و گاهي نيز دين شناسان و مفسران متون مقدس به اين امر مبادرت مي ورزند. به هر حال، درست آزمايي باورها يا رفتارهاي اخلاقي که از اين طريق شناسايي مي شوند، خارج از وظيفه اين پژوهشگران است و روش تحقيق خاص خود را مي طلبد.
2.اخلاق هنجاري و يا دستوري(15): در اين گونه مطالعات، پژوهشگر با روش عقلي و استدلالي تلاش مي کند بايدها و نبادهاي اخلاقي، يا به عبارت ديگر ارزش ها وهنجارهاي اخلاقي را به طور جداگانه يا به صورت نظام مند معين سازد. براي مثال، آيا بايد دروغ مصلحت آميز گفت يا خير؟ آيا سقط جنين خوب است يا خير؟ آيا تلاش براي کسب ثروت ارزش است؟ اصولاً چگونه بايد زيست؟ مهم ترين الزامات اخلاقي چيست؟
3.فرااخلاق (16) يا اخلاق تحليلي(17): در اين گونه مطالعات، پژوهشگر با روش عقلي و استدلالي و رويکرد عمدتاً تحليلي و معناشناختي، تلاش مي کند تا به تحليل و تبيين مبناي اخلاق و يا به عبارت ديگر، مبادي تصوري و تصديقي اخلاق بپردازد و پرسش هايي از اين قبيل را پاسخ دهد:
الف)مفاهيم اخلاقي کدامند؟ تحليل آنها چيست؟ از کجا اين مفاهيم به دست مي آيند (انتزاع مي شوند)؟
ب)گزاره ي اخلاقي چه نوع گزاره اي است؟ اخباري يا انشايي يا هر دو؟
ج)صدق اخلاقي يعني چه؟ آيا صدق اخلاقي مطلق است يا نسبي؟
د)آيا واقعيتي براي اخلاق وجود دارد؟ آيا اخلاق ذهني است يا عيني؟
و)داوري اخلاقي چگونه صورت مي پذيرد؟ آيا مي توان داوري عيني و بدون پيش فرض هاي منطقي در مورد صفات يا کارهاي خود يا ديگران داشت؟ نقش عقل درداوري هاي اخلاق چيست؟
ز)آيا مي توان «هست» را از «بايد» استنتاج کرد يا بالعکس؟
ف)فاعل اخلاقي چه ويژگي هايي دارد؟ مسئوليت اخلاقي چه مؤلفه هايي دارد؟
ح )رابطه ي اخلاق با ديگر حوزه هاي معرفتي و رفتاري چيست؟ مثلاً رابطه اخلاق و دين چگونه است؟
با توجه به آنچه بيان شد، روشن مي شود که نوع اول از مطالعات اخلاقي که معمولاً با روش تجربي و نقلي صورت مي پذيرد و صرفاً جنبه توضيحي و گزارشي دارد، جزو فلسفه اخلاق نيست. فلسفه ي اخلاق تنها به نوع دوم و سوم از مطالعات اخلاقي قابل اطلاق است. البته برخي از فيلسوفان اخلاق، به ويژه آنها که از سنت فلسفه ي تحليلي به اخلاق روي آورده اند، فلسفه ي اخلاق را اولاً و بالذات تنها شامل نوع سوم يعني فرااخلاق مي دانند. اگر قدري دقيق تر در سخنان ايشان تأمل کنيم، در مي يابيم که از ديدگاه ايشان، همه ي مباحث فرا اخلاق نيز جزو فلسفه ي اخلاق نيست و تنها بررسي مفاهيم اخلاقي و درستي يا نادرستي تعريف آنها وظيفه ي فيلسوف اخلاقي است. به عبارت ديگر، همچون سايرحوزه هاي فلسفه، ايشان معتقدند اختلاف آرا و مکاتب، به علت عدم درک درست و روشن از مفاهيم مربوط مي باشد.
به هر حال، گرچه در به کارگيري اصطلاحات تا آنجا که از وضوح، انسجام و سازگاري برخوردار باشند، چندان نمي توان مناقشه کرد، ترجيح مي دهيم فلسفه ي اخلاق را به معناي مجموعه بررسي ها و مطالعات عقلي و استدلالي درباره ي اخلاق به کار بريم و آن را شامل اخلاق هنجاري و فرااخلاق بدانيم. در واقع، مطالعات اخلاقي گاهي جنبه ي تجربي و نقلي دارد که از آن با عنوان اخلاق توصيفي ياد مي شود و گاهي جنبه ي عقلي و استدلالي دارد که در آن با عنوان فلسفه ي (مربوط به) اخلاق (18) يا اخلاق فلسفي (19) ياد مي شود. اين مسئله، خود شامل اخلاق هنجاري و فرااخلاق مي شود. با توجه به توضيحات قبلي روشن است که انسان ها عموماً در آغاز با اخلاق توصيفي مواجه مي شوند و سپس با رشد تفکر عقلي و نيز مواجه با آراي رقيب و رفتارهاي متضاد به اخلاق هنجاري مي پردازد. بحث عميق و جدي استدلالي درباره ي ديدگاه هاي موجود در مورد ارزش ها و بايد و نبايدهاي اخلاقي، به مباحث زير بنايي تري درباره معناشناسي، معرفت شناسي و هستي شناسي اخلاق منتهي مي شود که فرااخلاق را تشکيل مي دهد. با اين توضيح، اين مطلب نيز روشن مي شود که چرا مطالعات فرااخلاق، در مجموع جديدتر از اخلاق دستوري و (بيش ازآن) اخلاق توصيفي است.
