گره من با چي باز مي شه؟ با مهر...

 گره من با چي باز مي شه؟ با مهر...
گره من با چي باز مي شه؟ با مهر...


 

نويسنده :منيژه پدرامي




 

نگاهي به خودشناسي در روان شناسي يونگ
 

آن کس که سخن مي گويد نمي داند، و آن کس که سخن نمي گويد مي داند. لائوتسه
در شماره گذشته درباره عقده و چگونگي ايجاد آنها گفتيم و حالا مي خواهيم نقش آن را در زندگي ببينيم. به طبيعت نگاه کنيد. چرا حيوانات گرفتار عقده و گره نمي شوند؟زيرا حسي را در خود سرکوب نمي کنند و فرمانبردار ناخودآگاه خود هستند و هر آنچه برايشان پيش آيد، مي پذيرند. به شاخه درختان نگاه کنيد. از گره گاه درخت شاخه اي جوانه زده و به شاخه اي تنومند تبديل شده که بهار و تابستان پر از شکوفه و برگ و ميوه مي شود. همه اين شاخه ها و برگ ها و ميوه ها از طريق همين گره ها به تنه درخت و همه به ريشه وصل هستند و از آن تغذيه مي کنند. پس گره نه تنها منفور و دور ريختني و بهانه غصه خوردن نيست بلکه انگيزه و آغازي براي جوانه زدن و رشد و شروعي دوباره است با برگ ها و شکوفه ها و ميوه هاي رسيده تر. ما هم بايد به ريشه، به خرد خود متصل باشيم و نيرو بگيريم تا بتوانيم از گره گاهمان سربالا کرده و به آسمان صعود کنيم نه اينکه به پايين و بن بست برسيم.
وقتي بچه به دنيا مي آيد اولين پايگاهش مادر است و همه چيز براي او نقش مادر را دارد. گهواره اش، تختش، عروسکش و اسباب بازي هايش. الگوي باستاني مادر در او فعال مي شود و مفهوم مادر و بعد با فاصله کوتاهي الگوي باستاني پدر فعال مي شود و وقتي بزرگ تر مي شود. پدر الگوي قهرمان را در کودک زنده مي کند. حالا ما که قهرمان فرزندانمان هستيم آيا الگوي درستي هستيم و مراقب هستيم که به ضد قهرمان تبديل نشويم.
نسبت به کسي عقده داشتن يعني چه ؟يعني طرف مقابل من در جايگاهي قرار دارد که من آرزويش را داشتم و براي من عقده شده، با ديدن طرف مقابل، عقده و سايه در من تحريک شده و باعث غيبت، حسادت، تنگ نظري و يا توطئه در من مي شود.
وقتي پدريا مادري با فرزند خود به جدل و بحث مي پردازند در واقع ازمقام مادر و پدري خود پايين آمده و هم قد کودک مي شوند و ديگرخيلي سخت مي توانند به جايگاه درست مادر يا پدري خود برگردند. درحالي که بايد خردمند ما با کودک طرف باشد تا مشکل را به مسير درست هدايت کند نه کودک ما! جايي که بايد هم پاي کودک و همراهش شويم تا مشکلش را برطرف کنيم، قيافه خردمندانه اي به خود گرفته و با نصيحت ها بمبارانش مي کنيم و جايي که بايد خردمندانه رفتارکنيم، کودک مي شويم و داد و هوار مي کنيم و مي خواهيم برنده باشيم به هر قيمتي! سعي کنيم قبل از هر حرفي مکث کنيم. براي خود وقت بخريم تا با کمک از خردمند و درايت خود درست عمل کنيم. سکوت خيلي بهتر ازحرفي ست که سوء تعبير شود و ما را بيشتر گرفتار کند. بهتر است بعد از هر بحث يا مشکلي سهم و تقصير خود را بپذيريم و اين را بيان کنيم. اين آموزش خوبي براي فرزندانمان است. کودکان هم مي آموزند که اگر اشتباهي کردند آن را صادقانه بپذيرند، نه اينکه از آن چشم پوشي کرده و يا توجيه اش کنند.
تا آنجا که فکر کنيم حق با ماست نه ديگران، نمي توانيم رشد کنيم. بايد بدانيم که همه حق دارند آنگاه قدم اول را برداشته ايم. والديني که براي ديگر بچه ها والد خوبي نيستند براي بچه خود نيز والد خوبي نخواهند بود. وادار کردن فرزند يا ديگران براي احترام گذاشتن، نبايد به قيمت تحقير فرزندمان تمام شود که دراين صورت باعث ايجاد فاصله و غصه براي ما خواهد شد. مادر بداخلاق و ديکتاتور سايه وحشتناکي دارد که به فرزندش منتقل مي شود. واقعيت اين است که بچه ها حامل سايه هاي والدين شده و تباه مي شوند. پدران و مادران اولين ويرانگران غيرمسلحند که بدون اينکه بدانند مجوز داد زن، کتک زدن و تحقير را با تولد فرزند پيدا کرده و همين سلاح را در ارتباط با ديگران به دست فرزندشان مي دهند.
والديني که براساس مقايسه و قضاوت مي خواهند کودک را تربيت کنند، بچه هايي با عقده هاي بزرگ خواهند داشت. گاه بچه ها قرباني رفتارهاي مهربانانه ولي کاذب و ازروي ترحم و دلسوزي والدين مي شوند. والدين انتظارات خود را با تعريف و تمجيد زايد از فرزند طلب مي کنند و کودک تحت فشار زياد چون نمي تواند انتظارات والدين را برآورده کند، دچار عقده مي شود.
