15 خرداد، سرآغاز افول تمثال پادشاهي در ايران (3)

15 خرداد، سرآغاز افول تمثال پادشاهي در ايران (3)
15 خرداد، سرآغاز افول تمثال پادشاهي در ايران (3)


 






 

پرده سوم: تبعيد امام خميني و رهايي از كابوس
سقوط سلطنت
 

شاه ايران از خوشحالي در پوست خود نمي گنجيد. او با وجودي كه به شاه غمگين و غمزده شهرت داشت ولي از دو واقعه دوران حكومت خود خيلي خوشحال شد. يكي وقتي جان كندي رئيس جمهور امريكا را باور كرد و مسئوليت بزرگ رهبري طرح هاي اصلاحات ارضي و انقلاب سفيد را به عهده او گذاشت و بار ديگر وقتي بود كه با كمك امريكاييان بزرگ ترين، سرسخت و سازش ناپذيرترين مخالف نظام شاهنشاهي در ايران يعني آيت الله خميني را از ايران تبعيد كرد.
شاه از بيرون پنجره كاخ سلطنتي به كوه هاي سر به فلك كشيده البرز نگاه مي كرد و به جنايت هايي مي انديشيد كه براي اجراي فرامين امريكاييان در طول اين سه سال انجام داده بود. امريكايي ها در طول اين سه سال به او دروغ هاي زيادي گفته بودند و او را وارد معركه اي كردند كه ديگر بازگشت ميسر نبود.
دبليوبولينگ در گزارش امنيتي خود به جان كندي اطمينان داده بود كه رهبران سنتي ايران به خصوص روحانيان اميد اندكي براي معرفي يك رهبري با كفايت براي مقابله با اصلاحات شاه دارند و كندي شاه را متقاعد كرده بود كه برنامه اصلاحات تنها راه حل مؤثر بر سر راه توسعه كمونيسم يا بروز انقلاب زمين از نوع چيني انقلاب و همچنين پيش شرط موفقيت در اجراي هر گونه برنامه صنعتي سازي قلمداد مي شود. اما شاه ايران مي دانست كه پادشاه مورد اعتمادي براي ملت خود نيست و تاكنون با اتكا به قدرت خارجي و سيستم پليسي دست به كارهايي زده بود كه در تاريخ پادشاهي سابقه نداشت.
به شاه گفته بودند كه خيالش از بابت مخالفان راحت باشد. اما اتفاقي كه در مسأله تصويبنامه انجمن هاي ايالتي و ولايتي افتاده بود تا حدودي شاه را نگران كرد. همه تصور مي كردند با فوت آيت الله بروجردي روحاني پرقدرتي وجود ندارد كه چوب لاي چرخ دولت و اربابان خارجي او بگذارد اما اكنون يك اسم به نام روح الله خميني بدجوري خواب شاه را به كابوس بدل كرده بود. او روي يكي از طرح هاي كليدي جان كندي در استراتژي اتحاد براي پيشرفت دست گذاشته بود و آن مسأله امنيت اسرائيل بود.
ساواك اواسط شهريور 1341 به من خبر داد كه آيت الله خميني در ملاقات روز 1341/6/12 يكي از سر دفتران اسناد رسمي تهران با وي اظهار داشته است كه «ما با اسرائيل و بهايي ها نظر مخالف داريم و تا روزي كه مسئولين امر، دست از حمايت اين دو طبقه برندارند، ما به مخالفت با آنها ادامه مي دهيم.»(1)
اين مسأله مرا خيلي نگران مي كرد. در جريان تصويب نامه انجمن هاي ايالتي و ولايتي نيز اين آيت الله، سازش ناپذيري عجيبي از خود نشان داد و آن قدر مقاومت كرد تا مجبور شديم اين تصويبنامه را لغو كنيم.
هوش اين آيت الله براي من عجيب بود چون او متوجه اصل اهداف و نيات ما در اين لايحه شد و با وجودي كه اين لايحه به دليل تأكيد بر حق رأي زنان خميرمايه خوبي براي بدنام كردن مخالفان و در رأس آن روحانيت در خود داشت ولي اين آيت الله بدون ترس وارد صحنه شد و ماهيت لايحه را افشا كرد.