در پايان اين قسمت، تذکر اين نکته نيز لازم است که بسياري از اوقات، هنگامي که از
مکاتب اخلاقي يا نظريه هاي اخلاق سخن به ميان مي آيد، به ويژه آنجا که درباره ي تأثير اين مکاتب يا نظريه ها در شاخه هاي مختلف اخلاق کاربردي بحث مي شود، مراد، مکاتب يا نظريه هاي مربوط به اخلاق هنجاري است. براي مثال، براي درک رويکردهاي مختلف در مسائل مختلف زيستي همچون خودکشي و مرگ آسان، لازم است بدانيم نظريه هاي اخلاقي (هنجاري) مطرح کدام اند؟ براي نمونه، آيا در بحث و گفت وگو داراي ديدگاه وظيفه گرايانه هستند يا ديدگاه سودگرايانه دارند يا...؟
مکاتب اخلاقي يا نظريه هاي اخلاق هنجاري را به اعتبارات مختلف مي توان تقسيم بندي کرد. براي مثال، بر اساس سير تاريخي يا بر اساس ملاحظات فرااخلاقي مانند واقع گرا (شامل طبيعت گرا و غير طبيعت گرا) و غير واقع گرا بودن، مي توان ديدگاه هاي مختلف را دسته بندي کرد. از آنجا که دراين مقاله کوتاه مجالي براي بحث تفصيلي دراين باره وجود ندارد، به اختصار، آنچه را تصور مي کنيم مناسب ترين تقسيم بندي نظريه هاي اخلاق هنجاري باشد، مطرح مي کنيم تا خوانندگان بهتر با نوع مباحث اخلاق هنجاري و تفاوت آن با فرااخلاق آشنا شوند.
با توجه به آنچه گفته شد، رابطه ي علم اخلاق اسلامي و فلسفه ي اخلاق را بدين ترتيب مي توان بيان کرد: مباحث علم اخلاق اسلامي آن جا که به بيان ديدگاه اسلامي درباره ي فضايل و رذايل و افعال پسنديده و غير پسنديده مي پردازد، جنبه ي توصيفي داشته، اعتبار اين توصيف بستگي به ميزان مطابقت آن با منابع اخلاق اسلامي دارد. مباحث مربوط به نظريه ي اخلاقي اسلام که به ارائه ملاک هاي عقلي و راه کارهايي براي تعيين هنجارهاي اخلاقي و تفکيک ارزش ها از غير ارزش ها مي پردازد و نيز مباحث مبنايي تر مربوط به هستي شناسي، مفهوم شناسي و معرفت شناسي اخلاق که به تعبير قدما، جزو مبادي تصوري و تصديقي علم اخلاق است، مجموعاً فلسفه ي اخلاق اسلامي را تشکيل مي دهند. اين مباحث در گذشته درابتداي کتاب هاي اخلاق يا کتاب هاي فلسفي، کلامي، منطقي و اصولي (مربوط به اصول فقه) طرح مي شدند، ولي امروزه به صورت مستقل بدان ها پرداخته مي شود.

پي نوشت ها :
 

*دانشيار مؤسسه ي آموزشي و پژوهشي امام خميني(قدس سره). دريافت: 89/1/31 ــ 89/3/15 Mashomahi@Hotmail.com
1.معمولاً در کتب لغت به اين مطلب اشاره شده است که خلق و خُلق از يک ريشه اند، ولي يکي به صورت انساني اشاره دارد و ديگري به سيرت، همانطور که زيبايي و زشتي ظاهري مورد توجه مي باشد، زيبايي و زشتي باطني نيز مورد نظري مي باشد. منظور ايشان از سيرت يا صورت باطني انسان، نفس، اوصاف و حالات مختصي به آن مي باشد.(ر.ک: راغب اصفهاني، مفردات الفاظ القرآن، ص 158).
2.ملامحسن فيض کاشاني، المحجه البيضاء، ج5، ص 95.