کمترين درگيري بين والدين در بچه ها، ايجاد عقده مي کند. وقتي زن و شوهر دچار عقده باشند يک مشکل کوچک در خانواده به جنگي بزرگ بدل مي شود. هر دو مي خواهند برنده شوند چرا که در کودکي بارها در مقابل بزرگترها و ديگران تحقير شده و بازنده شدند و حالا مي ترسند مثل دوران کودکي دوباره بازنده و تحقير شوند. پس عقده سربازمي کند و اگر در کودکي موفق نشدند، برنده شوند مي خواهند در بزرگسالي برنده شوند ولي از چه کسي؟فرزند يا همسر!در چه جايگاهي؟به عنوان پدر يا ادر!در چه مکاني؟محيط امن خانه! و به چه قيمتي؟ تحقير خود يا او!
واقعيت اين است که در دعواها و بحث هاي خانوادگي يا هر دو برنده هستند يا هر دو بازنده، اين سايه يا بخش تاريک روان ماست که ما را دچار توهم مي کند که برديم چون اگر طرف مقابل ببازد، تحقيرش کرديم و سايه خود و او را سنگين کرده و جايي در موقعيتي ديگر جواب پس مي دهيم و تحقير مي شويم. و اگر بحراني به بهاي رشد هر دو تمام شود اين خوب است. جنگي را به صلح بدل کرديم. اين جريان در زندگي همه ما حضور دارد. وقتي پدر و مادري فرزندشان را با بحث و جدل و دعوا و کتک ساکت و سرکوب مي کنند در واقع عقده خود را روي فرزند خالي کرده و گرهي در روان کودک ايجاد مي کنند که کودک از همان نقطه آسيب پذيرشده و در آينده آسيب مي بيند.
اين عقده ها و گره هاي درون ماست که با هم مي جنگند. جالب اينکه وقتي فرزندان دچار مشکل مي شوند اولين کاري که والدين مي کنند اين است که فرزندشان را به روان شناس معرفي مي کنند و روان شناس گرامي هم روي بچه کار مي کند در حالي که والدين خود بايد به روان شناس مراجعه کرده و کمک بگيرند. چرا که اگر ما شفا يابيم، فرزندان هم شفا مي يابند.
مي جنگيم تا برچه کسي پيروز شويم؟ فرزندمان!فرزندي که ناراحت است و نياز به کمک دارد يا همسرمان؟!همسري که قراراست سال ها کنارش باشيم و زندگي کنيم نه بجنگيم؟ اگر تصميم گرفتيد گره هاي خود را باز کنيد، بايد صبر و حوصله پيشه کنيد چرا که باز کردن گره ها زمان مي برد. جالب اينکه وقتي فرزندان دچار مشکل مي شوند اولين کاري که والدين مي کنند اين است که فرزندشان را به روان شناس معرفي مي کنند و روان شناس هم روي بچه کار مي کند در حالي که والدين خود بايد به روان شناس مراجعه و کمک بگيرند. چرا که اگر ما شفا يابيم، فرزندان هم شفا مي يابند.
ـ مادر براي پسرش پناهگاه و غار است اگر بيش از حد عطوفت و مهر داشته باشد، پسر هم بيش از حد به مادر وابسته شده و نمي تواند به راحتي ازدواج کند چرا که کسي جز مادرش را قبول ندارد و يا اگر ازدواج کند همسرش در سايه مادر او قرار دارد. خانم ها اغلب مي گويند مردها هر چقدر هم بزرگ شوند باز هم بچه اند اين همان زن هايي هستند که اين نقش را پذيرفتند. يا پسري که به خاطر علاقه بيش از حد مادر، شيفته مادرش مي شود، دنبال زني مي گردد که درست ابعاد رواني مادرش را داشته باشد يعني مادر مي خواهد نه همسر و اغلب مي گويد همسرش شبيه مادرش است و ناخودآگاه از همسرش مي خواهد مثل مادرش آشپزي يا بچه داري کند، يا مدام مادرش را به رخ همسرش مي کشد يا فقط کارهاي مادرش را قبول دارد و همين مساله باعث خصومت بين همسر و مادر شوهر هم مي شود.
ـ مادري که صرفاً مادر است در واقع هم خود را قرباني مي کند و هم فرزندش را! چرا که هم بايد مادر خوبي باشد و هم همسري خوب، ولي زني مستقل نخواهد بود. اين مادر به دختر خود عقده اي را منتقل مي کند که دختر خود را براي همسر و فرزندانش قرباني کند و براي خودش زندگي نکند. يک دفعه چشم باز مي کند و مي بيند تنها شده و همه رفتند، يا ازغصه دق مي کند يا مدام از بچه هايش توقع دارد و به يادشان مي آورد که چقدر برايشان زحمت کشيده و بچه ها را دچار عذاب وجدان و گناه مي کند تا به او سربزنند حال به هر بهانه اي و آنقدر به اين کار ادامه مي دهد که بچه ها را فراري مي کند. مادر محض بودن يا زن محض بودن هر دو بد است. بايد درجايگاه هاي درست خود درست رفتار کنيم. به عنوان يک زن مستقل کارهاي خود را انجام دهيم تا بعد از ازدواج فرزندان، زندگي ما دچار مشکل يا نقص نشود و به عنوان مادر پشتيبان و طرف اعتماد آنان باشيم.