در نامه 15 آبان 1341 آيت الله خميني تصويبنامه انجمن هاي ايالتي و ولايتي را در مقابل قانون اسلام و قانون اساسي كشور قرار داد و راه را براي دفاع از آن به سختي مسدود كرد.
من براي خنثي كردن اقدامات اين آيت الله پيوسته از ماده 10 قانون انتخابات كه در آن زنان در رديف ديوانگان و جنايتكاران از حق رأي محروم بودند استفاده كردم و اين قانون را كه درگذشته تصويب شده بود خارج از عدالت و عقل سليم معرفي مي كردم و شعار مي دادم كه زنان هم از همان حقوق سياسي مردان بهره مند باشند.
اما اين ابزار كارآمد نبود چون همه مي دانستند كه قانون انتخابات گذشته ـ كه زنان را در رديف ديوانگان و جنايتكاران از حق رأي و انتخاب شدن محروم كرده بودـ در زمان پدرم رضاه شاه كبير! تصويب شده بود. در تصويب اين قانون نيز روشنفكران آن دوره تحت تأثير نظام هاي سياسي انگليسي كاملا دخالت داشتند. از طرف ديگر آيت الله خميني روي نقطه حساسي دست گذاشته بود كه ممكن بود مردان را نيز تحريك كند و آن اين بود كه گفت مگر مردان آزاد بودند كه شاه مي خواست به زنان آزادي بدهد؟
من ديدم اين مسأله بيش از اندازه دارد كش پيدا مي كند لذا به نوكر خانه زاد خود اسدالله علم دستور دادم كه لايحه را لغو كند.
در مسأله رفراندوم انقلاب سفيد نيز اين دلهره مشاهده مي شد. آيت الله خميني باز هم دست روي نقطه حساسي گذاشته و اين رفراندوم را غير قانوني اعلام كرده بود.
آنچه در اين قضيه بيشتر مرا نگران كرد اين است كه رهبران روحاني قبلي هيچ گاه با شاه و نظام سلطت كاري نداشتند و هر مسأله ناجوري را به دولت مربوط مي كردند. اما اين آيت الله همه چيز را به نظام شاهنشاهي و شخص شاه بر مي گرداند و اين گونه مخالفت تا كنون در ايران بي سابقه بود.
آيت الله خميني اين رفراندوم را رفراندوم مرگ و زندگي نظام شاهنشاهي تلقي نموده و مستقيما مرا مسئول آن قلمداد كرده بود. او به درستي فهميده بود كه اصلاحات امريكايي به هر قيمتي بايد به مرحله اجرا گذاشته مي شد و من به دليل قول ناموسي كه به امريكاييان داده بودم نه تنها راضي به عقب نشيني نبودم بلكه مي دانستم كه عقب نشيني به قيمت سقوط و نابودي من تمام خواهد شد.(2)
آيت الله خميني پنج دليل مناقشه ناپذير در خصوص غير قانوني بودن رفراندوم آورده بود كه اعصاب شاهانه مرا به هم ريخت و از اينكه نمي دانستم به او پاسخ قانوني بدهم ديوانه مي شدم. اين پنج دليل عبارت بودند از:
1. در قوانين ايران رفراندوم پيش بيني نشده و تاكنون سابقه نداشته است جز يك مرتبه آن هم در دوره مصدق كه بعدا پس از كودتا ما به دليل اين كار خلاف قانون مسببين آن را محاكمه كرديم و اكنون آيت الله خميني دست روي همين مسأله گذاشته بود و ما هيچ جوابي نداشتيم.
2. دليل دوم او اين بود كه معلوم نيست چه مقامي صلاحيت رفراندوم دارد كه اين هم درست بود چون قانون در اين رابطه ساكت بود.
3. دليل سوم او اين بود كه هيچ فرصتي براي فكر كردن مردم در رابطه با اصول رفراندوم قرار نداديم.
4. دليل چهارم او اين بود كه رأي دهندگان هيچ اطلاعي از آنچه بايد به آن رأي مي دادند ندارند.
5. دليل پنجم هم اين بود كه رأي دادن در محيط آزاد بايد صورت گيرد نه در محيط فشار و زور و تهديد.(3)
هر پنج دليلي كه او در پيام 2 بهمن 1341 داده بود مناقشه ناپذير بود و راه را براي ما مسدود كرد.