3.در کلمات علماي لغت و اخلاق گاهي به اين تعبير بر مي خوريم که خلق يا طبيعي (و غير اکتسابي) است يا مبتني بر عادت و ممارست (و اکتسابي) مي باشد. ر.ک: حاجي خليفه، کشف الظنون، ج 1، ص 35. ابن مسکويه نيز معتقد است: «منها ما يکون طبيعيا من اصل المزاج ...و منها ما يکون مستفادا بالعاده و التدريب».
روشن است که پذيرش ملکات طبيعي به معناي غير قابل زوال بودن آنها نيست. اصولاً همه ملکات قابل زوال بوده و لکن نياز به وقت و صرف انرژي فراوان دار و اين بر خلاف خصائص ذاتي و ماهوي انسان است که قابل تغيير نيست. به عبارت ديگر، تفکيک ميان ملکات اکتسابي و غير اکتسابي در کيفيت حصول آنهاست، والا در تاوم و بقاء هر دو به نوعي اختياري بوده و انسان مي تواند آنها را زائل ساخته يا تغيير دهد. (همو، تهذيب الاخلاق، ص 51).
4.همانطور که در پاروقي قبل اشاره شد، معمولاً دو منشأ براي خلق يا ملکه نفساني بر مي شمرند: طبع (و مزاج شخصي) و عادت. اما به نظر مي رسد گاهي جهان بيني و باورها مستقيماً اخلاقيات فرد را شکل مي دهد. به طور مثال، پيامبر اکرم (صل الله عليه و آله) اينگونه نبوده است که اخلاق فردي و اجتماعي ايشان بر اثر مزاج باشد يا با تکرار و تمرين و در طول زمان به دست آمده باشد. بلکه به نظر مي رسد، عبوديت توام با معرفت و بصيرت ايشان بوده که همه رذايل را از ايشان دور ساخته و محاسن و مکارم اخلاق را در ايشان جلوه گر ساخته است. همچنين مي توان به اشخاصي اشاره نمود که در صدر اسلام و يا امروزه دچار تحول روحي شده و صادقانه ايمان مي آورند. در اينگونه افراد بسياري از صفات يکباره تغيير کرده و گويي نوعي نوزايي و حيات مجدد را تجربه مي کنند و نيازي به تکرار و عادت نيست. نظر مرحوم علامه طباطبايي درالميزان دراره رويکرد اخلاقي بديع مبتني بر توحيد قرآن نيز مي تواند مؤيد همين مطلب باشد. ايجاد و تقويت حس توحيدي در انسان مي تواند يکجا ريشه همه رذايل را خشکانده و فضايل را شکوفا سازد.
5.ملاصدرا درباره حکمت عملي چنين مي گويد: «ان الحکمه العمليه قد يراد بها نفس الخلق و قد يراد بها العلم بالخلق و قد يراد بها لافعال الصادره عن الخلق فالحکمه العمليه التي جعلت قسيمه للحکمه النظريه هي العلم بالخلق مطلقا و ما يصدر منه». (الاسفار العقليه الاربعه، ج 4، ص 116).
6.ژکس، فلسفه اخلاق، ترجمه ابوالقاسم پورحسيني، ص 9. فولکيه نيز در تعريفي مشابه چنين مي گويد: «مجموع قوانين رفتار که انسان به واسطه مراعات آن مي تواند به هدفش برسد، علم اخلاق است.» (سيد محمدرضا مدرسي، فلسفه اخلاق، به نقل از الاخلاق النظريه، ص 10).
7.مرتضي مطهري، آشنايي با علوم اسلامي ص 22.
8.همان.
9.مرحوم علامه طباطبايي نيز تأکيد فراوان بر صفات و ملکات نموده تا آنجا که گويي افعال را طفيلي مي دانند: علم اخلاق عبارت است از فني که پيرامون ملکات انساني بحث مي کند، ملکاتي که مربوط به قواي نباتي و حيواني و انساني اوست، به اين غرض بحث مي کند که فضائل آنها را از رذائلش جدا سازد و معلوم کند کدام يک از ملکات نفساني انسان خوب و فضيلت و مايه کمال اوست، و کداميک بد و رذيله و مايه نقص اوست، تا آدمي بعد از
شناسائي آنها خود را با فضائل بيارايد، و از رذائيل دور کند و در نتيجه اعمال نيکي که مقتضاي فضائل دروني است، انجام دهد تا در اجتماع انساني ستايش عموم و ثناي جميل جامعه را بخود جلب نموده، سعادت علمي و عملي خود را به کمال برساند.(ترجمه تفسير الميزان، ج 1)
10.گرچه ظاهر بسياري از تعابير همين مي باشد. مثلاً در عبارت مختصري که قبلا از ملاصدرا نقل شد، ايشان دوبار اين مسئله را مطرح مي کنند که افعال صادر از خلق هستند:
ان الحکمه العلمليه ...قد يراد بها لافعال الصادره عن الخلق فالحکمه العمليه التي جعلت قسميه للحکمه انلظريه هي العلم بالخق مطلقاً و ما يصدر منه.(الاسفار العقليه الاربعه، ج 4، ص 116).