عواملي که سبب عقده خودکهتري در انسان مي شود:
 

احساس ضعف در کودکي ، وابستگي بيش از حد به والدين، ناتواني بدني از بدو تولد يا هميشه بيمار بودن، مقايسه شدن در طول زندگي چه از طرف والدين چه خودمان، تبعيض از هر لحاظ:پوست، زبان، مليت و ...، در مدرسه ، جامعه، خانواده و دانشگاه عقده ها هم جنبه منفي دارند هم مثبت. جنبه مثبت عقده وقتي است که براي جبران دست به تلاش براي رفع اين ناتواني مي زنيم. احساس مي کنيم در نوشتن ضعف داريم و در جمع تحقير شديم. پس در جهت جبران آن کتاب زياد مي خوانيم و مي نويسيم تا اين عقده را برطرف کنيم.(به عنوان شاهد من در کودکي اصلاً خوب انشا نمي نوشتم ولي از راهنمايي با نوشتن خاطره براي ايام عيد در دفترچه اي که مدرسه داده بود. به اين کار تشويق شدم و شروع به نوشتن کردم و زياد خواندم و حالا يک نويسنده ام )خيلي از دانشمندان و نوابغ ما اين گونه در جهت مثبت عقده ها قدم برداشتند. مثل اديسون و اينشتين که در مدرسه هميشه شاگرد تنبلي بوده و در جهت جبران آن به دانشمندي بزرگ تبديل شدند. از خيلي پزشکان شنيديم که در کودکي مادر يا پدر يا خواهر و برادرشان به خاطر نبود دکتر يا امکانات پزشکي مردند و اين عقده باعث شد تا به دنبال تحصيل پزشکي رفته و به پزشکي حاذق تبديل شوند.
براي برطرف کردن اين عقده ها چه بايد کرد؟اول بايد تفاوت هاي فردي خود را خوب ببينيم و بشناسيم. بعد قبولش کنيم نه به عنوان يک عيب که بازبه عقده بدل مي شود بلکه به عنوان تفاوت فردي و خصوصيات رفتاري -رواني و اخلاقي منحصر به فرد ما بريکديگر برتري يا کهتري نداريم بلکه با هم فرق داريم و بايد به اين تفاوت هاي فردي احترام بگذاريم. بايد اين را از کودکي به فرزندانمان تفهيم کنيم. جنبه منفي حسادت به امکانات ديگران و حرص خوردن به خاطر رشد ديگران به دنبالش رقابت و حسادت ايجاد مي کند و باعث پررنگ تر شدن سايه و عقده خود کم بيني مي شود که شور زندگي را مي کشد و باعث افسردگي مي شود. ولي جنبه مثبت آن اين است که بدون حس کهتري يا برتري سعي در جبران اين نقيصه کنيم يا به آنچه داريم قانع باشيم يا تلاش کنيم تا به آن مرتبه که مي خواهيم، برسيم. اين مرتبه ها گاه مادي است گاه معنوي. نه حس خود کهتري بايد برما غلبه کند نه انحصار طلبي و برتري جويي که همه سبب بيماري مي شود. هر موفقيت و موقعيتي که به دست مي آوريم نبايد به خود نسبت دهيم که "سايه"تغذيه مي شود و مغرور مي شويم و عقده خودبزرگ بيني در ما رشد مي کند بلکه بايد به شان انساني خود نسبت دهيم. کسي که به مالي زياد مي رسد بايد به فقيران کمک کند در واقع مال را نبايد براي تغذيه سايه اش بخواهد که سبب مال اندوزي و طمع و حرص شود بلکه بايد در جهت رشد جنبه انساني خود آن را طلب کند. کسي که بيشتر مي بخشد ثروتمندتر است.