من از اين تهديدات آيت الله خميني خيلي عصباني شدم و دستور دادم براي ساكت كردن روحانيت، مأموران ساواك در سوم بهمن 1341 به مردم قم و طلاب در مدرسه فيضيه حمله كنند تا شايد جلوي مخالفت هاي روحانيت با اصلاحات امريكايي گرفته شود.
بالاخره در بهمن 1341 نتيجه رفراندوم شور و شور مرا برانگيخت، با اكثريت قاطعي منشور شش ماده اي مرا تصويب كردند و به اين نحو بود كه انقلاب ايران به دموكراتيك ترين وجه به آراي عمومي تحقق يافت.(4)
فقط 5% از رأي دهندگان يعني 4500 نفر به رفراندوم رأي منفي دادند و 95% مردم به آن رأي مثبت دادند. البته هيچ گاه در آن موقع كسي از ما سؤال نكرد كه اگر 4500 نفر عبارت از 5% رأي دهندگان بود پس 95% نبايد چيزي بيشتر از 95 هزار نفر باشد. يعني در رفراندوم ما از ميان جمعيت چند ميليوني ايران فقط 95 هزار نفر رأي مثبت داده بودند اما آن قدر فضاي تبليغاتي را مهار كرده بوديم كه كسي متوجه اين مسأله در آن دوران نشد.
اما آيت الله خميني در عيد فطر سال 1341 باز هم چوب لاي چرخ ما گذاشت و اعلام كرد كه رفراندوم شاه در سراسر مملكت بيش از دو هزار نفر به همراه نداشت.
اكنون وقتي وقايع مربوطه به ظهور آيت الله خميني را به عنوان رهبر بلامنازع مذهبي از سال 1340 تا 1343 ـ كه بالاخره او را از ايران تبعيد كردم ـ مرور مي كنم بدنم به لرزه مي افتد. هيچ گاه فكر نمي كردم روزي روحانيت ايران بنيادهاي نظام شاهنشاهي را با خطر روبرو كند.
سخنراني آيت الله خميني در 2 ارديبهشت 1342 براي سلطنت زنگ خطري بود. تا اين دوران تصور مي كردم شاه در ايران در رديف مقدسات است اما آيت الله خميني با اين سخنراني شاه و نظام شاهنشاهي را سكه يك پول كرد.
اين سخنان فوق العاده و جسورانه بود و به دليل همين جسارت بود كه خميني مورد ستايش همگان قرار گرفت. عده زيادي بودند كه مانند او فكر مي كردند اما فقط او بود كه جرأت كرد اين كلمات را بر زبان جاري سازد (5)
از همه مهم تر سخنراني عصر 13 خرداد 1342 آيت الله خميني بود ه تاب و توان شاه را گرفت.
آقا من به شما نصيحت مي كنم. اي آقاي شاه! اي جناب شاه! من به تو نصيحت مي كنم دست بردار از اين كارها... نكن! اين قدرت با ملت بازي نكن! اين قدر با روحانيت مخالفت نكن. اگر راست مي گويند كه شما مخالفيد، بد فكر مي كنيد، اگر ديكته مي دهند دستت و مي گويند بخوان، در اطرافش فكر كن، چرا بي خود، بدون فكر اين حرف ها را مي زني ؟(6)
بايد اين آيت الله يك لاقبا را كه اين گونه به ساحت شاهنشاهي حمله مي كند سر جاي خود نشاند. دستور دادم او را دستگير كنند و تحت الحفظ به تهران بياورند. فكر نمي كردم با دستگيري او تمام ايران تبديل به يك انقلاب بزرگ شود. بايد براي افتضاحي كه به وجود آمده بود فكري مي كردم. آنچه بيشتر مايه پشتوانه و دلگرمي من بود حمايت امريكاييان و به طبع آن اروپاييان از اصلاحات شاهي بود.
من به آنها باورانده بودم كه تمام اين قيام ها و مخالفت ها توسط عده اي از زمين داران بزرگ كه خود را در خطر مي ديدند صورت مي پذيرد بر همين اساس بخش در خور توجهي از مطبوعات اغلب كشورهاي جهان به دفاع از اقدامات شاهانه ما برخاستند و هم صدا با القائات ما تلاش كردند به جهانيان بفهمانند كه در مقابل اقدامات نوسازي و اصلاحات اجتماعي شاه عده اي از مرتجعين و زمين داران بزرگ به مخالفت برخاسته اند.