اما روشن است منظور ايشان نمي تواند اين باشد که انسان هر کاري را که انجام مي دهد بايد ملکه آن را قبلاً داشته باشد. چه بسا کساني که کاري را همچون اطعام انجام مي دهند، به اميد آنکه بتوانند خلق نيکوي جود و سخاء را کسب نمايند. اصولاً يکي از راههاي تحصيل ملکات اخلاقي، عادت ناشي از تکرار و ممارسه مي باشد. حداکثر چيزي که مي توان گفت اين است که انسان هر کاري را که انجام مي دهد متاثر از مجموعه خلقياتي است که دارد. البته در اين صورت دقيق تر آن است که بگوييم هر کسي مطابق مجموعه باورها و خلقياتي که دارد، عمل مي کند. اصولاً باورها و خلقيات هستند که حقيقت و ساختار وجودي هر کسي را متعين مي سازند. آيه شريفه «قل کل يعمل علي شاکلته» نيز ظاهراً اشاره به همين مطلب دارد.
11.در اينکه فعل اصالت دارد يا آنگونه که طرفداران اخلاق مبتني بر فضيلت (virtue ethics) مي گويند، صفات اصالت دارند، بعداً در همين فصل سخن خواهيم گفت. ضمناً به اين نکته نيز بايد توجه نمود که گاهي عناوين مختلفي بر افعال عارض مي شود که ممکن است حکم اخلاقي در مورد آنها را دستخوش تغيير سازد (يا به تعبيري، آنها را به صفات ديگري نيز مرتبط سازد). اما ضرورتي ندارد که حکم خود آن صفات تغيير کند، مثلاً اگر جان فرد بيگناهي در خطر باشد، نبايد راست گفت، ولي اين بدين معنا نيست که در اينجا صفت صدق يا صداقت ارزش خود را از دست داده باشد و يا تبديل يه ضد ارزش نشده باشد. فرد اخلاقي اگر هم براي حفظ جان بي گناهي راست نمي گويد، اهل صدق و صداقت است و صادقانه، از گفتن راست خودداري مي کند و يا در صورت اجبار وعدم امکان سکوت، توريه نموده ودر صورت عدم امکان توريه ممکن است سخن غير راستي را به زبان جاري سازد. اما همه اينها را صادقانه و با التزام کامل به حقيقت انجام مي دهد. در مقابل مي توان به منافق اشاره کرد که حتي اگر سخن راست نيز بر زبان جاري سازد، صادق نيست: «إذا جاءکَ المنافقونَ قالوا نشهدُ انَّک لرسول الله و الله يعلم انَّکَ لرسولهُ واللهُ يشهدُ انَّ المنافقين لکاذبون».
12.مرحوم شعراني درباره اهميت علم اخلاق و نکوهش کم توجهي به آن چنين مي فرمايد:
والعجب ان الناس ترکوا علم الاخلاق و العمل بما يقتضيه هذا العلم و اقتصروا علي الاعمال الظاهره و ظنوا انحصار السعاده الاخرويه فيها و لا يهتمون بتزکيه النفوس من مهلکاتها عشر ما يهتمون بازاله النجاسه عن اثوابهم و هو من مضلات الفتن. و قال الله تعالي: «يوم لا ينفع مال و لا بنون الا من اتي الله بقلب سليم» و قال: «لن ينال اله لحومها و لا د ماوها و لکن يتاله التقوي منکم» و قال تعالي: «و نفس و ما سويها فالهمها فجورها و تقويها قد افلح من رکيها و قد خاب من دسيها» و لکن اقبالهم علي الفقه انما هو لقرب مسائله من المحسوسات و کونها اقرب الي الفهم و العمل، و يظهر العداله و الفسق بالاعمال الظاهره دون الملکات، و الحقوق الماليه يحفظ بالفقه و يطلب باحکامه و لذلک ظنوا احتياجهم الي الفقه اشد من علم الاخلاق. (شعراني، شرح اصول کافي، ج 8، ص 289)
13.مسکويه علم اخلاق را بالاترين فن و صناعت مي داند.(تهذيب الاخلاق، ص 55)
14.descriptive ethics.
15.normative ethics.
16.metaethics.
17.analytic ethics.
18.moral philosophy.
19.philosophical ethics.
 

منبع:نشريه معرفت اخلاقي، شماره 3



 

نسخه چاپی