ماهمان چيزي هستم که با ما رفتار شده، پس بايد بدانيم با ما چگونه رفتار شده است. اگر مي خواهيم هرگز رشد نکنيم بايد خود را سرزنش کنيم! بابت گذشته غصه بخوريم و مدام بابت اشتباهاتمان احساس گناه کنيم. گذشته گذشته! خود را هرگز سرزنش نکنيم. اشتباهات ما نبايد مثل زنجير به گردن ما بسته باشد بلکه بايد رهايشان کنيم و تنها علتشان را بفهميم تا دوباره رخ ندهند. آنچه مهم است فکر و عمل ما در همين لحظه است. با بازخلق کردن خاطرات، اشتباهات و خطاهاي گذشته، آينده و حال را نيز خراب مي کنيم.
تنها به چيزي که مي خواهيم باشيم، فکر کنيم. آنچه انجام مي دهيم اصل آموزش ما به فرزندانمان است حال اگر افسوس گذشته را بخوريم، همين سرنوشت را براي فرزندمان رقم مي زنيم. مي خواهيم کاري را انجام بدهيم ولي توي دلمان، قلبمان حس خوبي نداريم. اين حس همان درک شهودي ماست که از ناخودآگاه برمي آيد. بايد به آن گوش کرد و گرنه حتماً دچار مشکل خواهيم شد. براي همه ما پيش آمده، لغزش هاي زباني و رفتاري که ناخودآگاه عمداً به وجود مي آورد تا ما را به خود، آگاه کند تا کاري براي عقده هاي خود بکنيم. اتفاقات کاملاً براي آزمودن ما به وجود مي آيند، براي اصلاح ما به همين دليل همه مي دانيم که شکست پايان زندگي نيست. پس با دريافتي جديد دوباره بلند مي شويم، در غير اين صورت قرباني ناآگاهي خود شده و دوباره از همان نقطه ضعف آسيب مي بينيم. دادها و فريادها و ناسزاها در واقع فريادهاي کمکي است که از درون ما بيرون مي آيد تا بلکه به اين زنداني تن کمک کرده، آزادش کنيم تا خود آزاد شويم. از هر بحراني در زندگي اگر با دريافت و رشد جديدي بيرون آمديم به بيداري و رشد رسيديم. ما بايد ممنون کساني باشيم که ما را در موقعيت هاي بد و ناهنجار قرار دادند تا عصباني شويم و سايه و درون خود را عيان ببينيم و بشناسيم و براي برطرف کردنش کاري کنيم.
اگر تلاش کنيم تا به سرچشمه خرد متصل شويم، يقيناً در هر موقعيتي مي دانيم چه بايد بکنيم تا بهترين نتيجه را بگيريم و به موفقيت خواهيم رسيد. وقتي حرفي را نمي فهميم از تکرارش هم هراسي نداريم پس بهتر است هر حرفي را که مي زنيم به آن آگاه باشيم. ما از سرچشمه خرد بهره منديم پس بايد ازآن استفاده کنيم.

تمرينات اين مبحث:
 

ـ ببينيد چه تعريف ها و انتقادهايي از فرزندتان مي کنيد و بعد اينها را با شخصيت و توانايي هاي فرزندتان مطابقت دهيد. دقت کنيد از نظر جسمي و روحي از پس آن برمي آيد؟شايد کودکي توانايي کاري را نداشته باشد و ما مدام تشويقش کنيم دراين صورت حتماً به او فشار مي آيد و عقده به وجود مي آيد.
ـ قبل ازهرکاري توانايي هاي جسمي و روحي فرزندمان را روي کاغذي بنويسيم و ببينيم کدام ورزش و کار هنري مناسب اوست.
ـ رفتار و اخلاقي که در فرزندمان ما را ناراحت مي کند، بنويسيد و دقت کنيد کدام يک در شما هست و انجام مي دهيد.
تفاهم يعني کوچک شدن و پايين آمدن از جايگاه خود نه به معناي تحقيرشدن که بالا بردن شان انساني.
منبع: نشريه موفقيت، شماره 180



 

نسخه چاپی