اغلب سفارتخانه هاي خود را در كشورهاي خارجي مأمور كرديم تا با تماس با مطبوعات و تشريح اوضاع، آنها را وادار سازند مقالاتي در دفاع از انقلاب شاه و ملت بنويسند. با هزينه كردن منابع در خور توجهي اين مأموريت به خوبي انجام گرفت و بخش اعظمي از مطبوعات جهان به دفاع از رژيم شاهنشاهي پرداختند.
محمد علي جمال زاده داستان نويس معروف ايران كه پدر او يكي از آخوندهاي روشنفكر مشروطه بود و با روحانيون ميانه خوبي نداشت مقاله جالبي در هفته نامه زوريخ سوئيس نوشت؛ عنوان مقاله او بسيار جذاب بود:
انقلاب سفيدي كه در ايران به رنگ خون درآمد.
او در اين مقاله با مسرت خاطر و سربلندي از اصلاحات مهم اجتماعي و اقتصادي ما در اين دو سال تعريف كرد و از انقلاب سفيد به عنوان انقلابي تجليل كرد كه بر خلاف انقلاب هاي ديگر از بالا به پايين جريان يافت ومبني بر افكار و اصولي است كه با فكر و نظر هر ايراني علاقه مند به رفاه و سعادت وطنش علاقه مند موافقت كلي دارد.
دفاع امثال جمال زاده از انقلاب سفيد نشان مي داد كه روشنفكران مترقي ايران با اصول شاه و ملت موافق بودند. اين روشنفكران همان طور كه در انقلاب فرانسه توانسته بودند دين و اخلاق را از صحنه اجتماعي خارج كنند، مي توانستند در ايران نيز به شاه كمك كنند تا شاه ايران را با جريان سرمايه داري غرب موافق سازد.
جمال زاده در پايان مقاله خود حق آخوندها و مذهب را كف دست آنها گذاشت و آنها را متهم به اقدامات غير معقول و مخالف عقل و انديشه و منطق كرد.
مقاله جمال زاده در تنويرافکارعمومي مردم اروپا تأثير بسزايي داشت. او نوشت:
مسلم است كه مردم اروپا مايل اند اطلاعات بيشتري درباره اين وقايع داشته باشند كه بدون غرش رعد و جهش برق كه در هر نقطه اي از نقاط كره ارض حاكي از ظهور دوره جديد است در ايران بدون سر و صدا جريان يافته بود و سپس ناگهان با منظره غير مترقبه اي مواجه گرديد و كوچه ها و خيابان هاي طهران را خونين ساخت...
او نوشت كه اين انقلاب در ايران در حقيقت از دوازده سال پيش شروع شد. در موقعي كه شاهنشاهي كنوني به موجب دستور پدرش رضاشاه مؤسس سلسله پهلوي، تقسيم و فروش املاكي را آغاز نمود كه پدرشان به تعداد بسيار زيادي برايش باقي گذاشته بود.
الان مي فهمم كه آن اقدام من در واگذاري و فروش بخش ناچيزي از املاك پدرم ـ كه به زور از مردم گرفته شده بود و هيچ كس هم نپرسيد رضاخان ميرپنج كه تا 20 سال پيش دربان منزل پاره اي از رجال قاجاريه مثل فرمانفرما بود و آهي در بساط نداشت، اين همه زمين را از كجا آورده كه اكنون به مردم واگذار كند ـ چه تأثيري در روشنفكران داشته است. خاندان سلطنتي پهلوي مديون اين زيركي من است و گرنه پس از شهريور 20 و ساقط شدن پدرم مردم به حساب بقيه اعضاي خانواده پهلوي مي رسيدند چرا كه ريشه اي در ايران نداشت.
متعاقب مقاله محمد علي جمال زاده در مجله زوريخ كه به عنوان يك روشنفكر ايراني مورد قبول اروپاييان بود سيل مقالاتي مطبوعاتي در دفاع از اقدامات انقلابي شاه ايران و محكوم نمودن عناصر ارتجاعي بالا گرفت.
هدايت، سفير ما در، بلژيك تلگراف كرد كه جرايد و مطبوعات مهم بلژيك اخبار مربوط به حوادث اخير ايران را درج كردند كه حاكي از تأييد اقدامات دولت و طرفداري از مقاومت مقامات مربوطه شاهنشاهي در مقابل عناصر ارتجاعي بود.

15 خرداد، سرآغاز افول تمثال پادشاهي در ايران (3)

15 خرداد، سرآغاز افول تمثال پادشاهي در ايران (3)

15 خرداد، سرآغاز افول تمثال پادشاهي در ايران (3)

15 خرداد، سرآغاز افول تمثال پادشاهي در ايران (3)

15 خرداد، سرآغاز افول تمثال پادشاهي در ايران (3)

15 خرداد، سرآغاز افول تمثال پادشاهي در ايران (3)

15 خرداد، سرآغاز افول تمثال پادشاهي در ايران (3)

15 خرداد، سرآغاز افول تمثال پادشاهي در ايران (3)

15 خرداد، سرآغاز افول تمثال پادشاهي در ايران (3)

15 خرداد، سرآغاز افول تمثال پادشاهي در ايران (3)

15 خرداد، سرآغاز افول تمثال پادشاهي در ايران (3)

15 خرداد، سرآغاز افول تمثال پادشاهي در ايران (3)

15 خرداد، سرآغاز افول تمثال پادشاهي در ايران (3)

15 خرداد، سرآغاز افول تمثال پادشاهي در ايران (3)

15 خرداد، سرآغاز افول تمثال پادشاهي در ايران (3)

15 خرداد، سرآغاز افول تمثال پادشاهي در ايران (3)

فروغي، از سفارت ما در پراك نيز شبيه چنين متني را در روزنامه هاي چكسلواكي گزارش كرد.

15 خرداد، سرآغاز افول تمثال پادشاهي در ايران (3)

از تركيه نيز خبرهاي خوشي مخابره شد كه روزنامه هاي معروف مليت و جمهوريت در گزارش واقعه 15 خرداد، مسببين حوادث مزبور در ملاكان، ملاها و كمونيست و دسته هايي معرفي كرد كه رفرم هاي شاهنشاه ايران به آقايي آنان خاتمه داده است.

15 خرداد، سرآغاز افول تمثال پادشاهي در ايران (3)

15 خرداد، سرآغاز افول تمثال پادشاهي در ايران (3)

15 خرداد، سرآغاز افول تمثال پادشاهي در ايران (3)

15 خرداد، سرآغاز افول تمثال پادشاهي در ايران (3)

عكس العمل روزنامه هاي عراق چندان با ما سازگار نبود. آنها ما را متهم كردند كه در ايران دست به كاري زديم كه با اسلام و قرآن مغايرت دارد.

15 خرداد، سرآغاز افول تمثال پادشاهي در ايران (3)

15 خرداد، سرآغاز افول تمثال پادشاهي در ايران (3)

15 خرداد، سرآغاز افول تمثال پادشاهي در ايران (3)

15 خرداد، سرآغاز افول تمثال پادشاهي در ايران (3)

15 خرداد، سرآغاز افول تمثال پادشاهي در ايران (3)

حسن ارسنجاني هم از رم خبر داد كه روزنامه هاي مهم ايتاليا نيز با نظر مساعد به وقايع ايران پرداخته اند و حتي روزنامه هاي كمونيست و سوسياليست ها محركين اين حوادث را مرتجعان و فناتيك ها نوشته بودند.

15 خرداد، سرآغاز افول تمثال پادشاهي در ايران (3)

اخبار رسيده از پاريس نيز خوشحال كننده بود. حتي روزنامه هاي چپ فرانسه نيز لحن طرفداري از اخلالگران را نداشتند بلكه لوايح اصلاحي شاهنشاه را با نظر موافق تلقي كردند. افكار عامه پاريس اقدامات اخلالگران را بسيار مذبوحانه و كاملا ارتجاعي مي دانستند و با نظريات اصلاحي ترقي خواهانه شاهنشاه بيشتر آشنا شدند.

15 خرداد، سرآغاز افول تمثال پادشاهي در ايران (3)

15 خرداد، سرآغاز افول تمثال پادشاهي در ايران (3)

گزارش هاي مشابهي از كلن، كپنهاگ، جده، تونس و ساير نقاط ديگر دنيا مي رسيد كه نشان مي داد سفارت شاهنشاهي در جهان اقدامات خوبي را براي پوشش خبري 15 خرداد انجام دادند.
در آلمان نيز تعدادي از دانشجويان مرتجع قرار بود تظاهرات دامنه داري را راه اندازي كنند كه دولت آلمان با هماهنگي سفارت ما در كلن جلوي اين تظاهرات را گرفت. دكتر عليقلي اردلان، سفير كبير ما در آلمان، فعاليت هاي خوبي براي خنثي كردن اقدامات دانشجويان ايراني در آن كشور انجام داد.

15 خرداد، سرآغاز افول تمثال پادشاهي در ايران (3)

15 خرداد، سرآغاز افول تمثال پادشاهي در ايران (3)

15 خرداد، سرآغاز افول تمثال پادشاهي در ايران (3)

گزارش هاي رسيده از دانمارك و عربستان نيز حكايت از فعاليت هاي مشابهي داشت كه اين فعاليت در تقبيح حركت هاي ارتجاعي آخوندهاي ايران در مقابل اصلاحات ترقي خواهانه ما بود.

15 خرداد، سرآغاز افول تمثال پادشاهي در ايران (3)

15 خرداد، سرآغاز افول تمثال پادشاهي در ايران (3)

15 خرداد، سرآغاز افول تمثال پادشاهي در ايران (3)

15 خرداد، سرآغاز افول تمثال پادشاهي در ايران (3)

15 خرداد، سرآغاز افول تمثال پادشاهي در ايران (3)

15 خرداد، سرآغاز افول تمثال پادشاهي در ايران (3)

15 خرداد، سرآغاز افول تمثال پادشاهي در ايران (3)

روزنامه هاي تونس پوشش خبري خوبي در دفاع از طرح اصلاحات ارضي و آزادي بانوان و تحريكات خارجي ها در ايران داده بودند. گزارش هوشنگ رضوي، كاردار ما در تونس، نشان مي داد كه پوشش خبري ما در آفريقا نيز مناسب بوده است.

15 خرداد، سرآغاز افول تمثال پادشاهي در ايران (3)

15 خرداد، سرآغاز افول تمثال پادشاهي در ايران (3)

15 خرداد، سرآغاز افول تمثال پادشاهي در ايران (3)

عجيب ترين اخبار از شوروي واصل شد. بر اساس گزارش فريدون آدميت، سفير كبير ما در مسكوـ كه فرد مطلع و روشنفكر محققي است و تاكنون نوشته هاي خوبي در كوبيدن دين و روحانيت و دفاع از بي ديناني چون آخوند زاده، ميرزا ملكم خان و غيره نوشته است ـ خبر گذاري تاس، ارگان رسمي كشور شوروي خبر داد كه محافل ارتجاعي ايران تظاهراتي ضد دولتي و اصلاحات او انجام داده اند.

15 خرداد، سرآغاز افول تمثال پادشاهي در ايران (3)

15 خرداد، سرآغاز افول تمثال پادشاهي در ايران (3)

فضاي جهاني به گونه اي آماده شد كه همه تصور مي كردند قيام روحانيت عليه امريكا، اسرائيل و نظام شاهنشاهي به خاطر مخالفت آنها با هر گونه اصلاحات اجتماعي در داخل كشور است و اين براي من پيروزي بزرگي بود تا بتوانم در آينده نزديك بدون اينكه كسي جرأت گذاشتن چوب لاي چرخ اصلاحات ما را داشته باشد به اصلاحات مورد نظر امريكا در ايران ـ كه به آنها قول داده بودم ـ بپردازم.
تصور مي كردم با ايجاد رعب و وحشت و دستگيري آيت الله خميني رهبر مخالفان به اين موقعيت نائل آمده ام اما در جريان لايحه اعطاي مصونيت به مستشاران امريكايي و خانواده آنها كه در ايران معروف به كاپيتولاسيون شد، فهميدم برداشت من در مورد آيت الله خميني و قيام او كاملا برداشت عوامانه اي بوده است.
به نظرم رسيد كه خميني كابوسي براي نظام شاهنشاهي در طول تاريخ باقي خواهد ماند. اگر چه اكنون كه او را با كمك امريكاييان به تركيه تبعيد كرده ام امريكا كمي آرام شدم اما آيا اين آرامش براي شاه، امريكا، اسرائيل و از همه مهم تر نظام شاهنشاهي، آرامشي با دوام خواهد بود؟

پي نوشت:
 

1 ـ صحيفه امام، ج1، ص 77.
2 ـ رك بيانات امام در اواخر دي ماه 1341، صحيفه امام، ج1، ص 133.
3 ـ صحيفه امام، ج1، ص 135.
4 ـ محمدرضا پهلوي، همان، ص 174، 175.
5 ـ سلسله پهلوي و نيروهاي مذهبي به روايت تاريخ كمبريج، ترجمه عباس مخبر، تهران، طرح نو، 1372، ص 134.
6‌ـ‌ صحيفه امام، ج1، ص 245.
 

منبع:فصلنامه تخصصي 15خرداد _ شماره 11



 

نسخه چاپی